C᭄زنـدگی بـا آیـههاC᭄
•ღ•⇨ ↬ ↫ °❀°🌺°❀°🌺°❀°🌺°❀° داستان دنباله دار 💕عاشقانه اے برای تو(عشق علوی ،حب فاطمی ) این قسمت
•ღ•⇨ ↬ ↫
°❀°🌺°❀°🌺°❀°🌺°❀°
#قسمت_پنجم 📖داستان واقعی و دنباله دار
👈عاشقانه اے براے تو:➖ مرگ یا غرور؟؟؟
😔غرورم له شده بود … همه از این ماجرا خبردار شده بودن … سوژه مسخره ڪردن بقیه شده بودم … .
🔹بدتر از همه زمانی بود ڪه دوست پسر سابقم اومد سراغم و بهم گفت:
🔸اگر اینقدر بدبخت شدے ڪه دنبال این مدل پسرها راه افتادے، حاضرم قبولت ڪنم برگردے پیشم؟ … .
💥تا مرز جنون عصبانی بودم … حالا دیگه حتی آدمی ڪه خودم ولش ڪرده بودم برام ژست میگرفت … .
🍂رفتم دانشگاه سراغش … هیچ جا نبود … بالاخره یڪی ازش خبر داشت … گفت: به خاطر تب بالا بیمارستانه و احتمالا چند روز دیگه هم نگهش دارن … .
🍂رفتم خونه … تمام شب رو توے حیاط راه میرفتم … مرگ یا غرور؟ … زندگی با همچین آدمی زیر یڪ سقف و تحملش به عنوان شوهر، از مرگ بدتر بود … اما غرورم خورد شده بود … .
😔پسرهایی ڪه جرات نگاه ڪردن بهم رو هم نداشتن حالا مسخره ام میڪردن و تیڪه میانداختن … .
🌷عین همیشه لباس پوشیدم … بلوز و شلوار … بدون گل و دست خالی رفتم بیمارستان …در رو باز ڪردم … و بدون هیچ مقدمهاے گفتم: باهات ازدواج میڪنم …
✍ادامه دارد......
•ღ•⇨ ↬ ↫
°❀°🌺°❀°🌺°❀°🌺°❀°
🇪 🇳 🇪 🇷 🇬 🇾 _🇵 🇱 🇺 🇦 🇸
❅❅❅❅❅❅❅❅
🌼🍃🍃🌼🍃🍃🌼
داستان مذهبی واقعی و جذاب ☝️
❣عاشقانه اے برای تو ❣
هر روز یک قسمت در کانال
@Energy_pluas
حتما دنبال کنید و برای دوستاتون فوروارد کنید 🌼🍃
C᭄زنـدگی بـا آیـههاC᭄
•ღ•⇨ ↬ ↫ °❀°🌺°❀°🌺°❀°🌺°❀° #قسمت_پنجم 📖داستان واقعی و دنباله دار 👈عاشقانه اے براے تو:➖ مرگ یا غرو
•ღ•⇨ ↬ ↫
°❀°🌺°❀°🌺°❀°🌺°❀°
#قسمت_ششم ✍داستان دنباله دار جذاب مذهبی
📝عاشقانه اے براے تو:
✍ این قسمت ((معامله))
🌹خیلی تعجب ڪرده بود ... ولی ساڪت گوش میڪرد ... منم ادامه دادم ...
😞بدجور غرورم شڪسته و مسخره همه شدم ... تو می خواے تا تموم شدن درست اینجا بمونی ... من میخوام غرورم برگرده ... .
☘اینو ڪه گفتم سرش رو انداخت پایین ... ناراحتی رو به وضوح می شد توے چهرهاش دید ... برام مهم نبود ... .
🌼تمام شرط هات هم قبول ... لباس پوشیده می پوشم ... شراب و هیچ چیز الڪل دارے نمیخورم ...
☘با هیچ مردے هم حتی دست نمیدم ...
🚫فقط یه شرط دارم ... بعد از تموم شدن درست، این منم ڪه باهات بهم میزنم ... تو هم ڪه قصد موندن ندارے ... بهم ڪه زدم برو ... .
