🌼🌿🌺🌿🌸
بر اوج محبت علی اوجی نیست
در بحر بجز کرامتش موجی نیست
در کل ممالک و مذاهب به جهان
مانند علی و فاطمه زوجی نیست
🎊سالروز پیوند آسمانی حضرت علی علیه السلام و حضرت فلطمه سلام الله علیها بر شما مبارک
امیرالمؤمنین عليه السلام:
بهترين وساطتها اين است كه ميان دو نفر در امر ازدواج وساطت شود، تا سر و سامان بگيرند
ميزان الحكمه جلد5 صفحه87
🌷🌷🌷🌷🌷
#سلام_ودرود_برشهیدان
#پایان_مأموریت_هیئتی_شهادت_است
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
23.89M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ویدئویی از حضور سردار محمد پاکپور، فرمانده نیروی زمینی سپاه در سفر به سیستان و بلوچستان
🎥دست سردار را گرفت وارد آلونک کپری کرد و بچه مریضش را جلوی سردار انداخت. بغض سردار ترکید دیگر از هق هق گریه شانههایش تکان میخورد و مدام میگفت من نوکر شما هستم...
سردار فرمانده #محمد_پاکپور دست مرد دردمند را بوسید و گفت من نوکر شما هستم
کسی دیگری کوتاهی کرده و این بزرگ مردان شرمنده اند...
در کجای دنیا چنین تواضع فرمانده در برابر مردم را شاهدیدم؟
🌷🌷🌷🌷🌷
#سلام_ودرود_برشهیدان
#پایان_مأموریت_هیئتی_شهادت_است
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
#تلنگر
استادی میگفت:
گاهی یک پیام به نامحرم
یک صحبت با نامحرم
بسیاری از لطف هارا
از انسان می گیرد
لطف رسیدن به مراتب الهی..!
لطف رسیدن به شهدا..!
لطف رسیدن به مقامِ سربازیِ امام زمان‹عج›..!
🌷🌷🌷🌷🌷
#سلام_ودرود_برشهیدان
#پایان_مأموریت_هیئتی_شهادت_است
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
🕊 شهید علی صیاد شیرازی :
✨ قرار بود درجهٔ سرلشکری به او بدهند
گفتیم : خب به سلامتی، مبارک باشد. 🎉
خندید 🙂 و تند و سریع گفت: خوشحالم اما درجه گرفتن فقط ارتقای سازمانی نیست، وقتی حضرت آقا درجه را روی دوشم بگذارند، حس می کنم از من راضی هستند😍
⚠️ وقتی آقا راضی باشند، امام عصر (عج) هم راضی هستند.
همین برای من کافیست
انگار مزد تمام سال های جنگ را یک جا به من داده اند
🌷🌷🌷🌷🌷
#سلام_ودرود_برشهیدان
#پایان_مأموریت_هیئتی_شهادت_است
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
قسمتی از وصیت #شهید#همت:
من گمشده ای دارم وخويشتن را در قفس محبوس می بينم و می خواهم از قفس به در آيم....سيمهاي خاردار مانعند.من از دنيای ظاهر فريب ماديات و همه آنچه كه از خدا بازم می دارد متنفرم.
پدر ،مادر ؛ من زندگی را دوست دارم ولی نه آنقدر که آلوده اش شوم و خويشتن را گم و فراموش کنم.. علی وار زيستن و علی وار شهيد شدن, حسين وار زيستن و حسين وار شهيد شدن را دوست می دارم
عکس نوشت:
امامزاده شاهرضا [شهرضا (اصفهان)]
مقبره شهید حاج ابراهیم همت
🌷🌷🌷🌷🌷
#سلام_ودرود_برشهیدان
#پایان_مأموریت_هیئتی_شهادت_است
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
🕊سردار سلیمانی از ورود به حاشیهها در هر زمینهای دوری میجست اهل افراط و تفریط نبود فراجناحی بود و نگاهش به جریانات مختلف سیاسی که در زیر خیمه انقلاب فعالیت مینمایند به مثابه افراد یک خانواده با سلایق متفاوت بود کلیت جامعه ایرانی را یک خانواده میدانست
🌷🌷🌷🌷🌷
#سلام_ودرود_برشهیدان
#پایان_مأموریت_هیئتی_شهادت_است
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
دختر محـــــجـــــبـــــہ😶
تصویرت را گذاشته ای توی فضای مجازی
به قول خودت خشکــــِ مذهبــــ نیستی🙄
اتفاقا
با حجاب هم گذاشته ای
بیشتر از خیابان هم رو گرفته ای
زیر عکست مینویسند:
"ماشالله!!!"
