♥️
قطـرههاے ڪوچـڪ آب،
اقیانوس بزرگ را مۍسـازند؛
و دانه هاے ڪـوچـڪ شن،
ساحـل زیبا را ...
لحظـه هاے ڪوتاه شاید بۍاࢪزش بھ نظـر بـرسند،
اما زنـدگۍ را مۍسازند؛
قدࢪ لـحـظھ ها ࢪا بدانیم
╭❣
╰┈➤🇪 🇳 🇪 🇷 🇬 🇾 _🇵 🇱 🇺 🇦 🇸
❅❅❅❅❅❅❅❅
💛
مراقب افڪارت باش ڪھ گفتارت مۍشود
مراقب گفتارت باش ڪھ رفتارت مۍشود
مراقب رفتارت باش ڪھ عادت مۍشود
مراقب عادتت باش ڪھ شخصیت مۍشود
مراقب شخصیتت باش ڪھ سرنوشتت مۍشود
╭❣
╰┈➤🇪 🇳 🇪 🇷 🇬 🇾 _🇵 🇱 🇺 🇦 🇸
❅❅❅❅❅❅❅❅
C᭄زنـدگی بـا آیـههاC᭄
•ღ•⇨ ↬ ↫ °❀°🌺°❀°🌺°❀°🌺°❀° ✨داستان مذهبی دنباله دار👈 عاشقانه اے براے تو: قسمت سوم : 🔺آتش انتقام🔺
•ღ•⇨ ↬ ↫
°❀°🌺°❀°🌺°❀°🌺°❀°
داستان دنباله دار 💕عاشقانه اے برای تو(عشق علوی ،حب فاطمی )
این قسمت قسمت چهارم 👈من جذاب ترم یا؟؟؟
🌹بالاخره توے ڪتابخونه پیداش ڪردم … رفتم سمتش و گفتم: آقاے صادقی، می تونم چند لحظه باهاتون خصوصی صحبت ڪنم … .
🍃🍃سرش رو آورد بالا، تا چشمش بهم افتاد … چهره اش رفت توے هم … سرش رو پایین انداخت … اصلا انتظار چنین واڪنشی رو نداشتم … .
🌹دوباره جمله ام رو تڪرار ڪردم … همون طور ڪه سرش پایین بود گفت: لطفا هر حرفی دارید همین جا بگید …
🍂رنگ صورتش عوض شده بود … حس میڪردم داره دندون هاش رو محڪم روے هم فشار میده … به خودم گفتم: آفرین دارے موفق میشی … مارش پیروزے رو توے گوش هام می شنیدم … .
💓با عشوه رفتم طرفش، صدام رو نازڪ ڪردم و گفتم: اما اینجا ڪتابخونه است … .
💜حالتش بدجور جدے شد … الانم وقت نمازه … اینو گفت و سریع از جاش بلند شد … تند تند وسایلش رو جمع می ڪرد و می گذاشت توے ڪیفش … .
🌼مغزم هنگ ڪرده بود … از ڪار افتاده بود … قبلا نماز خوندنش رو دیده بودم و می دونستم نماز چیه … .
🌹دویدم دنبالش و دستش رو گرفتم … با عصبانیت دستش رو از توے دستم ڪشید … .
🌼با تعجب گفتم: دارے میرے نماز بخونی؟ یعنی، من از خدا جذاب تر نیستم؟ … .
🌷سرش رو آورد بالا … با ناراحتی و عصبانیت، براے اولین بار توے چشم هام زل زد و خیلی محڪم گفت: نه … .
.
✍ادامــه دارد......
•ღ•⇨ ↬ ↫
°❀°🌺°❀°🌺°❀°🌺°❀°
C᭄زنـدگی بـا آیـههاC᭄
•ღ•⇨ ↬ ↫ °❀°🌺°❀°🌺°❀°🌺°❀° داستان دنباله دار 💕عاشقانه اے برای تو(عشق علوی ،حب فاطمی ) این قسمت
•ღ•⇨ ↬ ↫
°❀°🌺°❀°🌺°❀°🌺°❀°
#قسمت_پنجم 📖داستان واقعی و دنباله دار
👈عاشقانه اے براے تو:➖ مرگ یا غرور؟؟؟
😔غرورم له شده بود … همه از این ماجرا خبردار شده بودن … سوژه مسخره ڪردن بقیه شده بودم … .
