eitaa logo
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
4.5هزار دنبال‌کننده
34.2هزار عکس
15.9هزار ویدیو
133 فایل
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت https://eitaa.com/piyroo جهت ارتباط با خادمین شهدا 🌷 خواهران 👇 @sadate_emam_hasaniam @labike_yasahide @shahid_40 کپی بنر و ریپ کانال ممنوع
مشاهده در ایتا
دانلود
او چیـد گلـی سـرخ ز گلـزار شـهادت از سمت زمین رفت به میدان سعادت ... از خاک رهاگشت، دلش سوی کجا رفت؟ انگـار به دنبال دل آیــنه ها رفت اسدی🕊 🌷🌷🌷🌷🌷 https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 صحبت‌های جالب‌ یک‌ آقازاده مدافع‌حرم 🔹شهیدعبدالله‌زاده‌فرزندفرمانده‌سابق حفاظت‌اطلاعات‌ناجا۱۳خرداد‌امسال‌در تدمر‌سوریه‌به‌شهادت‌رسید! 🌷🌷🌷🌷🌷 https://eitaa.com/piyroo
•{🌹🕊}• 🌿خدایا! عـاشق در برابࢪ معشوق آنقدࢪ عشـق میورزد تا بمیـرد! من هم آنقدر عاشق تو هستم ڪه میخواهم در راه تو تڪه تڪه شوم.... 🌷شهید حجـت اللـه رحیـمے🌷 https://eitaa.com/piyroo
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻 🌻 🌟 قلم نی را برگرداند توی جاقلمی در مرکب ها را یک به یک بست نگاهی به دریای کاغذ اطرافش کرد و از روی شان آرام گذشت و رفت سمت حمام. ماکان از پله بالا دوید و چند ضربه به در اتاق ترنج زد: -ترنج! مامان میگه زود باش. ترنج! وقتی صدایی نشنید به خودش جرات داد و آرام در را باز کرد. توی اتاق را نگاه کرد.چراغ روشن بودو از ترنج خبری نبود. نگاهش را دور اتاق چرخاند که رسید به میز ترنج. بهت زده وارد اتاق شد و به سمت میز ترنج رفت. نگاهش روی اشعار می دوید همه بوی غم میداد. خدایا اینجا چه خبر بوده؟ سر پا نشست و کاغذهای روی زمین را یکی یکی نگاه کرد. بعضی هاشان جای قطره های اشک رویشان کاملا واضح بود. ماکان کلافه دستی به سرش کشید و بلند شد. "ترنج تو چت شده دختر کاش با من حرف می زدی." بار دیگر آخرین بیتی که ترنج نوشته بود را خواند و قبل از اینکه ترنج سر و کله اش پیدا شود با اعصابی ناآرام از اتاق خارج شد. این بار که به در اتاق ترنج زد صدایش را شنید: -ترنج؟ -بله داداش. از داداش گفتن ترنج لبخندی روی لبهایش نشست. - می تونم بیام تو.؟ -بله بفرما. ماکان در را باز کرد و ناخودآگاه نگاهش رفت سمت میز. چیزی نبود. کاغذ ها جمع شده و میز مرتب بود. 🌻 🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻 🌻 🌟 بعد تازه ترنج را دید. یک سارافون لی کوتاه پوشیده بود که درست تا بالای زانویش بود. بلوز آستین بلند سفید و شلوار پاچه گشاد سفیدی هم پوشیده بود. شال سفیدش را هم به طرز زیباییدور سرش پیچیده بود. آرایش ملایمی هم روی صورتش نشانده بود.لبخند ماکان ناخودآکاه پهن تر شد. -چه کردی خانمی؟ ترنج لبخند نگرانی زد و به خودش نگاه کرد و گفت: -به نظرت خیلی بچه گانه نشده.؟؟ ماکان رفت طرف ترنج و بازوهایش را گرفت و صاف نگاه کرد توی چشمانش و گفت: ترنج به خدا لازم نیست به دیگران ثابت کنی بزرگ شدی. دنیای بزرگترا جای خیلی جالبی نیست باور کن. ترنج سر به زیر انداخت. چقدر دلش می خواست با ماکان راحت تر بود. با یکی از اعضای خانواده اش. هیچ کسی را نداشت که محرم رازش باشد. چقدر دلش می خواست با ماکان دوست باشد. ماکان چانه ترنج را بالا گرفت و زل زد توی چشمانش که با پرده ای از اشک تر شده بود و گفت: -اینم یادت باشه بزرگ شدن به لباس و ظاهر نیست 🌻 🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻 🌻 🌟 داغ دل ترنج با این حرف تازه شد. با صدای لرزانی گفت: -ولی بعضی ها هستند که از روی ظاهر قضاوت می کنند. ماکان همان موقع فهمید که پای پسری به دل خواهر کوچکش باز شده. این را از شعرها و حرف ترنج فهمید ولی کی بود که ترنج را تا این حد آزرده بود. ناگهان خشمی عظیم توی دلش احساس کرد. دلش نمی خواست حتی به این فکر کند که کسی ترنج را آزرده خاطر کرده است. انگار نسبت به آن ناشناس کینه ای به دل گرفته بود.دلش نمی خواست ترنج را وادار به حرف زدن کند باید شرایط را آماده می کرد تا ترنج خودش بخواهد و بگوید.پس پیشانی اش را بوسید و گفت: -اونی که جنس شناس باشه از روی ظاهر قضاوت نمی کنه. اگر کرد بدون همش ادعا بوده. ترنج لبخند زد و اشکش را پس زد. -می بینم امشب اسپرت پوشیدی؟ ماکان دستی به سرش کشید و گفت: -چکار کنم بس که هر کی از راه رسید و یه چیزی بارمون کرد گفتیم یه بارم اسپرت بپوشیم ببینیم چی توشه. -به نظرمن که عالیه بعد ماکان را خریدارانه برانداز کرد و گفت: -می گم می خوای مخ شیوا رو بزنم کلا بیاد طرف خودمون.آسونه ها آخه تو از استاد مهرابی خیلی سر تری. 🌻 🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 روایتگری شهدایی قسمت 1095 ⬅️شهیدان عاشق بودند، مخلص بودند.... 🔸️ماجرای شنیدنی شهیدی که حاضر نشد حتی برای وضع حمل همسرش از موتور بیت الملل استفاده کند! +برسد به گوش مسئولینی که همه زندگیشان را از بیت المال تامین میکنند... https://eitaa.com/piyroo
🌷🕊🌷🕊🌷🕊 🔴 کانال ازاین ساعت الی ساعت 8:30 صبح تعطیل میباشد،⛔️ 🤲اللهم اجعل عواقب امورنا خیرا 🤲التماس دعای فرج 🌷🕊🌷🕊🌷🕊 افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد دلتنگ شهادت
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💚 هر زمان ڪہ سلامت میدهم و یادم می افتد که صاحبی چون تو دارم:↯ کریم، مهربان، دلسوز، رفیق، دعاگو، نزدیک... و چھ احساسِ نابِ آرامش بخش و پر امیدی است داشتنِ تـو...🌱 سلام ا؎ نور خدا در تاریڪی ها؎ زمین 🦋 صبحت بخیر آقا 🦋 🌸 اللهم_عجل_لولیک_الفرج 🌸 https://eitaa.com/piyroo
اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ ، بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ، فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم . https://eitaa.com/piyroo
ای شــ‌هــید🌷 ڪاش بفـ‌همیم معناے ڪلام تو را ڪہ: "اگر ڪار براے خداست پس گفتن براے چہ؟!" واے بہ حال‌مان است ڪہ غرقیم در این گفتن‌ها و عمل نڪر‌دن ها... 🌷 https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎼 کجایند مردان بی ادعا؟... 🌹 خوب به صداشون گوش کن...🎧 حالا از خودت بپرس: الآن برای رد شدن و رسیدن به عرش دنیا پات رو روی خون کدام شهید گذاشتی؟! 🌷🌷🌷🌷🌷 https://eitaa.com/piyroo
آهای‌رفیق🖐🏻 دقت‌ڪردی‌نمکدون‌امام زمان‌ چه‌جنس عجیبی‌داره خیلی‌وقتا‌زدیم‌شڪوندیم اما‌بازم‌نمک‌داره:)💔 چه‌خوبه‌تو‌این‌دور‌و‌زمونه از‌یادش‌غافل‌نشی‌ و‌به‌خاطر‌روی‌گُلش‌گناه‌نڪنی🥀 ... 🌷🌷🌷🌷🌷 https://eitaa.com/piyroo
خـــیـلــے بــه بــحــث حــجــاب اهمــیـت مـــی‌داد. وقــتــے چـــهــارشــنبــه‌هــا از حـــوزه بیــــرون مـــی‌زدیـــم تا بـــرویـــم خـــانــه، مصـــطفــے ســـرش را پایــــین مـی‌انــداخــت و اخــم‌هـایــش را در هـم مـی‌کــرد. مـــی‌پـــرســیـــدم: «چــے شــده بــاز؟» بــا دلــخـــوری مــی‌گفــت: «ایــن هــمــه شــهــیـد نــدادیــم ڪــه نــامــوس مـمــلڪـت بـا ایـن ســرووضـــع بیــرون بیــاد!»😔😞 منبع: کتاب قرار بی قرار سال روزِ تَوَلُدَش: 1365/6/19 سـال روزِ آسِمانی شُدَنَش: 1394/8/1 🌷🌷🌷🌷🌷 https://eitaa.com/piyroo
شب ڪه دیر مے اومد خونه؛ در نمے زد، از روی دیوار مے پرید تو حیاط و تا اذان صبح صبر مے ڪرد. بعد به شیشه مے زد و همه را برای نماز صبح بیدار مےڪرد.☺️ بعد از شهادتـش مادرم هر شب با صدای برخورد باد به شیشه مے گفت: ابراهیم اومد..🌪 🕊 🌷🌷🌷🌷🌷 https://eitaa.com/piyroo