🌷سرش پایین بود ... نمی دونم چه مدت سڪوت ڪرد ... همون طور ڪه سرش پایین بود ازم عذرخواهی ڪرد ...
🌺تقصیر من بود ڪه نسنجیده به شما پیشنهاد ازدواج دادم. اگر این ڪار رو نڪرده بودم ڪار به اینجا نمیڪشید ...
🌼من توے ڪافه دانشگاه از شما خواستگارے میڪنم. شما هم جلوے همه بزن توے گوشم ... .
☘براے اولین بار بود ڪه دلم براے چند لحظه براے یه پسر سوخت ... اما فایدهاے نداشت ...
🌷 ماجراے ڪتابخونه دهن به دهن چرخیده بود ... چند روز پیش، اون طورے ردم ڪرده بود حالا اینطورے فایده نداشت ... .
🌹خیلی جدے بهش گفتم: اصلا ایده خوبی نیست ... آبروے من رو بردے ... فقط این طورے درست میشه ... بعد رفتنت میگم عاشق یه احمق شده بودم ڪه لیاقتم رو نداشت.
🌺 منم ولش ڪردم ... یه معامله است ... هر دو توش سود میڪنیم ... .
👌اما من خیال نداشتم تا آخر باهاش بمونم ... فقط یه احمق می تونست عاشق این شده باشه ...
✍ادامـه دارد....
•ღ•⇨ ↬ ↫
°❀°🌺°❀°🌺°❀°🌺°❀°
🇪 🇳 🇪 🇷 🇬 🇾 _🇵 🇱 🇺 🇦 🇸
❅❅❅❅❅❅❅❅
لحظههاتـــون زیباو سرشار از عاشقانههاے الهی 💙
آداب غذاخوردن را رعایت ڪنید:
🖍غذا را خوب بجوید و حجم غذای خود را تا میتوانید ڪاهش دهید.
🖍از مصرف بیش از اندازه غذاهاے سنگین و غلیظ مانند ماڪارونی و آش رشته و لازانیا و پنیر پیتزا پرهیز ڪنید.
🖍 از درهمخورے و ریزهخوارے اجتناب ڪنید.
🖍از پرخورے و مخصوصاً مصرف زیاد غذاها نشاسته دار پرهیز ڪنید.
🖍بعد از صرف غذا، ڪمی در منزل راه بروید.
🖍بلافاصله بعد از غذا نخوابید.
💙
🇪 🇳 🇪 🇷 🇬 🇾 _🇵 🇱 🇺 🇦 🇸
❅❅❅❅❅❅❅❅
دوستی گفت من رژیم دارم
گفتم : شما وزن متعادلی دارید . نیاز به رژیم نیست
او گفت : رژیم در تغذیه نیست
رژیم تفڪر و رفتار است
در این رژیم اجتناب می ڪنم از :
۱- افڪار منفی
۲-آدمهاے منفی مخرب و غیرسازنده
۳-ڪسانی ڪه لبخند را از من می گیرند.
۴-آنهایی ڪه باعث میشوند سایه غم و حسرت بر نگاهم چیره شود
۵-آنها ڪه باعث می شوند اعتماد به نفسم را از دست بدهم
۶- آنهایی ڪه چوب لاے چرخ زندگیم می گذارند
او گفت :اگر یڪ ماه این رژیم را رعایت ڪنم ؛ کلی از بیماریهاے فڪرے و وسواسی من ڪم میشود و ڪیفیت زندگی ام بالا میرود
💙
🇪 🇳 🇪 🇷 🇬 🇾 _🇵 🇱 🇺 🇦 🇸
❅❅❅❅❅❅❅❅
C᭄زنـدگی بـا آیـههاC᭄
•ღ•⇨ ↬ ↫ °❀°🌺°❀°🌺°❀°🌺°❀° #قسمت_ششم ✍داستان دنباله دار جذاب مذهبی 📝عاشقانه اے براے تو: ✍ این قسم
•ღ•⇨ ↬ ↫
°❀°🌺°❀°🌺°❀°🌺°❀°
قسمت_هفتم :داستان دنباله دار جذاب 📝(عاشقانه اے براے تو)
✍این قسمت (زندگی مشترک)
👝وسایلم رو جمع ڪردم و رفتم خونه مندلی ... دوست صمیمیم بود ... .
