eitaa logo
راویا
278 دنبال‌کننده
526 عکس
124 ویدیو
0 فایل
راوی اُمید و یاراییِ انسان ارتباط با ما: @baraye_zeinab
مشاهده در ایتا
دانلود
🇵🇸 سه تا! فیری فیری پلستاین! 🔻 زینب همین که چشم‌هایش را باز کرد، گفت: «بریم‌ خونه‌ی نی‌نی ترشی درست کنیم.» چیزی بود که شب گذشته، قبل از خواب به او گفته بودم. ولی برخلاف روزهای دیگر دیر از خواب بیدار شده بود و ساعت ۹:۱۵ بود. با خودم حساب می‌کردم که باید تا ظهر کارها را تمام کنیم تا موقع نهار مزاحم صاحبخانه نباشیم. قرار بود هر کس برای خودش تخته و چاقو ببرد. عاقبت‌اندیشی کردم و یک کارد میوه‌خوری کُند و یک تخته سبک هم برای زینب سه ساله‌ام برداشتم.👩‍🍳 تا برسیم خانه نسترن خانم، ساعت از ده گذشته بود. درِ واحدشان را با احتیاط باز کردیم چون بساط ترشی‌ درست‌کنی تا دم در رسیده بود و یکی از خانم‌ها پشت در نشسته بود.🥦🥕🧄 با یک نگاه می‌شد فهمید که اکثر چیزها خرد شده است. بچه‌ها با هم توی اتاق بازی می‌کردند و مادرها هم دور هم صحبت می‌کردند و سبزیجات را خرد می‌کردند. البته زینب پیش من ماند و مشغول خرد کردن شد. دختر کوچک فاطمه خانم هم که همسن زینب بود، بیشتر پیش مادرش بود. به فاطمه خانم گفتم: «قرار دورهمی چهارشنبه را که گذاشتید، حدس می‌زدم از دلش کاری برای جبهه مقاومت بیرون بیاید.» خودش هم گفت که همین حدس را می‌زده‌است.🇵🇸 کار خرد کردن که تمام شد، گفتیم حالا مستندسازی و کار رسانه‌ای بکنیم! 🎥مواد خرد شده را چیدیم وسط، حجاب کردیم و دور نشستیم تا عکس بگیریم. خانم‌ها از روسری‌های طرح چفیه‌ای که چند وقت پیش در گروه محله به نفع جبهه مقاومت فروخته شده بود داشتند. آن‌ها را هم آوردند. مائده خانم که عکس می‌گرفت، به زینب گفت: «دو نشون بده. دو تا! (علامت پیروزی)»✌️ اما زینب بلد نبود. با کلی تلاش موفق شد. بعدش از دختر فاطمه خانم عکس گرفتند و او خیلی بانمک با دستش علامت پیروزی را نشان می‌داد. کار با شستشوی مواد ادامه پیدا کرد و فهمیدم نسترن خانم برای نهار آش تدارک دیده و اصرار دارد که همه بمانند.🫕 گفتند ای کاش پرچم لبنان و فلسطین هم داشتیم که بچه‌ها با آن عکس می‌گرفتند. من گفتم می‌کشم و با مداد شمعی کشیدم. (برخلاف من که نقاشی می‌کشیدم، بقیه یا در حال شستشوی مواد ترشی بودند، یا در حال تمیز و مرتب کردن خانه که بهم ریخته شده بود و یا در حال کمک برای تدارک نهار...) البته بچه‌ها همکاری چندان خوبی برای فیلم و عکس نشان ندادند. در عوض محمدمهدی که یک نقاشی قشنگ در مورد جنگ کشیده بود، آمد هم نقاشی‌اش را نشان داد، هم شعر خواند و هم صحبت کرد. فقط صدایش خیلی آرام بود و در عوض صدای زمینه خیلی بلند ... خلاصه با کلی حال خوب به خانه برگشتیم و من داشتم با خودم فکر می‌کردم این ظرفیت بزرگ و چند جانبه، همان بساط سبزی‌خردکنی خانم‌هاست که سالها مسخره شده و به آسیب‌هایی مثل غیبت و سخن‌چینی شناخته می‌شود؛ در صورتی که در جمع ما صحبت‌های خیلی مفیدی هم شکل گرفت. روز بعد هم قرار بود مواد در ظرف‌ها ریخته شود که باز من بی‌توفیق بودم و نتوانستم حضور داشته باشم. با خودم گفتم حتما باید در فروش مشارکت کنم. در گروه با خانم‌ها صحبت می‌کردیم که ترشی‌ها را چطور و کجا بفروشیم که روی حال و هوای محله هم اثر داشته باشد. اما ترشی‌ها در هوا فروش رفت و تمام شد! خانم‌ها که خودشان شاهد تمیزی و کیفیت کار بودند، بین آشنایان خودشان تبلیغ کرده بودند و همه تمایل داشتند از آن بخرند. حالا که این سطور را می‌نویسم، یک هفته از آن روز می‌گذرد. هر بار که می‌خواهم از زینب عکس بگیرم، دستش را جلو می‌آورد و سه تا از انگشتهایش را نشان را می‌دهد و می‌گوید: « سه تا! (مثلا علامت پیروزی!) فیری فیری پلستاین!»🌺 @ashpazkhane_moqavemat *.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*. 🏷https://eitaa.com/raviya_pishran