صلاح کار کجا و من خراب کجا..
ببين تفاوت ره کز کجاست تا به کجا..
دلم ز صومعه بگرفت و خرقه سالوس
کجاست دير مغان و شراب ناب کجا..
چه نسبت است به رندي صلاح و تقوا را
سماع وعظ کجا نغمه رباب کجا..
ز روي دوست دل دشمنان چه دريابد
چراغ مرده کجا شمع آفتاب کجا..
چو کحل بينش ما خاک آستان شماست
کجا رويم بفرما از اين جناب کجا..
مبين به سيب زنخدان که چاه در راه است
کجا همي روي اي دل بدين شتاب کجا..
بشد که ياد خوشش باد روزگار وصال
خود آن کرشمه کجا رفت و آن عتاب کجا..
قرار و خواب ز حافظ طمع مدار اي دوست
قرار چيست صبوري کدام و خواب کجا..
#حافظ_شیرازی_
@ranggarang
اگر آن ترک شيرازي به دست آرد دل ما را..
به خال هندويش بخشم سمرقند و بخارا را..
بده ساقي مي باقي که در جنت نخواهي يافت
کنار آب رکن آباد و گلگشت مصلا را..
فغان کاين لوليان شوخ شيرين کار شهرآشوب
چنان بردند صبر از دل که ترکان خوان يغما را..
ز عشق ناتمام ما جمال يار مستغني است
به آب و رنگ و خال و خط چه حاجت روي زيبا را..
من از آن حسن روزافزون که يوسف داشت دانستم
که عشق از پرده عصمت برون آرد زليخا را..
اگر دشنام فرمايي و گر نفرين دعا گويم
جواب تلخ مي زيبد لب لعل شکرخا را..
نصيحت گوش کن جانا که از جان دوست تر دارند
جوانان سعادتمند پند پير دانا را..
حديث از مطرب و مي گو و راز دهر کمتر جو
که کس نگشود و نگشايد به حکمت اين معما را..
غزل گفتي و در سفتي بيا و خوش بخوان حافظ
که بر نظم تو افشاند فلک عقد ثريا را..
#حافظ_شیرازی_
@ranggarang
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❌چهار عمل بدتر از گناه
🎥استادرفیعی
@ranggarang
🚨 #رزق چیست؟
⭕️ زمانی که خواب هستی و ناگهان، به تنهایی و بدون زنگ زدن ساعت بیدار میشوی؛ این بیداری، رزق است، چون بعضیها بیدار نمیشوند.
⭕️ زمانی که با مشکلی رو به رو میشوی، خداوند صبری به تو می دهد که چشمانت را از آن بپوشی، این صبر، رزق است.
⭕️ زمانی که در خانه لیوانی آب، به دست پدر یا مادرت میدهی، این فرصت نیکی کردن، رزق است.
⭕️ گاهی اتفاق میافتد که در نماز حواست با گفتههایت نباشد. ناگهان به خود میآیی و نمازت را با خشوع میخوانی. این #تلنگر، رزق است.
⭕️ یکباره یاد کسی میفتی که مدتهاست از او بیخبری و دلتنگش میشوی و جویای حالش. این یادآوری، رزق است.
⭕️ رزق واقعی، رزق خوبیهاست.
نه ماشین، نه درآمد. اینها رزق مال است که خداوند به همهی بندگانش میدهد. اما رزق خوبیها را، فقط به دوستدارانش میدهد.
⭕️ و در آخر... همین که عزیزانتان هنوز در کنارتان هستند و نفسشان گرم است و سلامت؛ این بزرگترین رزق خداوند است.
#علامه_حسن_زاده_آملی
@ranggarang
💠 غیبت و حلالیت طلبیدن
💬اگر گوینده یا شنونده غیبت باشیم، باید از غیبت شونده حلالیت بطلبيم؟
🔹 آيات عظام: امام، تبريزي، صافي، فاضل و سیستانی: لازم نيست.
👌 تبصره: آية الله سيستاني: اگر غیبت دارای توهین باشد بنابر احتیاط، لازم است حلالیت بگیرد با دو شرط 1. حلالیت جبران هتک حرمت و توهین را کند 2. حلالیت طلبیدن مفسده نداشته باشد.
🔹 آيات عظام: خامنهاي، مكارم، نوري، بهجت و وحید:
اگر امكان ندارد (مثلا آدرس غیبت شونده را ندارد یا وفات کرده) یا مفسده دارد (باعث ايجاد اختلاف، ناراحتي و تيرگي روابط، ميشود یا غیبت شونده نامحرم باشد) لازم نيست ولی در صورتیکه امكان دارد و مفسده ندارد بايد از غيبت شونده حلاليّت بطلبد.
👌 تبصره:
🔸 آية الله وحيد: بنا براحتياط واجب حلالیت بگیرد.
🔹 آیت الله مکارم: گوینده باید حلالیت بگیرد ولی شنونده مستحب است حلالیت بگیرد.
📚 امام، استفتائات ج2 ص620 س16 و21 و ج3 ص588 س58 و59؛ خامنهاي، رساله آموزشي ج2 درس 19؛ صافي، رساله م2826؛ تبريزي، رساله م2824 و استفتائات ج1 س1004 و 1006؛ فاضل، استفتائات ج1 س982؛ نوري، استفتائات ج2 س530؛ بهجت، جامع المسائل ج2 ص471 و استفتائات ج4 س6475 و 6478؛ سيستاني، رساله ج1 م 2271؛ وحيد، رساله م 2078؛ مكارم، احكام ويژه م11 و انوار الفقاهه، كتاب تجارت ص292 و جامع المسائل، طلب حلالیت شنونده غیبت.