🔹بدتر از همه زمانی بود ڪه دوست پسر سابقم اومد سراغم و بهم گفت:
🔸اگر اینقدر بدبخت شدے ڪه دنبال این مدل پسرها راه افتادے، حاضرم قبولت ڪنم برگردے پیشم؟ … .
💥تا مرز جنون عصبانی بودم … حالا دیگه حتی آدمی ڪه خودم ولش ڪرده بودم برام ژست میگرفت … .
🍂رفتم دانشگاه سراغش … هیچ جا نبود … بالاخره یڪی ازش خبر داشت … گفت: به خاطر تب بالا بیمارستانه و احتمالا چند روز دیگه هم نگهش دارن … .
🍂رفتم خونه … تمام شب رو توے حیاط راه میرفتم … مرگ یا غرور؟ … زندگی با همچین آدمی زیر یڪ سقف و تحملش به عنوان شوهر، از مرگ بدتر بود … اما غرورم خورد شده بود … .
😔پسرهایی ڪه جرات نگاه ڪردن بهم رو هم نداشتن حالا مسخره ام میڪردن و تیڪه میانداختن … .
🌷عین همیشه لباس پوشیدم … بلوز و شلوار … بدون گل و دست خالی رفتم بیمارستان …در رو باز ڪردم … و بدون هیچ مقدمهاے گفتم: باهات ازدواج میڪنم …
✍ادامه دارد......
•ღ•⇨ ↬ ↫
°❀°🌺°❀°🌺°❀°🌺°❀°
🇪 🇳 🇪 🇷 🇬 🇾 _🇵 🇱 🇺 🇦 🇸
❅❅❅❅❅❅❅❅
🌼🍃🍃🌼🍃🍃🌼
داستان مذهبی واقعی و جذاب ☝️
❣عاشقانه اے برای تو ❣
هر روز یک قسمت در کانال
@Energy_pluas
حتما دنبال کنید و برای دوستاتون فوروارد کنید 🌼🍃
C᭄زنـدگی بـا آیـههاC᭄
•ღ•⇨ ↬ ↫ °❀°🌺°❀°🌺°❀°🌺°❀° #قسمت_پنجم 📖داستان واقعی و دنباله دار 👈عاشقانه اے براے تو:➖ مرگ یا غرو
•ღ•⇨ ↬ ↫
°❀°🌺°❀°🌺°❀°🌺°❀°
#قسمت_ششم ✍داستان دنباله دار جذاب مذهبی
📝عاشقانه اے براے تو:
✍ این قسمت ((معامله))
🌹خیلی تعجب ڪرده بود ... ولی ساڪت گوش میڪرد ... منم ادامه دادم ...
😞بدجور غرورم شڪسته و مسخره همه شدم ... تو می خواے تا تموم شدن درست اینجا بمونی ... من میخوام غرورم برگرده ... .
☘اینو ڪه گفتم سرش رو انداخت پایین ... ناراحتی رو به وضوح می شد توے چهرهاش دید ... برام مهم نبود ... .
🌼تمام شرط هات هم قبول ... لباس پوشیده می پوشم ... شراب و هیچ چیز الڪل دارے نمیخورم ...
☘با هیچ مردے هم حتی دست نمیدم ...
🚫فقط یه شرط دارم ... بعد از تموم شدن درست، این منم ڪه باهات بهم میزنم ... تو هم ڪه قصد موندن ندارے ... بهم ڪه زدم برو ... .
🌷سرش پایین بود ... نمی دونم چه مدت سڪوت ڪرد ... همون طور ڪه سرش پایین بود ازم عذرخواهی ڪرد ...
🌺تقصیر من بود ڪه نسنجیده به شما پیشنهاد ازدواج دادم. اگر این ڪار رو نڪرده بودم ڪار به اینجا نمیڪشید ...