🍃به پدر و مادرم گفتم فقط تا آخر ترم اونجا می مونم ... جرات نمیڪردم بهشون بگم چڪار می خوام بڪنم ... ما جزء خانوادههاے اصیل بودیم و دوستهامون هم باید به تایید خانواده می رسیدن و در شان ارتباط داشتن با ما میبودن ... چه برسه به دوست پسر، دوست دختر یا همسر ... .
🌼اومد خونه مندلی دنبالم ... رفتیم مسجد و براے مدت مشخصی خطبه عقد خونده شد ...
☘بعد از اون هم ازدواج مون رو به طور قانونی در سیستم دولتی ثبت ڪردیم ... تا نزدیڪ غروب ڪارها طول ڪشید ...
🌹 ثبت ازدواج، انجام ڪارهاے قانونی و ... .
☘اصلا شبیه اون آدمی ڪه قبل میشناختم نبود ... با محبت بهم نگاه میڪرد ... اون حالت ڪنترل شده و بیتفاوت توے رفتارش نبود ...
🌷سعی میڪرد من رو بخندونه ... اون پسر زبون بریده، حالا شیرین زبونی میڪرد تا از اون حالت در بیام ... .
🌿از چند ڪیلومترے مشخص بود حس گوسفندے رو داشتم ڪه دارن سرش رو میبرن ... از هر رفتارش یه برداشت دیگه توے ذهنم میومد ...
🌼 و به خودم میگفتم فقط یه مدت ڪوتاهه، چند وقت تحملش ڪن. این ازدواج لعنتی خیلی زود تموم میشه ... نفرت از چشم هام میبارید ... .
🌺شب تا در خونه مندلی همراهم اومد ... با بیحوصلگی گفتم: صبر ڪن برم وسایلم رو بردارم ... .
☘خندید و گفت: شاید طبق قانون الهی، ما زن و شوهریم اما همون قانون میگه تو با این قیافه نمیتونی وارد خونه من بشی ... .
🌷هنوز مغزم داشت روی این جمله اش ڪار میڪرد ڪه گفت: برو تو. دنبالت اومدم مطمئن بشم سالم رسیدے ...
⚡️چند قدم ازم دور شد ... دوباره چرخید سمتم و با همون حالت گفت: خوابهاے قشنگ ببینی ... و رفت ... .
✍ادامــه دارد....
•ღ•⇨ ↬ ↫
°❀°🌺°❀°🌺°❀°🌺°❀°
لحظه هاتون زیبا و سرشار از عاشقانه های الهی 💙
افسوس بَرین عُمر گرانمایه ڪه بگذشت
ما از سر تقصیر و خطا درنگذشتیم
پیری و جوانی پی هم چون شب و روزند
ما شب شدو روز آمد و بیدار نگشتیم...
🇪 🇳 🇪 🇷 🇬 🇾 _🇵 🇱 🇺 🇦 🇸
❅❅❅❅❅❅❅❅
C᭄زنـدگی بـا آیـههاC᭄
•ღ•⇨ ↬ ↫ °❀°🌺°❀°🌺°❀°🌺°❀° قسمت_هفتم :داستان دنباله دار جذاب 📝(عاشقانه اے براے تو) ✍این قسمت (زندگی
•ღ•⇨ ↬ ↫
°❀°🌺°❀°🌺°❀°🌺°❀°
قسمت_هشتم :داستان دنباله دار مذهبی جذاب📝(عاشقانهاے برای تو)
✍این قسمت ((معادله غیر قابل حل))
🍂رفتم تو ... اولش هنوز گیج بودم ... مغزم از پس حل معادلات رفتارش برنمی اومد ... .
🍃چند دقیقه بعد ڪلا بیخیال درڪ ڪردنش شدم ...
✨جلوے چشم هاے گیج و متحیر مندلی، از خوشحالی بالا و پایین می پریدم و جیغ میڪشیدم ...
🌿تمام روز از فڪر زندگی با اون داشتم دیوونه می شدم اما حالا آزاد آزاد بودم ...
