eitaa logo
ققنوس
1.6هزار دنبال‌کننده
438 عکس
129 ویدیو
5 فایل
گاه‌نوشته‌های رحیم حسین‌آبفروش... نقدها و‌ نظرات‌تان به‌روی چشم: @qqoqnoos
مشاهده در ایتا
دانلود
«خطاب به اصحاب هیأت و جامعه اثرگذار مداحان» (یادداشتی از برادر عزیزم حاج شیخ «مصطفی محجوب»؛ درنگی بر بیانات اخیر رهبر معظم انقلاب و ترسیم افق‌های جدید مسئولیت برای اهالی فرهنگ) ۱. هیأت؛ دانشگاه سیار معارف بیانات اخیر امام خامنه‌ای درباره مداحی، تصویری نو از هیأت‌های امروز ترسیم می‌کند؛ دانشگاهی سیار، بی‌دیوار اما با هزاران کلاس درس در دل محله‌ها. استادان این دانشگاه، مداحان‌اند؛ هنرمندانی مردمی که با تلفیق شعر، نوا و بیان حماسی، راستین منبر اهل‌بیت(علیهم‌السلام) به‌شمار می‌روند و رسالتی فراتر از مرثیه‌خوانیِ محض بر دوش دارند. ۲. کلام؛ سلاحی نرم در نبرد روایت‌ها در روزگاری که جنگ روایت‌ها، عرصه ذهن و قلب جوانان را نشانه رفته، هنر مداحی به بدل شده است. همان‌گونه که در بیانات امام جامعه تأکید شد، مداحی امروز تنها برای اشک نیست؛ بلکه «ادبیات مقاومت» است. شعر و نوحه، با زبان گویای خود، سلاحِ روشنگری در این میدان‌اند. ۳. پیوند با حوزه‌های علمیه؛ عمق‌بخشی به محتوا نکته‌ای راهبردی در این سخنان، اشاره به ظرفیت بی‌بدیل حوزه‌های علمیه است: «خوشبختانه امروز فضلای زیادی در حوزه‌های علمیه داریم که در این زمینه‌ها کار کرده‌اند، فکر کرده‌اند، محصول دارند و جامعه‌ی مداح کشور می‌تواند کاملاً از آن‌ها بهره‌برداری کند.» این میان معارف ناب دینی و هنر مردمی، مداحی را از سطح احساسی صرف، به مکتبی سیار و پویا ارتقا می‌دهد. ۴. هشدار؛ پاسداشت اصالت! در این مسیر، هشداری جدی نیز همراه است: «مراقب باشید آهنگ‌های دوران طاغوت راه پیدا نکند...» هیأت باید مستقل و اصیل خود را پاس دارد و از تقلید قالب‌های وارداتیِ نامربوط ــ آن‌گونه که رهبری اشاره فرمودند ــ بپرهیزد. ۵. هیأت؛ پاتوق زنده معنویت در عصرِ سیطره فضای مجازی و رسانه‌های بیگانه، هیأت‌های ما هزاران رسانه زنده، خودجوش و اثرگذارند. هر هیأت، یک «مدرسه‌ سیار» است که می‌تواند نسل جوان را با حقایق جاودان و معارف ناب اسلامی پیوند زند. گاهی یک شعر ساده و نافذ، از انبوه سخن‌ها می‌شود. بیایید این میراث مردمی را ــ با همه ظرفیتش ــ جدی‌تر از همیشه ببینیم و برپا داریم. ✍🏻 ▫️@MAHJOB_IR ▫️@qoqnoos2
ققنوس
«لامصب زور که نیست!» (حاشیه‌نگاری دیدار ستایش‌گران اهل‌بیت(ع) با رهبر معظم انقلاب؛ ۱۴۰۴) قسمت دوم «