@ranggarang
🔴مواظب کوچکترین حرف ها و اعمال خود باشیم!!
♻️طلبه ای از دنیا رفت.چون او را در خواب دیدند، پرسیدند:
حالت چطور است؟
☑️او گفت : مواظب اعمال و گفته های خود باشید ، زیرا؛
💥حساب و کتاب خدابسیار دقیق است.
🌨روزی که باران می بارید من گفتم:
به به عجب باران به موقعی !
🌑هنوز سر آن یک جمله گرفتارم و به من می گویند:
مگر ما باران بی موقع هم داشته ایم...؟!
📗منبع:آداب الطلاب آیه الله مجتهدی تهرانی ص129
@ranggarang
#شیطان_شناسی
رمان واقعی«تجسم شیطان»
#قسمت_شصت_هفتم 🎬:
یک روز بعد از مراسم بود، فاطمه سیراب از عشق و مردانگی روح الله و روح الله در بند مهربانی و زیبایی فاطمه شده بود، فاطمه که خانواده روح الله را همچون خانواده خودش می دانست و اصلا خبر نداشت که روابط در این خانواده چگونه است، پس پیشنهاد داد تا به همراه روح الله و محمود و فتانه به حرم حضرت معصومه مشرف شوند.
فتانه که هنوز به خاطر اتفاقات گذشته که بر وفق مرادش نبود پر از باد بود و شب گذشته هم چون توقع داشت تمامی هدیه ها حتی هدیه های خانواده عروس را دو دستی تقدیم او کنند که هدیه های خانواده عروس از دستش پریده بود، حالش بد بود و تمام این بد حالی را از چشم فاطمه می دانست، اما چون از محمود چشم میزد نمی توانست علنا با رفتن به زیارت مخالفت کند.
بنابراین عروس و داماد همراه فتانه و محمود به زیارت حضرت معصومه رفتند.
ورودی حرم ایستادند، روح الله و فاطمه همانطور که دستهایشان در دست هم قفل شده بود، روبه روی گنبد زرد و طلایی حضرت معصومه دست بر سینه گذاشتند و اولین سلام دوران متأهلی را به بانو دادند، وجودشان سرشار از احساساتی خوش بود و روح الله سرش را خم کرد و می خواست در گوش فاطمه عشق زمزمه کند که ناگهان با صدای تیز و عصبی فتانه به خود آمدند.
اه این اداها چیه زودتر برین زیارت کنیم بیاین دیگه، ما کلی کار داریم باید بریم روستا، مثل شما از هفت دولت آزاد نیستیم.
با این حرف فتانه، روح الله و فاطمه از هم فاصله گرفتند، فتانه و فاطمه از ورودی خواهران و روح الله و پدرش هم از ورودی آقایان وارد حرم مطهر شدند.
فاطمه زیارتنامه ای برداشت و چون میدانست فتانه سواد ندارد، کنارش ایستاد تا بلند و شمرده بخواند که اگر فتانه خواست تکرار کند،زیارتنامه را باز کرد و هنوز شروع نکرده بود که ناگهان فتانه با دستش، مچدست فاطمه را محکم چسپید، فاطمه که با این حرکت ناگهانی فتانه جا خورده بود،به سمت او برگشت و می خواست بپرسد منظورش از این کار چیست؟! هنوز حرفی نزده بود که چشمش به نگاه پر از خشم و نفرت فتانه افتاد و حرف در دهانش خشکید، فتانه همانطور که دندانی بهم میسایید رو به فاطمه گفت: ببین دخترهٔ پر فیس افاده! فکر نکن من برا سعید عروسی مثل روح الله میگیریم، تو و روح الله لیاقتتون خیلی کمتر از عروسی دیشب بود، اما سعیدِ من باید عروسی براش بگیرم که توی خاطر همهٔ شهر بمونه و صدا از خودش درکنه فهمیدی؟!
فاطمه تازه فهمیده بود که بله برون و خواستگاری و جشن دیشب که توی خانه باباش برگزار شده بود از دید فتانه و این طرفیا عروسی بوده، فاطمه دلش شکسته بود و همانطور که خیره به عبارات زیارتنامه بود یک لحظه از ذهنش گذشت: ان شاالله که آرزوی جشن عروسی سعید روی دلت بمونه و قطره اشکی از گوشهٔ چشمش چکید، ناگهان فتانه نیشگونی از بازوی فاطمه گرفت به طوریکه سوزشی در بازویش پیچید، فاطمه درحالیکه با دستش جای نیشگون فتانه را می مالید گفت: چی شده؟! چرا اینکار می کنی؟!
فتانه با چشمان به خون نشسته به او خیره شد و گفت: چی گفتی دخترهٔ چش سفید؟! حالا دیگه آرزوی مرگ سعید را میکنی؟! حالا دیگه می خوای آرزوی عروسی پسرم روی دل من بمونه؟!
فاطمه با تعجب به فتانه خیره شد و گفت:چی میگین ؟! من که حرفی نزدم!!
فتانه سری تکان داد و همانطور که بازوی فاطمه را محکم گرفته بود او را به طرف در خروجی کشید و گفت: زیارت میزنه به کمرت ، بیا بیرون اینقدر سجاده آب نکش
و فاطمه متعجب از حرکات فتانه، آخر او چیزی نگفته بود، یعنی فتانه چطور توانست ذهنیات او را بخواند..
ادامه دارد
📝به قلم:ط_حسینی
براساس واقعیت
@ranggarang