🎙 #حـاج_حسین_یکتـــا :
🌾شهدا وسط عملیات
#ولایت_پذیری رو تمرین کردند
🍂و ما الان #وسط معبریم
در یک پیچ مهـــم تاریخی🗓 !
🌾هر کس از #حضرت_زهــرا(س)
طلب کمک کنه؛ خانــــم دستش رو
خواهد گرفت👌 !
🍂وسط این همه #انحــراف و شبهه و
حرف و حدیث نباید کُپـی کنیم❌
درست #توســـل📿 کنید ؛ سیل و
طوفانے🌪 که اومده همه رو میبره !
🌾مگر اینکه #خــدا به کسی نظر کنه.
#شھــدا وسط معبر کم نیاورند
و اقتدا به #ارباب کردند !
راست گفتند: به #امام_زمان دوستت
داریم❤️ و عمل کردند به حرفشون
🍂 نکنه ما کم بیاریم تو #عملیـات !
حرف ، سر و صدا نمیخرن❌ !
#عمـــــل میخـــــــــرن !
🍃🌹
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
در این ایام دهه فجر و سالروز آزاد سازی منطقه #نبل و #الزهرا در حومه استان حلب سوریه ، یادی کنیم از یکی از فرماندهانِ میدانی این #عملیات
سردار سرتیپ دوم مدافع حرم پاسدار
#حاج_احمد_مجدی
شادی روحش #صلوات
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
❅ঊঈ✿🚩✿ঈঊ❅
در این روز های #عملیات های #بدر و #خیبر #زیارت_مجازی امروزمون به #یادمان #طلائیه هست .
حدود ۴۵ کیلومتری جاده اهواز- خرمشهر سه راهی طلائیه قرار گرفته است یک جاده فرعی به سمت غرب و تا نزدیکی مزر ایران و عراق شما را به پاشگاه طلاییه می رساند که این نقطه تا شعاع چند کیلومتری، منطقه طلاییه نامیده می شود.
طلاییه یکی از محورهای مهم عملیاتی خیبر و بدر بوده است که بعد از دفاع مقدس مقری برای جستجوی پیکر مطهر شهدا در این منطقه دایر شد، در جایی از این نقاط مورد تفحص، حسینیه ابوالفضل(ع) بنا شده که به عنوان یادمان شهدای این منطقه اکنون میزبان زایران کربلای طلاییه به شمار می رود .
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
┄┅═══••✾❀✾••═══┅┄
🔸رفته بوديم سریلانكا، سال هفتاد. احمد هم همراهمان بود. چند تا از فرماندهان نظام و مسئولین #سريانكا آمده بودند استقبالمان. افراد را من به آنها معرفی میكردم. موقع معرفی #احمد گفتم:
🔹ايشان #فاتح_خرمشهر بوده. چهار، پنج روز آن جا بوديم. آنها احمد را ول نمیكردند. احمد به عنوان يك فرماندهی با اقتدار💪 در نظرشان جلوه كرده بود. هر چه میگفت، تندتند مینوشتند📝
🔸احمد راجع به بحثهای نظامی زياد صحبت كرد، ولي راجع به كاری كه خودش در #عمليات فتح خرمشهر كرد، چيزي نگفت❌ نه آن جا، نه هيچ جاي ديگر. هيچ وقت نشد كه لام تا كام دربارهی خدماتی كه زمان جنگ يا قبل و بعد از آن كرده، حرفی بزند.
🔹خدا رحمتش كند؛ دقيقاً روحيهی #حسين_خرازی و امثال آن خدا بيامرز را داشت. حسين هم يكی از دو فاتح خرمشهر بود، ولي هيچ وقت راجع به آن فتح كمنظير، در هيچ كجا صحبت نكرد
🌹شهید_احمد کاظمی
🌷🌷🌷🌷🌷
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
✍️ #تنها_میان_داعش
#قسمت_بیست_و_یکم
در را که پشت سرش بست صدای #اذان مغرب بلند شد و شاید برای همین انقدر سریع رفت تا افطار در خانه نباشد.