«مهدی بُراق و مصطفی قبراق» (حاشیه‌نگاری دیدار ستایش‌گران اهل‌بیت(ع) با رهبر معظم انقلاب؛ ۱۴۰۴) قسمت سوم حالا که این‌ها را می‌نویسم، تصاویر دیدار بیرون آمده و بازخوردهای خودش را داشته، حاج شیخ دیده و پیام داده: «اینجوری که امروز داشتی تند تند و با جدیت می‌نوشتی با اون همه کاغذ، فکر کنم یادداشت دیدار امسال سی-چهل قسمت بشه! 😁😄😂» ▫️ اما خب، ما هنوز به بیت نرسیده‌ایم و در جاده هستیم! برای نماز صبح می‌خواهیم «هفت‌آسمان» توقف کنیم که می‌بینم چند اتوبوس ایستاده و جمعیت سرریز شده‌اند به سمت مسجد... به می‌گویم برویم بعدی؛ ظاهراً جماعتی هستند که از قم راهی دیدار هستند... نمی‌دانم چرا این‌طور مواقع احساس می‌کنم همه دارند به همان مقصدی می‌روند که ما می‌رویم! جایگاه بعدی، جایگاه «فاطمیه» است، متأسفانه کثیف‌ترین جایگاه خدماتی، پر از سگ‌های ولگرد... هوا به شدت سوز دارد، سگ‌کش است، به می‌گویم در این سرما، سگ را با نبشی بزنی، بیرون نمیاد! ▫️ ساعت کمی از ۷ گذشته که می‌رسیم سر خیابان شهید ... از ماشین پیاده می‌شویم و پاورچین می‌رویم سمت خانه امیدمان، بیت رهبری... وسط کشوردوست، به فاطمه می‌گویم شما بمانید من بروم کارت‌تان را بگیرم و بیاورم... از دور حاج‌آقای را می‌بینم که کارت عوامل اجرایی بر گردن دارد و مشغول مدیریت میدان است، آن‌سو حاج‌آقای ، منتظر حاج‌آقای است، می‌گوید کارتش دست ایشان است... کمی دورتر هم مهمانان بسیج را رتق‌وفتق می‌کند، از دور سلام‌وعلیکی می‌کنیم... هم کلاه بالاپوشش را کشیده سرش و مشغول توزیع کارت‌ها و تماس و پاسخ‌گویی مهمانان خودمان است... همین که می‌بیندم کارت خانواده را جدا می‌کند، کف دستش می‌گیرد و هنگام دست‌دادن می‌گذارد کف دستم... سریع‌تر می‌روم که کارت را برسانم، اما آن‌جا که از هم جدا شدیم، نیست! هرچه این‌ور و آن‌ور را نظر می‌اندازم، خبری نیست، از نیروی پلیسی که آن‌جا ایستاده سؤال می‌کنم‌‌... می‌گویم شما کسی را نگفته‌اید از این‌جا برود؟ گوشی را هم که گفتم بگذار در ماشین... حیران شده‌ام... بدجایی هم هستم، دقیقاً در مسیر آمدن مهمانان... حالا رد می‌شود، حاج می‌آید... می‌پرسد لیست‌ها آماده شده و راه می‌دهند داخل؟ شیخ هم با همراهانی می‌رسد... جمع اساطین قمی هم از راه می‌رسند، حاج ، حاج و حاج و...؛ عرض ادب می‌کنم، با لحن شیرینی می‌گوید «حال‌واحوال می‌کنیم که نام ما رو هم در یادداشت‌ها بیاورید!» همراه آقا با هم می‌آیند... می‌گویم به‌به خوش‌تیپ‌ها! شما باید از درب اختصاصی خوش‌تیپ‌ها بروید داخل... دقت می‌کنم محاسن پرتر از همیشه است و پیراهن مشکی بر تن دارد... سؤال می‌کنم و شرمنده می‌شوم... هم‌شیره‌شان به رحمت خدا رفته بوده و من هم بی‌خبر... از مواجهه با امواج مهمانان خودم را کنار می‌کشم تا ببینم چه خاکی را باید اَلَک کنم... چاره‌ای نیست، راهیِ درب خیابان فلسطین می‌شوم، هم آمده این‌ور، می‌گوید کارم فعلاً