eitaa logo
راوینا | روایت مردم ایران 🇮🇷
2.6هزار دنبال‌کننده
1.6هزار عکس
249 ویدیو
3 فایل
🇮🇷 روایت مردم ایران از پیکرهٔ حوزه هنری انقلاب اسلامی 🖋 هنر خوب دیدن و خوب نوشتن وابسته به نویسندگان مردمی 🌱 خرمشهرهای پیش‌رو، آوینی‌ها می‌خواهد... ✉️ نظرات، انتقادات، پیشنهادات و ارسال روایت: ˹ @ravina_ad ˼
مشاهده در ایتا
دانلود
📌 روایت بیرجند بخش پنجاه‌وهفتم عصا به دست، به سختی راه می‌رود؛ دخترش کمک می‌کند تا عرض خیابان پاسداران را برای کمی استراحت توی ایستگاه اتوبوس طی کند. از قهستان کیلومترها راه را طی کرده تا ادای دین کند به شهید جمهوری که در سفر دوم به خراسان جنوبی، به دیدن مردم محرومِ «درمیان» رفته بود. بغض می‌کند و می‌گوید: «مردم استان مهمون نوازن و من اومدم تا بازدید شهید جمهور رو پس بدم» فاطمه رحیم‌زاده پنج‌شنبه | ۳ خرداد ۱۴۰۳ | ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلـه | ایتــا
📌 روایت بیرجند بخش پنجاه‌وهشتم مردم خونگرم خراسان جنوبی هیچوقت تلاش خستگی ناپذیر و خالصانه شما رو فراموش نمی‌کنند و امروز با دل و جان آمدند تا قدردان زحمات شبانه روزی شما در مناطق محروم باشند. امروز شهرما عاشورایی دوباره بود و هر کس به روشی عزاداری می‌کرد مردم استان در هر زمان ، چه وقتی که مسئولیت آستان قدس را داشتید و چه زمانی که نماینده استان در خبرگان رهبری بودید و...هر بار به استقبالت می آمدند و همراهیت می‌کردند اما اینبار جنس استقبال فرق می‌کرد اینبار همراه استقبال، بدرقه‌ات می‌کنند و دیگر امیدی ندارند که در اخبار اعلام شود، آیت الله رئیسی به خراسان جنوبی سفر می کند. راهت مستدام سید محرومان ادامه دارد... فاطمه رحیم‌زاده پنج‌شنبه | ۳ خرداد ۱۴۰۳ | ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلـه | ایتــا
راوینا | روایت مردم ایران 🇮🇷
📌 اولین روضه خانگی در روز میلاد گوشی را رها می‌کنم و دستی به دور خانه می‌کشم، نه اشکی جاری می‌شود، نه حالم خوب. به امید، زنده بودم که صبح رفت. من هم انگار میان آن زن‌های داخل عکسِ گوشی با او خداحافظی می‌کنم. همان تصویر زنان محلی که هلی‌کوپتر را بین گرد و غبار بدرقه می‌کنند. دیشب نتوانسته بودم بپذیرم حالا ساکت مانده‌ام، هیچ تماس و تلفنی را جواب نمی‌دهم. با «انا لله و انا الیه راجعون» به فکر فرورفته‌ام. با جمله آقا برای آینده کشور دلم قرص است، اما خبر شهادت تحملم را کم کرده. با خودم می‌گویم باز هم تنها شدیم. ما وسط دولت‌سازی، با یک سانحه فرودِ سخت داغدار شده بودیم. داغدارِ شهیدِ جمهور. یاد ۱۳ دی ۹۸ افتادم؛ صبح بعد نماز برای ندبه از محل اسکان راهی حرم امام رضا علیه‌السلام شدیم. به قصد ندبه رفتیم. داغ دلمان را توی حرم تکاندیم و برگشتیم اما حالا... گوشی را برداشتم و به دوستانم پیام دادم. چای و خرما آماده کردم. دلم می‌خواست من هم گوشه‌ای از عزای ملت میزبان باشم. یکی یکی دوستانم رسیدند. نمی‌توانستم با کسی روبرو شوم. توی آشپزخانه ماندم و دخترم