eitaa logo
دخترانــ راهـ ـ ابراهیمـ
165 دنبال‌کننده
285 عکس
59 ویدیو
1 فایل
امام خامنه ای: درجمهوری اسلامی هرکجا که قرارگرفتیدآنجارا مرکزدنیابدانیدوآگاه باشیدکه همه کارهابه شمامتوجه است. به_حکم_آتش_به_اختیار قدمی برداریم درجهت دغدغه های رهبرمان دغدغه هایی ازنوع فرهنگی!✌ راه ارتباطی شما: @Fateme_art70
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹 نجمه بعد از صبح، اعضای منزل را بیدار می کرد. به قول برادرش، نجمه مسئول بیدارباش صبح ما بود. همیشه می گفت: اول وقتش خوبه، بلند شید. 📚 کتاب کد 82، خاطرات و زندگینامه @rahe_ebrahim
امشب به ما زياد تر از پيش لطف كن... شب های جمعه حال گدا فرق می كند #السلام_علیک_یااباعبدلله #شب_جمعه join⤵️⤵️ @rahe_ebrahim
🌹 💠هر زمان که تهران بودیم برنامه شب های آقا ابراهیم زیارت حضرت عبدالعظیم بود. 💠می گفت: شب رحمت خداست. شب زیارتی آقا ابا عبدالله (علیه السلام) است. همه اولیاء و ملائک می روند کربلا، ما هم جایی می رویم که اهل بیت گفته اند: ثواب زیارت کربلا را دارد. 🌸🍃 join⤵️⤵️ @rahe_ebrahim
🌸🍃🌸🍃 در آخر نمازهایتان، این شمایی که زمان(عج) را دوست دارید! دعا برای امام بخوانید. 🌹 @rahe_ebrahim
🍃درباره ی لباس سپاه اعتقاد خاصی داشت. می گفت: این لباس را باید با پوشید. این لباس یادگار خون هزاران است که به ما رسیده. 🍃هر روز زودتر از بقیه به محل کار می آمد. با دوستانش در نمازخانه یا یکی از اتاق ها میخواند و بعد با پوشیدن لباس سپاه به اتاق خود می رفت. 🍃سید در محل کار لحظه ای بیکار نبود. نمی گذاشت هیچ کاری روی زمین بماند. دائم در حال فعالیت بود. 🌹 @rahe_ebrahim
💠کلاس دوم راهنمايی كه بود؛ در عكس مبتذل چاپ می‌كردند. در آرايشگاه، فروشگاه و حتي مغازه‌ها اين عكس‌ها را روی در و ديوار نصب می‌كردند و هرجا اين عكس‌ها را می‌ديد پاره‌ می‌كرد. 💠آن زمان يک مجله‌ای با عكس‌های مبتذل چاپ می‌شد كه آن‌ها را از تمام كيوسک‌های روزنامه‌ای می‌خريد. پول توجيبي‌اش را جمع می‌كرد. هر بار ۲۰ تا مجله از چند روزنامه‌ فروش می‌خريد. 💠وقتي می‌آورد در دست‌هايش جا نمی‌شد. توی باغچه می‌انداخت، نفت می‌ريخت و همه را آتش می‌زد. می‌گفتم: چرا اين كار را می‌كنی؟ می‌گفت: اين عكس‌ها ذهن را خراب می‌كند. 🌹 @rahe_ebrahim
#امام_رضا_جانم❣ بنـشـان مـرا به کُنـج حَـرَم زیر سـایـه ات...! #حِس_خوب @rahe_ebrahim
🌹 هر بار عصبانی می شدم و سر داد می کشیدم، با اینکه حق با او بود اما هیچ جوابی نمی داد. توی اتاقش می رفت و در را می بست. بعد از یک ساعت می آمد بیرون، دست دور گردنم می انداخت یا با تمام، با آن خنده ای که همیشه روی لب داشت به من می گفت: مامان شما خسته بودید ببخشید عصبانی شدید، الان بهترید؟ آرام ترید؟ و این گونه من آرام می شدم. 🌸🍃 @rahe_ebrahim
می خواهد برود ، حالا با مادرش هم بحثش شده است، دوستانش هم دم در هستند، مادرش همینجوری نگاهش می کند، مادرش که اینقدر زحمتش را کشیده است شبها نخوابیده است، حالا این عصبانی شده است، خداحافظی هم نمی کند، خیلی خب این کار را کردی؟ خیلی معذرت می خواهم من را ببخشید، آدم باید خیلی احمق باشد فکر کند از مادر خداحافظی نکند، به او نگاه کند... @rahe_ebrahim
خیر مقدم به اعضای جدید🌸🍃
💠شب‌ها ساعت ده توی اتاق بسیج خوابگاه می‌خواندیم. یک شب من و زودتر رفتیم. مسئول اتاق آمده بود، برق روشن کرده بود و نوار مداحی گوش می‌داد. 💠مصطفی بهش گفت «این اتاق بسیجه، ساعت ده هم باید برای باز بشه. تو الان نشسته‌ای برق و چراغ و ضبط رو روشن کرده‌ای. درست نیست، اینا بیت‌الماله». 🌹 @rahe_ebrahim