🌹تــو بایـد باشی
تا روز هایم پر شود از#نور
پر شود از#عشــق ،
و دقایقم از #شهادت
و با#شهدا بودن لبریز گردد ...
تــو باید باشی
#صبحتون_شهدایی 🌷
#سلام_ودرود_برشهدا_وامام_شهیدان
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
اللّهمَاغفِرلی الذُنوبَالَّتی تُنِزِلُالبَلا
و بلا...
یعنی دلتنگیات!
یعنی: فراق، از نقطه آرامش...
و قلب کسی که شیدای تو شد...
کجا آرام خواهد گرفت؟!
جز حریمی که قلب تو در خاکش مدفون است؟!
من هوایی توام حسین...
هرجا که هوای تو دارد...
نقطهی آرام من است!
#صلی_الله_علیک_یا_اباعبدالله❤️
16#_روز تا #اربعین🏴
🌷🌷🌷🌷🌷
#سلام_ودرود_برشهدا_وامام_شهیدان
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
【#نگاه_به_نامحرم❌】
یک نگاه به نامحرم میتواند سالها عبادتت را بسوزاند🔥
و یک نگاه نکردن میتواند برتراز سالها عبادت باشد..📿
• فقط یک نگاه را برگردان🚫
• چشمت را ببند👀
• باخدا معامله کن🕋
• چکهای خدا سر وقت پاس میشود.💵
🌷🌷🌷🌷🌷
#سلام_ودرود_برشهدا_وامام_شهیدان
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 خاطره رهبر انقلاب از دوران جوانی سرلشکر فیروزآبادی و تذکر بجایی که وی در یکی از جلسات تفسیر قرآن مشهد در سالهای قبل از انقلاب داد
🌷🌷🌷🌷🌷
#سلام_ودرود_برشهدا_وامام_شهیدان
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
✍دیروز
شما در قاب عڪسے جمع شدید
ونفهمیدیم ڪدامتان حسینــے شدید؟!
امــروز
ما نظاره میڪنیم
ایــن حلقــہے عاشــقانہ را،
و افسوس مےخوریم:
ڪہ جا ماندهایم ... 😔
🌷🌷🌷🌷🌷
#سلام_ودرود_برشهدا_وامام_شهیدان
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
وَ تو اے بـانو
هَميـטּ را بِداטּ و بَس⇣
صَدام و جَنگ و ميـטּ و تَركش،
هَمه اش بَهانه بود...
⇦شَهيد⇨فَقط خواست ثابت كُند
⇦چادر⇨در اين سرزَميـטּ
تـا بخواهـے فَدايے دارد...
🌷🌷🌷🌷🌷
#سلام_ودرود_برشهدا_وامام_شهیدان
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
شهید،شهیدمیشود
مامُردههاهم،خواهیممُرد ...
هرآنطورڪهزندگیڪنیم
همانطورمیرویم ..!❤️
#شهید_محمدرضا_دهقان🕊
🌷🌷🌷🌷🌷
#سلام_ودرود_برشهدا_وامام_شهیدان
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
🕊شهید_مسعود_عسگری:
همیشه میگفت:نباید به #گناه نزدیک بشیم
باید برای خودمون #ترمز بذاریم
اگر بگیم فلان کارکه به گناه نزدیکه
ولۍحروم نیست رو انجام بدیم
تا گناه #فاصله نداریم
🌷🌷🌷🌷🌷
#سلام_ودرود_برشهدا_وامام_شهیدان
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 وداع با جاماندهای از #خانطومان
پیکر مطهر شهید مدافع حرم #محمد_اینانلو پس از ۶ سال تفحص گردید و از طریق آزمایش دی ان ای شناسایی شد.
وعده دیدار همه شد #معراج_شهدا
همسر و دردانه شهید، پدر و مادر و خواهر و برادران شهید، عمه شهید که بسیار بی تاب و بی قرار شهید بود. هر بار شهیدی شناسایی میشد سراغ #محمد را از ما میگرفت
وداع سختی بود... داغ سنگینی بر دل پدر و مادر و خانواده مانده بود. حالا معراج جایی شد برای این که این بغض فروخفته سالهای ماضی را کنار پیکر مطهر شهیدشان فریاد بزنند.
حالا برگ دیگری از اسرار نهفته در دلهای همسران و مادران و پدران و فرزندان شهدا در معراج شهدا رقم خورد...
🌷🌷🌷🌷🌷
#سلام_ودرود_برشهدا_وامام_شهیدان
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 زيباترين صحنه ها را در اين راه مي توان ديد
#اربعین
🌷🌷🌷🌷🌷
#سلام_ودرود_برشهدا_وامام_شهیدان
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
🏴ماه محرم نوید به روایت خواهر شهید نوید...
