eitaa logo
رهپویان سلامت
203 دنبال‌کننده
3.6هزار عکس
2.9هزار ویدیو
27 فایل
﷽ #امام_باقر_عليه_السلام: اگر به شرق و غرب عالم برويد، به علم صحيح دست نمی‌يابيد؛ مگر آنچه از نزد ما اهل بيت صادر شده باشد. 📚كافي ج۱ ص۳۹۹ ✅فوروارد ❌کپی
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎵 این سرود با این ملودی تو خیلی از کشورهای جهان داره اجرا میشه.👍🏻 🇮🇷حالا نسخه ی ایرانیش هم ساخته شده و آدم رو به وجد میاره.😊 @rahpouyan_salamat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
══﷽════✿ ⃟ ⃟ ⃟ ⃟ ♥️ 🔶🔹 من این شعر را خطاب به صحیفه سجادیه میخوانم؛ من این شعر را خطاب به دعای ابی‌حمزه‌ی ثمالی میخوانم. @rahpouyan_salamat
انشاالله بزودی بشنویم آن مرد آمد؛ آن مرد در باران آمد. ای مرد، در میانه‌ی میدان چه می‌کنی در لابلای جنگل و باران چه می کنی⁉️ میز ریاست تو چه کم داشت از رفاه در ورزقان و در مه و بوران چه می‌کنی⁉️ دل کنده از اوامر و دستور و پایتخت در نقطه‌های مرزی ایران چه می‌کنی⁉️ ای هفت‌ روز هفته، به فکر ضعیف‌ها هم شانه ی فقیر و ضعیفان چه می‌کنی⁉️ تهران اگر که شهر و مقرّ ریاست است پس در میان ایل و دهستان چه می‌کنی⁉️ @rahpouyan_salamat
. 👤 : امیر عاملی خلقش رضوی بود و مرامش علوی بود زان روی، در این حادثه ها هیچ نفرسود محبوب خدا گشت و دلِ مردم ایران شد نرم، به سمت وی و در خاطره آسود العزةُ لِلٌه همین است و جز این نیست دیدیم به چشم، آنچه خداوند بفرمود ای سید مظلوم، چو پروانه پریدی در نزد خدا، خاطر زیبای تو آسود رفتی و شدی عاملِ وحدت، ولی افسوس اینگونه سفر کردنِ چالاک، چرا زود ای شمع، دگر لشکر پروانه غریب است در غربتِ آن خادمِ ملت، چه کنی دود @rahpouyan_salamat
🎼🌼🍃 🌼 ✍🏻 از قیصر امین پور گاهی گمان نمی کنی ولی خوب می شود گاهی نمی شود که نمی شود که نمی شود گاهی بساط عیش خودش جور می شود گاهی دگر، تهیه بدستور می شود گه جور می شود خود آن بی مقدمه گه با دو صد مقدمه ناجور می شود گاهی هزار دوره دعا بی اجابت است گاهی نگفته قرعه به نام تو می شود گاهی گدای گدایی و بخت با تو یار نیست گاهی تمام شهر گدای تو می شود گاهی برای خنده دلم تنگ می شود گاهی دلم تراشه ای از سنگ می شود گاهی تمام آبی این آسمان ما یکباره تیره گشته و بی رنگ می شود گاهی نفس به تیزی شمشیر می شود ازهرچه زندگیست دلت سیر می شود گویی به خواب بود جوانی‌ مان گذشت گاهی چه زود فرصت مان دیر می شود کاری ندارم کجایی چه می کنی بی عشق سر مکن که دلت پیر می شود @rahpouyan_salamat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎧 و دکلمه مرحوم 💕گاهی گمان نمی کنی ولی خوب می شود 💕گاهی نمی شود که نمی شود که نمی شود 💕گاهی بساط عیش خودش جور می شود 💕گاهی دگر، تهیه بدستور می شود... @rahpouyan_salamat
🟣 شعری طنز درباره این روزها 😂 آمد یکی لاغر چو قلیان آن دیگری سرشار دنبه هر لحظه دارد می شود باز احساس تکلیفی قلمبه آمد بهاری و چپ و راست تانک و تبر، سوهان و سمبه حتی «کایِکو» خواست آید مانع شده هرچند زُمبه! گفته رقیبی با رقیبش «اینجا نیا! جیزّ است، بمبه!» از عمق جان بیرون کشیدند تکلیفشان را با تلمبه ای کاش که در وقت خدمت کاهش نیابد این غُرمبه ✍🏻زهرا آراسته نیا @rahpouyan_salamat
