#زندگی_بهشتی
🌈💛
گفتم:«مصطفي من عصر که داشتم کنار کارون قدم ميزدم احساس کردم اين قدر دلم پر است که ميخواهم فرياد بزنم خيلي گرفته بودم.
احساس کردم هرچه در اين رودخانه فرياد بزنم باز نميتوانم خودم را خالي کنم. آن قدر در وجودم #عشق بود که حتي اگر تو ميآمدي نميتوانستي مرا تسلي بدهي.»
خنديد و پاسخ داد:
💛تو به #عشق بزرگتر از من نياز داري و آن #عشق خداست. بايد به اين مرحله از تکامل برسي که تو را جز خدا و #عشق خدا هيچ چيز راضي نکند. حالا من با اطمينان خاطر ميتوانم بروم."
#شهید_مصطفی_چمران🌹
📚#چمران_به_روایت_همسر
@rahe_ebrahim
#زندگی_بهشتی
یادم هست در یکی از سفرهایی که به روستاها میرفت، همراهش بودم.
🎁داخل ماشین هدیهای به من داد - اولین هدیهاش به من بود و هنوز ازدواج نکرده بودیم - خیلی خوشحال شدم و همانجا باز کردم.
دیدم روسری است، یک روسری قرمز با گلهای درشت.
من جا خوردم، اما او لبخند زد و به شیرینی گفت:
💟«بچهها دوست دارند شما را با روسری ببینند.»
#شهید_مصطفی_چمران🌹
#به_روایت_همسر
#حجاب
@rahe_ebrahim
#زندگی_بهشتی 💜
دو ماه از #ازدواج غاده و #مصطفی میگذشت که دوستِ غاده مسئله را پیش کشید:
«غاده! در #ازدواجِ تو یک چیز بالاخره برای من روشن نشد. تو از خواستگارهایت خیلی ایراد میگرفتی، این بلند است، این کوتاه است... مثل اینکه میخواستی یک نفر باشد که سر و شکلش نقص نداشته باشد. حالا من متعجبم چطور دکتر را که سرش مو ندارد قبول کردی؟»
غاده با تعجب دوستش را نگاه کرد، حتی دل خور شد و بحث کرد که « #مصطفی کچل نیست، تو اشتباه میکنی.»😠
دوستش فکر میکرد غاده دیوانه شده که تا حالا این را نفهمیده.
آن روز همین که رسید خانه در را باز کرد و چشمش افتاد به #مصطفی؛ شروع کرد به خندیدن. #مصطفی پرسید:
چرا میخندی؟☺️
و غاده چشمهایش از خنده به اشک نشسته بود، گفت:
« #مصطفی، تو کچلی؟ من نمیدانستم!»🙈
و آن وقت #مصطفی هم شروع کردن به خندیدن و حتی قضیه را برای امام موسی هم تعریف کرد.
از آن به بعد آقای صدر همیشه به #مصطفی میگفت:
«شما چه کار کردید که غاده شما را ندید؟»
#شهید_مصطفی_چمران 🌹
#به_روایت_همسر
#نیمه_پنهان_ماه
@rahe_ebrahim
#شهید_مصطفی_چمران 🌹
#درس ترمودینامیک ما با یک استاد سخت گیر بود.
آخر ترم نمره اش از امتحان شد هفده و نیم و از جزوه چهار.
همان جزوه را بعدا چاپ کردند. در مقدمهاش نوشته بود:
«این کتاب در حقیقت جزوهٔ #مصطفی_چمران است در #درس ترمودینامیک.»
#سیره_شهدا
@rahe_ebrahim
#زندگی_بهشتی 💙
مامان به اوگفت:
🍃شما میدانید این دختر که میخواهید با او ازدواج کنید چطور دختری است؟ این، صبحها که از خواب بلند میشود هنوز رفته که صورتش را بشوید و مسواک بزند، کسانی تختش را مرتب کردهاند، لیوان شیرش را جلو در اتاقش آوردهاند و قهوه آماده کردهاند.
شما نمیتوانید با مثل این دختر زندگی کنید، نمیتوانید برایش مستخدم بیاورید اینطور که در خانهاش هست.