آن‌طرف تمام شده... این‌جا هم خبری نیست، می‌روم سمت درب ویژه بانوان، آن‌جا هم نیست... یک دور کامل طوف بیت می‌کنم تا بالاخره می‌بینم مظلومانه گوشه‌ای زیر دیوار ایستاده... آن‌جا که از هم جدا شده بودیم، پشت سرم آمده و من ندیده‌ام... ▫️▫️▫️ محوطه اطراف بیت همین‌طور دارد شلوغ و شلوغ‌تر می‌شود... افراد و گروه‌های مختلفی را می‌بینم که ذکر نام تمامی‌شان ملال‌آور می‌شود... این‌سو و کنار هم ایستاده‌اند... بُراق است... می‌دانم جزو آن‌هایی است که دقیقه نود، به ناچار از «لیستی» به «ویژه» منتقل شده‌اند... توقعش را نداشته، خصوصاً بعد از درخشش سال گذشته در بیت... هم می‌رسد... سرحال و قبراق است و برای اجرا خوش‌تیپ کرده...، مثل همیشه گرم است و با همه حال‌واحوال می‌کند... ادامه دارد... ✍️ ▫️@qoqnoos2
«شناخت جایگاه هیأت به‌عنوان کانون مقاومت» در قرارگاه شبکه قرآن و معارف سیما برنامه قرارگاه مدتی است به ابعاد گوناگون و جایگاه هیأت در جامعه اسلامی می‌پردازد. قرارگاه این قسمت را با موضوع «هیأت کانون مقاومت» تقدیم علاقه‌مندان می‌کند. مهمانان گفت‌وگوی امشب: ▫️؛ دبیر جامعه‌ایمانی‌مشعر ▫️؛ ستایش‌گر اهل‌بیت(ع) شنبه۲۲آذر(امشب)، ساعت ۲۱ از شبکه‌قرآن‌ومعارف‌سیما پخش می‌شود(ان‌شاءالله). 🌐 https://qurantv.ir ☎️  021-27868000 ☎️  162 ▫️@qtvirib ▫️@qoqnoos2
ققنوس
«مهدی بُراق و مصطفی قبراق» (حاشیه‌نگاری دیدار ستایش‌گران اهل‌بیت(ع) با رهبر معظم انقلاب؛ ۱۴۰۴) قسمت
«رقابت برای «چیده‌شدن» و‌ نه «چیدن»...» (حاشیه‌نگاری دیدار ستایش‌گران اهل‌بیت(ع) با رهبر معظم انقلاب؛ ۱۴۰۴) قسمت چهارم از قم که راه افتادیم نیت کرده بودم، دم‌درب توقف نکنم و سریع‌تر بروم داخل... اما این وسط اتفاقاتی می‌افتد که... اولی‌اش کارت حاج خانم بود... لابه‌لای جماعت ، مداح روشن‌دل کرمانی، دنبال کارتش می‌گردد، صدای من را که می‌شنود، می‌شناسد و به نام صدا می‌کند... بهش گفته‌اند کارتش دست ماست... می‌گویم صبر کند تا بررسی کنم به و زنگ می‌زنم، دست بچه‌های ما نیست... به حاج‌آقای و حاج می‌گویم، احتمال می‌دهند دست بچه‌های «رزمندگان» باشد... می‌گوید هوا سرد است و پاهایش تاب سرپاایستادن ندارد... بالاخره معلوم می‌شود کارتش کجاست و راهی می‌شود... اما از آن درب دیگر! ▫️▫️▫️ امسال ماجرای دیگری که داریم، این است که فقط «لیستی»ها از درب کشوردوست می‌روند داخل و «ویژه»ها هم باید از درب فلسطین وارد شوند... این خلاف‌عادت، خودش قصه را تشدید و تسریع می‌کند، اگر هر دو گروه از همین درب وارد می‌شدند، چالش به موقف بعدی منتقل می‌شد، اما این‌بار همین ابتدای کار، گربه را دم حجله کشته‌اند و از همین ورودی اول، ماجرا داریم... ▫️ کسی