🎼🌼🍃 🌼 آسمان می‌خواند امشب قدسیان دف می‌زنند حوریان کل می‌کشند و خاکیان کف می‌زنند شیر عاشق کش! کدام آهو دلت را برده است؟ تیغ مرهب جو! کدام ابرو دلت را برده است؟ آسمانی بی‌کرانی، عاشق دریا شدی آمدی آیینه‌ی انسیه‌ی حورا شدی امشب ای زیباترین! ای دلبر کوثر بیا! شب شبِ عشق است، ای داماد پیغمبر بیا! بیش از اینها با دل محبوب ما بازی نکن پیش این نیلوفر یکدانه غمازی نکن مثل اقیانوس آرام است این بانو ولی در دلش توفان بپا کردی، مدارا کن علی! «لیله القدر» نگاهش یا علی! اجر تو است او «سلام فیه حتی مطلع الفجر» تو است از ازل در پرده بود آیینه دارش می‌شوی در عبور از کوچه باغ عشق، یارش می‌شوی قدّ و بالای علی از چشم زهرا دیدنی‌ست وای‌! وقتی می‌رسد دریا به دریا دیدنی‌ست ماه در امواج دریا دیدنی تر می‌شود قدر زهرا با علی فهمیدنی تر می‌شود مانده احمد تا کدامین وجه رب را بنگرد روی حیدر را ببیند یا به زهرا بنگرد ای بلال امشب اذانی را که می‌خواهی بگو «اشهد ان علیا حجت الله»ی بگو با خدیجه کاش چادر می کشیدم بر سرش وقت رفتن کاش می‌بوسید او را مادرش «اُمّ اَیْمَن»! مثل مادر دور زهرا می‌پری تا نریزد اشکی امشب از سر بی مادری عقد زهرا و علی در آسمان‌ها بسته‌ شد سرنوشت عشق هم بر زلف آنها بسته‌ شد گفت احمد: این زره خرج جهاز دختر است خوب می‌دانست حیدر بی زره هم حیدر است تا مدینه روح را با حاجیان پر می‌دهیم دل به چشم کوثر و دستان حیدر می‌دهی ┄┅┅❅🍃❣ 🤍 ❣🍃❅┅┅┄ 📝شاعر: جناب آقای قاسم صرافان @rahpouyan_salamat
تو اول بگو با کیان زیستی پس آنگه بگویم که تو کیستی با بدان کم نشین که صحبت بد گرچه پاکی تو را پلید کند آفتابی بدان بزرگی را لکه ابر ناپدید کند پسر نوح با بدان بنشست خاندان نبوتش گم شد سگ اصحاب کهف روزی چند پی مردم گرفت و آدم شد 🌱‌⃟🌸๛ @rahpouyan_salamat
✨🤍 زین‌سان که رقص می‌کنم از شادی خیال در نعمتِ وصـال گر اُفتم چه‌ها کنـم... ‌🌱๛🌸๛ •┈┈•❀🌸❀•┈┈• @rahpouyan_salamat
‌🎶🌼🍃 🌼 درد دل کن که نماند به دلت دلتنگی کوه هم در فوران است به آن دل سنگی @rahpouyan_salamat
هدایت شده از رهپویان سلامت
تو اول بگو با کیان زیستی پس آنگه بگویم که تو کیستی با بدان کم نشین که صحبت بد گرچه پاکی تو را پلید کند آفتابی بدان بزرگی را لکه ابر ناپدید کند پسر نوح با بدان بنشست خاندان نبوتش گم شد سگ اصحاب کهف روزی چند پی مردم گرفت و آدم شد 🌱‌⃟🌸๛ @rahpouyan_salamat
•| |• 🗓به مناسبت ۲۴ ذی الحجه عید 🌸🍃 ناگهان صومعه لرزید از آن دقّ‌ الباب اهل آبادی تثلیث پریدند از خواب رجز مأذنه‌ها لرزه به ناقوس انداخت راهبان را همه در ورطۀ کابوس انداخت قصۀ فتنه و نیرنگ و دغل پیوسته‌ست نان یک عده به گمراهی مردم بسته‌ست ننوشتند که باران نمی از این دریاست یکی از خیل مریدان محمد، عیسی است لاجرم چاره‌ای انگار به جز جنگ نماند قل تعالَوا... به رخ هیچ کسی رنگ نماند به رجز نیست در این عرصه یقین شمشیر است بر حذر باش که زنّار، گریبان‌ گیر است کارزارش تهی از نیزه و تیر و سپر است بهراسید که این معرکه خون‌‌ریزتر است بانگ طوفانیِ القارعه طوفان آورد آنچه در چنتۀ خود داشت به میدان آورد با خود آورد به هنگامه عزیزانش را بر سر دست گرفته‌ست نبی جانش را عرش تا عرش ملائک همه زنجیره شدند به صف‌ آرایی آن پنج نفر خیره شدند پنج تن، پنج تن از عطر خدا آکنده آفتابان ازل تا به ابد تابنده دفترم غرق نفس‌های مسیحایی