📌 #رئیسجمهور_مردم
روایت بیرجند
بخش شصتوهفتم
از حال و هوای امروزش پرسیدم، بر خلاف ظاهرش با بغض شروع کرد:
«از دیروز وقتی فهمیدیم آقای رئیسی قراره آخرین سفرش رو به استان ما بیاد موکب رو آماده کردیم، تا از زائرانشون پذیرایی کنیم.
برای تهیهی آب معدنی اول برآوردمون ۴ یا ۵ هزار آب معدنی بود ولی جمعیت بیش از تصور ما بود.
چندین بار آبها رو شارژ کردیم، نمیخواستیم زائران عزیز رئیس جمهورمون تشنه باشند.
از شهر خودمون، از شهر های دیگه و سایر استانها زائر اومده.
مردمی که موکب میاومدن با خدا خیرتون بده شرمندهمون کردن چون ما باید تشکر میکردیم...
زمانی که شهید خدمت داشت تشییع میشد و من در حال خدمت به زائران شون بودم چیزی جز افتخار حس نکردم ما در حین خدمت گفتیم که ما همیشه هستیم و تا آخرین لحظه راهشو ادامه میدیم.»
و باز بغضی عجیب کرد و سخنش تمام شد.
ادامه دارد...
مهناز کوشکی | از سبزوار
به قلم: فاطمهزهرا میرشکار
پنجشنبه | ۳ خرداد ۱۴۰۳ | ساعت ۱۰:۱۵ | #خراسان_جنوبی #بیرجند
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه| ایتــا
📌 #رئیسجمهور_مردم
روایت بیرجند
بخش شصتوهشتم
خانم دکتر حسنی دوست دوران دبستانم بود.
با هم دانشجو شدیم. با هم توی کانون قرآن دانشگاه فعال بودیم.
همین دو سه هفته پیش با هم سر یک موضوع مشترک ساعتها صحبت کرده بودیم.
همانجا از حضورش در کاروان پزشکی در کربلا گفت. همیشه پای ثابت برنامههای جهادی پزشکی بود.
یادم نمیرود...
شیفتهای کرونایی توی بیمارستان ولی عصر بیرجند.
و حالا در موکب سیار که همدیگر را دیدیم؛ اصلا تعجب نکردم.
نشسته بود برای گرفتن فشار مردم و بهبود آنها که به هر علتی از حال رفته بودند.
وقتی همدیگر را دیدیم آغوشش را به سمت من باز کرد.
با همان لبخند همیشگی. بعد هم فوری نشست برای ادامه کارش کنار مادربزرگی که آمده بود فشارش را بسنجند.
عکس گرفتم و رفتم.
خوشحال شدم هنوز از این جنس انسانها داریم.
از این خوبهای موکبی، امام حسینی و امام زمانی.
امیدوارم قسمتش بعد از سالها خدمت، شهادت باشد.
ادامه دارد...
زهرا بذرافشان | از #شوسف
پنجشنبه | ۳ خرداد ۱۴۰۳ | #خراسان_جنوبی #بیرجند بلوار پاسداران
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا
📌 #رئیسجمهور_مردم
روایت بیرجند
بخش شصتونهم
پدر و پسر بودند انگار... پسر دستش را حلقه کرده بود به دورِ دست پدر، پدر هم دست دیگرش را تکیه داده بود به عصا...
آرام آرام قدم بر میداشتند و به سمت خیابان اصلی میرفتند... انگار پدر خود را صاحب مجلس میدانست... از نزدیک که دیدمش ابهتی داشت!عین بزرگی که میزبان باشد؛ وقتی که عزیزی از دست رفته: مراقب است که همه چیز سر جایش باشد، درست باشد، به موقع و مرتب باشد...
حتی اگر عصا به دست و کمر خمیده باشد، حتی اگر برای قدم بر داشتن روی پسرش حساب کرده باشد...
ادامه دارد...
حبیبه سادات هرمپورمقدم
پنجشنبه | ۳ خرداد ۱۴۰۳ | #خراسان_جنوبی #بیرجند
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه| ایتــا
📌 #رئیسجمهور_مردم
روایت بیرجند
بخش هفتادم
بیرجندیها رسمی دارند که برای در مراسم عزا برای عرض تسلیت نان میپزند و پخش میکنند.
دو پاکت نان دستش بود و بین مردم نان پخش میکرد.
ادامه دارد...
سیده سمیه موسویفرد
پنجشنبه | ۳ خرداد ۱۴۰۳ | #خراسان_جنوبی #بیرجند
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا
📌 #رئیسجمهور_مردم
روایت بیرجند
بخش هفتادویکم
دم نوشهایی که در عرق ریزان و در تلاطم مسیر موکب تا خیابان به میهمانان مسیر عاشقی تعارف می کرد، خوردن داشت.
