eitaa logo
دخترانــ راهـ ـ ابراهیمـ
166 دنبال‌کننده
285 عکس
59 ویدیو
1 فایل
امام خامنه ای: درجمهوری اسلامی هرکجا که قرارگرفتیدآنجارا مرکزدنیابدانیدوآگاه باشیدکه همه کارهابه شمامتوجه است. به_حکم_آتش_به_اختیار قدمی برداریم درجهت دغدغه های رهبرمان دغدغه هایی ازنوع فرهنگی!✌ راه ارتباطی شما: @Fateme_art70
مشاهده در ایتا
دانلود
دخترانــ راهـ ـ ابراهیمـ
🌹 می گوید که شب هنگام خفتن است اما می گوید که همه ی چشم ها در ظلمات محشر در آن هنگامه ی فزع اکبر از هول قیامت گریانند مگر چشمی که درراه خدا بیدار مانده و از خوف او گریسته باشد. 🌻🍃🌻🍃 @rahe_ebrahim
#نماز_شب #استغفار #آیت_الله_جاودان @rahe_ebrahim
دخترانــ راهـ ـ ابراهیمـ
🌹 💠روزی دیدم در همین ،  را که نمی دانست قبر شهیدش کجاست اما می گفت: پسرم مطمئنم  شده.  شده. گفتم:اسمش چه بود؟ گفت: حسین. گفتم: حسین؟… چه اسم قشنگی. گفت: حسین برمی گردد. گفتم: مگر نمی گویی حسین به  رسیده است؟ گفت: یقین دارم. گفت: بنیاد قبول ندارد که حسین به  رسیده است اما هر بار که خواب حسین را می بینم، می بینم که لباسش خاکی، حنجره اش پاره، پهلویش شکسته و صورتش خونی است. 👈گفت: ، امام زمانی بود. مهدی بود 👈 از زبانش نمی افتاد. 👈گفت: هر روز می خواند. 👈اهل بود. اشک چشم داشت. موقع فقط ۱۹ سال سن داشت. 👈گفت: عصای دستم بود. ۲دست بیشتر نداشت. شور به شور می پوشید. پدرش پول می داد، برود کفش بگیرد، جنس می خرید تا۲تا کفش بگیرد. یکی را خودش می پوشید و آن یکی را می داد به که تمکن مالی نداشت. 👈گفت: می خواند گاهی. هر دوشنبه و پنج شنبه می گرفت. گفت: به او می گفتم پسرم، چرا اینقدر می گیری؟ چرا اینقدر عذاب می دهی خودت را؟ گفت: حسین، بود. آخرین حرفش در این این بود: 💙 گفت: گاهی خوابش را می بینم و گاهی در بیداری، می بینم انگار یکی هست که همیشه هوایم را دارد. گفت: حسین برمی گردد. @rahe_ebrahim
🌹 وسط شب که برای بیدار می‌شد، غاده طاقت نمی‌آورد، می‌گفت: «بس است دیگر. استراحت کن، خسته شدی.» و مصطفی جواب می‌داد: «تاجر اگر از سرمایه‌اش خرج کند، بالاخره می‌شود، باید سود در بیاورد که زندگیش بگذرد. ما اگر قرار باشد نخوانیم می‌شویم.» اما غاده که خیلی شب‌ها از گریه‌های بیدار می‌شد کوتاه نمی‌آمد، می‌گفت: «اگر این‌ها که این قدر از شما می‌ترسند بفهمند این طور گریه می‌کنید... مگر شما چه معصیت دارید؟ چه گناهی کردید؟ خدا همه چیز به شما داده، همین که شب بلند شدید یک است.» آن وقت گریه مصطفی هق‌هق می‌شد، می‌گفت: «آیا به خاطر این که خدا داده او را شکر نکنم؟» 🌸🍃🌸🍃 @rahe_ebrahim
بدان وقتی که ان شاءالله آمادگی پیدا کردی شما را برای صدا می زنند! در می زنند، تکانت می دهند؛ مورد عنایت پروردگار قرار می گیری! @rahe_ebrahim
💙 یک ‌بار گفت:« می‌آیی بخوانیم؟» گفتم:‌« بله.» او ایستاد به نماز و من هم پشت سرش نیت کردم. نماز طولانی شد، من خسته شدم، خوابم گرفت، گفتم:« تو هم با این خواندنت... چقدر طولش می‌دهى؟ من که خوابم گرفت،‌ مؤمن خدا... .» گفت: ‌« سعی کن خودت را عادت بدهى. ، انسان را به خدا نزدیک ‌ترمی‌کند». 🌹 join⤵️⤵️ @rahe_ebrahim