🌼من توے ڪافه دانشگاه از شما خواستگارے میڪنم. شما هم جلوے همه بزن توے گوشم ... .
☘براے اولین بار بود ڪه دلم براے چند لحظه براے یه پسر سوخت ... اما فایدهاے نداشت ...
🌷 ماجراے ڪتابخونه دهن به دهن چرخیده بود ... چند روز پیش، اون طورے ردم ڪرده بود حالا اینطورے فایده نداشت ... .
🌹خیلی جدے بهش گفتم: اصلا ایده خوبی نیست ... آبروے من رو بردے ... فقط این طورے درست میشه ... بعد رفتنت میگم عاشق یه احمق شده بودم ڪه لیاقتم رو نداشت.
🌺 منم ولش ڪردم ... یه معامله است ... هر دو توش سود میڪنیم ... .
👌اما من خیال نداشتم تا آخر باهاش بمونم ... فقط یه احمق می تونست عاشق این شده باشه ...
✍ادامـه دارد....
•ღ•⇨ ↬ ↫
°❀°🌺°❀°🌺°❀°🌺°❀°
🇪 🇳 🇪 🇷 🇬 🇾 _🇵 🇱 🇺 🇦 🇸
❅❅❅❅❅❅❅❅
لحظههاتـــون زیباو سرشار از عاشقانههاے الهی 💙
آداب غذاخوردن را رعایت ڪنید:
🖍غذا را خوب بجوید و حجم غذای خود را تا میتوانید ڪاهش دهید.
🖍از مصرف بیش از اندازه غذاهاے سنگین و غلیظ مانند ماڪارونی و آش رشته و لازانیا و پنیر پیتزا پرهیز ڪنید.
🖍 از درهمخورے و ریزهخوارے اجتناب ڪنید.
🖍از پرخورے و مخصوصاً مصرف زیاد غذاها نشاسته دار پرهیز ڪنید.
🖍بعد از صرف غذا، ڪمی در منزل راه بروید.
🖍بلافاصله بعد از غذا نخوابید.
💙
🇪 🇳 🇪 🇷 🇬 🇾 _🇵 🇱 🇺 🇦 🇸
❅❅❅❅❅❅❅❅
دوستی گفت من رژیم دارم
گفتم : شما وزن متعادلی دارید . نیاز به رژیم نیست
او گفت : رژیم در تغذیه نیست
رژیم تفڪر و رفتار است
در این رژیم اجتناب می ڪنم از :
۱- افڪار منفی
۲-آدمهاے منفی مخرب و غیرسازنده
۳-ڪسانی ڪه لبخند را از من می گیرند.
۴-آنهایی ڪه باعث میشوند سایه غم و حسرت بر نگاهم چیره شود
۵-آنها ڪه باعث می شوند اعتماد به نفسم را از دست بدهم
۶- آنهایی ڪه چوب لاے چرخ زندگیم می گذارند
او گفت :اگر یڪ ماه این رژیم را رعایت ڪنم ؛ کلی از بیماریهاے فڪرے و وسواسی من ڪم میشود و ڪیفیت زندگی ام بالا میرود
💙
🇪 🇳 🇪 🇷 🇬 🇾 _🇵 🇱 🇺 🇦 🇸
❅❅❅❅❅❅❅❅
C᭄زنـدگی بـا آیـههاC᭄
•ღ•⇨ ↬ ↫ °❀°🌺°❀°🌺°❀°🌺°❀° #قسمت_ششم ✍داستان دنباله دار جذاب مذهبی 📝عاشقانه اے براے تو: ✍ این قسم
•ღ•⇨ ↬ ↫
°❀°🌺°❀°🌺°❀°🌺°❀°
قسمت_هفتم :داستان دنباله دار جذاب 📝(عاشقانه اے براے تو)
✍این قسمت (زندگی مشترک)
👝وسایلم رو جمع ڪردم و رفتم خونه مندلی ... دوست صمیمیم بود ... .