دیگر شیره توتی هم در خانه نبود، #افطار امشب فقط چند تکه نان بود و عباس رفت تا سهم ما بیشتر شود.
رفت اما خیالش راحت بود که یوسف از گرسنگی دست و پا نمیزند زیرا #خدا با اشک زمین به فریادمان رسیده بود.
چند روز پیش بازوی همت جوانان شهر به کار افتاد و با حفر چاه به #آب رسیدند. هر چند آب چاه، تلخ و شور بود اما از طعم تلف شدن شیرینتر بود که حداقل یوسف کمتر ضجه میزد و عباس با لبِ تَر به معرکه برمیگشت.
سر سفره افطار حواسم بود زخم گوشه پیشانیام را با موهایم بپوشانم تا کسی نبیند اما زخم دلم قابل پوشاندن نبود و میترسیدم اشک از چشمانم چکه کند که به آشپزخانه رفتم.
پس از یک روز روزهداری تنها چند لقمه نان خورده بودم و حالا دلم نه از گرسنگی که از #دلتنگی برای حیدر ضعف میرفت.
خلوت آشپزخانه فرصت خوبی بود تا کام دلم را از کلام شیرینش تَر کنم که با #رؤیای شنیدن صدایش تماس گرفتم، اما باز هم موبایلش خاموش بود.
گوشی در دستم ماند و وقتی کنارم نبود باید با عکسش درددل میکردم که قطرات اشکم روی صفحه گوشی و تصویر صورت ماهش میچکید.
چند روز از شروع #عملیات میگذشت و در گیر و دار جنگ فرصت همصحبتیمان کاملاً از دست رفته بود.
عباس دلداریام میداد در شرایط عملیات نمیتواند موبایلش را شارژ کند و من دیگر طاقت این تنهایی طولانی را نداشتم.
همانطورکه پشتم به کابینت بود، لیز خوردم و کف آشپزخانه روی زمین نشستم که صدای زنگ گوشی بلند شد. حتی #خیال اینکه حیدر پشت خط باشد، دلم را میلرزاند.
شماره ناآشنا بود و دلم خیالبافی کرد حیدر با خط دیگری تماس گرفته که مشتاقانه جواب دادم :«بله؟» اما نه تنها آنچه دلم میخواست نشد که دلم از جا کنده شد :«پسرعموت اینجاس، میخوای باهاش حرف بزنی؟»
صدایی غریبه که نیشخندش از پشت تلفن هم پیدا بود و خبر داشت من از حیدر بیخبرم!
انگار صدایم هم از #ترس در انتهای گلویم پنهان شده بود که نتوانستم حرفی بزنم و او در همین فرصت، کار دلم را ساخت :«البته فکر نکنم بتونه حرف بزنه، بذار ببینم!» لحظهای سکوت، صدای ضربهای و نالهای که از درد فریاد کشید.
ناله حیدر قلبم را از هم پاره کرد و او فهمید چه بلایی سرم آورده که با تازیانه #تهدید به جان دلم افتاد :«شنیدی؟ در همین حد میتونه حرف بزنه! قسم خورده بودم سرش رو برات میارم، اما حالا خودت انتخاب کن چی دوست داری برات بیارم!»
احساس نمیکردم، یقین داشتم قلبم آتش گرفته و بهجای نفس، خاکستر از گلویم بالا میآمد که به حالت خفگی افتادم.
ناله حیدر همچنان شنیده میشد، عزیز دلم درد میکشید و کاری از دستم برنمیآمد که با هر نفس جانم به گلو میرسید و زبان #جهنمی عدنان مثل مار نیشم میزد :«پس چرا حرف نمیزنی؟ نترس! من فقط میخوام بابت اون روز تو باغ با این تسویه حساب کنم، ذره ذره زجرش میدم تا بمیره!»
از جان به لب رسیده من چیزی نمانده بود جز هجوم نفسهای بریدهای که در گوشی میپیچید و عدنان میشنید که مستانه خندید و اضطرارم را به تمسخر گرفت :«از اینکه دارم هردوتون رو زجر میدم لذت میبرم!»