💠یک عامل کلیدی وجود دارد که اگر آن را درست پیاده کنی، به آسانی، به اوج می‌رسی، سختی‌هایت کم و شیرین می‌شود و شیرینی‌هایت مضاعف می‌شود؛ این عامل کلیدی است؛ یعنی اینکه با و قلب خودت، کار کنی. 💠مثلاً کن: «خدایا می‌خواهم نیمه‌شب‌ها زمین را با مناجات خودم چراغانی کنم...» تو صادقانه کن، تا خدا سحرها برای بیدارت کند و توفیقش را به تو بدهد. @rahe_ebrahim
🌹 💠روزی دیدم در همین ،  را که نمی دانست قبر شهیدش کجاست اما می گفت: پسرم مطمئنم  شده.  شده. گفتم:اسمش چه بود؟ گفت: حسین. گفتم: حسین؟… چه اسم قشنگی. گفت: حسین برمی گردد. گفتم: مگر نمی گویی حسین به  رسیده است؟ گفت: یقین دارم. گفت: بنیاد قبول ندارد که حسین به  رسیده است اما هر بار که خواب حسین را می بینم، می بینم که لباسش خاکی، حنجره اش پاره، پهلویش شکسته و صورتش خونی است. 👈گفت: ، امام زمانی بود. مهدی بود 👈 از زبانش نمی افتاد. 👈گفت: هر روز می خواند. 👈اهل بود. اشک چشم داشت. موقع فقط ۱۹ سال سن داشت. 👈گفت: عصای دستم بود. ۲دست بیشتر نداشت. شور به شور می پوشید. پدرش پول می داد، برود کفش بگیرد، جنس می خرید تا۲تا کفش بگیرد. یکی را خودش می پوشید و آن یکی را می داد به که تمکن مالی نداشت. 👈گفت: می خواند گاهی. هر دوشنبه و پنج شنبه می گرفت. گفت: به او می گفتم پسرم، چرا اینقدر می گیری؟ چرا اینقدر عذاب می دهی خودت را؟ گفت: حسین، بود. آخرین حرفش در این این بود: 💙 گفت: گاهی خوابش را می بینم و گاهی در بیداری، می بینم انگار یکی هست که همیشه هوایم را دارد. گفت: حسین برمی گردد. @rahe_ebrahim
دخترانــ راهـ ـ ابراهیمـ
#داستان سلام #نماز را که می دادیم، به سمت کلاس پا تند می کردیم؛ اما من کمی خجالت می کشیدم. به همین
-کجا بودین؟ گفت: رفته بودیم برای . _یعنی چی؟ شما هر هفته همین رو دارین میگین! بایستین اینجا میخوام ازتون درس بپرسم. صدای پچ پچ و خنده بچه ها بالا گرفت. من و هم مقابل تخته، شانه به شانه هم ایستادیم و تک تک سوالات را جواب دادیم. ساعت روی دیوار از گذشته و وقت قرارمان رسیده بود. "سحرها همدیگر رو با اس ام اس برای بیدار کنیم. اگه هم خسته بودیم، دو رکعت به نیت بخونیم و بعدش بخوابیم. اگه هم دیگه از خستگی توان بلند شدن نداشتیم، چند تا بگیم و دوباره بخوابیم. توی شرایط عادی هم بعد از تا ساعت شیش، درسای اون روز رو مرور کنیم." 🌹 @rahe_ebrahim
🌹 ● برای خواندن کاری به من نداشت ، اصرار نمی‌کرد با هم بخوانیم. ● خیلی مقید نبود که بخواهم بگویم هرشب بلند میشد برای تهجد، نه ، هروقت امکان و فضا مهیا بود ، از دست نمی‌داد. گاهی فقط به همان شفع و وتر اکتفا می‌کرد ، گاهی فقط به یک سجده. کم پیش می آمد مفصل و با اعمال بخواند. ● می‌گفت: «آقای بهجت می فرمودند: اگه شدی و دیدی هنوز نگفتن و فقط یه به جا بیاری که سحر رو شدی ، همونم خوبه!» @rahe_ebrahim