eitaa logo
ققنوس
1.6هزار دنبال‌کننده
344 عکس
120 ویدیو
5 فایل
گاه‌نوشته‌های رحیم حسین‌آبفروش... نقدها و‌ نظرات‌تان به‌روی چشم: @qqoqnoos
مشاهده در ایتا
دانلود
«چیزی شبیه به معجزه!» (اربعین‌نوشت۳؛ روزنوشت‌های سفر اربعین ۱۴۰۴) |۱شنبه|۱۸مرداد۱۴۰۴|۱۵صفر۱۴۴۷| به کرمانشاه که نزدیک می‌شویم، اهالی کرمانشاه، برای تکمیل مهمان‌نوازی و تشویق زائران به مرز خسروی، دست به کار شده‌اند... جابه‌جای مسیر تابلوهایی به چشم می‌خورند با این عبارات: «خسروی، بهترین انتخاب» و «خسروی، نزدیک‌ترین مرز به کربلا»! انگار که در این بازار خریداران یوسف می‌خواهند سهم بیش‌تری داشته باشند، در آخرین لحظات تصمیم‌گیری، قبل از دوراهی که به سمت مهران می‌رود، آخرین تلاش‌های‌شان را برای برگرداندن نظر زائران مهرانی به کار می‌بندند... ▫️▫️▫️ کنگاور در راه است، موکب مدافعان حرم را در خاطرم هست، موکبی که یکی از بچه‌هایش پیامک داده بود: «...یک موکب واقعا الگو و نمونه در سطح کشور در ایام اربعین است» با هم‌او تماس می‌گیرم، چندباری... کسی پاسخ‌گو نیست، احتمال می‌دهم که راهی کربلا شده‌اند... می‌گذریم به سمت بیستون... موکب سیدالشهداء که سال گذشته هم وصفش را گفته بودم... پای کوه بیستون، بساط عاشقی برپا کرده‌اند و با هم نوا سر داده‌اند: «رنج گل بلبل کشید و بوی گل را باد برد بیستون را عشق کند و شهرتش فرهاد برد» با فرهاد، نه... با داود تماس می‌گیرم...‌... موکب نیست، رفته کرمانشاه... می‌گوید اما در موکب است... چندسالی هست که سیدکاظم همراه تعداد زیادی از بچه‌های‌شان از مشهد برای خادمی می‌آیند بیستون، کنار بچه‌های کرمانشاه... ▫️▫️▫️ می‌رویم کرمانشاه، مسجد و حسینیه حضرت قائم که پاتوق اصلی بچه‌های موکب در طول سال است... جایی در حاشیه شهر و در مجاورت خانه‌های مسکن مهر... محله‌ای پر از معضل و آسیب‌، بدون هیچ مجموعه فرهنگی و مذهبی... همراه دوری در مجموعه می‌زنیم و او هم روایت می‌کند... بچه‌ها با دستان خالی، مجموعه‌ای کامل و مفصل را برپا کرده‌اند... اتفاقی شبیه به معجزه، مسجد، آشپزخانه، دو طبقه حسینیه مرتب و مجزا برای خواهران و برادران، چند سوییت جمع‌وجور و... که همه این زیرساخت‌ها در ایام اربعین به خدمت زائران درمی‌آید... بخش ستادی هم کامل و حرفه‌ای طراحی و آماده شده است، از بخش رسانه و بخش طراحی‌گرافیک تا خیریه مهرباران و فروشگاه مجازی ژیوان و... کلاس‌های آموزشی و‌ تالار اجتماعات و... همه این مجموعه در مدت زمانی کوتاه، با جمع‌آوری بیش از سی میلیارد تومان کمک‌های مردمی و مشارکت‌های خرد مردم به سرعت برپا شده‌است... گفتم که چیزی شبیه به معجزه! ▫️▫️▫️ از آن‌جا می‌رویم سمت دفتر جبهه، جایی که بچه‌های