#محرم و #صفر غیر از پیراهن مشکی، رنگ دیگری نمیپوشیدی. چقدر محرمها دلم برایت تنگ میشد. کم خانه میآمدی. وقتی میدیدمت با ذوق میآمدم سمتت و میگفتم: «به به آقا نوید، بیا ببینمت داداش گلم.»
همیشه میگفتى: «حیفه از این فرصت محرم غافل بشیم. این روزا هرچی بیداری بکشیم بیشتر میبَریم!»
تو بُردی نوید. بازی عاقبت به خیری را بردی. دل همه ما از نبودنت خون است؛ ولی خوشحالیم. برای خودت خوشحالیم. حالا وقتی به قاب عکست نگاه میکنیم، آرامش و رضایت را توی چشمهایت میبینیم. تو برای ما زندهتر هم شدهای.
#شهید_نوید_صفری_طلابری🕊
📚برشی از کتاب شهید نوید
خبرگزاری دفاع مقدس
🌷🌷🌷🌷🌷
#سلام_ودرود_برشهدا_وامام_شهیدان
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔰 حاج قاسم سلیمانی:
اولین پایه ی رسیدن به مقام شهید و به مقام شهادت، مسئله هجرت است.
هجرت از خود، هجرت از مقامات خود، هجرت از مال خود، هجرت از مکان خود، هجرت از دلبستگیهای خود، هجرت از زیباییهای خود.
شهدا، این هجرت را در همهی ابعادش در حد کمال انجام دادند.
#سلام_ودرود_برشهدا_وامام_شهیدان
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
•🖇✍🏼•
#بدونتعارف✨
ماهمہمونداریمازسهمیهی
شهدا استفادھمیکنیم☝️🏼
خانوادمون،
سلامتیمون،
دینمون
حتینفسکشیدنِمون
بهخاطرھشهداست🍃(:
#شرمندھکهمدامشرمندھایم💔!'
#سلام_ودرود_برشهدا_وامام_شهیدان
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
📩
#ڪـــلام_شهـــید
🌹شهــید علــۍ ماهانـــۍ:
#راه را ڪه انتخاب ڪردی دیگـــر
مال خودت نیستی اگر قـــرار است
درد بڪشی بڪـش ولی #آه و ناله
نڪن اگر آه و ناله ڪردی متعلق به
دردی نه راه.
#سلام_ودرود_برشهدا_وامام_شهیدان
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
.
-پرسیدملباسپاسدارےچہ
رنگےاست؟!
سـبز؟
یاخاڪے
+خندیدوگفـت:
اینلباسهاعـادتڪردهاند
یاخونےباشنـدیاگِلے:)
¦ وسـلامخدابرآنهایےڪہلباسشان
راباخـونخـودرنـگخـدایےزدند♥️🌱 ¦
#سلام_ودرود_برشهدا_وامام_شهیدان
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#یارقیه_سلام_اللهعلیها
اينجـا ز پا فـتاده و او
را ربـوده خـــــــــواب
طــــــفلى كــــــه روى
خار مغيلان دويده است...
از طرز راه رفتنم تو
تعجب نکـــــن #بابا
من طعمِ بدِ شکستنِ
پـــــهــــلو کشیده ام
#وای_مادرم
🏴منتظران مهدی فاطمه !
امشب دستان کوچک خانم حضرت رقیه؛ میتواند گره کور ظهور را بگشاید...
دست از غسل کشید و گفت: سرپرست این اسیران کیست؟
حضرت زینب کبری سلام الله علیها فرمود: چه میخواهی؟
عرض کرد: این دخترک سه ساله به چه بیماری مبتلا بود که چنین بدنش کبود است؟
حضرت زینب علیهاالسلام پاسخ داد: ای زن! رقیه ام بیمار نبود؛ این کبودی ها آثار تازیانه ها و ضربه های دشمن است...
امشب برای عده ای عاشوراست...
آنها که راز محبت بین دختر سه ساله و پدر را فهمیده اند...
#شهادت_حضرت_رقیه
#آجرک_الله_یاصاحب_الزمان
https://eitaa.com/piyroo
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻
🌼🌻
🌻
#رمان_مذهبی🌟
#نسیمعشق
#پارت_365
دستی توی موهایش کشید.
کلافه بود.
در آن لحظه حاضر بود هر کاری بکند تا ترنج دیگر گریه نکند.ماکان گفت:
-پاشو چادرتو بپوش بریم.