و با تهدیدی وحشیانه به دلم تیر خلاص زد :«این کافر #اسیر منه و خونش حلال! میخوام زجرکشش کنم!» ارتباط را قطع کرد، اما ناله حیدر همچنان در گوشم بود.
جانی که به گلویم رسیده بود، برنمیگشت و نفسی که در سینه مانده بود، بالا نمیآمد.
دستم را به لبه کابینت گرفتم تا بتوانم بلند شوم و دیگر توانی به تنم نبود که قامتم از زانو شکست و با صورت به زمین خوردم. #جراحت پیشانیام دوباره سر باز کرد و جریان گرم #خون را روی صورتم حس کردم.
از تصور زجرکُش شدن حیدر در دریای درد دست و پا میزدم و دلم میخواست من جای او #جان بدهم.
همه به آشپزخانه ریخته و خیال میکردند سرم اینجا شکسته و نمیدانستند دلم در هم شکسته و این خون، خونابه #غم است که از جراحت جانم جاری شده است.
عصر، #عشق حیدر با من بود که این زخم حریفم نشد و حالا شاهد زجرکشیدن عشقم بودم که همین پیشانی شکسته #قاتل جانم شده بود.
ضعف روزهداری، حجم خونی که از دست میدادم و #وحشت عدنان کارم را طوری ساخت که راهی درمانگاه شدم، اما درمانگاه #آمرلی دیگر برای مجروحین شهر هم جا نداشت.
گوشه حیاط درمانگاه سر زانو نشسته بودم، عمو و زنعمو هر سمتی میرفتند تا برای خونریزی زخم پیشانیام مرهمی پیدا کنند و من میدیدم درمانگاه #قیامت شده است...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: فاطمه ولی نژاد
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
✍️ #تنها_میان_داعش
#قسمت_سی_و_پنجم
#قسمت_پایانی
حیدر چشمش به جاده و جمعیت رزمندهها بود و دل او هم پیش #حاج_قاسم جا مانده بود که مؤمنانه زمزمه کرد :«عاشق #سید_علی_خامنهای و #حاج_قاسمم!»
سپس گوشه نگاهی به صورتم کرد و با لبخندی فاتحانه شهادت داد :«نرجس! بهخدا اگه #ایران نبود، آمرلی هم مثل سنجار سقوط میکرد!» و در رکاب حاج قاسم طعم قدرت #شیعه را چشیده بود که فرمان را زیر انگشتانش فشار داد و برای #داعش خط و نشان کشید :«مگه شیعه مرده باشه که حرف #سید_علی و #مرجعیت روی زمین بمونه و دست داعش به کربلا و نجف برسه!»
تازه میفهمیدم حاج قاسم با دل عباس و سایر #مدافعان شهر چه کرده بود که مرگ را به بازی گرفته و برای چشیدن #شهادت سرشان روی بدن سنگینی میکرد و حیدر هنوز از همه غمهایم خبر نداشت که در ترافیک ورودی شهر ماشین را متوقف کرد، رو به صورتم چرخید و با اشتیاقی که از آغوش حاج قاسم به دلش افتاده بود، سوال کرد :«عباس برات از #حاج_قاسم چیزی نگفته بود؟»
و عباس روزهای آخر آیینه حاج قاسم شده بود که سرم را به نشانه تأیید پایین انداختم، اما دست خودم نبود که اسم برادر #شهیدم شیشه چشمم را از گریه پُر میکرد و همین گریه دل حیدر را خالی کرد.
ردیف ماشینها به راه افتادند، دوباره دنده را جا زد و با نگرانی نگاهم میکرد تا حرفی بزنم و دردی جز داغ عباس و عمو نبود که حرف را به هوایی جز هوای #شهادت بردم :«چطوری آزاد شدی؟»
حسم را باور نمیکرد که به چشمانم خیره شد و پرسید :«برا این گریه میکنی؟» و باید جراحت جالی خالی عباس و عمو را میپوشاندم و همان نغمه نالههای حیدر و پیکر #مظلومش کم دردی نبود که زیر لب زمزمه کردم :«حیدر این مدت فکر نبودنت منو کشت!»