که یک‌بار جلو نشسته، عادتاً توقع دارد اگر پیشرفت نمی‌کند و جلوتر نمی‌رود! حداقل از همان جای قبلی عقب‌تر نرانندش، با همین ذهنیت، عقب‌تررفتن از جای سال گذشته را نوعی تنزل و عقب‌افتادگی و... تصور می‌کند... افرادی که سال‌های اخیر اجرا داشته‌اند و از قضا خوش هم درخشیده‌اند، شاید این تصورشان قوی‌تر و توقع‌شان جدی‌تر هم باشد... ▫️▫️▫️ جماعتی از بچه‌های لبنان و بحرین، مثل همیشه با هم می‌رسند... وسط شلوغی‌هاست، فرصت نمی‌کنم دقیق ببینم، هست، و و را هم یادم هست...، اما بیش از این بودند... حاج شیخ ، شیخ‌الشعراء هیأت که این چندسال اخیر به نوعی میزبانی معنوی این جماعت را بر عهده دارد، انگار منتظرشان بوده باشد، می‌رود استقبال‌شان تا با دردسر کمتر و احترام بیش‌تری وارد بیت شوند... ▫️ این‌سو با عده‌ای مشغول گفت‌وگو است، گُله‌گُله جمع‌های مختلفی، این‌سو و آن‌سو از ستایش‌گران شکل گرفته...، این دیدار همه‌اش برکت است، حتی همین جلسات سرپاییِ حاشیه دیدار که گاه سالی یک‌بار و فقط در همین زمان و همین مکان رخ می‌دهد. ▫️ یک آمبولانس می‌آید برود داخل، یک نفر می‌گوید هم آمد، آمبولانس پوشش است! ▫️ می‌روم که دیگر بروم داخل، اما نمی‌توانم... باز هم نمی‌شود که بشود... احساس می‌کنم می‌شود دم‌درب مفید بود و کاری کرد... جماعتی پشت درب ازدحام کرده‌اند، دو نیروی جوان هم دوطرف درب را چسبیده‌اند و مراقب هستند کسی خارج از لیست، وارد نشود. در این بین را می‌بینم که پشت درب مستأصل است، گفته‌اند اسمش در لیست نیست و راهش نداده‌اند! دارد زنگ می‌زند این‌ور و آن‌ور که چه کند... می‌گویم آقاجان! ایشان خودش باید اجرا کند در جلسه، در لیست نیست؟ این چه صیغه‌ای است! جَلدی می‌روم پیش و می‌آورمش دم‌درب... لیستی هم در دست اوست... از روی لیست، در بخش اجراکنندگان اسم را نشان می‌دهد... کمی تعلل می‌کنند، آن‌طرف هم دائم حاج‌آقای را می‌کشند، خلق‌الله دنبال کارت‌های‌شان هستند، حاج‌آقا به ناچار برمی‌گردد، اما لیست دست من می‌ماند، حالا من آن‌طرف نرده‌ها کنار آن دو جوان ایستاده‌ام! به هر طریقی هست را راهی می‌کنم... ▫️▫️▫️ همان که عرض کردم، آن‌ها که کارت ویژه دارند، طبق عادت سال‌های پیش آمده‌اند که از درب کشوردوست وارد شوند، اما وقتی مخالفت تیم حفاظت را می‌بینند و به‌شان گفته می‌شود بروند درب فلسطین، ابتدا مقاومت می‌کنند و گمان می‌کنند متوجه نشده‌اند، محکم‌تر می‌گویند ما «ویژه» هستیم، آن‌ها هم می‌گویند می‌دانیم، اما درب فلسطین! تازه می‌فهمند «از ما ویژه‌تر» هم هست، بدجوری دمغ می‌شوند... کاش می‌شد بساط این مسأله را از دل‌ها برچینیم... کاش رقابت برای «آخر مجلس» بود، برای «چیده‌شدن» و‌ نه «چیدن»، برای «فداشدن»، برای «شهیدشدن»، کاش هم‌چنان دعوا سر «سربند یافاطمه» بود... البته مطمئنم اگر نگویم همه، قریب‌به‌اتفاقِ این جمعِ شیدا و عاشق‌پیشه، درصدد نظاره رخ‌سار ماه هستند، تلاش‌شان برای «دیدن» است و نه «دیده‌شدن»... اما کاش همین‌قدر که زور می‌زنیم برای دیدن صورت آقا، تلاش کنیم برای فهمیدن سیرت آقا و عمل به سیری که ترسیم کرده‌اند... ▫️ ساعت از ۲۳ گذشته و در راه برگشت از برنامه «قرارگاه» هستم، اما یادداشت‌ها هنوز پشت درب‌های بیت، گیر کرده...، دعاکنید راه‌مان دهند... ادامه دارد... ✍️ ▫️@qoqnoos2
ققنوس
«رقابت برای «چیده‌شدن» و‌ نه «چیدن»...» (حاشیه‌نگاری دیدار ستایش‌گران اهل‌بیت(ع) با رهبر معظم انقلاب
«دعوت‌نامه‌های خوشگلی که صنّار نمی‌ارزد!» (حاشیه‌نگاری دیدار ستایش‌گران اهل‌بیت(ع) با رهبر معظم انقلاب؛ ۱۴۰۴) قسمت پنجم این کلمات رسالت خودشان را بر عهده دارند، قرار است، یا بهتر بگویم امید است این دیدار را با حداکثر جزییات و دقایق و ظرایفش روایت کنند، نه فقط برای امروزمان که برای فرداهای دورتر... نه این‌که مثل امروز، نتوانیم حتی یک فهرست جامع از اجراکنندگان این سال‌ها مرتب کنیم! این روایت، رسالت خودش را بر دوش می‌کشد، خاصیت روایت، همین است که دست دل تو را بگیرد و با خود همراه کند، ببرد در دل واقعه، آن‌گونه که انگار خودت آن‌جا بوده‌ای... خودت دیده‌ای... و این منافاتی ندارد با بررسی و بازخوانی و تحلیل و مأموریت‌گیری از بیانات آقا در دیدار... این را همین ابتدا، قبل از ورود به بیت، خواستم عرضه کنم که کسی بابت روده‌درازی‌هایم مؤاخذه نکند... شاید هیچ دیدار دیگری در طول این سال‌ها، با این جزییات ثبت و ضبط نشده باشد و خدا را از جهت این توفیق شاکرم... دعا کنید این یادداشت‌ها تا سرمنزل مقصود برسند... بعون‌الله... ▫️▫️▫️ برمی‌گردیم به پشت نرده‌های درب ورودی... برای ادامه حضور در این موقعیت، چاره‌ای ندارم جز این‌که رویم را سفت کنم و ژست مسؤولان اجرایی مراسم را بگیرم، مخصوصاً که حالا یک لیست هم دست من است! انگار با همین لیست، قدرت گرفته‌ام! مثل بچه‌هایی که قدیم‌ترها برای گشت‌زدن، یکی از این تلفن‌های بی‌سیم را به نحوی که آنتنش بیرون باشد، می‌گذاشتند لای روزنامه و می‌رفتند سراغ کِیس موردنظر! قرار بود لیست‌ها واحد باشد و ملاک عمل همه موقف‌ها...