مصطفی خیلی آرام گوش داد و گفت:
🍃من نمیتوانم برایش مستخدم بیاورم، اما قول میدهم تا زندهام، وقتی بیدار شد تختش را مرتب کنم و لیوان شیر و قهوه را روی سینی بیاورم دم تخت.
#شهید_مصطفی_چمران 🌹
#به_روایت_همسر
@rahe_ebrahim
#شهید_مصطفی_چمران🌹
میگویند تقوا از تخصص لازمتر است، آن را میپذیرم، اما میگویم:
آنکس که تخصص ندارد و کاری را میپذیرد، بیتقواست.
#سالروز_شهادت
#خوب_درس_بخوانیم 🌸🍃
@rahe_ebrahim
#شهید_مصطفی_چمران 🌹
وسط شب که #مصطفی برای #نماز_شب بیدار میشد، غاده طاقت نمیآورد، میگفت:
«بس است دیگر. استراحت کن، خسته شدی.»
و مصطفی جواب میداد:
«تاجر اگر از سرمایهاش خرج کند، بالاخره #ورشکست میشود، باید سود در بیاورد که زندگیش بگذرد. ما اگر قرار باشد #نماز_شب نخوانیم #ورشکست میشویم.»
اما غاده که خیلی شبها از گریههای #مصطفی بیدار میشد کوتاه نمیآمد، میگفت:
«اگر اینها که این قدر از شما میترسند بفهمند این طور گریه میکنید... مگر شما چه معصیت دارید؟
چه گناهی کردید؟
خدا همه چیز به شما داده، همین که شب بلند شدید یک #توفیق است.»
آن وقت گریه مصطفی هقهق میشد، میگفت:
«آیا به خاطر این #توفیق که خدا داده او را شکر نکنم؟»
#به_روایت_همسر
#سیره_شهدا
#توفیق
#نماز_شب
🌸🍃🌸🍃
@rahe_ebrahim
#زندگی_بهشتی 💙
💠بيشتر روزهاي کردستان را در مريوان بوديم. آنجا هيچ چيز نبود. روي خاک ميخوابيدم.
خيلي وقتها گرسنه ميماندم و غذا هم اگر بود هندوانه و پنير و … خيلي سختي کشيدم. يک روز بعد از ظهر تنها بودم روي خاک نشسته بودم و اشک ميريختم که مصطفي سرزده آمد.
💠دو زانو نشست و عذرخواهي کرد و گفت:
من ميدانم زندگي تو نبايد اينطور باشد.
تو فکر نميکردي به اين روز بيفتي. اگر خواستي ميتواني برگردي تهران ولي من نميتوانم اين راه من است…
گفتم: ميداني بدون شما نميتوانم برگردم…
💠گفت: اگر خواستيد بمانيد به خاطر خدا بمانيد نه به خاطر من.
#شهید_مصطفی_چمران🌹
#به_روایت_همسر
@rahe_ebrahim
#چند_خط_مناجات
گاه دلــم رفــت تا #مــحـبـت کسی را بـه دل
بگیرد، تو او را خراب کردی!
خــدايــا، به هر که وبه هر چه دل بستم، تو دلـم راشکستی،
عشــق هـر كسي را که به دل گرفتم،
تو #قرار از من گرفتی،
هر کجا خواستم دل مضطرب و دردمندم را #آرامش دهم،
در سایه امیدی،
و به خاطـــر آرزویی،
بـراي دلـــم امنیتی به وجــود آورم، تو یکباره همه را برهم زدی،
و در طوفانهـاي وحشتزای حــوادث رهـــايم کردی، تا هــيچ آرزویی در دل نپرورم
و هیچ خــيري نداشته باشـم و هیچوقت #آرامش و
امنیتی در دل خود احـــساس نکنم.
تو این چنین کردی تا به غیر از تو #محبوبی نگیرم و
به جــز تو #آرزویی نداشته باشـم،
و جز تو
به چیزی یا به کسی امید نبندم،
و جز در سایه
#توکل به تو، #آرامش و امنیت احساس نکنم..
خــدايــا تو را بر همهی این نعمتها #شــكـر میکنم.
#شهید_مصطفی_چمران
@rahe_ebrahim
#محبوب_من
#مناجات_دلنشین