🍃به پدر و مادرم گفتم فقط تا آخر ترم اونجا می مونم ... جرات نمیڪردم بهشون بگم چڪار می خوام بڪنم ... ما جزء خانوادههاے اصیل بودیم و دوستهامون هم باید به تایید خانواده می رسیدن و در شان ارتباط داشتن با ما میبودن ... چه برسه به دوست پسر، دوست دختر یا همسر ... .
🌼اومد خونه مندلی دنبالم ... رفتیم مسجد و براے مدت مشخصی خطبه عقد خونده شد ...
☘بعد از اون هم ازدواج مون رو به طور قانونی در سیستم دولتی ثبت ڪردیم ... تا نزدیڪ غروب ڪارها طول ڪشید ...
🌹 ثبت ازدواج، انجام ڪارهاے قانونی و ... .
☘اصلا شبیه اون آدمی ڪه قبل میشناختم نبود ... با محبت بهم نگاه میڪرد ... اون حالت ڪنترل شده و بیتفاوت توے رفتارش نبود ...
🌷سعی میڪرد من رو بخندونه ... اون پسر زبون بریده، حالا شیرین زبونی میڪرد تا از اون حالت در بیام ... .
🌿از چند ڪیلومترے مشخص بود حس گوسفندے رو داشتم ڪه دارن سرش رو میبرن ... از هر رفتارش یه برداشت دیگه توے ذهنم میومد ...
🌼 و به خودم میگفتم فقط یه مدت ڪوتاهه، چند وقت تحملش ڪن. این ازدواج لعنتی خیلی زود تموم میشه ... نفرت از چشم هام میبارید ... .
🌺شب تا در خونه مندلی همراهم اومد ... با بیحوصلگی گفتم: صبر ڪن برم وسایلم رو بردارم ... .
☘خندید و گفت: شاید طبق قانون الهی، ما زن و شوهریم اما همون قانون میگه تو با این قیافه نمیتونی وارد خونه من بشی ... .
🌷هنوز مغزم داشت روی این جمله اش ڪار میڪرد ڪه گفت: برو تو. دنبالت اومدم مطمئن بشم سالم رسیدے ...
⚡️چند قدم ازم دور شد ... دوباره چرخید سمتم و با همون حالت گفت: خوابهاے قشنگ ببینی ... و رفت ... .
✍ادامــه دارد....
•ღ•⇨ ↬ ↫
°❀°🌺°❀°🌺°❀°🌺°❀°
لحظه هاتون زیبا و سرشار از عاشقانه های الهی 💙
افسوس بَرین عُمر گرانمایه ڪه بگذشت
ما از سر تقصیر و خطا درنگذشتیم
پیری و جوانی پی هم چون شب و روزند
ما شب شدو روز آمد و بیدار نگشتیم...
🇪 🇳 🇪 🇷 🇬 🇾 _🇵 🇱 🇺 🇦 🇸
❅❅❅❅❅❅❅❅
C᭄زنـدگی بـا آیـههاC᭄
•ღ•⇨ ↬ ↫ °❀°🌺°❀°🌺°❀°🌺°❀° قسمت_هفتم :داستان دنباله دار جذاب 📝(عاشقانه اے براے تو) ✍این قسمت (زندگی
•ღ•⇨ ↬ ↫
°❀°🌺°❀°🌺°❀°🌺°❀°
قسمت_هشتم :داستان دنباله دار مذهبی جذاب📝(عاشقانهاے برای تو)
✍این قسمت ((معادله غیر قابل حل))
🍂رفتم تو ... اولش هنوز گیج بودم ... مغزم از پس حل معادلات رفتارش برنمی اومد ... .
🍃چند دقیقه بعد ڪلا بیخیال درڪ ڪردنش شدم ...
✨جلوے چشم هاے گیج و متحیر مندلی، از خوشحالی بالا و پایین می پریدم و جیغ میڪشیدم ...
🌿تمام روز از فڪر زندگی با اون داشتم دیوونه می شدم اما حالا آزاد آزاد بودم ...
🌷فردا طبق قولم لباس پوشیدم و اومدم دانشگاه ... با بچه ها روے چمنها نشسته بودیم ڪه یهو دیدم بالاے سرم ایستاده ...
