eitaa logo
دخترانــ راهـ ـ ابراهیمـ
168 دنبال‌کننده
285 عکس
59 ویدیو
1 فایل
امام خامنه ای: درجمهوری اسلامی هرکجا که قرارگرفتیدآنجارا مرکزدنیابدانیدوآگاه باشیدکه همه کارهابه شمامتوجه است. به_حکم_آتش_به_اختیار قدمی برداریم درجهت دغدغه های رهبرمان دغدغه هایی ازنوع فرهنگی!✌ راه ارتباطی شما: @Fateme_art70
مشاهده در ایتا
دانلود
🌈💛 گفتم:«مصطفي من عصر که داشتم کنار کارون قدم مي‌زدم احساس کردم اين قدر دلم پر است که مي‌خواهم فرياد بزنم خيلي گرفته بودم. احساس کردم هرچه در اين رودخانه فرياد بزنم باز نمي‌توانم خودم را خالي کنم. آن قدر در وجودم بود که حتي اگر تو مي‌آمدي نمي‌توانستي مرا تسلي بدهي.» خنديد و پاسخ داد: 💛تو به بزرگ‌تر از من نياز داري و آن خداست. بايد به اين مرحله از تکامل برسي که تو را جز خدا و خدا هيچ چيز راضي نکند. حالا من با اطمينان خاطر مي‌توانم بروم." 🌹 📚 @rahe_ebrahim
یادم هست در یکی از سفرهایی که به روستاها می‌رفت، همراهش بودم. 🎁داخل ماشین هدیه‌ای به من داد - اولین هدیه‌اش به من بود و هنوز ازدواج نکرده بودیم - خیلی خوشحال شدم و همان‌جا باز کردم. دیدم روسری است، یک روسری قرمز با گل‌های درشت. من جا خوردم، اما او لبخند زد و به شیرینی گفت: 💟«بچه‌ها دوست دارند شما را با روسری ببینند.» 🌹 @rahe_ebrahim
💜 دو ماه از غاده و می‌گذشت که دوستِ غاده مسئله را پیش کشید: «غاده! در تو یک چیز بالاخره برای من روشن نشد. تو از خواستگارهایت خیلی ایراد می‌گرفتی، این بلند است، این کوتاه است... مثل اینکه می‌خواستی یک نفر باشد که سر و شکلش نقص نداشته باشد. حالا من متعجبم چطور دکتر را که سرش مو ندارد قبول کردی؟» غاده با تعجب دوستش را نگاه کرد، حتی دل خور شد و بحث کرد که « کچل نیست، تو اشتباه می‌کنی.»😠 دوستش فکر می‌کرد غاده دیوانه شده که تا حالا این را نفهمیده. آن روز همین که رسید خانه در را باز کرد و چشمش افتاد به ؛ شروع کرد به خندیدن. پرسید: چرا می‌خندی؟☺️ و غاده چشم‌هایش از خنده به اشک نشسته بود، گفت: « ، تو کچلی؟ من نمی‌دانستم!»🙈 و آن وقت هم شروع کردن به خندیدن و حتی قضیه را برای امام موسی هم تعریف کرد. از آن به بعد آقای صدر همیشه به می‌گفت: «شما چه کار کردید که غاده شما را ندید؟» 🌹 @rahe_ebrahim
🌹 ترمودینامیک ما با یک استاد سخت گیر بود. آخر ترم نمره اش از امتحان شد هفده و نیم و از جزوه چهار.‌‌ همان جزوه را بعدا چاپ کردند. در مقدمه‌اش نوشته بود: «این کتاب در حقیقت جزوهٔ است در ترمودینامیک.» @rahe_ebrahim
