eitaa logo
ققنوس
1.6هزار دنبال‌کننده
344 عکس
120 ویدیو
5 فایل
گاه‌نوشته‌های رحیم حسین‌آبفروش... نقدها و‌ نظرات‌تان به‌روی چشم: @qqoqnoos
مشاهده در ایتا
دانلود
ققنوس
«این مرز، مرز عاشقی است...» (اربعین‌نوشت۴؛ روزنوشت‌های سفر اربعین ۱۴۰۴) |۲شنبه|۱۹مرداد۱۴۰۴|۱۶صفر۱۴۴۷
«همه چیز به نام برکت‌الحسین» (اربعین‌نوشت۵؛ روزنوشت‌های سفر اربعین ۱۴۰۴) |۲شنبه|۱۹مرداد۱۴۰۴|۱۶صفر۱۴۴۷| گرسنه بودیم و امیدمان به «سرپل‌ذهاب»... در ازدحام همه این خاطرات رسیدیم به «امام‌زاده احمدبن‌اسحاق»... امام‌زاده‌ای که قلب شهر بود در آن روزهای پرتلاطم... قلب شهر بود و می‌تپید و حیات را در کوچه‌پس‌کوچه‌های شهر جاری می‌ساخت... آن‌روزها که دفتر امام جمعه جوان سرپل‌ذهاب، حاج شیخ ، در جوار «احمدبن‌اسحاق» محل قرار و مقر و مأوای طلبه‌هایی بود که از راه‌های دور و نزدیک خودشان را برای کمک‌رسانی به سرپل رسانده بودند... ▫️ امام‌زاده را چه باشکوه بازسازی کرده‌اند... بهتر از روز اول... اما اکنون، این ساعت نیمه‌شب، هیچ خبری نیست، درب‌های امام‌زاده بسته است، امام‌زاده را نیم‌دوری می‌زنیم و سایر درب‌ها را هم بررسی می‌کنیم... هیچ‌کجا خبری نیست... چاره‌ای نیست، دست‌ازپادرازتر راهی مرز می‌شویم... ▫️▫️▫️ همیشه وقتی با ماشین شخصی به مرز نزدیک می‌شویم، دل‌آشوبه‌ای برای محل توقف ماشین و دوری و نزدیکی به مرز و بعد هم پیاده‌روی ناخواسته ابتدای راه داریم، تا جایی که می‌شود می‌رویم جلو... تا انتهای مسیری که می‌شود رفت... در اطراف مسیر تا چشم کار می‌کند در بیابان خدا ماشین نشسته... در فرازونشیب کنار جاده برکت، پارکینگ‌های متعددی زده‌اند و شماره‌گذاری کرده‌اند، پارکینگ ۱، پارکینگ ۲ و... انتهای مسیر را بسته‌اند، باید دور بزنیم... اما دور که بزنیم، هرچه نزدیک شده‌ایم، دور خواهیم شد! امید داریم را در مرز ببینیم و‌ کاری کند... زنگ می‌زنم، خط نمی‌دهد... به زنگ می‌زنم، بیدار است، اما این موقع سحر چه می‌تواند بکند؟! دقایقی وقت‌کشی می‌کنیم شاید چاره‌ای شود، شاید راه را باز کنند، شاید ماشین‌های پلیس بروند، شاید ... شاید ... اما چاره‌ای نیست باید دور بزنیم و برگردیم... اولین پارکینگی که جا می‌دهد، نهمین پارکینگ برکت است! بالاخره گوشه‌ای جاگیر می‌شویم... تا ماشین را مرتب کنیم و وسایل را برداریم و چیزی روی ماشین بکشیم و آماده حرکت شویم، اذان صبح را سر می‌دهند... در همان زمین خاکی پارکینگ، جمعی چفیه انداخته‌اند و مشغول صلاة دوگانه‌اند... اما خب جمع ما با زن و بچه و کوچک و بزرگ، امکانش را نداریم... باید به محل آرامی برسیم... ▫️ اتوبوس‌های واحد در جاده برکت در گردش هستند و مسافران را از ماشین تا مرز، می‌برند... اتوبوس از دور می‌رسد، خوش‌حال می‌دویم و نگه می‌داریم و سوارش می‌شویم... گفته بودند صلواتی است، اما صلوات را می‌گیرند به همراه نفری ۲۰ هزار تومان، وجه رایج مملکت! مسیر طولانی نیست، مقابل مسجد خسروی، پیاده‌مان می‌کند... بازسازی مسجد و ساخت سرویس‌های بهداشتی و... یادگار بچه‌های است که به سفارش و حمایت بنیاد برکت ساخته شد... همه چیز هم نام برکت‌الحسین را گرفته، مسجد و حسینیه و موکب و... دعاگویان برای طبر و بچه‌هایش بلافاصله راهی سرویس‌های بهداشتی می‌شویم، وضو می‌سازیم و نماز صبح را در مسجد خسروی می‌خوانیم... بعد از نماز کمی شل می‌شویم، خسته‌ایم و پیوسته بیدار بوده‌ایم، اما الآن وقت خواب نیست... باید حرکت کنیم... از مسجد که خارج می‌شویم هوا دارد روشن می‌شود... ▫️▫️▫️ بیرون مسجد، آن‌طرف، بنیاد مستضعفان یک موکب لاکچری زده، یک طرف، با فونت تیتر، بزرگ نوشته «قهوه عربی»، اما از دور که خبری نیست، فکرمی‌کنم تعطیل باشد، اما، نه! جلوتر که می‌روم عدسی دل‌چسبی سر صبحی می‌دهد... معلوم است نوبت‌های دیگر شلوغ است و صف می‌کشند که با داربست راه‌رو درست کرده‌اند و... کاسه دوم عدسی را بر بدن می‌زنیم راهی می‌شویم... ▫️ از آن‌جا به بعد وارد دالانی می‌شویم که سفره اکرام مواکب گسترده است... یک‌سو کلوچه فومن تازه می‌دهند، آن‌سو تخم‌مرغ آب‌پز داغ، کمی آن‌سوتر فلافل و...، اما این وسط یکی از مواکب حلیم می‌دهد و سکه دیگران را از اعتبار انداخته! دکتر را می‌بینم مقابل موکب، حلیم‌به‌دست خارج می‌شود... عجب تقدیری است باز هم مرز خسروی و تکرار این دیدار! می‌رویم سمت پایانه... از راه‌روی مسقفی که سرتاسر غبارپاش نصب کرده‌اند تا کمی از گرمای هوا را بگیرند... یک موکب هم نیروی انتظامی زده و درجه‌داران و سربازان برای خدمت‌گذاری رقابت می‌کنند... حتی نمادین هم باشد، صحنه زیبایی را رقم زده است... ادامه دارد... ✍️ @qoqnoos2