🌻بدون اینڪه به بقیه نگاه ڪنه؛ آرام و محترمانه بهشون روز بخیر گفت ... .
🌺بعد رو ڪرد به منو با محبت و لبخند گفت: سلام، روز فوق العاده اي داشته باشی ... .
🌹بدون مڪث، یه شاخ گل رز گذاشت روے ڪیفم و رفت ... جا خورده بودم و تفاوت رفتار صد و هشتاد درجه ایش رو اصلا درڪ نمیڪردم ... .
🍂با رفتنش بچه ها بهم ریختن ... هر ڪدوم یه طورے ابراز احساسات میڪرد و یه چیزے میگفت ولی من ڪلا گیج بودم ...
🌼یه لحظه به خودم میگفتم می خواد مخت رو بزنه ... بعد میگفتم چه دلیلی داره؟
🍃من ڪه زنشم. خودش نخواست من رو ببره ... یه لحظه بعد یه فڪر دیگه و ... .
🌼ڪلا درڪش نمیڪردم ...
✍ادامــه دارد....
•ღ•⇨ ↬ ↫
°❀°🌺°❀°🌺°❀°🌺°❀°
🇪 🇳 🇪 🇷 🇬 🇾 _🇵 🇱 🇺 🇦 🇸
❅❅❅❅❅❅❅❅
لحظههاتـــون زیباو سرشار از عاشقانههاے الهی 💙
C᭄زنـدگی بـا آیـههاC᭄
•ღ•⇨ ↬ ↫ °❀°🌺°❀°🌺°❀°🌺°❀° قسمت_هشتم :داستان دنباله دار مذهبی جذاب📝(عاشقانهاے برای تو) ✍این قسمت
•ღ•⇨ ↬ ↫
°❀°🌺°❀°🌺°❀°🌺°❀°
📝داستان مذهبی جذاب 💕عاشقانه ای برای تو:📝 قسمت_نهم
👈این قسمت ((حلقه))
☀️نزدیڪ زمان نهار بود ... ڪلاس نداشتم و مهمتر از همه ڪل روز رو داشتم به این فڪر میڪردم ڪه ڪجاست؟ ...
🍀به صورت ڪاملا اتفاقی، شروع ڪردم به دنبالش گشتن ... زیر درخت نماز می خوند ... بعد وسایلش رو جمع ڪرد و ظرف غذاش رو در آورد ... .
🌷 یهو چشمش افتاد به من ... مثل فنر از جاش پرید اومد سمتم ... خواستم در برم اما خیلی مسخره میشد ...
🍃داشتم رد میشدم اتفاقی دیدم اینجا نشستی ... تا اینو گفتم با خوشحالی گفت: چه اتفاق خوبی. می خواستم نهار بخورم. می خواے با هم غذا بخوریم؟ ... .
🌷ناخودآگاه و بی معطلی گفتم: نه، قراره با بچهها، نهار بریم رستوران ... دروغ بود ... .
☘خندید و گفت: بهتون خوش بگذره ... .
🌷اومدم فرار ڪنم ڪه صدام ڪرد ... رفت از توے ڪیفش یه جعبه ڪوچیڪ درآورد ... گرفت سمتم و گفت: امیدوارم خوشت بیاد. می خواستم با هم بریم ولی ... اگر دوست داشتی دستت ڪن ... .
🎁جعبه رو گرفتم و سریع ازش دور شدم ... از دور یه بار دیگه ایستادم نگاهش کردم ... تنها زیر درخت ... .
🎀شاید از دید خانوادگی و ثروت ما، اون حلقه بی ارزش بود اما با یه نگاه میتونستم بگم ... امیرحسین ڪلی پول پاش داده بود ... شاید ڪل پس اندازش رو ...
✍ادامــه دارد......
•ღ•⇨ ↬ ↫
°❀°🌺°❀°🌺°❀°🌺°❀°
🇪 🇳 🇪 🇷 🇬 🇾 _🇵 🇱 🇺 🇦 🇸
❅❅❅❅❅❅❅❅
لحظههاتـــون زیبا و سرشار از عاشقانههاے الهی 💙
.