، اما تازه متوجه می‌شوم که ای‌دادبی‌داد! این لیست با لیست حفاظت یکی نیست و شماره‌ها و صفحات و... هیچ شباهتی به هم ندارند! حالا نه لیستی که دستم هست، ربطی به لیست آن‌ها دارد و نه مثل سایر عوامل، کارتی بر گردنم آویزان است و نه کارتی برای معرفی دارم... در همین حیص‌وبیص یکی از آن دو جوان پشت درب، کارت شناسایی‌ام را می‌خواهد، کارت ملی‌ام را درمی‌آورم، لبش را کج می‌کند و نیم‌خنده تمسخرآمیزی نشانم می‌دهد که این کارت نه! می‌گوید کسی که می‌خواهد دیگران را احراز کند، اول باید خودش احراز شده باشد، حرفش منطقی است! اما چه کنم؟! در لیست اسم خودم را نشان می‌دهم و با کارت‌ملی‌ام تطبیق می‌دهم، اما محلی نمی‌گذارد، یک پاسداری که ظاهراً این‌ها از او حرف‌شنوی دارند، هرچند هم‌رسته حساب نمی‌شوند، آن‌سوتر بر امور نظاره دارد، می‌روم برای او همین استدلال را می‌آورم، قبول می‌کند! به آن دو نفر می‌گوید افرادی را که این آقا معرفی می‌کند، تأیید هستند، فقط کارت شناسایی‌شان را انطباق بدهید... هرچند یکی‌درمیان عمل می‌کنند، اما گشایش خیلی خوبی است... نمی‌دانم چرا یکی‌شان همه تلاشش را می‌کند تا برایش احراز نشوم! ▫️▫️▫️ یک‌سری دعوت‌نامه‌های پرینتی خوشگل‌تر از معمول هم محترمانه در پاکت گذاشته‌اند برای مدعوین لیستی که بندگان‌خدا مثل کارت دعوت عروسی با خودشان آورده‌اند، اما نزد بچه‌های حفاظت، صنّار نمی‌ارزد! برخلاف این دعوت‌نامه‌های بی‌خاصیت، کارت‌های دیگری بود که مجوز ورود آسان و سریع به بیت بود، از همین درب... اما نفهمیدم چه کارتی بود و به چه کسانی داده شده بود... ▫️▫️▫️ آن‌جا، آن هنگام، آ‌ن‌قدر شلوغ بود که نه می‌شد چیزی ثبت کرد و نه آن حجم ازدحام اجازه می‌داد، جزییات با دقت در ذهن بماند... کم‌کم احراز لازم هم برای آن دو برادر جوان صورت گرفت و سرعت همکاری‌شان بیش‌تر شد، می‌دیدند که کار خودشان دارد تسهیل می‌شود... تا جایی که امکان داشت، تلاش کردم کسی از لیست، معطل نشود یا حداقل کمتر معطل شود... دقیق یادم نیست، اما اگر اشتباه نکنم، ، حاج ، و برخی دیگر را یاد دارم... تپل و مهربان و دوست‌داشتنی، موقشنگِ خوش‌تیپ... ، با همان محاسن پرپشت و اخم همیشگی... با شانه‌های افتاده و خضوع و نجابت کرمانشاهی‌اش، استاد مظهر نظم و نزاکت هیأتی... ▫️ که او هم سال گذشته اجرای قابلی داشت، دم‌درب مستأصل است، نه اسمش در لیست قرار دارد و نه کارت دارد، اما پیامک داده که بیا و از درب کشوردوست هم بیا... بنده‌خدا با نجابت و کمی هم خجالت، گوشی را دست گرفته و پیامک را نشان می‌دهد، اما نگهش می‌دارند و می‌گویند باید احراز شود! که آمد داخل، خواست کار را هم راه بیاندازد که نشد، منتظر بودند تا از یا شخص دیگری، استعلام بگیرند. شیخ می‌آید، با احترام و بدون پرسش و پاسخ وارد می‌شود... را هم با احترام استقبال می‌کنند، طلبه جوانی هم همراه ، بدون چون‌وچرا، عطف به وارد می‌شود. ادامه دارد... ✍️ ▫️@qoqnoos2
💠 روایت‌ها و آسیب‌های هیأت و تربیت ❇️ ما روایت‌های مختلفی از هیأت داریم: 🔸 روایت فتح و ظفر، که فریاد مظلومیت و پیروزی است. 🔸 روایت داخلی و خصوصی که باید در فضای متمرکزتر و صمیمی‌تر شنیده شود. ⚠️ در این میان، هیأت نیز مانند هر نهاد اجتماعی، گرفتار آفات خاص خود است: 🔹 ورود آسیب‌هایی بر تربیت، توسط برخی مداحان و منبری‌ها به‌جای هدایت صحیح. 🔹 ورود رفتارهای ناسازگار در برخی نشست‌ها. 🔹 رسانه‌ای شدن هیأت به شیوه‌ای که جهت‌گیری تربیتی آن را تحت‌تأثیر قرار دهد. 🔹 استفاده نادرست از فناوری و تجهیزات رسانه‌ای در جلسات. 👈 هیأت جایگاه امنی است برای تربیت و انس با اهل‌بیت(ع) و باید به‌شدت مراقبت و صیانت شود. ✳️ ازاین‌رو، کار ما در دفاع و حفظ این سنگر، بسیار مهم‌تر و حساس‌تر از گذشته شده است. 👤 💢 نشست أحلی۱، با موضوع: «هیأت، تربیت و نوجوان!» 🗓 اسفندماه۱۴۰۲ ⚜️ أحلیٰ | «دفتر تخصصی هیأت‌ونوجوان» @ahla_HeyatNojavan
ققنوس
«دعوت‌نامه‌های خوشگلی که صنّار نمی‌ارزد!» (حاشیه‌نگاری دیدار ستایش‌گران اهل‌بیت(ع) با رهبر معظم انقل
«جگرم حال آمد، مرد بود... مرد...» (حاشیه‌نگاری دیدار ستایش‌گران اهل‌بیت(ع) با رهبر معظم انقلاب؛ ۱۴۰۴) قسمت ششم بالاخره بچه‌های لبنان و بحرین، همراه شیخ وارد می‌شوند، چند نفرشان رد می‌شوند، اما یک‌دفعه یکی از همان دو نیروی جوان، دستش را باز می‌کند و جلوی را می‌گیرد! شیخ آن‌طرف خودخوری می‌کند و بال‌بال می‌زند به اینان بی‌احترامی نشود... می‌گویم این بنده خدا باید امروز اجرا کند، اسمش را نشان می‌دهم... را رد می‌کند، اما می‌خواهد بعدی را نگه دارد که از آن‌طرف اشاره می‌کنند و کوتاه می‌آید...، است، مداح همان هیأت مدیترانه‌ای، در ساحل صور... شانه‌اش را می‌بوسم، سرش را بلند می‌کند، آغوش باز می‌کنم، حال‌واحوالی کوتاه، اما گرم می‌کنیم و راهی می‌شود، فرصت و شرایط برای توقف بیش‌تر نیست... ▫️▫️▫️ هم از این کارت‌گردنی‌ها دارد، می‌آید و می‌رود، می‌گویم شما می‌توانید این‌جا باشید؟ کسی نیست... با هول‌وولا می‌گوید «نه حاجی! من باید اجراکنندگان را برسانم به جلسه...» دیر شده و هنوز همه اجراکنندگان داخل نشده‌اند، بعد از رفتن ، چند نفر دیگر از اجراکنندگان هم با فواصلی می‌آیند... ، و آخرین‌شان هم ... ▫️▫️▫️ شیخ ، معاون دادستان کل کشور، در لیست ما هست، اما ظاهراً در لیست بیت نیست...، می‌گویند فقط داریم، نمی‌شناسیم! بالاخره از این خان عبورش می‌دهیم، اما ظاهراً در مواقف بعدی کار گره می‌خورد... ▫️ داماد حاج‌آقای که سن‌وسالی هم دارد، آمده و می‌گوید حاج‌آقای گفته‌اند با نیروهای دم‌درب تماس گرفته شده و هماهنگ است؛ تنها جایی که ممکن است تماس گرفته باشند، اتاقک نگهبانی است که تلفن ثابتی دارد... می‌روم نزدیک پنجره، فرد داخل اتاقک کاغذ روی میز را ورانداز می‌کند و فهرست اسامی‌ای را که ظاهراً خودش با