را فرستادم تا در را باز کند. دوستانم که آمدند وارد آشپزخانه شدند، صدایم که زدند، بغضم ترکید. همدیگر را بغل کردیم و با یک دل سیر بلند بلند گریه کردیم . دلم کمی سبک شد. همدردی حالم را خوب کرد. با هم از خاطرات این چند سال گفتیم از حضورش در نهبندان. از اینکه تا حالا هیچ رئیس‌جمهوری اینطور تمام مسیر جاده را طی نکرده بود تا خودش به وضعیت رسیدگی کند. دوستم به یاد آن روز که صف اول دیدار برایش دست تکان داده بود غبطه میخورد. آن روز کسی فکر نمی‌کرد چنین روزی را عزادار باشیم! همه می‌دانستیم مرد میدان و شهادت است. اما فکر نمی‌کردیم به این زودی ما را تنها بگذارد و به دوست شهیدش حاج قاسم بپیوندد. یک نفر گفت: «می‌دونید نمی‌تونم قبول کنم آقای رئیسی دیگه نیست، حس میکنم خیلی زِندَست!» توی ذهنم آیه قرآن مرور شد... وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللَّـهِ أَمْواتاً بَلْ أَحْياءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ. بعد زیارت عاشورا و چای و خرما، وقت اذان که نماز خواندیم و آرام گرفتیم جمع‌مان پراکنده شد. آرامش ما، آرامش یک روز سخت بود. برای آغاز روزهایی سخت‌تر؛ ما دوست داریم مثل او باشیم. شهید زندگی کنیم شهید بمیریم. اللهم الرزقنا شهادة فی سبیلک... زهرا بذرافشان دوشنبه | ۳۱ اردیبهشت ۱۴۰۳ | ساعت ۱۰:۰۰ | ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلـه | ایتــا
📌 روایت بیرجند بخش پنجاه‌ونهم زنش کنارش بود، کالسکه بچه‌اش در دستش و قدم قدم همراه جمعیت می‌آمد. می‌خواستم ازش عکس بگیرم که رویم نشد. راهم را گرفتم و رفتم. هر چند قدم، جلوی پایم را نگاه می‌کردم که یک وقتی بچه‌های قد و نیم قد را لگد نکنم. زمین را که نگاه کردم دیدم لنگ کفش مردی همین‌طور رهاست روی زمین. فشار جمعیت طوری نبود که نتوانی کفشت را برداری اما انگار مرد را تشییع مدهوش کرده بود. ادامه دارد... محمدحسین ایزی | از پنج‌شنبه | ۳ خرداد ۱۴۰۳ | خیابان پاسداران ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلـه| ایتــا
📌 روایت بیرجند بخش شصتم - آمده‌ام به دیدن رئیس جمهور عزیزم، در آخرین سفر استانی‌اش، حالا بعد از این سفر راحت خواهد خوابید! او مدتهاست که خواب راحت نداشته، و سخت کار کرده است، من جزء کسایی هستم که حسرت به دل موندم، اون قدر جمعیت زیاده که من برای دیدنش هم باید بایستم اما... اشکش جاری شد و به جمعیت در حال تکاپو با حسرت و اندوه چشم دوخته بود... اما پیامی که در دست داشت، و دل سوخته‌اش، قطعا او را در نگاه پر مهر سید‌الشهدای خدمت قرار خواهد داد. ادامه دارد... رفعت حسنی پنج‌شنبه | ۳ خرداد ۱۴۰۳ | ساعت ۰۸:۳۰ | ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلـه| ایتــا