آقا محمد رضا می گفت :
"آقای رئیسی خیلی برای ما عزیز بود،او تنها رئیس جمهوری بود که از ته دل دوستش داشتم.دشمن بدونه که اگه رئیسی رفت ما رئیسی زیاد داریم تو مملکتمون."
و برگشت که دوباره سینی رو با دم نوش هایی که دل رو جلا می داد پر کنه و برگرده،
و از میهمانان رئیس جمهورش پذیرایی گرم داشته باشه ...
ادامه دارد...
رفعت حسنی
پنجشنبه | ۳ خرداد ۱۴۰۳ | ساعت ۱۰:۱۰ | #خراسان_جنوبی #بیرجند
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا
📌 #رئیسجمهور_مردم
روایت بیرجند
بخش هفتادودوم
و من که به خاطر دل مهمان عزیز شهرم که میدانستم از آسمان صاف و آفتابی حال و احوال عاشقانش را نظارهگر هست ، آمده بودم تا روایت کنم شرح حال حضور یارانش را،
و تمام مسیر را با تکیه بر عصا-صندلی پیمودم و روایت کردم آنچه را که از زیباییهای مردم باصفا و باوفای شهرم دیده بودم.
و حالا خودم هم از قافلهی عشق جا ماندهام، و برای اندکی تامل کردم؛
و چشم بر جمعیتی دوختم که با پیکر رئیس جمهورم از من فاصله گرفته بودند.
به دستم و قلمی که امروز مرا یاری داد و از نوشتن نایستاد کمی استراحت میدهم، بر عصا-صندلی مینشینم،
و بعد از دقایقی به خانه برمیگردم.
... چند روز است که در عزایش اشک گرم از چشمانم جاریست، و مرا یارای نگریستن نیست.
ادامه دارد...
رفعت حسنی
پنجشنبه | ۳ خرداد ۱۴۰۳ | ساعت ۱۰:۳۰ | #خراسان_جنوبی #بیرجند
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا
📌 #رئیسجمهور_مردم
روایت بیرجند
بخش هفتادوسوم
در بین جمعیت با مردی میان سال که از اهالی بیرجند است همکلام شدم. از مهربانی، مردمداری و اخلاص نماینده شان در مجلس خبرگان گفت و گفت: آقای رئیسی خودش از جنس مردم و در بین مردم بود. درد کشیده بود. درد مردم را به خوبی می دانست و این که امروز مردم اینجا جمع شده اند برای این است که از تمام تلاشها و خدمات بیوقفه و شبانه روزی او قدردانی کنند.
همه اقدامات سید عزیزمان برای ما خاطره بود و آخرین یادگاری اش برای ما راهآهنی بود که به همت ایشان احداث شد.
ادامه دارد...
سید روح الله طباطبایی | از #یزد
پنجشنبه | ۳خرداد ۱۴۰۳ | ساعت ۰۸:۴۸ |
#خراسان_جنوبی #بیرجند
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا
📌 #رئیسجمهور_مردم
روایت بیرجند
بخش هفتادوچهارم
یکی از بسیجیان بیرجند می گوید: آیت الله رئیسی چندین سال نماینده خبرگان رهبری شهر بیرجند بودند و حتی قبل از آن در دوران دادستانی کل کشور بارها به این شهر سفر کردند و عنایت خاصی نسبت به بیرجند و مردمش داشتند.
مردم درخواست داشتند برای آخرین بار با آیت الله رئیسی که در دوره ریاست جمهوری و قبل از آن برای محرومیت زدایی از استان تلاش های فراوانی داشت وداع کنند.
در سفر قبلی ایشان هوا به شدت نامساعد بود و امکان پرواز بالگرد وجود نداشت ولی آیتالله رئیسی به دلیل وظیفه شناسی هرطور بود با خودرو به سمت مشهد حرکت کردند تا به برنامه بعدی شان برسند.
ادامه دارد...
سید روح الله طباطبایی | از #یزد
پنجشنبه | ۳ خرداد ۱۴۰۳ | ساعت ۰۹:۱۵ | #خراسان_جنوبی #بیرجند
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا
📌 #رئیسجمهور_مردم
روایت بیرجند
بخش هفتادوپنجم و تمام
با صدای زنگ هشدار بیدار شدم اما پلکهایم چنان سنگین بود که نای باز کردن چشمها را نداشتم، شاید یک ساعت هم نمیشد که خواب را به خورد چشمانم داده بودم، آن هم چشمانی که تا صبح خون گریه کرده بود.
بلند شدم و نشستم، هر طور بود چشمان خستهام را باز کردم، به نظرم دیگر خشک شده بود و نای باریدن نداشت.
ساعت از شش گذشته بود، باید آماده میشدم این اولین و آخرین دیدارمان میشد نباید از دستش میدادم.