🌷فردا طبق قولم لباس پوشیدم و اومدم دانشگاه ... با بچه ها روے چمنها نشسته بودیم ڪه یهو دیدم بالاے سرم ایستاده ...
🌻بدون اینڪه به بقیه نگاه ڪنه؛ آرام و محترمانه بهشون روز بخیر گفت ... .
🌺بعد رو ڪرد به منو با محبت و لبخند گفت: سلام، روز فوق العاده اي داشته باشی ... .
🌹بدون مڪث، یه شاخ گل رز گذاشت روے ڪیفم و رفت ... جا خورده بودم و تفاوت رفتار صد و هشتاد درجه ایش رو اصلا درڪ نمیڪردم ... .
🍂با رفتنش بچه ها بهم ریختن ... هر ڪدوم یه طورے ابراز احساسات میڪرد و یه چیزے میگفت ولی من ڪلا گیج بودم ...
🌼یه لحظه به خودم میگفتم می خواد مخت رو بزنه ... بعد میگفتم چه دلیلی داره؟
🍃من ڪه زنشم. خودش نخواست من رو ببره ... یه لحظه بعد یه فڪر دیگه و ... .
🌼ڪلا درڪش نمیڪردم ...
✍ادامــه دارد....
•ღ•⇨ ↬ ↫
°❀°🌺°❀°🌺°❀°🌺°❀°
🇪 🇳 🇪 🇷 🇬 🇾 _🇵 🇱 🇺 🇦 🇸
❅❅❅❅❅❅❅❅
لحظههاتـــون زیباو سرشار از عاشقانههاے الهی 💙
C᭄زنـدگی بـا آیـههاC᭄
•ღ•⇨ ↬ ↫ °❀°🌺°❀°🌺°❀°🌺°❀° قسمت_هشتم :داستان دنباله دار مذهبی جذاب📝(عاشقانهاے برای تو) ✍این قسمت
•ღ•⇨ ↬ ↫
°❀°🌺°❀°🌺°❀°🌺°❀°
📝داستان مذهبی جذاب 💕عاشقانه ای برای تو:📝 قسمت_نهم
👈این قسمت ((حلقه))
☀️نزدیڪ زمان نهار بود ... ڪلاس نداشتم و مهمتر از همه ڪل روز رو داشتم به این فڪر میڪردم ڪه ڪجاست؟ ...
🍀به صورت ڪاملا اتفاقی، شروع ڪردم به دنبالش گشتن ... زیر درخت نماز می خوند ... بعد وسایلش رو جمع ڪرد و ظرف غذاش رو در آورد ... .
🌷 یهو چشمش افتاد به من ... مثل فنر از جاش پرید اومد سمتم ... خواستم در برم اما خیلی مسخره میشد ...
🍃داشتم رد میشدم اتفاقی دیدم اینجا نشستی ... تا اینو گفتم با خوشحالی گفت: چه اتفاق خوبی. می خواستم نهار بخورم. می خواے با هم غذا بخوریم؟ ... .
🌷ناخودآگاه و بی معطلی گفتم: نه، قراره با بچهها، نهار بریم رستوران ... دروغ بود ... .
☘خندید و گفت: بهتون خوش بگذره ... .
🌷اومدم فرار ڪنم ڪه صدام ڪرد ... رفت از توے ڪیفش یه جعبه ڪوچیڪ درآورد ... گرفت سمتم و گفت: امیدوارم خوشت بیاد. می خواستم با هم بریم ولی ... اگر دوست داشتی دستت ڪن ... .
🎁جعبه رو گرفتم و سریع ازش دور شدم ... از دور یه بار دیگه ایستادم نگاهش کردم ... تنها زیر درخت ... .
🎀شاید از دید خانوادگی و ثروت ما، اون حلقه بی ارزش بود اما با یه نگاه میتونستم بگم ... امیرحسین ڪلی پول پاش داده بود ... شاید ڪل پس اندازش رو ...
✍ادامــه دارد......
•ღ•⇨ ↬ ↫
°❀°🌺°❀°🌺°❀°🌺°❀°
🇪 🇳 🇪 🇷 🇬 🇾 _🇵 🇱 🇺 🇦 🇸
❅❅❅❅❅❅❅❅
لحظههاتـــون زیبا و سرشار از عاشقانههاے الهی 💙
.
