eitaa logo
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
4.5هزار دنبال‌کننده
34.2هزار عکس
15.9هزار ویدیو
133 فایل
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت https://eitaa.com/piyroo جهت ارتباط با خادمین شهدا 🌷 خواهران 👇 @sadate_emam_hasaniam @labike_yasahide @shahid_40 کپی بنر و ریپ کانال ممنوع
مشاهده در ایتا
دانلود
اخوے بہ گوشے؟📞 ما کہ اومدیم توے این میدون.! ولے بہ بچہ‌هاے جنگ نرم📲 بگو: همہ جوره حواسمون هست بہ هر کلمہ کہ مے‌نویسن✒️ بگو اینو یادشون باشہ: شهدا، شاهدن و ناظر نکنه.... 🌷🌷🌷🌷🌷 https://eitaa.com/piyroo
🔻دوازدهم اردیبهشت سالروزحماسه عاشورایی عملیات سیدالشهدا (ع) که توسط رزمندگان لشکر ده سیدالشهدا بفرماندهی سردار حاج علی فضلی درمنطقه فکه درمقابل دولشکر مکانیزه وزرهی دشمن دریک شب تاصبح ودر پی تک وطرح دفاع متحرک دشمن با موفقیت انجام شد. 🔅 دراین عملیات سرنوشت ساز تعدادی ازنیروهای اسلام دردشت ورمل های فکه مظلومانه به شهادت رسیدند که اکثر آنها برگه مرخصی وتسویه حساب همراه خود داشتند . 🚩 شهیدان شاخص این عملیات: 🌹شهیدحاج حسین اسکندرلو 🌹شهید محمدحسن حسنییان 🌹شهید علی اصغرابراهیمی 🌷🌷🌷🌷🌷 https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
: «برف شدیدی می بارید🌨️ سوز سرما هم آدم رو کلافه می کرد🥶 توی جاده برا انجام کاری پیاده شدیم🚶‍♂️ یادم رفت سوئیج رو بردارم🤦🏼‍♂️ یهو درهای ماشین قفل شد به خانومم گفتم سوئیچ یدک کجاست؟🤔 گفت: اونم توی ماشینه نمی دونستیم چیکار کنیم توی اون سرما🤦🏼‍♂️🤧 کسی هم نبود ازش کمک بگیریم😟 هر کاری کردم درب ماشین باز نشد😤 شیشه ی پر از برف ماشین رو پاک کردم❄️ یهو چشمم افتاد به عکس شهید ابراهیم هادی🙃 که به سوئیچ ماشین آویزون بود.. به دلم افتاد از ایشون کمک بگیرم🙏🏼 به شهید گفتم: شما بلدی چیکار کنی.. خودت کمکمون کن از این سرما نجات پیدا کنیم🥺 همینجور که با شهید حرف میزدم ناخوداگاه دسته کلید منزلم رو در آوردم🔑 اولین کلید رو انداختم روی قفل ماشین تاکلید روچرخوندم ،درب ماشین باز شد خانومم گفت:چطوربازش کردی؟😳 گفتم: بادسته کلید منزل. خانومم پرسید:کدومش ؟😲 مگه میشه؟ شروع کردم کلیدای منزل رو روی قفل امتحان کردن تا ببینم کدومش قفل رو بازکرده. باکمال تعجب دیدم هیچ کدوم ازکلیدها توی قفل نمیره🥴!! اونجا بود که فهمیدم عنایت شهید ابراهیم هادی بوده شامل حالمون شده. 🌷🌷🌷🌷🌷 https://eitaa.com/piyroo
تلنگر⚠️ ...😔 ●|زمانی که عکس شهدا رو به دیوار اتاقم چسبوندم، ولی به دیوار دلم نه! ...😔 ●|زمانی که اتیکت خادم الشهدا و...رو به سینه ام میچسبونم، اما خادم پدر و مادر خودم نیستم! ...😔 ●|زمانی که اسمم توی لیست تمام اردو های جهادی هست، ولی توی خونه خودمون هیچ کاری انجام نمیدم! ...😔 ●|زمانی که برای مادرای شهدا اشک میریزم، اما حرمت مادر خودم رو حفظ نمیکنم! ...😔 ●|زمانی که فقط رفتن شهدا رو میبینم، ولی شهیدانه زیستنشون رو نه! 😔 ... 😭 🌷🌷🌷🌷🌷 https://eitaa.com/piyroo