بعد از استحمام، لباسهای مشکی را پوشیدم، البته همیشه مشکی میپوشم اما اینبار فرق داشت، انگار مشکیاش بوی عزا میداد!
با عصبانیت بچههای اتاق را بیدار کردم و یادآور شدم اگر دیر آماده شوند از اتوبوس دانشگاه جا میمانند و باید دست به دامان اسنپهای بیرجند شوند؛ اسنپهایی که اول صبح غیبشان میزند و در نهایت بعدترها افسوس خواهند خورد که چرا جاماندهاند!
همه آماده شدیم و به سمت نگهبانی خوابگاه رفتیم همانجایی که بر روی پوسترهای اطلاعرسانی برای شرکت در مراسم تشییع شهید رئیسی عزیز؛ رئیس جمهور محترم و مغتنم درج شده بود.
بعد از دقایقی ایستادن و تحمل هوای گرم اتوبوس به مقصد رسیدیم؛ مقصدی که بدور از اغراق و سخنان تشریفاتی به معنای واقعی کلمه مبدأ عشق بود.
پیاده شدیم و به سمت پارک شهدا رفتیم، حال وهوای اربعین را درک میکردم.
چه موکبهایی که برای رسیدگی به زائران راهپیمایی عشق تعبیه شده بود.
میدانید عدسی هم میدادند انگار باید برای رئیسجمهوری که حتی ناهار هم نخورده بود خون گریست.
از کنار موکبها گذشتیم، عجب جمعیتی آمده بود...
انگار جملهی شهید آوینی عزیز در فضا طنینانداز میشد: «در عالم رازی است که جز به بهای خون فاش نمیشود و شهادت شهید رئیسی خونی بود که بار دیگر به بدنهی انقلاب و نظام مقدس جمهوری اسلامی وارد میشد.»
جلوتر رفتیم و در فراق رئیس جمهور با نوای حیدر حیدر راوی میگریستیم.
اشکها امان نمیداد و قدرت دید را به قهقرا میبرد اما تصاویر تاری را میدیدم.
میدانید چ چیزی جلبم کرد؟ چرخها.
چه قدر عجیب بود که در بدو ورودمان به این جهان بر روی چرخ زیسته میکنیم و در پایان نیز چرخ ها دل آراممان میشود...
چرخ هایی که شاید محدودمان کند اما در این روز هیچ محدودیتی ایجاد نکرده بود و در لا به لای جمعیت چرخ ها چشم نوازی میکردند...
دنیایی که در روز های ابتدایی اش ب کمک چرخ سرپا میشوی و در روز های انتهایی اش بر روی چرخ سوار میشوی چ قدر میتواند ارزش داشته باشد؟
و چ قدر هوشمند عمل میکنند آن کسانی ک دنیا را پُلی تلقی میکنند برای رسیدن ب دنیای حقیقی یعنی آخرت!
مثل شهید رئیسی عزیز که کل حیاتش را صرف خدمت مردم کرد.
در افکارم غرق شده بودم ک نوای دسته گل محمدی به شهر ما خوش آمدی غریق نجاتی شد و مرا از انبوه افکار فروکشید، ب سمت راست برگشتم، ماشینی که طراحی شده بود وپیکر شهدای خدمت بر روی ان قرار داشت به سمتمان می امد.
بر رویش نوشته بود ایران حرم است!
و چ نطق زیبایی بود؛ ایران حرم است ک سلیمانی ها و رئیسی ها را می آفریند.
و چ انسان آفرین قهاریست نظام مقدس جمهوری اسلامی ومگر کسی میتواند منکر الهی بودن این حکومت بر روی زمین گردد؟
ماشین رد شد و سیل اشک های روانه شده امان نمیداد، انگار ابر ها در حیرت بودند از این همه باریدن!
پشت ماشین راه میرفتیم و بر سینه میکوبیدیم.
خدایا گلم را کجا میبرید؟ گمانم برای شفا میبرید؟
سید ابراهیم میرفت و باورش بسیار سخت بود، این هم از آخرین سفر استانی اش...
خدا حافظ ای داغ بر دل نشسته....
پایان.
فاطمه محمدزاده
پنجشنبه | ۳ خرداد ۱۴۰۳ | #خراسان_جنوبی #بیرجند
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا
📌 #رئیسجمهور_مردم
حلالمان کن
آخرین سفر استانی رئیسجمهور بود مردم باید سنگ تمام میگذاشتند. امروز با شکوهترین تشییع جنازه تاریخِ بیرجند رقم خورد.
دفعه پیش (نیمه شعبان) که رئیسجمهور و نماینده مردم شهر در مجلس خبرگان در فرودگاه شهید کاوه بیرجند با پاهای خود از پلههای هواپیما پیاده شد گفته بود مستقیم برویم یک مراسم جشن مردمی، بیهیج سرو صدا و تشریفاتی.