خــدا چقدر قشنگ میگه
وَاللّه یَعلـمُ مَـا فِـی قُـلُوبِکُـمٔ
حواسم هست تو دلت چی میگذره ♡
•••••✨🌸☁️
🇪 🇳 🇪 🇷 🇬 🇾 _🇵 🇱 🇺 🇦 🇸
❅❅❅❅❅❅❅❅
#خدایا_شکرت
C᭄زنـدگی بـا آیـههاC᭄
•ღ•⇨ ↬ ↫ °❀°🌺°❀°🌺°❀°🌺°❀° 📝داستان مذهبی جذاب 💕عاشقانه ای برای تو:📝 قسمت_نهم 👈این قسمت ((حلقه))
☀️💛☀️💛
•ღ•⇨ ↬ ↫•ღ•⇨ ↬ ↫
°❀°🌺°❀°🌺°❀°🌺°❀°
#قسمت_دهم📝 داستان دنباله دار
📝 عاشقانه اے برای تو:
✍این قسمت((معناے تعهد))
🌷گل خریدن تقریبا ڪار هر روزش بود … گاهی شڪلات هم ڪنارش میگرفت … بدون بهانه و مناسبت، هر چند ڪوچیڪ، برام چیزے میخرید … زیاد دور و ورم نمیومد … اما ڪمڪم چشمهام توے محوطه دانشگاه دنبالش میدوید … .
💥رفتارها و توجه ڪردنهاش به من، توجه همه رو به ما جلب ڪرده بود … من تنها ڪسی بودم ڪه بهم نگاه میڪرد … پسرے ڪه به خنثی بودن مشهور شده بود حالا همه به شوخی رومئو صداش میڪردن … .
❄️اون روز ڪلاس نداشتیم … بچه ها پیشنهاد دادن بریم استخر، سالن زیبایی و … .
💎همه رفتن توے رختڪن اما پاهاے من خشڪ شده بود .. براے اولین بار حس میڪردم در برابر یه نفر تعهد دارم … ڪیفم رو برداشتم و اومدم بیرون … هر چقدر هم بچه ها صدام ڪردن، انگار ڪر شده بودم … .
🕰چند ساعت توے خیابونها بیهدف پرسه زدم … رفتم براے خودم چند دست بلوز و شلوار نو خریدم … عین همیشه، فقط مارڪدار … یڪیش رو همون جا پوشیدم و رفتم دانشگاه … .
🎀همون جاے همیشگی نشسته بود … تنها … بیهوا رفتم سمتش و بلند گفتم: هنوز ڪه نهار نخوردے؟ …
🎁امتحانات تموم شده بود … قرار بود بعد از تموم شدن امتحاناتم برگرده … حلقه توے جعبه جلوے چشمم بود … .
🍁دو ماه پیش قصد داشتم توے چنین روزے رهاش ڪنم و زیر قولم بزنم … اما الان، داشتم به امیرحسین فڪر میڪردم … اصلا شبیه معیارهاے من نبود … .
👝وسایلم رو جمع ڪردم … بی خبر رفتم در خونهاش و زنگ زدم … در رو ڪه باز ڪرد حسابی جا خورد … بدون سلام و معطلی، چمدونم رو هل دادم تو و گفتم: من میگم ماه عسل ڪجا میریم … .
💞آغاز زندگی ما، با آغاز حسادت ها همراه شد … اونهایی ڪه حسرت رومئوے من رو داشتند … و اونهایی ڪه واقعا چشم شون دنبالش افتاده بود … .
🍂مسخره ڪردن ها … تیڪه انداختنها … ڪمڪم بین من و دوستهام فاصله میافتاد … هر چقدر به امیرحسین نزدیڪتر می شدم فاصلهام از بقیه بیشتر میشد … .
✍ادامـــه دارد....
•ღ•⇨ ↬ ↫
°❀°🌺°❀°🌺°❀°🌺°❀°
🇪 🇳 🇪 🇷 🇬 🇾 _🇵 🇱 🇺 🇦 🇸
❅❅❅❅❅❅❅❅
لحظههاتـــون زیباو سرشار از عاشقانههاے الهی 💙
C᭄C᭄C᭄C᭄
خدایا ...