شد گوش کن، گوش کن این قصه تماشایی شد با طمانیۀ خود راه می‌آمد آرام دست در دست یدالله می‌آمد آرام دست در دست یدالله چه در سر دارد حرفی انگار از این جنگ فراتر دارد ایها الناس من از پاره ی تن می‌گویم دارم از خویشتن خویش سخن می‌گویم آن‌که هر دم نفسم با نفسش مأنوس است آن‌که با ذات خدا «عزّوجل» ممسوس است من علی هستم و احمد من و او خویشتنیم او علی هست و محمد من و او خویشتنیم نه فقط جسم علی روح محمد باشد یک تنه لشکر انبوهِ محمد باشد دیگر اصلا چه نیازی‌ست به طوفان، به عذاب زهرۀ معرکه را اخم علی می‌کند آب الغرض مهر رسولانه ی او طوفان کرد راهبان را به سر سفره ی خود مهمان کرد مست از رایحۀ زلف رهایش گشتند بادها گوش به فرمان عبایش گشتند می‌رود قصۀ ما سوی سرانجام آرام دفتر قصه ورق می‌خورد آرام آرام ✍🏻سید حمیدرضا برقعی @rahpouyan_salamat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شعرخوانی جوان آلمانی به زبان فارسی ای ایران ای مرز پر گوهر 🇮🇷 ای خاکت سرچشمه هنر 🇮🇷 فقط اونجاش که میگه: جان مان فادای خاک پارک میرهنم 😅😊 @rahpouyan_salamat
خبرها حکایت از سلامت سید حسن نصرالله دارد؛ 🤲🏻 شبکه خبر نیز این خبر را تایید کرده است. اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم 🌸🍃 امشب دلم انبار باروت است آتش‌فشانِ داغ ‎ است افتاده یک‌سو شاخهٔ زیتون یک‌سو در آتش، ساقهٔ توت است آیندهٔ لبنان و اسراییل چون قصهٔ طالوت و جالوت است این زخم چرکین، رو به نابودی‌ست این غدهٔ بدخیم، فرتوت است طاقت بیاور باز هم لبنان! دیگر زمان محو طاغوت است ✍🏻 از ‎افشین علا @rahpouyan_salamat
🎼🌼🍃 🌼 ✍🏻 از علیرضا قزوه عاشق آن صخره هايم، ماه را هم دوست دارم «کفش هايم کو؟» که من اين راه را هم دوست دارم اشک با من مهربان است و تبسّم مهربان تر شور و لبخند و دريغ و آه را هم دوست دارم گرچه خارم، گاه گاهی راه دارم در گلستان گرچه خاکم، خاک آن درگاه را هم دوست دارم عاشقم بر ذکر «يا رحمان» و «يا حنّان» و «يا هو» ذکر «يا منّان» و «يا اللّه» را هم دوست دارم عاشق شمسم ولی حلّاج را هم می‌پسندم سوز و حال خواجه عبداللّه را هم دوست دارم يوسفی گم کرده‌ام چون روزهای عمر و هر شب سر فرو بردن درون چاه را هم دوست دارم با غريبان زمين هر لحظه در خود می‌گدازم راستش اين غربت جانکاه را هم دوست دارم شنبه ها تا جمعه ها را داغدار انتظارم حسرت آن جمعه‌ی ناگاه را هم دوست دارم گرچه مرگ اين خلوت ناياب را هم می‌ستايم زندگی، اين فرصت کوتاه را هم دوست دارم 🌿⃟🌼@rahpouyan_salamat
🎼🌼🍃 🌼 ✍🏻 از ‎افشین علا امشب دلم انبار باروت است آتش‌فشانِ داغ ‎ است افتاده یک‌سو شاخهٔ زیتون یک‌سو در آتش، ساقهٔ توت است تور عروس شرق، گلدوزی با دانه‌های سرخ یاقوت است مانند قایق‌های سرگردان جاری به هر سو خیل تابوت است‌ ای خطه‌ی زیبا! شکیبا باش جان جهانی با تو مبهوت است آیندهٔ لبنان و اسراییل چون قصهٔ طالوت و جالوت است این زخم چرکین، رو به نابودی‌ست این غدهٔ بدخیم، فرتوت است طاقت بیاور باز هم لبنان! دیگر زمان محو طاغوت است 🌿⃟🌼@rahpouyan_salamat
•| |• چه خوش اسـت راز گفتن، به حـریف نکته‌سنجی که سخن نگفته باشی، به سخن رسیده باشد 🖊بیدل دهلوی