امداد زائر مستقر هستند... پاسی از شب گذشته و بچه‌ها پای سامانه نشسته‌اند و تلفن‌های مردم را پاسخ می‌دهند... از آغاز امدادزائر، شش سالی می‌گذرد... و‌ جمعی از بچه‌های باصفا و باسواد، چند تا آدم‌حسابیِ امام‌حسینی، ایستاده‌اند پای این کار تا گرهی از کار زائری باز کنند... با دستان خالی کار بزرگی کرده‌اند... با ذوق و شوق تعریف می‌کنند و با همان لهجه پرمحبت کرمانشاهی از تلخی‌ها و شیرینی‌های مسیری که طی کرده‌اند می‌گویند: - تازه بعد از ساعت ۱۲ شب کارمان جدی می‌شود! - امسال آقایان پیامکی را که هنگام ورود مسافران به محدوده آنتن‌های بی‌تی‌اس کرمانشاه برای‌شان ارسال می‌کردیم، ارسال نکردند، گفتند اگر قرار به خوشامدگویی است، خودمان می‌گوییم، چرا امدادزائر! - امدادزائر، تنها یک موکب نیست، بلکه یک موکب است در خدمت تمام موکب‌های دیگر! ما ظرفیت همه موکب‌ها و فعالان اربعینی استان را به زائران وصل کرده‌ایم... - بچه‌ها، از جیب خودشان گذاشته‌اند و چند هزار ساندویچ برای زائران آماده کرده‌ایم! - ما فقط اسکان و غذا هماهنگ نمی‌کنیم، تمام تلاش‌مان را می‌کنیم مشکلات زائران امام حسین(ع) را برطرف کنیم... شبکه‌ای از داوطلبان مختلف داریم، تعمیرکار، آپاراتی، تعویض روغنی، یدک‌کش، پزشک، نیروی درمانی و... - همه اطلاعات را در سامانه ثبت کرده‌ایم... - نرم‌افزار سامانه را یکی از بچه‌های مهندس خودمان نوشته... - همه تماس‌ها و اطلاعات را درلحظه، روی سامانه ثبت می‌کنیم... - و... باورش نمی‌شود و این را چند مرتبه تکرار می‌کند که اگر نیامده بودم و با چشمان خودم ندیده بودم، باور نمی‌کردم چنین کار بزرگی این‌جا و توسط این بچه‌ها انجام می‌شود... ▫️▫️▫️ گوشی زنگ می‌خورد...، است، از مرز تماس می‌گیرد، این ساعت شب زنگ زده که چرا ویدئووال مرز تصویر ندارد! گوشی را از می‌گیرم و با صحبت می‌کنم و خداقوتی می‌گویم... می‌گویم راهی مرز هستیم، ان‌شاءالله همدیگر را می‌بینیم... ساعت ۱۲:۴۵ را نشان می‌دهد که راهی مرز می‌شویم... ادامه دارد... ✍️ @qoqnoos2
«این مرز، مرز عاشقی است...» (اربعین‌نوشت۴؛ روزنوشت‌های سفر اربعین ۱۴۰۴) |۲شنبه|۱۹مرداد۱۴۰۴|۱۶صفر۱۴۴۷| راهی مرز می‌شویم، اما همه گرسنه‌ایم... سرشب غذای موکب را خورده‌ایم، اما خب مختصر بود... در راه هرچه چشم می‌گردانیم، دیگر خبری نیست... امیدمان «سرپل‌ذهاب» است... قبل از «سرپل»، تنگه «پاطاق» را رد می‌کنیم، پایین تنگه، بنای «طاق گرا» یا «طاق شیرین» است، احتمالاً برای همین است که تنگه را «پاطاق» می‌گویند... قبل‌تر هروقت شرایط به‌راه بود، سری به «طاق گرا» زده‌ایم، اما حالا تاریکی هوا و جمع هم‌راهان و دوری راه و دیری زمان، رفتن به پایین جاده و دیدار طاق