خــدا چقدر قشنگ میگه
وَاللّه یَعلـمُ مَـا فِـی قُـلُوبِکُـمٔ
حواسم هست تو دلت چی میگذره ♡
•••••✨🌸☁️
🇪 🇳 🇪 🇷 🇬 🇾 _🇵 🇱 🇺 🇦 🇸
❅❅❅❅❅❅❅❅
#خدایا_شکرت
C᭄زنـدگی بـا آیـههاC᭄
•ღ•⇨ ↬ ↫ °❀°🌺°❀°🌺°❀°🌺°❀° 📝داستان مذهبی جذاب 💕عاشقانه ای برای تو:📝 قسمت_نهم 👈این قسمت ((حلقه))
☀️💛☀️💛
•ღ•⇨ ↬ ↫•ღ•⇨ ↬ ↫
°❀°🌺°❀°🌺°❀°🌺°❀°
#قسمت_دهم📝 داستان دنباله دار
📝 عاشقانه اے برای تو:
✍این قسمت((معناے تعهد))
🌷گل خریدن تقریبا ڪار هر روزش بود … گاهی شڪلات هم ڪنارش میگرفت … بدون بهانه و مناسبت، هر چند ڪوچیڪ، برام چیزے میخرید … زیاد دور و ورم نمیومد … اما ڪمڪم چشمهام توے محوطه دانشگاه دنبالش میدوید … .
💥رفتارها و توجه ڪردنهاش به من، توجه همه رو به ما جلب ڪرده بود … من تنها ڪسی بودم ڪه بهم نگاه میڪرد … پسرے ڪه به خنثی بودن مشهور شده بود حالا همه به شوخی رومئو صداش میڪردن … .
❄️اون روز ڪلاس نداشتیم … بچه ها پیشنهاد دادن بریم استخر، سالن زیبایی و … .
💎همه رفتن توے رختڪن اما پاهاے من خشڪ شده بود .. براے اولین بار حس میڪردم در برابر یه نفر تعهد دارم … ڪیفم رو برداشتم و اومدم بیرون … هر چقدر هم بچه ها صدام ڪردن، انگار ڪر شده بودم … .
🕰چند ساعت توے خیابونها بیهدف پرسه زدم … رفتم براے خودم چند دست بلوز و شلوار نو خریدم … عین همیشه، فقط مارڪدار … یڪیش رو همون جا پوشیدم و رفتم دانشگاه … .
🎀همون جاے همیشگی نشسته بود … تنها … بیهوا رفتم سمتش و بلند گفتم: هنوز ڪه نهار نخوردے؟ …
🎁امتحانات تموم شده بود … قرار بود بعد از تموم شدن امتحاناتم برگرده … حلقه توے جعبه جلوے چشمم بود … .
🍁دو ماه پیش قصد داشتم توے چنین روزے رهاش ڪنم و زیر قولم بزنم … اما الان، داشتم به امیرحسین فڪر میڪردم … اصلا شبیه معیارهاے من نبود … .
👝وسایلم رو جمع ڪردم … بی خبر رفتم در خونهاش و زنگ زدم … در رو ڪه باز ڪرد حسابی جا خورد … بدون سلام و معطلی، چمدونم رو هل دادم تو و گفتم: من میگم ماه عسل ڪجا میریم … .
💞آغاز زندگی ما، با آغاز حسادت ها همراه شد … اونهایی ڪه حسرت رومئوے من رو داشتند … و اونهایی ڪه واقعا چشم شون دنبالش افتاده بود … .
🍂مسخره ڪردن ها … تیڪه انداختنها … ڪمڪم بین من و دوستهام فاصله میافتاد … هر چقدر به امیرحسین نزدیڪتر می شدم فاصلهام از بقیه بیشتر میشد … .
✍ادامـــه دارد....
•ღ•⇨ ↬ ↫
°❀°🌺°❀°🌺°❀°🌺°❀°
🇪 🇳 🇪 🇷 🇬 🇾 _🇵 🇱 🇺 🇦 🇸
❅❅❅❅❅❅❅❅
لحظههاتـــون زیباو سرشار از عاشقانههاے الهی 💙