مداد نوشته یکی‌دوبار بالاوپایین می‌کند، آخرسر هم می‌گوید «برای ایشون کسی تماس نگرفته...» از حاج‌آقا عذرخواهی می‌کنم و خواهش می‌کنم کمی صبر کنند، شاید تماس گرفته شود، بعدتر نمی‌دانم چه می‌شود، اما قبل از آغاز جلسه، در همان ردیف جلو دیدم‌شان... ▫️▫️▫️ نکته‌ای که برایم جالب بود، امتیاز ویژه نیروها و عوامل حفاظت بود، اگر یک‌نفر از لایه‌های بالاتر از این دو جوانِ دم‌درب می‌آمد، قدرت داشت قطاری شفاعت کند و هرکس را که می‌گفت، کم‌وزیاد، درازوکوتاه، بدون هیچ چون‌وچرایی راه می‌دادند... کاش آن دنیا هم سر مواقف موعود، سر پل صراط و... ما را همین‌طور قطاری ردمان کنند... ▫️▫️▫️ اگر دست من بود، حتماً از آن پاسداری که در قسمت قبل اشاره کردم ما را احراز کرد، تجلیل ویژه‌ای می‌کردم، حقاً دمش گرم! کاش می‌شد ژنش را گرفت و دوصدجین از او تکثیر کرد... سرهنگ سیدی که می‌ترسم نامش را این‌جا بیاورم و به‌جای تجلیل، تنبیه شود! فهم فرهنگی و هوش اجتماعی او و شناخت نسبتاً خوبی که از مداحان داشت، چه‌قدر کار را روان کرد و چه‌قدر گره‌گشایی کرد... ▫️ یکی از مواردی که حسابی در اضطراب و شرمندگی بودیم، بود... کسی رویش نشده بود بگوید به‌واسطه محدودیت‌های اعمالی، ناچار شده‌اند از لیست به ویژه منتقل کنند، ما هم مضطرب و مستأصل... تا این‌که آمد، از قضا دیر هم آمد... آن پشت، بالاوپایین می‌پرید که من نمی‌توانم بگویم... این‌ور هم از صحبت با حاج‌آقای به نتیجه‌ای نرسیدیم... در همین اثنا آن پاسدارِ سید، را کشید داخل، احترام کرد و راهی‌اش کرد، بعد هم جوری که دیگران بشنوند گفت «وقتی اون تو خط مقدم بود، معلوم نبود ما کجا بودیم!» هرچند جلوتر را ارجاع داده بودند به عقب... اما از برخورد سید، جگرم حال آمد، مرد بود... مرد... سید بود، پاسدار بود، سرهنگ بود، اما بالاتر از همه این‌ها مرد بود... مرد... واژه‌ای که هرچه به آخرالزمان نزدیک‌تر می‌شویم، مصادیقش کم و کمتر می‌شوند... ▫️ می‌رسد، هم با یکی از هایش می‌رسند... خداوند هر پسری که به داده، نامش را به سیره جدش گذاشته... البته با ترکیب‌های مختلف! سیدعلی، سیدعلیرضا، سیدمحمدعلی، سیدعلی‌حسین و این آخری هم که سیدعلی‌حسن... به ترکیب اسامی که نگاه می‌کنی، علاوه بر عشق علی(ع)، ادب و آداب هیأت را هم می‌توانی درس بگیری... هیچ نامی بر «علی» پیشی نگرفته، جز «محمد»! سرهنگ را کامل می‌شناسد، می‌کشدش کنار و درباره وضعیت بچه‌ها در لبنان صحبتی دارد... ▫️▫️▫️ زمان خیلی گذشته، می‌ترسم مثل سال‌های گذشته شود و جای مناسبی پیدا نکنم... محوطه هم تا حدی خلوت‌تر شده... از رخصت می‌گیرم، پیشانی‌اش را می‌بوسم، حسابی تشکر می‌کنم و راهی می‌شوم... ادامه دارد... ✍️ ▫️@qoqnoos2