را غیرمنطقی می‌نماید... طاق‌گرا در جوار راه سنگ‌فرش باستانی ساسانی بنا شده که از فلات ایران تا بین‌النهرین می‌رود... عجب جاده‌ای بوده... راهی شبیه همین مسیر زائران اربعین... ▫️▫️▫️ ساعت ۲:۴۵ است که می‌رسیم «سرپل‌ذهاب»... شهری مملو از خاطرات، به‌ویژه برای بچه‌های اربعین... درست یک‌شنبه ۲۱ آبان ۹۶ بود که این منطقه با ۷٫۳ ریشتر به لرزه درآمد... سه روز بعد از اربعین... آن سال، پنج‌شنبه ۱۸ آبان اربعین بود و بسیاری از بچه‌ها در راه بازگشت به ایران، عده‌ای در عراق، عده‌ای در مسیر و عده‌ای هم در مرز... خیلی از موکب‌ها از همان‌جا مستقیم، بار و خیمه و خرگاه‌شان را آوردند منطقه... همه ایران، یک‌پارچه کرمانشاه شد، سرپل‌ذهاب شد... سرپل، از نامش پیداست... از سال‌ها پیش سرِ پلِ ذهاب و سر راه و رفت‌وآمد زائران کربلا بوده... حالا همان زائران کربلا و خادمان زائران کربلا آمده بودند به یاری مردم سرپل... ▫️▫️▫️ گفته بودند شرف‌المکان بالمکین و زمین‌لرزه آمده بود تا مکان‌های جدیدی به اخلاص و صفا و پاکی بچه‌های اربعین، فتح شود... اسم‌های جدیدی بود که در فرهنگ لغات جبهه فرهنگی انقلاب، ردیف می‌شدند... نام‌هایی که سال‌ها بود فراموش شده بودند... بعد از بسیجی‌های خمینی، دیگر کسی پا به این مناطق نگذاشته بود و حال، سال‌ها پس از جنگ، بسیجی‌های خامنه‌ای در کنار نسل بسیجیان خمینی آمده بودند تا دوباره گرد غربت از این منطقه بگیرند... «یادمان شهدای بازی‌دراز»، خاطره اولین جلسات هماهنگی و تصمیم‌گیری و تقسیم‌کار را در خود دارد... «ریجاب» و روستای «بان‌زرده»، معروف به «ده‌کده شیمیایی‌ها» در دامنه دالاهو... روستایی که بیش‌تر مردمانش هنوز از عوارض بمباران‌های شیمیایی صدام خبیث رنج می‌بُردند و حالا هم از درد و داغ زلزله... «ازگله»، «ثلاث‌باباجانی»، «سرابله» و... یادم هست را در ترافیک خروج مردم از منطقه، در سه‌راهی ثلاث‌باباجانی دیدم... کنار جدول نشسته بود و به جمعیت نگاه می‌کرد... بعدتر جایش را پیدا کرد و مقرش را در روستای «کوئیک» زد، کوئیکی که بعدتر فهمیدیم یک «کوئیک» نداریم، «کوئیک مجید»، «کوئیک حسن»، «کوئیک محمود»، «کوئیک عزیز» یا «صیفوری»... فکرکنم باز هم بود! جایی که و‌ تیم جهادی هیأت یافاطمةالزهراء(س) بابل، با دست دادند... جایی که قدم‌گاه آقا شد... قدم‌گاهی که در آن‌جا «بیت رهبری» بنا کرد... حاج سعیدی که این روزها حال خوشی ندارد... حال خوشی که با عوارض شیمیایی و یادگارهای روزهای جنگ، ناخوش گشته است... ▫️ در روستای «تپانی» مستقر شد و کمی پایین‌تر سیدحسین موسوی در «سراب‌ذهاب»، همان روستایی که «دهکده امید» خوانده بودش و آن‌سوترش کانکسی زده بود و نمایش «پنج‌شنبه‌های پاک» را راه انداخته بود... «شنغال‌خالدی»، «افشارآباد»، «زرین‌جو»، «آب‌باریک»، «قلعه‌بهادری»...آخ‌آخ... «انجیره‌بان‌آواره‌علی» که چه‌قدر این در و آن در زدیم تا اسم درستش را پیدا کنیم... ▫️ «هر هیأت، یک روستا» را یادتان هست؟ آهای! بچه‌ها یادتان نرفته که؟! یادتان هست جوانی را که می‌گفت تا حالا کجا بودید؟! آن یکی که می‌گفت تا امروز یک آخوند شیعه را هم از نزدیک ندیده بودیم! دیگری که می‌گفت تا قبل از زلزله و قبل از آمدن‌تان دعا می‌کردیم عربستان بیاید و ما را از دست این حکومت نجات دهد! یا آن روستا را که می‌گفتند داعش آمده و با وانت دختران روستا را برای جهاد نکاح برده و... یادتان نرفته که؟ های! بچه‌ها! شرم‌مان باد اگر یادمان رود... ▫️▫️▫️ این مرز، مرز عاشقی است، نه امروز که از قصه‌های دور... از زمان قصه‌های خسرو و شیرین... این زمین، سرزمین عاشقان است، می‌گویی نه، از «قصر شیرین» باز پرس! از «عمارت خسرو»، از «مرز خسروی»... می‌گویی نه، از «سیدمحمد بهشتی» بازپرس که هنوز پژواک صدایش در ستیغ ارتفاعات بازی‌دراز در گوش می‌پیچد... «به عرفا بگویید عرفان واقعی، خانقاهش بازی‌دراز است.» می‌گویی نه، از گام‌های زائران اربعین بازپرس... این مرز قدم‌گاه عاشقان ثارالله، زائران کربلاست... آری، این مرز، مرز عاشقی است... ادامه دارد... ✍️ @qoqnoos2
ققنوس
«این مرز، مرز عاشقی است...» (اربعین‌نوشت۴؛ روزنوشت‌های سفر اربعین ۱۴۰۴) |۲شنبه|۱۹مرداد۱۴۰۴|۱۶صفر۱۴۴۷
بعد از این یادداشت، برخی از دوستان ابراز لطف کردند و برخی نکاتی را یادآوری و تکمیل کردند و... ▫️ قطعاً در این یادداشت که به مناسبت، یادی هم از زلزله ۹۶ و مجاهدت‌های بچه‌های اربعینی و هیأتی شد، نام بسیاری از هیأت‌ها، مجموعه‌ها و افراد ذکر نشده... بسیاری از دوستانی که مجاهدانه و گم‌نام حضور پیدا کردند و جِد و جَهد به خرج دادند... برخی دوستانی که پرکشیدند و‌ امروز در میان ما نیستند... مثل حاج ، جانباز شیمیایی که در اغتشاشات ۱۴۰۱ به شهادت رسید... ▫️ از جمله و بچه‌های باصفای «کافه شهداء شیراز» و «گروه جهادی جمکرانی‌ها» که از قضا در روستای «انجیره‌بان‌آواره‌علی» مستقر بودند... متن زیر را در کانالش «استراحت بماند بعد از شهادت🇵🇸» منتشر کرد:
این از اون پیام های دِلی و حال خوب کن حاج رحیم آبفروش هست ، یادش بخیر سرپل ذهاب ، گروه جهادی جمکرانی ها زیر مجموعه کافه شهدا ۷ ماه اونجا جهاد کرد و اولین کار جهادی ما بود 😍 هر هیات یک روستا و سهم روستای ما هم شده بوده روستای انجیره بان آواره علی که به قول حاج رحیم آخر اسمش درستش رو نفهمیدیم ، هر سری یه چیری بود ، انجیره ، انجیره بان و ... یادش بخیر ، حاج رحیم آقا مارو یاد چه خاطراتی انداختی 🥰