اینبار اما پارههای پیکرش را از فرودگاه به چشمهای منتظر جمعیت انبوه داغدار رساند. تشریفات بود، دمامزنی بود و حفرهای از این پس خالی...
شاید خیلیهایمان اصلا نام سید ابراهیم رئیسی را در صندوق رای هم ننداخته بودیم اما آمده بودیم به کسی که سالها مُهر خادمی حرم امام رضا(ع) بر سینهاش نقش بسته بود بگوئیم ما مِهر امام رضا(ع) و خادمانش را از دل بیرون نمیکنیم، که گواه خادمی شما همین بس که عیدیتان را روز ولادتش گرفتید در حالیکه آخرین عبادتتان خدمت به مردم بود برای آب و آبادانی.
حلالمان کن شهید جمهور اگر اشتباه قضاوتت کردیم.
سحر قاضیزاده
پنجشنبه | ۳ خرداد ۱۴۰۳ | #خراسان_جنوبی #بیرجند
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا
📌 #رئیسجمهور_مردم
حلوای عاقبت بخیر
کلاس شیرینیپزی نزدیک خانه ماست. پیاده راهی نیست، مسیر سربالاییِ خیابان پشتی را که بروم شاید نهایت ۸ دقیقهای با گامهای معمولی توی راه باشم. اما هیچوقت به کلاس نرفتم.
زمانش هم زمان است با آمدن همسرم از محل کار. سر ظهر و موقع ناهار، برای ما که خانوادهای هستیم که حتماً باید تمام افراد خانه پای سفره باشند، زمان مناسبی برای کلاس رفتن نیست.
اما آن روز ساعت ۱۱ مسئول کلاس به من زنگ زد؛ روز شهادت رئیس جمهور! وقتی گفت: «میتونید امروز بیاید کلاس شیرینیپزی»! یک لحظه فکر کردم شوخی میکند. اما نه! انگار مربی تصمیم گرفته بود به جای تعطیلی کلاس، آموزش پخت حلوا بگذارد. به من زنگ زده بود تا برای خواندن زیارت عاشورا به محل کلاس بروم.
وارد سالن که شدم خانمها در حال الک کردن آرد حلوا بودند.
بعد از تفت آرد، خانمها نشستند تا زیارت عاشورا بخوانیم. به ذهنمان رسید امام جمعه را به مراسم دعوت کنیم و از کنار این جمع زنانه به سادگی نگذریم. روز میلاد امام رضا علیه السلام بود. اما همه با لباس مشکی توی کلاس حاضر شده بودند. آقای امام جمعه که مداحی را شروع کرد خبری از مولودی ولادت نبود. عطر غم بود که توی فضا میپیچید. اکثر خانمها پای زیارت عاشورا نشسته بودند، چند نفری هم توی آشپزخانه بودند و آرد تفت داده را الک کرده بودند و شیره حلوای آماده را توی آردها میریختند.
بعد از زیارت عاشورا آقای امام جمعه به ائمه سلام دادند و رفتند.
مهر و کتابها که جمع شد، همه دوباره خانمها رفتند توی آشپزخانه.
حلوا که به مرحله گهواره رسید چند نفری که مخصوص زیارت عاشورا آمده بودند خداحافظی کردند تا برای ختم قرآن به حسینیه شهدای گمنام بروند.
حلوا که پخت تو دیس تزیین شد؛ همه حلوا یاد گرفتند، رفتند تا هرکدام گوشهای از شهر در خانههاشان، برای تسکین غم این روزها حلوا درست کنند و نذورات بدهند.
روضههای خانگی منتظر پایان آموزشهای این کلاس بود.
بعد از سرد شدن دیس حلوا، همه روانه حسینیه شهدای گمنام شدیم.
و عطر حلوا بود که با هرقدممان توی شهر
میپیچید...
زهرا بذرافشان
دوشنبه | ۳۱ اردیبهشت ۱۴۰۳ | #خراسان_جنوبی #شوسف
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا
📌#رئیسجمهور_مردم
حاج آقای رئیسی خیلی خوش آمدید
آرام و قرار نداشتم اشک مهمان هر لحظه چشمانم بود آه... مظلومیت سید بدجور دلم را آتش زده بود. هرجور بود از کرمان به همراه خانواده برای تشییع خودم را به بیرجند رساندم. وقتی پیکرهای مطهر شهدا رسیدند، مجری برنامه گفت: «حاج آقای رئیسی خیلی خوش آمدید ...»
آقای رئیسجمهور، رفتنت در باورم نمیگنجد...
صدیقه عسکری | از #کرمان
پنجشنبه | ۳ خرداد ۱۴۰۳ | #خراسان_جنوبی #بیرجند
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا