دوستی گفت من رژیم دارم
گفتم : شما وزن متعادلی دارید . نیاز به رژیم نیست
او گفت : رژیم در تغذیه نیست
رژیم تفڪر و رفتار است
در این رژیم اجتناب می ڪنم از :
۱- افڪار منفی
۲-آدمهاے منفی مخرب و غیرسازنده
۳-ڪسانی ڪه لبخند را از من می گیرند.
۴-آنهایی ڪه باعث میشوند سایه غم و حسرت بر نگاهم چیره شود
۵-آنها ڪه باعث می شوند اعتماد به نفسم را از دست بدهم
۶- آنهایی ڪه چوب لاے چرخ زندگیم می گذارند
او گفت :اگر یڪ ماه این رژیم را رعایت ڪنم ؛ کلی از بیماریهاے فڪرے و وسواسی من ڪم میشود و ڪیفیت زندگی ام بالا میرود
💙
🇪 🇳 🇪 🇷 🇬 🇾 _🇵 🇱 🇺 🇦 🇸
❅❅❅❅❅❅❅❅
C᭄زنـدگی بـا آیـههاC᭄
•ღ•⇨ ↬ ↫ °❀°🌺°❀°🌺°❀°🌺°❀° #قسمت_ششم ✍داستان دنباله دار جذاب مذهبی 📝عاشقانه اے براے تو: ✍ این قسم
•ღ•⇨ ↬ ↫
°❀°🌺°❀°🌺°❀°🌺°❀°
قسمت_هفتم :داستان دنباله دار جذاب 📝(عاشقانه اے براے تو)
✍این قسمت (زندگی مشترک)
👝وسایلم رو جمع ڪردم و رفتم خونه مندلی ... دوست صمیمیم بود ... .
🍃به پدر و مادرم گفتم فقط تا آخر ترم اونجا می مونم ... جرات نمیڪردم بهشون بگم چڪار می خوام بڪنم ... ما جزء خانوادههاے اصیل بودیم و دوستهامون هم باید به تایید خانواده می رسیدن و در شان ارتباط داشتن با ما میبودن ... چه برسه به دوست پسر، دوست دختر یا همسر ... .
🌼اومد خونه مندلی دنبالم ... رفتیم مسجد و براے مدت مشخصی خطبه عقد خونده شد ...
☘بعد از اون هم ازدواج مون رو به طور قانونی در سیستم دولتی ثبت ڪردیم ... تا نزدیڪ غروب ڪارها طول ڪشید ...
🌹 ثبت ازدواج، انجام ڪارهاے قانونی و ... .
☘اصلا شبیه اون آدمی ڪه قبل میشناختم نبود ... با محبت بهم نگاه میڪرد ... اون حالت ڪنترل شده و بیتفاوت توے رفتارش نبود ...
🌷سعی میڪرد من رو بخندونه ... اون پسر زبون بریده، حالا شیرین زبونی میڪرد تا از اون حالت در بیام ... .
🌿از چند ڪیلومترے مشخص بود حس گوسفندے رو داشتم ڪه دارن سرش رو میبرن ... از هر رفتارش یه برداشت دیگه توے ذهنم میومد ...
🌼 و به خودم میگفتم فقط یه مدت ڪوتاهه، چند وقت تحملش ڪن. این ازدواج لعنتی خیلی زود تموم میشه ... نفرت از چشم هام میبارید ... .
🌺شب تا در خونه مندلی همراهم اومد ... با بیحوصلگی گفتم: صبر ڪن برم وسایلم رو بردارم ... .
☘خندید و گفت: شاید طبق قانون الهی، ما زن و شوهریم اما همون قانون میگه تو با این قیافه نمیتونی وارد خونه من بشی ... .
🌷هنوز مغزم داشت روی این جمله اش ڪار میڪرد ڪه گفت: برو تو. دنبالت اومدم مطمئن بشم سالم رسیدے ...
⚡️چند قدم ازم دور شد ... دوباره چرخید سمتم و با همون حالت گفت: خوابهاے قشنگ ببینی ... و رفت ... .
✍ادامــه دارد....
•ღ•⇨ ↬ ↫
°❀°🌺°❀°🌺°❀°🌺°❀°
لحظه هاتون زیبا و سرشار از عاشقانه های الهی 💙
افسوس بَرین عُمر گرانمایه ڪه بگذشت
ما از سر تقصیر و خطا درنگذشتیم
پیری و جوانی پی هم چون شب و روزند
ما شب شدو روز آمد و بیدار نگشتیم...
🇪 🇳 🇪 🇷 🇬 🇾 _🇵 🇱 🇺 🇦 🇸
❅❅❅❅❅❅❅❅
C᭄زنـدگی بـا آیـههاC᭄
•ღ•⇨ ↬ ↫ °❀°🌺°❀°🌺°❀°🌺°❀° قسمت_هفتم :داستان دنباله دار جذاب 📝(عاشقانه اے براے تو) ✍این قسمت (زندگی
•ღ•⇨ ↬ ↫
°❀°🌺°❀°🌺°❀°🌺°❀°
قسمت_هشتم :داستان دنباله دار مذهبی جذاب📝(عاشقانهاے برای تو)
✍این قسمت ((معادله غیر قابل حل))
🍂رفتم تو ... اولش هنوز گیج بودم ... مغزم از پس حل معادلات رفتارش برنمی اومد ... .
🍃چند دقیقه بعد ڪلا بیخیال درڪ ڪردنش شدم ...
✨جلوے چشم هاے گیج و متحیر مندلی، از خوشحالی بالا و پایین می پریدم و جیغ میڪشیدم ...
🌿تمام روز از فڪر زندگی با اون داشتم دیوونه می شدم اما حالا آزاد آزاد بودم ...
🌷فردا طبق قولم لباس پوشیدم و اومدم دانشگاه ... با بچه ها روے چمنها نشسته بودیم ڪه یهو دیدم بالاے سرم ایستاده ...
🌻بدون اینڪه به بقیه نگاه ڪنه؛ آرام و محترمانه بهشون روز بخیر گفت ... .
🌺بعد رو ڪرد به منو با محبت و لبخند گفت: سلام، روز فوق العاده اي داشته باشی ... .
🌹بدون مڪث، یه شاخ گل رز گذاشت روے ڪیفم و رفت ... جا خورده بودم و تفاوت رفتار صد و هشتاد درجه ایش رو اصلا درڪ نمیڪردم ... .
🍂با رفتنش بچه ها بهم ریختن ... هر ڪدوم یه طورے ابراز احساسات میڪرد و یه چیزے میگفت ولی من ڪلا گیج بودم ...
🌼یه لحظه به خودم میگفتم می خواد مخت رو بزنه ... بعد میگفتم چه دلیلی داره؟
🍃من ڪه زنشم. خودش نخواست من رو ببره ... یه لحظه بعد یه فڪر دیگه و ... .
🌼ڪلا درڪش نمیڪردم ...
✍ادامــه دارد....
•ღ•⇨ ↬ ↫
°❀°🌺°❀°🌺°❀°🌺°❀°
🇪 🇳 🇪 🇷 🇬 🇾 _🇵 🇱 🇺 🇦 🇸
❅❅❅❅❅❅❅❅
لحظههاتـــون زیباو سرشار از عاشقانههاے الهی 💙