eitaa logo
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
4هزار دنبال‌کننده
36.9هزار عکس
17.5هزار ویدیو
134 فایل
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت https://eitaa.com/piyroo جهت ارتباط با خادمین شهدا 🌷 خواهران 👇 @sadate_emam_hasaniam @labike_yasahide @shahid_40 کپی بنر و ریپ کانال ممنوع
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
اینهاروکہ‌مینویسم‌بده‌نیـروهاتهیہ‌کنند :) بعدبیان‌براےاعـزام‌بہ فرهنـگی! ۱⇦ توڪـل ۲⇦ توسـل ۳⇦ غـیـرت ۴⇦ تهذیـب نفـس ۵⇦ فرمایشـات آقـا و از همـہ مهمتـر ... شهیدمحمدبلباسی🕊 🌷🌷🌷🌷🌷 https://eitaa.com/piyroo
3.86M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 کنایه بغض‌آلود مجری صداوسیما به برخی از سلبریتی‌ها 🔻دختر باشی، اهل افغانستان باشی، اسم مدرسه‌ت سیدالشهدا(ع) باشه دیگه هشتگ برات ترند نمیشه و کسی برات شمع روشن نمی‌کنه! 🌷🌷🌷🌷🌷 https://eitaa.com/piyroo
🎇🎇🎇🎇🌿🌹🌿🎇🎇🎇🎇 💠و درود خدا بر او فرمود: ارزش هر كس به مقدار دانایی و تخصص اوست. (اين كلماتی است كه قيمتي برای آن تصور نمي شود، و هيچ حكمتی هم سنگ آن نبوده و هيچ سخني والایی آن را ندارد) 📒 🎇🌹🕊 🎇🌿🌹 🎇🎇🎇🎇 🎇🎇🎇🎇🌿🌹🌿🎇🎇🎇🎇 💠و درود خدا بر او فرمود: شما را به پنج چيز سفارش مي كنم كه اگر برای آنها شتران را پرشتاب برانيد و رنج سفر را تحمل كنيد سزاوار است. كسی از شما جز به پروردگارش به کسی اميدوار نباشد، و جز از گناه خود نترسد، و اگر از يكی از شما سوالی كردند که نمی دانست، خجالت نکشد و بگويد، نمی دانم، و كسی در آموختن آن چه که نمی داند، شرم نکند ، و بر شما باد به صبر، كه صبر، نسبت به ايمان، مانند سر است بر بدن، و ايمان بدون صبر مانند بدن بي سر ارزشی ندارد. 📒 🎇🌹🕊 🎇🌿🌹 🎇🎇🎇🎇 🎇🎇🎇🎇🌿🌹🌿🎇🎇🎇🎇 💠و درود خدا بر او (به شخصي كه در ستايش امام افراط كرد، و آن چه در دل داشت نگفت) فرمود: من كمتر از آنم كه بر زبان آوردی، و برتر از آنم كه در دل داری. 📒 🎇🌹🕊 🎇🌿🌹 🎇🎇🎇🎇
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻 🌻 🌟 .همه مشغول شده بودن. من آروم آروم داشتم می خوردم و یواشکی ارشیا رو هم نگاه میکردم. دیدم همین جور که حرف می زد نمک دون و برداشت آروم یه کم ریخت تو قاشقش و چشید. نمی فهمیدم داره چکار میکنه ولی صدای پر خنده ماکان و شنیدم که گفت:_امنه؟ ارشیا هم نمک و پاشید روی غذاشو گفت: _الحمد ا... نمکه! لقمه همین جوری تو دهم مونده بود.مگه قرار بود تو نمک دون چی باشه؟ ماکان یه لحظه نگاش افتاد به قیافه من و پخی زیر خنده زد.ارشیا با تعجب گفت: _برا چی می خندی؟ ماکان با چشم منو نشون داد. ارشیا هم برگشت و یه لحظه نگاش به من افتاد که همین جور مات مونده بودم به اون دوتا.نگاش و دوخت به بشقابش و یه خنده آرومی کرد. ماکان خنده شو جمع کرد و گفت: _مار گزیده اس بنده خدا. داشتی سفره و میچیدی گفتم خدا به خیر کنه امشب قراره چه اتفاقی بیافته. تازه فهمیدم چه خبره. آخه اون دفعه که شکر ریخته بودم تو نمک دون ارشیا خونه ما بود. عادتم داره همش به غذاش نمک بزنه. شکر ریخته بود رو غذاش و مجبور شده بود تا تهش و بخوره بنده خدا. بعد از شام به ماکان گفته بود 🌻 🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻 🌻 🌟 .لبم و گاز گرفتم که نخندم ..ماکان از باالی لیوان نوشابه اش نگاهم کرد و گفت: _همین حاال لو بده چکار کردی ما شاممون و با خیال راحت بخوریم. از این حرف ماکان یه کم ناراحت شدم. قاشقمو گذاشتم تو بشقابم و گفتم: _اینقدرم بچه نیستم که خونه مردم از این بچه بازیا راه بندازم. ارشیا زد به بازوی ماکان و گفت: _ولش کن ماکان. از ارشیام حرصم گرفته بود. چرا فکر کرده اینجام از این کارا می کنم یعنی منو اینقدر بچه فرض کرده. آتنا آروم گفت: _چرا نمی خوری؟ منم همون جور آروم گفتم: _سیر شدم. بعدم از پشت میز بلند شدم که ماکان گفت: _ الان شبیه لیمو ترش شدی. و خودش با بدجنسی خندید ارشیا باز گفت: _ماکان بی خیال شو. یه نگاه دلخور انداختم به ماکان و بدون اینکه به ارشیا نگاه کنم رفتم طرف سالن. روی یه کاناپه یه نفره ولو شدم. کلی حالم گرفته شده بود. شده بودم سوژه خنده ماکان و ارشیا. واقعا که به ماکانم میگن برادر.جای اینکه آبروی منو بخره بیشتر آبرومو می بره. 🌻 🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻 🌻 🌟 اون ادا چی بود ارشیا در آورد. بفرما ترنج خانم اینم نتیجه کارات ارشیا فکر میکنه با یه بچه تخس شیش ساله طرفه که همه جا رو به هم می ریزه. لبم و به شدت گاز گرفتم دلم می خواست برم خونه. می دونستم بعد از شامم یه ساعتی شاید بیشتر مونده گاریم ولی می خواستم اینقدر نق بزنم تا مامان راضی بشه بریم. همین جور برای خودم نشسته بودم که یکی نشست کنارم سرم که چرخوندم سینا رو دیدم. اوف این دیگه چی میگه. _ سلام اسم من سیناست. تکیه دادم و گفتم: _شنیدم ارشیا گفت. یه کم جا خورد ولی کم نیاورد. _شمام باید ترنج باشین. اینقدر از دست ماکان و ارشیا عصبی بودم که حوصله اینو دیگه نداشتم. ولی دلم می خواست دق دلیمو سر یکی خالی کنم. بی خیال گفتم: _اینجور میگن. یه کم ابروهاشو داد بالا و گفت: _معلومه عصبانی هم هستین. برگشتم و یه نگاه عاقل اندر سفیه بش انداختم و گفتم: -گیرم که باشم شما؟ اونم بی خیال دست به سینه نشست. چشماش می خندید ولی صداش عادی بود گفت: _هیچی از سر شب دلم می خواست بگم از مدل موهات خیلی خوشم میاد.نه بابا چه زود پسر خاله شدی پسر خاله. لبشو گزید و خندید. _ من اصولا آدم رکی هستم. _نگفته معلومه.حالا چرا دعوا داری؟ _چون زیرا! _اوه واقعا قانع شدم. حالا میشه بدون دعوا پیش بریم. نگاهی به قسمت پذیرائی انداختم میز خیلی تو دید نبود. شونه هامو انداختم بالا و گفتم: _من با شما دعوایی ندارم. واقعا هم حالم بهتر شده بود. ماکان و ارشیا رو بی خیال شدم و سعی کردم با سینا یه گپ دوستانه بزنم. نگاش کردم.زل زده بود به من. _خوب پس می تونم بگم وقتی موهاتو می ریزی روی چشمت خیلی قشنگ تر میشی 🌻 🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
مسعود پیشبهار در سال 1341 در شهرستان بهبهان متولد شد.او ششمین فرزند خانواده بود،سه برادر که یکی از آنها در همان کودکی از دنیا رفت و سه خواهر.پدرش کارگر شرکت نفت بود.وقتی مسعود به سن دو - سه سالگی رسید پدرش را از دست داد و در دامان پر مهر مادر به زندگی ادامه داد.در سن 7 سالگی به دبستان اسفند سابق می رود،5 سال دبستان را با موفقیت سپری می کند و وارد مدرسه راهنمایی دکتر معین می شود.در این دوران از آگاهی و معلومات بالایی برخوردار بود.در گفتارش نیز این چنین استنباط می شد که فردی عادی نیست.با بچه های هم سن و سال خودش بسیار فرق داشت.بعد از اتمام دوران راهنمایی وارد هنرستان آیت الله سعیدی شد و در رشته برق مشغول به تحصیل گردید در تعطیلات تابستان با وجودی که دستش شکسته بود و در آن پلاتین به کار برده بودند به کارگری می رفت.هم کمک خرج خانواده بود و هم به فقرا کمک می کرد.یک بخشی از پول هایش را همیشه کتاب و نوار می خرید.مسعود به شدت اهل مطالعه و یک کتابخوان حرفه ای بود.کتابهای مختلفی را مطالعه می کرد از جمله کتابهای فلسفی و علمی.