آدمهاے خوب سر راهم بگذار ...
حس بسیار خوبیست هنگامی ڪه در لحظه هجوم غم؛ نا امیدے یا پریشانی؛ بی هوا ڪسی سر راه آدم سبز بشود ...
ڪلامش، نگاهش، حتی نوشتهاش آرامش و شادے و امید بپاشد به زندگی ...
فقط از دستِ خودِ خدا بر میآید ڪه آن آدم را، یا ڪلام و نگاه و نوشتهاش را براے آن لحظه خاص سرِ راه زندگی ما بگذارد ...
شاید یڪی دیگر از دعاهاے روزانه ما بتواند این باشد:
خدایا؛ من را واسطهے
خوب ڪردنِ حالِ بندههایت قرار بده ...
🇪 🇳 🇪 🇷 🇬 🇾 _🇵 🇱 🇺 🇦 🇸
❅❅❅❅❅❅❅❅
C᭄زنـدگی بـا آیـههاC᭄
☀️💛☀️💛 •ღ•⇨ ↬ ↫•ღ•⇨ ↬ ↫ °❀°🌺°❀°🌺°❀°🌺°❀° #قسمت_دهم📝 داستان دنباله دار 📝 عاشقانه اے برای تو: ✍ا
•ღ•⇨ ↬ ↫
°❀°🌺°❀°🌺°❀°🌺°❀°
📝 قسمت_یازدهم
داستان دنباله دار عاشقانه مذهبی جذاب ((عاشقانه اے برای تو))
✍این قسمت :📝 ((زندگی با طعم باروت))
🍃🍃از ایرانیهاے توے دانشگاه یا از قول شون زیاد شنیده بودم ڪه امیرحسین رو مسخره میڪردن و می گفتن: ماشین جنگیه … بوے باروت میده … توے عصر تحجر و شتر گیر ڪرده و … .
🌼ولی هیچ وقت حرف هاشون واسم مهم نبود … امیرحسین اونقدر خوب بود ڪه میتونستم قسم بخورم فرشته اے با تجسم مردانه است … .
🌷اما یه چیز آزارم می داد … تنش پر از زخم بود … بالاخره یه روز تصمیم گرفتم و ازش سوال ڪردم … باورم نمی شد چند ماه با چنین مردے زندگی ڪرده بودم … .
🌺توے شانزده سالگی در جنگ، اسیر میشه … به خاطر سرسختی، خیلی جلوے بعثیها ایستاده بود و تمام اون زخم ها جاے شلاقهایی بود ڪه با ڪابل زده بودنش … جاے سوختگی … و از همه عجیب تر زمانی بود ڪه گفت؛ به خاطر سیلیهاے زیاد، از یه گوش هم ناشنواست … و من اصلا متوجه نشده بودم … .
🍃🍃باورم نمی شد امیرحسین آرام و مهربان من، جنگجوے سرسختی بوده ڪه در نوجوانی این همه شڪنجه شده باشه … و تنها دردش و لحظه سخت زندگیش، آزادیش باشه … .
🌼زمانی ڪه بعد از حدود ده سال اسارت، برمیگرده و میبینه رهبرش دیگه زنده نیست … دردے ڪه تحملش از اون همه شڪنجه براش سختتر بود … .
😢وقتی این جملات رو می گفت، آرام آرام اش، می ریخت … و این جلوه جدیدے بود ڪه میدیدم … جوان محڪم، آرام، با محبت و سرسختی ڪه بی پروا با اندوه سنگینی گریه میکرد … .
💥اگر معناے تحجر، مردے مثل امیرحسین بود؛ من عاشق تحجر شده بودم … عاشق بوے باروت …
✍ادامــه دارد.....
•ღ•⇨ ↬ ↫
°❀°🌺°❀°🌺°❀°🌺°❀°
🇪 🇳 🇪 🇷 🇬 🇾 _🇵 🇱 🇺 🇦 🇸
❅❅❅❅❅❅❅❅
لحظه هاتون زیبا و سرشار از عاشقانه هاے الهی 💙