📌 روایت بیرجند بخش شصت‌ویکم یک دانش‌آموز دختر بسیجی که به همراه تعدادی از هم‌کلاسی‌هایش در مراسم تشییع حضور داشت می‌گفت: «آقای رئیسی نماینده مردم بیرجند در مجلس خبرگان بود و این حق مردم استان بود که برای آخرین بار با نماینده‌شان وداع کنند و یک بار دیگر ارادت و علاقه خودشان نسبت به ایشان را به کل دنیا نشان دهند. آقای رئیسی همیشه به مردم ما لطف داشتند و حتی به سربیشه در آخرین نقطه صفر مرزی هم سفر کرده بود. قبل از ایشان چه در انقلاب و قبل از انقلاب هیچ مسئولی به آنجا سفر نکرده بود.» ادامه دارد... سید روح‌الله طباطبایی | از پنج‌شنبه | ۳ خرداد ۱۴۰۳ | ساعت ۰۸:۳۵ | ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلـه| ایتــا
📌 روایت بیرجند بخش شصت‌ودوم پدر و پسری گلاب‌پاشی می‌کردند: - وقتی خبر سانحه رو شنیدم بغض گلومو گرفت، به حق آبروی حضرت زهرا نذر کردم. الانم بغض رهام نکرده، گفتم خدایا این سید رو به ما برسون، حامی مردم ایران بود. حقیقتش تو مغازه بودم با خودم گفتم هر طور شده شکلاتی، ویفری، بیسکویتی ببرم تو مزار امام‌زاده محلمون پخش کنم که فقط خبر سلامتی ایشونو بشنویم ولی متاسفانه دیگه از بین ما رفت. دستگاه گلاب پاش رو می‌خواستم برای محرم بگیرم که قسمت اینجا شد سریع رفتم گرفتم. از ساعت ۶ صبح میدون جانبازان بودم. درسته آقای رئیسی رئیس جمهور ایران بود ولی جدای از اون، حق آب و گلی به استان ما داشت... ادامه دارد... طاهره خرم | از به قلم: فاطمه‌زهرا آزاد پنج‌شنبه | ۳ خرداد ۱۴۰۳ | ساعت ۱۰:۴۰ | ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلـه| ایتــا
📌 خاطره شیرین رأی دادن ایام ولادت امام رضا(ع) سال 1400 بود‌. نسیم، پرچم پر افتخار و زیبای ایران را تکان می‌داد. دستان گرم مادرم را گرفته بودم و با مادرم وارد مدرسه شدیم. همه جا را پرچم زده بودند، ما برای رأی دادن رفته بودیم. مادرم آن روز به آقای رئیسی رای داد و من چون نمی‌توانستم رأی بدهم، از او خواستم تا من نام آقای رئیسی را در برگه رأی بنویسم و به صندوق بیندازم. روز بعد وقتی که نتایج اعلام شد، من خوشحال‌ترین فرد عالم بودم، چون نامزد مورد نظرمان رأی آورده بود. روند رو به رشد و پیشرفت کشورمان از آن روز آغاز شد. او کاربلد بود و ارتباط خوبی با همه کشورهای دنیا داشت. در ایران هم هر جا که مشکلی برای مردم پیش می‌آمد، او برای کمک به مردم آنجا حضور داشت، هنوز عبای خاکی او در گرد و غبار و لباس‌های گلی او در سیل سیستان را به یاد دارم. او همیشه تلاش می‌کرد تا گرد و غبار را نه تنها از تن مردم بلکه از دل‌ها بردارد. او یار و دوست واقعی رهبر معظم انقلاب بود. اما سرانجام در صبح دوشنبه خبری تلخ یک ملت را گریان کرد. او رفت پیش خدا و حالا تنها یاد و‌نامش برایمان مانده است. مهدیه کاوسی | دانش آموز پایه پنجم چهارشنبه | ۲ خرداد ۱۴۰۳ | ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلـه | ایتــا