علاقه زیادی به کتب استاد شهید مرتضی مطهری نشان می داد.او را خیلی دوست داشت.مسعود همه نوارهای سخنرانی و کتابهای ایشان را تهیه کرده بود و در مسجد،در اختیار بچه ها قرار می داد و دور و بریهایش را تا جایی که می توانست به کتاب خواندن تشویق می کرد. در سیاست وارد بود و همواره معتقد بود که دین از سیاست جدا نیست و این جمله شهید مدرس را که عشق عمیقی نسبت به او داشت خاطر نشان می کرد:«سیاست ما عین دیانت ماست و دیانت ما عین سیاست ماست.» برای روشن کردن افکار مردم از حضرت امام خمینی(ره)،آیت الله غفاری،آیت الله طالقانی و مخصوصاً آیت الله بهشتی بسیار سخن می گفت.به روحانیت اصیل و پیرو خط امام عشق می ورزید و همواره از آنها سخن می گفت. مسعود جنایات رژیم شاهنشاهی را برای بچه های محل و هنرستان افشا می ساخت و مردم را علیه دستگاه حاکم تشویق می کرد.در برگزاری تظاهراتها سهم بسزایی داشت و همیشه در صف اول مبارزه بود.به تکثیر نوار و اعلامیه های حضرت امام خمینی مبادرت می ورزید و از آنجایی که پی به عمق جنایات رژیم برده بود اقدام به ساختن تعدادی نارنجک کرد و پس از چندی دست به ساخت یک قبضه اسلحه زد که با پیروزی انقلاب اسلامی کار ساخت آن نیز نیمه تمام ماند. با پیروزی انقلاب شکوهمند اسلامی انجمن اسلامی دانش آموزان هنرستان آیت الله سعیدی را تشکیل داد.به همین هم بسنده نکرد و اتحادیه انجمن های اسلامی دانش آموزان شهرستان را نیز تأسیس کرد و خودش از افراد هسته اولیه این تشکُل بود.در این اتحادیه،تلاش می کرد که بچه ها از نظر فکری قوی شوند.به همین خاطر از افراد با سواد و شناخته شده سیاسی-مذهبی شهر دعوت می کرد و جلسه هایی را،راه می انداخت تا جوانان در مقابل اندیشه های انحرافی که آن روزها بازارشان بسیار داغ بود،بتوانند مقاومت فکری کنند.مسعود به شدت ضرورت کار فرهنگی را حس می کرد و اولین نمایشگاه کتاب را پس از انقلاب در بهبهان برپا کرد. با توجه به پیروزی انقلاب بلافاصله عملیاتهای عمرانی برای رسیدگی به وضعیت محرومین هم شروع شد از جمله برق رسانی به روستاهای محروم که مسعود و بچه های انجمن اسلامی دست به کار شده و در این امر پیشقدم شدند.در تابستان صبح ها با زبان روزه همراه با جهاد سازندگی به روستاها می رفت و شبها هم در شهر پاسداری می داد و کارهای فرهنگی هم می کرد و همین نشان می داد که او آدم بزرگی است.در کنار این کارها هیچگاه از وضعیت محرومین و مستضعفان نیز غافل نمی شد. از دیگر کارهای این سردار شهید،فعال کردن مسجد محل بود.نام شهید مطهری را برای آن مسجد انتخاب کرد.بچه های مسجد با بودن او امیدوار می شدند و از رهنمودهای آگاهانه و عاقلانه اش استفاده زیاد می بردند.مسعود به این نکته پی برده بود که باید نبوغ و استعداد نوجوانان را شکوفا ساخت.می گفت:گروهکها برای نابودی انقلاب تشکُل خوبی دارند باید سعی کنیم تشکُل و برنامه ریزی ما بهتر باشد؛چون هدفمان با هدف آنها فرق می کند.با پشتکار خوب مسعود یک تیم از سازمان منافقین خلق را توانست شناسایی و منهدم کند.مهار کردن ضد انقلاب برای او کاری آسان بود،چون خیلی خوب آنها را می شناخت و پی به ماهیت پلید آنها برده بود. دیپلم برق را با معدل 18 از هنرستان آیت الله سعیدی گرفت که رشته خیلی سختی هم بود و تعداد بسیار کمی می توانستند در این رشته درس بخوانند در حالی که بعضی وقتها سر کلاس درس حاضر نمی شد و کسی آنگونه که باید،او را در حال درس خواندن نمی دید؛اما چون آدم بسیار باهوش و با استعدادی بود با نمرات خیلی خوبی هم قبول می شد. 👇 https://eitaa.com/piyroo