و همین جسارت عدنان برایش دردناکتر از #اسارت بود که صورتش سرخ شد و با غیظی که گلویش را پُر کرده بود، پاسخ داد :«اون شب که اون نامرد بهت زنگ زد و #تهدیدت میکرد من میشنیدم! به خودم گفت میخوام ازت فیلم بگیرم و بفرستم واسه دخترعموت! بهخدا حاضر بودم هزار بار زجرکشم کنه، ولی با تو حرف نزنه!»
و از نزدیک شدن عدنان به #ناموسش تیغ غیرت در گلویش مانده و صدایش خش افتاد :«امروز وقتی فهمیدم کشونده بودت تو اون خونه خرابه، مرگ رو جلو چشام دیدم!» و فقط #امیرالمؤمنین مرا نجات داده و میدیدم قفسه سینهاش از هجوم #غیرت میلرزد که دوباره بحث را عوض کردم :«حیدر چجوری اسیر شدی؟»
دیگر به ورودی شهر رسیده و حرکت ماشینها در استقبال مردم متوقف شده بود که ترمز دستی را کشید و گفت :«برای شروع #عملیات، من و یکی دیگه از بچهها که اهل آمرلی بودیم داوطلب شناسایی منطقه شدیم، اما تو کمین داعش افتادیم، اون #شهید شد و من زخمی شدم، نتونستم فرار کنم، #اسیرم کردن و بردن سلیمان بیک.»
از تصور درد و #غربتی که عزیز دلم کشیده بود، قلبم فشرده شد و او از همه عذابی که عدنان به جانش داده بود، گذشت و تنها آخر ماجرا را گفت :«یکی از شیخهای سلیمان بیک که قبلا با بابا معامله میکرد، منو شناخت. به قول خودش نون و نمک ما رو خورده بود و میخواست جبران کنه که دو شب بعد فراریم داد.»
از #اعجازی که عشقم را نجات داده بود دلم لرزید و ایمان داشتم از کرم #کریم_اهل_بیت (علیهمالسلام) حیدرم سالم برگشته که لبخندی زدم و پس از روزها برایش دلبرانه ناز کردم :«حیدر نذر کردم اسم بچهمون رو حسن بذاریم!» و چشمانش هنوز از صورتم سیر نشده بود که عاشقانه نگاهم کرد و نازم را خرید :«نرجس! انقدر دلم برات تنگ شده که وقتی حرف میزنی بیشتر تشنه صدات میشم!»
دستانم هنوز در گرمای دستش مانده و دیگر تشنگی و گرسنگی را احساس نمیکردم که از جام چشمان مستش سیرابم کرده بود.
مردم همه با پرچمهای #یاحسین و #یا_قمر_بنی_هاشم برای استقبال از نیروها به خیابان آمده بودند و اینهمه هلهله خلوت عاشقانهمان را به هم نمیزد.
بیش از هشتاد روز #مقاومت در برابر داعش و دوری و دلتنگی، عاشقترمان کرده بود که حیدر دستم را میان دستانش فشار داد تا باز هم دلم به حرارت حضورش گرم شود و باور کنم پیروز این جنگ ناجوانمردانه ما هستیم.
#پایان
✍️نویسنده: فاطمه ولی نژاد
#من_ماسک_میزنم
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
10.54M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#ببینید
🌱مستندی زیبا ازعملیات رمضان
#عملیات رمضان در۲۳ تیر ۱۳۶۱
#سلام_ودرود_برشهیدان
#پایان_مأموریت_هیئتی_شهادت_است
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
6#دی ماه #آخرین روزی بود که #حاجی اهواز بود. بعد از #5 سال #خدمت مخلصانه در سال #93 به دلایلی از #حراست شهرداری #اهواز جدا شده در شرکت ساب به عنوان #جانشین شرکت #مشغول به #خدمت بودند و این #آخرین مسئولیت ایشان بود.
19# بهمن ماه به همراه چند نفر از #همرزمانش برای #پاکسازی و #عملیات به #تپههای الطاموره اطراف #شهر الزهراء رفتند. به گفتۀ #همرزمانش با #شجاعت شگفتآوری #پیشروی میکرد.