مینویسند: "چقدر بهت میاد"
میگویند: "چقدر خوشگل و ناز شدی"
اما ...
یادت نرود!!!!
بخدا پسر رهگذر و مزاحم توی خیابان هم همین را میگوید
آنجــــــا،
احتمال ۹۰ درصد حیا میکنی
روی بر میگردانی
بی محلی میکنی
و
اینجــــــا،
میگویی: متشکرم...مرسی...چشماتون قشنگ میبینه و....
نمیدانم
حیای خود را باخته ای....
یا اینجا همه به تو محرمند...🤔
تصویرت را گذاشته ای توی فضای مجازی
با حجاب؟
یا به "بهانه" ی حجاب؟!!
#روز حجاب و عفاف
🌷🌷🌷🌷🌷
#سلام_ودرود_برشهیدان
#پایان_مأموریت_هیئتی_شهادت_است
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
اول ذی الحجه سالروز #ازدواج حضرت امیرالمومنین امام علی بن ابیطالب علیهما السلام با حضرت صدیقه طاهره حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها بر شیعیان جهان مبارک باد .
#سلام_ودرود_برشهیدان
#پایان_مأموریت_هیئتی_شهادت_است
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻
🌼🌻
🌻
#رمان_مذهبی🌟
#نسیمعشق
#پارت_241
تا آخر کلاس همه به نوعی خودشان را به استاد
جوانشان جور خاصی نشان دادند.
تنها کسی که با جدیت مشغول بود ترنج بود که در دور ترین فاصله از ارشیا پشت میز کارش ایستاده و مشغول بود.
ارشیا دلش نمی خواست خیلی هم او را زیر نظر بگیرد ولی دست خودش نبود.
چشمهایی که سالها از او فرمان برده بودند حالا نافرمانی می کردند و گاه و به گاه به او خیره میشدند.
سوالهای پیاپی دیگران به ارشیا مهلت نداد تا با ترنج همکلام شود.
مهتاب که میز کناری را اشغال کرده بود آرام کنار گوش ترنج
گفت:
_خدایی تیکه ای. چه جوری این همه سال اینو دیدی و اینقدر بی خیالی؟
ترنج یک لحظه دست از کار کشید و به چشمهای مهتاب زل زد. مهناب کمی عقب کشید و گفت:
_چیه بابا؟مرض و چیه؟ آخه الان وقت این حرفاست.
و درحالی که دوباره مشغول کارش میشد ادامه داد:
_آواز دهل شنیدن از دور خوش است.اخماشو نمی بینی این اصلا هر کسی رو که لایق تفقد نمی دونه. خیلی بالا می پره. زیادی دل خوش نکن بهش
🌻
🌼🌻
🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻
🌼🌻
🌻
#رمان_مذهبی🌟
#نسیمعشق
#پارت_242
مهتاب مدادش را به لب برد و دوباره
به ارشیا نگاه کرد.
-درسته اخموه. ولی نگاهش مهربونه. خوبه اصلا آشنایی نداد. انگار اونم خوشش نمی اد بقیه بفهمن.
ترنج همچنان مشغول اتود زدن بود.
-مهتاب سر به کارت باشه. این عصبانی بشه دیگه هیچی براش مهم نیست
گفته باشم.
-اوه بابا. یه بارکی بگو هیولاست دیگه.
ترنج چشمهای خوش حالتش را به مهتاب دوخت و با خنده زیر
زیرکی گفت:
-یه چیزی تو همین مایه ها.
مهتاب زد به شانه اش و گفت:
-راستشو بگو چند بار عصبانیتشو دیدی؟
حرکت دست ترنج سریع تر شد.
- دیدم به اندازه کافی.
ارشیا می خواست خودش را به ترنج برساند ولی هر لحظه چند تایی دوره اش می کردند و سوال پیچش می کردند.
نگاه کلافه اش را بالا آورد و ترنج را دید که در حالی که با کناری اش حرف می زند آرام می خندد.
یک لحظه محو تماشای خنده ترنج شده بود که صدای تیز یکی از بچه ها او را از جا
پراند.
-استاد؟
-بله؟
ارشیا نگاهش را به دختری که کنارش ایستاده و تخته اش را به طرف او گرفته بود انداخت و با اخم
تخته را از دستش گرفت.
🌻
🌼🌻
🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