ترنج از جا بلند شد. ارشیا اتاق را ترک کرد. ترنج روسری و چادرش را پوشید و به دنبال ماکان از در خارج شد.
سوری خانم که تازه متوجه ماجرا شده بود
گریه کنان به طرف پله آمد و گفت:
-آخه این چه کاریه میکنی اینم پنهون کردن داشت. بده ببینم دستت و.
ترنج حال حرف زدن هم نداشت. اشک های بی پایانش هم کلافه اش کرده بود.
برای چه اینقدر اشک می ریخت.!؟
سوری خانم
دست ترنج را گرفت و گفت:
-خیلی درد داری؟
ترنج فقط سرتکان داد. که خودش هم نفهمید معنایش بله بود یا نه.
ماکان مادرش را به کناری زدو گفت:
- مامان بذارین بریم دستش خون ریزی داره.
-گنم میام
مسعود کلافه گفت:
- تو دیگه کجا بابا چرا شلوغش میکنی زخم شمشیر که نیست.
-پس چرا اینقدر خون میاد؟
ماکان ترنج را به طرف در برد و گفت:
-مامان بسه دیگه. اَه. حالا ببین حق داشت بت نگه. تو از این بدتری که
🌻
🌼🌻
🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻
🌼🌻
🌻
#رمان_مذهبی🌟
#نسیمعشق
#پارت_366
.سوری خانم سرخورده با طرف همسرش
برگشت و گفت:
-هیچی به پسرت نمی گی مسعود خان؟
مسعود نگاه سرزنش آمیزی به ماکان انداخت و گفت:
-با مادرت درست صحبت کن.
ماکان چیزی نگفت. فقط لپهایش را باد کرد و نفسش را با حرص بیرون داد.
ارشیا به دنبال ماکان راه افتاد و رو به سوری خانم گفت :
-نگران نباشین. چیزیش نیست.
سوری خانم تا کنار در انها را همراهی کرد و با چشمانی گریان آنها را بدرقه کرد.
ترنج آرام سوار شد و ارشیا بعد از اینکه نگاه پر دردی به اشک های
ترنج انداخت کنار ماکان جا گرفت.
ماکان متوجه حالت های ارشیا شده بود. چند باری خواسته بود از زیر زبانش بکشد که دختری که انتخاب کرده چه کسی هست ولی ارشیا خیلی جدی موضوع را عوض کرده بود و به او اجازه
نداده بود وارد بحثی در این باره شود.
نیم نگاهی به او انداخت که آرنجش را به لبه پنجره تکیه داده بود و دستش را
به دهانش زده بود.
چهره اش درهم و بود.
انگار که فکر میکرد.برای یک لحظه از ذهن ماکان گذشت:نکنه...ولی
فورا فکرش را پس زد.
نه امکان نداره. ارشیا کجا..ترنج کجا...از آینه به ترنج نگاه کرد که هنوز آرام اشک می
ریخت.
لبش را جوید.
🌻
🌼🌻
🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻
🌼🌻
🌻
#رمان_مذهبی🌟
#نسیمعشق
#پارت_367
ترنج برای چه اینقدر گریه می کرد؟
قبل از اینکه اتاق را ترک کند همه چیز خوب بود.
بعد
ارشیا بیرون امد و وقتی به اتاق برگشتند ترنج داشت گریه می کرد.
باز هم از گوشه چشم به ارشیا نگاه کرد.
کلافه بود.
این را از دستش کشیدن های مدام به پیشانی اش می فهمید.
دوباره به ترنج نگاهی انداخت.
نکنه ترنج...
ولی رسیده بودند.
زیر لب لا اله الا الله ی گفت و پیاده شد.
ترنج هم آرام از ماشین پیاده شد. حرفها توی دهان ارشیا ماسیده بود دعا می کرد تنها لحظه ای با ترنج تنها باشد تا حرفی بزند.
باید کاری می کرد باید چیزی می گفت. اگر
اشک های ترنج همین جور ادامه می یافت او خودش را می باخت.
ارشیا لال شدی پسر. گند زدی جمعش کن دیگه.
اه.
ماکان به طرف پذیرش رفت و ترنج همانجا روی اولین صندلی نشست.
ارشیا نگاهی به ماکان که داشت با مسئول پذیرش صحبت می کرد انداخت. فرصتی که می خواست به دست آمده بود.
کنار ترنج به دیوار تکیه داد و به ماکان
خیره شد.
این سو استفاده از اعتماد ماکان نبود.
🌻
🌼🌻
🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