در حالی که #منطقه توسط تکفیریها به شدت مورد #هجوم بود. و سرانجام #صبح روز #19 #بهمن ماه #حاجی با #تیر مستقیم تکفیریها به آرزوی خود و فیض عظیم #شهادت رسید.
#پیکر #حاجی #چهار #شبانهروز بر روی #تپه باقی ماند😔روز #23 بهمن #همرزمان #حاجی توانستند طی #عملیاتی #پیکر مطهر #حاجی را برگردانند.😭
سرانجام#شهید علی محمد قربانی هم درتاریخ ۱۳۹۴/۱۱/۲۳# با #تیر مستقیم تکفیری ها به آرزوی خود که همانا#شهادت در راه#خدا🤍
بود رسید.
#مزار#شهید : شهر اندیمشک.
#شهید_علی_محمد_قربانی🌷
#سلام_ودرود_برشهدا_وامام_شهیدان
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
#عملیات مرصاد یکی از صحنههایی بود که چهره منافقین به عنوان دشمن ملت ایران عیان شد، به مدد مقاومت مردم با #هدایت قهرمانانی چون #سردار حاج علی فضلی و #شهید سپهبد صیاد شیرازی.
🍃🌷🍃
#سلام_ودرود_برشهدا_وامام_شهیدان
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
#علی فضلی،#فرمانده ای غیور، #صمیمی، #شجاع،#متوکل،#بی ریا و از #خود گذشته است که از ابتدای #دفاع مقدس، تا به امروز، در عرصه های گوناگون #خدمت، #خوش درخشیده است. از #مصادیق درخشش #سردارفضلی، #حضورنقش آفرین او در #عملیات «مرصاد» است که منافقین در #۵ مرداد۶۷#، دست در دست صدام، به خیال خام خود،به ایران اسلامی، حمله کردند و امروز، پس از۳۲#سال ازآن حادثه، جریان نفاق بعنوان مزدوران آمریکا و رژیم صهیونیستی و مهره های سیا و موساد، همچنان به شرارت علیه ملت ایران مشغولند....🌷
#سلام_ودرود_برشهدا_وامام_شهیدان
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
خبر دارید...
هنوز که هنوز است #حمید_باکری از #عملیات فاتحانه خیبر بر نگشته... .
خبر دارید که #غلامحسین_توسلی آن دلیرمرد
خطه #جنوب مهمان نهنگ های خلیج فارس شد و برنگشت...
..از #ابراهیم_هادی خبری دارید... .
بعد از اینکه یارانش را از #کانال_کمیل به عقب بازگرداند
دیگر کسی او را ندید...
از جوانانی که خوراک کوسه های #اروند شدند خبری دارید... .
.هنوز از #شلمچه صدای #اذان بچه ها می آید... .
هنوز صدای مناجات #رزمندگان از #حسینیه
#حاج_همت به گوش می رسد... .
.هنوز وصیت نامه شهدا خشک نشده؛
#خواهرم #حجاب.... #برادرم #نگاه....
هنوز که هنوز است #شهدا می ترسند
از اینکه #رهبر رو تنها بگذاریم... .
و هنوز که هنوز است شهدا بند پوتینهایشان را باز نکرده اند
و منتظر منتقم #حسین علیه السلام هستند تا دوباره در رکابش شهید شوند.....
#سلام_ودرود_برشهدا_وامام_شهیدان
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
💢 من هنوز برای این سوال نتوانستم جوابی پیدا کنم ، که این بچه ها چگونه از جگرگوشه هایشان دل می کندن و عازم جبهه ها میشدند....!!!!!!!!!
.
📸 #رزمنده ی #دلاور لشکر ۲۵ #کربلا شهید محمدرضا مولایی قراء در حال اعزام به #جبهه ها فرزندانش را به #آغوش گرفت ...محمدرضا آر پی جی زن #ماهری بود.#سرانجام در #عملیات والفجر 6 در #ارتفاعات #چیلات #دهلران حین زدن آر پی جی مورد اصابت قرار گرفت و #بشهادت رسید و بعد ده #سال پیکر #مطهرش بازگشت.
#سلام_ودرود_برشهدا_وامام_شهیدان
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo