#زندگی_بهشتی 💙
صحبتهای ما خیلی کوتاه بود اما در همان فرصت کوتاه روی یک چیز خیلی تاکید کرد، او بارها گفت که یک #همسنگر میخواهد.
شاید کسی که به خواستگاری می رود بگوید همسر و همدم میخواهد اما #مصطفی گفت که #همسنگر میخواهد.
بعد از چند سال به او گفتم ما که الان در زمان جنگ نیستیم، علت اینکه همسنگر خواسته چه بوده است؟
او گفت:
«#جنگ ما، جنگ نظامی نیست؛ جنگ الان ما #جنگ_فرهنگی است. اگر #همسنگر خواستم به خاطر کارهای فرهنگی است تا وقتی من #کار_فرهنگی انجام میدهم، همسرم هم در کنار من کار فرهنگی کند».
#شهید_مصطفی_صدرزاده🌹
#مدافع_حرم
#به_روایت_همسر
#سیره_شهدا
#کار_فرهنگی
@rahe_ebrahim
#زندگی_بهشتی 💜
دو ماه از #ازدواج غاده و #مصطفی میگذشت که دوستِ غاده مسئله را پیش کشید:
«غاده! در #ازدواجِ تو یک چیز بالاخره برای من روشن نشد. تو از خواستگارهایت خیلی ایراد میگرفتی، این بلند است، این کوتاه است... مثل اینکه میخواستی یک نفر باشد که سر و شکلش نقص نداشته باشد. حالا من متعجبم چطور دکتر را که سرش مو ندارد قبول کردی؟»
غاده با تعجب دوستش را نگاه کرد، حتی دل خور شد و بحث کرد که « #مصطفی کچل نیست، تو اشتباه میکنی.»😠
دوستش فکر میکرد غاده دیوانه شده که تا حالا این را نفهمیده.
آن روز همین که رسید خانه در را باز کرد و چشمش افتاد به #مصطفی؛ شروع کرد به خندیدن. #مصطفی پرسید:
چرا میخندی؟☺️
و غاده چشمهایش از خنده به اشک نشسته بود، گفت:
« #مصطفی، تو کچلی؟ من نمیدانستم!»🙈
و آن وقت #مصطفی هم شروع کردن به خندیدن و حتی قضیه را برای امام موسی هم تعریف کرد.
از آن به بعد آقای صدر همیشه به #مصطفی میگفت:
«شما چه کار کردید که غاده شما را ندید؟»
#شهید_مصطفی_چمران 🌹
#به_روایت_همسر
#نیمه_پنهان_ماه
@rahe_ebrahim
#شهید_مصطفی_چمران 🌹
وسط شب که #مصطفی برای #نماز_شب بیدار میشد، غاده طاقت نمیآورد، میگفت:
«بس است دیگر. استراحت کن، خسته شدی.»
و مصطفی جواب میداد:
«تاجر اگر از سرمایهاش خرج کند، بالاخره #ورشکست میشود، باید سود در بیاورد که زندگیش بگذرد. ما اگر قرار باشد #نماز_شب نخوانیم #ورشکست میشویم.»
اما غاده که خیلی شبها از گریههای #مصطفی بیدار میشد کوتاه نمیآمد، میگفت:
«اگر اینها که این قدر از شما میترسند بفهمند این طور گریه میکنید... مگر شما چه معصیت دارید؟
چه گناهی کردید؟
خدا همه چیز به شما داده، همین که شب بلند شدید یک #توفیق است.»
آن وقت گریه مصطفی هقهق میشد، میگفت:
«آیا به خاطر این #توفیق که خدا داده او را شکر نکنم؟»
#به_روایت_همسر
#سیره_شهدا
#توفیق
#نماز_شب
🌸🍃🌸🍃
@rahe_ebrahim
#بیت_المال
💠شبها ساعت ده توی اتاق بسیج خوابگاه #سوره_واقعه میخواندیم.
یک شب من و #مصطفی زودتر رفتیم. مسئول اتاق آمده بود، برق روشن کرده بود و نوار مداحی گوش میداد.
💠مصطفی بهش گفت «این اتاق بسیجه، ساعت ده هم باید برای #سوره_واقعه باز بشه. تو الان نشستهای برق و چراغ و ضبط رو روشن کردهای. درست نیست، اینا بیتالماله».
#شهید_مصطفی_احمدی_روشن 🌹
@rahe_ebrahim
#شهید_مصطفی_احمدی_روشن🌹
اراده کرده بودیم #نهج_البلاغه را وارد زندگی دانشجو ها کنیم.
اتاق به اتاق می رفتیم و از همه دعوت می کردیم.
با این که همه به بهانه سختی کار از زیرش شانه خالی می کردند
اما #مصطفی پای کار ایستاده بود.
می گفت:
ما نباید بنشینیم تا همه چیز آماده شود. باید کار کنیم.
آن قدر روی حرفش ایستاد که کانون را راه انداختیم و کنار بهداری دانشگاه، یک اتاق گرفتیم و بحث و درس #نهج البلاغه را شروع کردیم.
رفتیم قم پیش #علامه_حسن_زاده_آملی. خیلی تحویل مان گرفت.
می فرمود:
احسنت!
کارتان برای #معارف_شیعه خیلی عالی است.
#سیره_شهدا
#نهج_البلاغه
@rahe_ebrahim