. چاقم و با چاقی ام، خوش زندگانی میکنم از رژیم لاغریمان من بسختی، پاسبانی میکنم توپر و گرد و قلمبه گشته و خوش بنیه ام با خوراکی ها رفیقم، من چه حالی میکنم عیش دنیا میکنم با نون سنگک، بستنی دیزی و مرغ و کدو خوردم، چه نازی میکنم رمز خوشکامی من هرگز ندانی ای رفیق چاقتر، باشد ز خود را، یار جانی میکنم میکنم در او نظر هی می شوم امیدوار چون که من لاغرترم، چشمک پرانی میکنم @rahpouyan_salamat
•| |• صاحبدلی به مدرسه آمد ز خانقاه بشکست عهد صحبت اهل طریق را گفتم میان عالم و عابد چه فرق بود تا اختیار کردی از آن، این فریق را گفت آن گلیم خویش بدر می‌برد زموج وین جهد می‌کند که بگیرد غریق را «✍🏻 سعدی»
‹ع› ایستادم به روی پنجه‌ی پا اما حیف، دستش از روی سرم رد شد و بر مادر خورد... 😔 @rahpouyan_salamat
دیر آمدم🥀🖤 دیر آمدم... دیر آمدم... در داشت می‌سوخت هیئت، میان «وای مادر» داشت می‌سوخت دیوار دَم می‌داد؛ دَر بر سینه می‌زد محراب می‌نالید؛ منبر داشت می‌سوخت جانکاه: قرآنی که زیر دست و پا بود جانکاه‌تر: آیات کوثر داشت می‌سوخت آتش قیامت کرد؛ هیأت کربلا شد باغ خدا یک بار دیگر داشت می‌سوخت یاد حسین افتادم آن شب آب می‌خواست ناصر که آب آورد، سنگر داشت می‌سوخت آمد صدای سوووت؛ آب از دستش افتاد عباس زخمی بود، اصغر داشت می‌سوخت سربند یازهرای محسن غرق خون بود سجاد، از سجده که سر برداشت، می‌سوخت باید به یاران شهیدم می‌رسیدم خط زیر آتش بود؛ معبر داشت می‌سوخت برگشتم و دیدم میان روضه غوغاست در عشق، سر تا پای اکبر داشت می‌سوخت دیدم که زخم و تشنگی این‌جا حقیرند گودال، گُل می‌داد؛ خنجر داشت می‌سوخت شب بود؛ بعد از شام برگشتم به خانه دیدم که بعد از قرن‌ها دَر داشت می‌سوخت ما عشق را پشت در این خانه دیدیم زهرا در آتش بود؛ حیدر داشت می‌سوخت : حسن بیاتانی 🏴 @rahpouyan_salamat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎙شعرخوانی طنز در محضر و خنده ایشان😊 به آبِ روشـنِ مِی، عارفی طهارت کرد و رفته‌رفته به این کارِ زشت عادت کرد 😂 @rahpouyan_salamat
. 📚شعر «همنام عشق» از مجموعه «بی‌گمان» بابا عقیده داشت که فرشته است او را خدا به جای گِل، از گل سرشته است می‌گفت: دختران همه باران رحمتند در خانه‌ها بهانه‌ی آغاز برکتند می‌گفت: دخترم! تو شدی جزئی از خودم وقتی اشاره کرد به روز تولدم شکر خدا به زندگی من که آمدی در روزهای نیمه بهمـن که آمدی پر شد جهانم از نمک خنده‌های تو امید زندگانی بابا، فدای تو مـادر میان خاطره‌ها ناگهان رسـید وقتی صدای خنده و ذوق مرا شنید خندید و گفت: « آمده بودی پس از امام یادش به خیر، دغدغه‌ی انتخاب نام.. گفتند یک‌به‌یک نظر خویش را همـه، شکر خدا ولی پدرت گفت: «» نام زنی که «فاطمه» خوانده پیمبرش پیغمبری که «فاطمه»ام نذر دخترش نام زنی که هر دو جهان، زیر دین اوست الگوی بی‌بدیل شهیدان، حسـین اوست در مدح او، مباهله و نور توأمان در وصف اوست کوثر و تطهیر بی‌گمان نام زنی که سَرور اولاد آدم است در مدح او هر آنچه بگویند هم، کم است این‌ها تمام باشد و این نیست فاطمه آری فراتر است و همین نیست فاطمه بابا دوباره گفت: چه حاجت به گفتن است؟ نامش دلیل منزلت واژه‌ی « » است بابا کنار نام، به من داد آبرو من کل عمر، فاطمه هستم به لطف او بابا، همان‌که هستیِ من در مزار اوست هم نام عشـق بودن من، یـادگار اوست در انتخاب نام، پدر، روسپید شد در راه عشق، آخر سر هم شد... ✍🏻 فاطمه افشاریان 🌸🍃@rahpouyan_salamat