💙 مامان به اوگفت: 🍃شما می‌دانید این دختر که می‌خواهید با او ازدواج کنید چطور دختری است؟ این، صبح‌ها که از خواب بلند می‌شود هنوز رفته که صورتش را بشوید و مسواک بزند، کسانی تختش را مرتب کرده‌اند، لیوان شیرش را جلو در اتاقش آورده‌اند و قهوه آماده کرده‌اند. شما نمی‌توانید با مثل این دختر زندگی کنید، نمی‌توانید برایش مستخدم بیاورید این‌طور که در خانه‌اش هست. مصطفی خیلی آرام گوش داد و گفت: 🍃من نمی‌توانم برایش مستخدم بیاورم، اما قول می‌دهم تا زنده‌ام، وقتی بیدار شد تختش را مرتب کنم و لیوان شیر و قهوه را روی سینی بیاورم دم تخت. 🌹 @rahe_ebrahim
🌹 می‌گویند تقوا از تخصص لازم‌تر است، آن را می‌پذیرم، اما می‌گویم: آنکس که تخصص ندارد و کاری را می‌پذیرد، بی‌تقواست. 🌸🍃 @rahe_ebrahim
🌹 وسط شب که برای بیدار می‌شد، غاده طاقت نمی‌آورد، می‌گفت: «بس است دیگر. استراحت کن، خسته شدی.» و مصطفی جواب می‌داد: «تاجر اگر از سرمایه‌اش خرج کند، بالاخره می‌شود، باید سود در بیاورد که زندگیش بگذرد. ما اگر قرار باشد نخوانیم می‌شویم.» اما غاده که خیلی شب‌ها از گریه‌های بیدار می‌شد کوتاه نمی‌آمد، می‌گفت: «اگر این‌ها که این قدر از شما می‌ترسند بفهمند این طور گریه می‌کنید... مگر شما چه معصیت دارید؟ چه گناهی کردید؟ خدا همه چیز به شما داده، همین که شب بلند شدید یک است.» آن وقت گریه مصطفی هق‌هق می‌شد، می‌گفت: «آیا به خاطر این که خدا داده او را شکر نکنم؟» 🌸🍃🌸🍃 @rahe_ebrahim
هفته ای یک بار زباله های منطقه را جمع میکرد! می‌گفت: با این کار هم شهر را تمیز میکنم و هم اگر #غرور بیجایی داشته باشم آن را له میکنم. #شهید_مصطفی_چمران🌹 #غرور @rahe_ebrahim
💙 💠بيشتر روزهاي کردستان را در مريوان بوديم. آنجا هيچ چيز نبود. روي خاک مي‌خوابيدم. خيلي وقت‌ها گرسنه مي‌ماندم و غذا هم اگر بود هندوانه و پنير و … خيلي سختي کشيدم. يک روز بعد از ظهر تنها بودم روي خاک نشسته بودم و اشک مي‌ريختم که مصطفي سرزده آمد. 💠دو زانو نشست و عذرخواهي کرد و گفت: من مي‌دانم زندگي تو نبايد اين‌طور باشد. تو فکر نمي‌کردي به اين روز بيفتي. اگر خواستي مي‌تواني برگردي تهران ولي من نمي‌توانم اين راه من است… گفتم: مي‌داني بدون شما نمي‌توانم برگردم… 💠گفت: اگر خواستيد بمانيد به خاطر خدا بمانيد نه به خاطر من. 🌹 @rahe_ebrahim
گاه دلــم رفــت تا کسی را بـه دل بگیرد، تو او را خراب کردی! خــدايــا، به هر که وبه هر چه دل بستم، تو دلـم راشکستی، عشــق هـر كسي را که به دل گرفتم، تو از من گرفتی، هر کجا خواستم دل مضطرب و دردمندم را دهم، در سایه امیدی، و به خاطـــر آرزویی، بـراي دلـــم امنیتی به وجــود آورم، تو یکباره همه را برهم زدی، و در طوفان‌هـاي وحشتزای حــوادث رهـــايم کردی، تا هــيچ آرزویی در دل نپرورم و هیچ خــيري نداشته باشـم و هیچ‌وقت و امنیتی در دل خود احـــساس نکنم. تو این چنین کردی تا به غیر از تو نگیرم و به جــز تو نداشته باشـم، و جز تو به چیزی یا به کسی امید نبندم، و جز در سایه به تو، و امنیت احساس نکنم.. خــدايــا تو را بر همه‌ی این نعمت‌ها می‌کنم. @rahe_ebrahim