📌 روایت بیرجند بخش شصت‌وسوم بیرجند، در مجالس عزا، وقتی کسی می‌میرد، زنان که به دیدار اهل خانه متوفا می‌روند، مویه‌کنان دوش‌به.گ‌دوش زنان عزادار آن خانه، گریه می‌کنند و در فراق تازه از دنیا رفته، «فراقی» می‌خوانند. می‌خوانند تا زن‌های خانه گریه کنند و غم دل‌هاشان آرام بگیرد. زن، جلوی درخت ایستاده بود. به تابوت‌ها نگاه می‌کرد و برای دل خودش فراقی می‌خواند. سوز صدایش جان انسان را جلا می‌داد. گریه‌هایش اما جانکاه بود. با گریه می‌گفت: «شما دیدُوم دِلوم پروازها کرد ز ایام گذاشته یادها کرد در این چند وقت که ما هم را ندیدیم فلک دیدی که بر جونوم چه‌ها کرد؟» ادامه دارد... زهرا بذرافشان | از پنج‌شنبه | ۳ خرداد ۱۴۰۳ | میدان جانبازان ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلـه| ایتــا
📌 روایت بیرجند بخش شصت‌وچهارم به نظرم سن و سالشان کم می‌آمد. پاکت بزرگ زباله در دست و مشغول نظافت مسیر بودند. گفتم: «شما که رای ندادین ولی نظرتون چیه؟» خندیدند و گفتند: «نه ما سنمون می‌رسید.» یکی‌شان ادامه داد: «ارادت و علاقه‌ی خاصی به آقای رئیسی داشتم، سال ۱۴۰۰ به آقای رئیسی رای دادم. هم نماینده خبرگان بیرجند بودند هم مادرشون اصالتا اینجایی هستند. شهادتش که باور پذیر نبود و نیست اما اگه آقای رئیسی شهید نمی‌شدن باز هم قدرشونو نمی‌دونستیم. چند روزی هست که حال و هوای خونمون، اشک و غمه، اساتید و دانشجوهای دانشگاه‌مون هم اکثرا براشون گریه می‌کردند. اساتید ما به آقای رئیسی ارادت خاصی داشتند و حتی اونایی که عقایدشون با آقای رئیسی یکی نبود؛ امروز برای تشییع ایشون اومده بودن. بعضی از دوست و آشناهایی هم که با آقای رئیسی موافق نبودن امروز صبح با زنگ و پیام راجع به مراسم تشیع سوال می‌پرسن تا بیان.» ادامه دارد... مطهره خرم | از به قلم: فاطمه بشارتی‌نیا پنج‌شنبه | ۳ خرداد ۱۴۰۳ | ساعت ۰۹:۲۵ | ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلـه| ایتــا
📌 روایت بیرجند بخش شصت‌وپنجم تازه رسیده بودیم به ابتدای راه، ساعت شاید به هفت هم نرسیده بود. دختری با عبای مشکی که حدوداً پانزده سال داشت بی‌حال دست پدرش را گرفته بود و برخلاف مسیر راه می‌رفت. مشغول مصاحبه بودم که دیدم به همراه پدر برگشت. با پدرش صحبت کردم و گفت: از صبح معده درد داره ولی بازم اومدیم. ادامه دارد... مطهره خرم | از پنج‌شنبه | ۳ خرداد ۱۴۰۳ | ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎بلـه | ایتــا
📌 روایت بیرجند بخش شصت‌وششم پیرزنی قبل از شروع مراسم کناری نشسته بود و عکس رئیس جمهور در دستانش. جزو اولین کسانی بود که برای صحبت به سمتش رفتم. لهجه غلیظی داشت و فهم بعضی کلمات برایم مشکل بود ولی می‌فهمیدمش چون اینجا اشک و بغض راه ارتباط‌مان شده بود. از انتخابات پنجاه روز دیگر از او می‌پرسم، دعا می‌کند کسی مانند رئیسی روی کار بیاید و بعد می‌گوید: هرچی خدا بخواد همون میشه مثل طبس که آمریکا می‌گفت میام و چند روزه کشور رو می‌گیرم و نشد. با خدا باش پادشاهی کن بی خدا باش و گدایی کن اشک چشمانش را پاک می‌کند و می‌گوید: افسوس افسوس افسوس از رفتنش. ادامه دارد... مطهره خرم | از پنج‌شنبه | ۳ خرداد ۱۴۰۳ | ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلـه| ایتــا