📜وصیت نامه سربازی سیدحسین میرطالبی پور 🔹 باز سفارش مى‌كنم در شهادت من كسى عزادارى ننمايد حتى خواهران و برادرانم و لباس سياه به تن نكنيد زيرا پوشيدن لباس سياه دشمن را خوشحال مى‌كند و خواهرانم به جاى عزادارى مجلس جشن و شادى برقرار باشد. زيرا اين سعادت كه نصيب من شده بهترين و مهمترين چيزى است كه خداوند به بنده عطا مى‌كند. 🌷🌷🌷🌷🌷 https://eitaa.com/piyroo
🌿ڪہ داشتہ باشے نیازے بہ عشق‌هاے بیخودے ندارے میدونے یڪے حواسش بهتـــــ هستـــــ... یڪے ڪہ اومده تا وصلتـــــ ڪنه به "رفیق‌ شهید، شهیدتـــــ مےڪنہ" ‌ 🌹شـهــید_حــسیــن_ولایــتـے_فر 🌷🌷🌷🌷🌷 https://eitaa.com/piyroo
🏴🥀🌴🌹🌴🥀🏴 اینقدر مهربانند که دست من و شما رو می گیرند و تو سفره پر برکت و دعوت می کنن ... مطمئنا کسی که و با تمام وجود بهشون بشه دست خالی بر نمی گرده https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🗓سی روز با قرآن کریم روز بیستم ماه مبارک رمضان ۱۴۰۰ تلاوت بسیار زیبا از مرحوم استادشیخ انور شحات انور 📖سوره‌مبارکه الحمد..بقره 🤲خدایا مارابا قرآن زنده بدار ،بمیران ومحشور بگردان https://eitaa.com/piyroo
🎇🎇🎇🎇🌿🌹🌿🎇🎇🎇🎇 💠و درود خدا بر او فرمود: قناعت ثروتی است پايان نا پذير. 📒 🎇🌹🕊 🎇🌿🌹 🎇🎇🎇🎇 🎇🎇🎇🎇🌿🌹🌿🎇🎇🎇🎇 💠و درود خدا بر او فرمود: ثروت، ريشه شهوت هاست. 📒 🎇🌹🕊 🎇🌿🌹 🎇🎇🎇🎇 🎇🎇🎇🎇🌿🌹🌿🎇🎇🎇🎇 💠و درود خدا بر او فرمود: آن کسی که تو را هشدار داد، مانند كسی است كه تو را مژده داد. 📒 🎇🌹🕊 🎇🌿🌹 🎇🎇🎇🎇
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻 🌻 🌟 طبیعتا با این لباس دیگه کفش اسپرت خیلی مسخره میشد برای همین یه جفت صندل دخترونه که پاشه های متوسطی داشت و برای امشب همراه لباسم خریده بودم کردم پام و به پاهام نگاه کردم واقعا خوشم اومده بود. مانتو و شالمو برداشتم و رفتم پائین با اینکه این بار دو برابر دفعات قبل کشش دادم بازم اولین نفر بودم. نشستم رو مبل و پاهامو انداختم رو هم. مهربان با دیدن من اینقدر ذوق کرد که نگو. بی خیال نگاهش کردم و گفتم: -مهربان این کارا چیه میکنی؟ -به خدا اینقدر ملوس شدی که نگو ترنج. با اینکه خودمم از این حرف خوشم اومده بود ولی شونه امو انداختم بالا و هیچی نگفتم. نفر بعدی بابا بود که از اتاق اومد بیرون و به ساعتش نگاه کرد. رو به پله داد زد: -ماکان خیلی دیگه مونده اماده شی؟ صدای گنگ ماکان از بالا اومد.: _نه تقریبا اماده ام. پوفی کردم و گفتم: -تقریبا یعنی هنوز یه نیم ساعتی کار دارم. بابا تازه منو دید:-تو حاضری؟ _بله طبق معمول علاف شما سه نفر. بابا با ابروهای بالا رفته به طرفم اومد و گفت: _چه کردی؟ 🌻 🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻 🌻 🌟 تازه یادم اومد یه ته آرایش دارم. لبم و گاز گرفتم و با خودم گفتم: حالا که به چشم بابا اومدم حتما ارشیام می بینه.اینقدر ذوق کردم که الکی خندیدم. بابا هم با خنده گفت: _خدا رو شکر داشتم فکر میکردم آروزی داشتن یه دختر نرمال به دلم می مونه. بالاخره بعد هر حرف خوب یه زد حالم باید بزنه . من کجام غیر نرماله؟ بعد به موهام اشاره کرد و گفت: _اونا رو از روی چشت بزن کنار دوباره مامانت شاکی میشه. موهامو با حرکت سر از روی چشمم کنار زدم و گفت: _بابا مارو کشتی با این سوری جونت.بابا خندید و نشست کنارم و گفت: _چه کنیم مایم و همین یه سوری جون. مامان از اتاق اومد بیرون. با یه آرایش کامل مو و صورت. لباس شب آستین کوتاه مشکی رنگی هم پوشیده بود. بابا با یه حضی نگاشمی کرد که خنده ام گرفته بود با آرنج زدم به پهلوشو گفتم: _بابا اینجا بچه نشسته زشته. بابا سرخوش خندید وصورتم و بوسید و بلند شد. _بچه تو کار بزرگترش فضولی نکنه.بعد به طرف مامان رفت و صورت اونم بوسید: _امشب ستاره مجلس سوری خودمه. صدای اوقی از خودم در آوردم و گفتم: _بابا بسه دیگه این کارا از شما بعیده بابا دست انداخت دور کمر باریک مامان و گفت: _عشق سن و سال نداره تازه هرچی بگذره مثل شراب جا افتاده تر میشه 🌻 🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻 🌻 🌟 بعد رو به مامانم گفت: _مگه نه عزیزم؟ مامان یه لبخندی زد و گفت: _درسته عزیزم. پوفی کردم و گفتم: _بابا من تا کی باید اینجا بشینم و درام عاشقانه نگاه کنم. خسته شدم. مامان اومد طرفم و یه نگاه به صورتم انداخت و گفت: _چرا خط نکشیدی چشمات حوشکل میشن. _مامان ول کن. عروسی که نیست بعد کالافه بلند شدم و گفتم:_بریم دیگه دیر شد. ماکان در حالی که سر آستین کتشو درست می کرد از پله پائین آمد. نتونستم جلوی زبونمو بگیرم. _خسته نباشی شاداماد. مامان به یه حالتی به ماکان نگاه کرد که انگار واقعا داره داماد میشه. گفتم: _ماکان نترس دامادم میشی ولی دامادام اینقدر به خودشون نمیرسن. ماکان از پله پائین اومد و گفت: _عین تو باشم خوبه که مهمونی رسمی برات با مجلس عزا و اتاق خوابت فرقی نداره؟ مامان بازوی ماکان و گرفت و گفت: _ترنج جان کجای خوش لباسی و زیبایی بده. درحالی که مانتو و شالم و می پوشیدم گفتم: _اوف غلط کردم بابا. بی خیال بریم به خدا خسته شدم. یه ساعته اینجا نشستم. بابا دست مامان و گرفت و گفت: _راست میگه بچه. بریم.بچه! _بابا میشه اینقدر این کلمه رونگین فکر میکنم شیش سالمه. بابا خندید و با دست دیگرش بازوی منو هم گرفت و به طرف در کشید و گفت: _حالا شیش که نه خیلی زیاد هفت بت می خوره 🌻 🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷🕊🌷🕊🌷🕊 🔴 کانال ازاین ساعت الی ساعت 8:30 صبح تعطیل میباشد،⛔️ 🤲اللهم اجعل عواقب امورنا خیرا 🤲التماس دعای فرج 🌷🕊🌷🕊🌷🕊 افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد دلتنگ شهادت
یا امیرالمومنین (علیه السلام) می‌روی با فرق خونین پیش بازوی کبود شهر بی زهرا که مولا! قابل ماندن نبود با وضو آمد به قصد لیله الفرقت، علی! ابن ملجم در شب احیا چه قرآنی گشود!! 🏴فرا رسیدن (علیه السلام ) تسلیت باد https://eitaa.com/piyroo