eitaa logo
راویا
281 دنبال‌کننده
516 عکس
117 ویدیو
0 فایل
راوی اُمید و یاراییِ انسان ارتباط با ما: @baraye_zeinab
مشاهده در ایتا
دانلود
🔻 چراغ چندخانه هنوز روشن است... داستانی که می‌خواهیم بگوییم، حکایت زنانی است که در بزنگاه‌های تاریخی، چراغ جهاد را روشن نگه داشتند. در کوچه و خیابان‌های شهر عطری پیچیده؛ عطری از جنس دفاع مقدس. این عطر، یادآور روزهایی است که زنان و مادران، بی‌پروا و با عشق، شب را به صبح می‌رساندند تا از هیچ کوششی برای پشتیبانی از خط مقدم دریغ نکنند. اکنون در حالیکه شهر در خاموشی و آرامشی نسبی فرو رفته، چراغ چند خانه هنوز روشن است؛ خانه‌هایی که اشتیاق مبارزه با اسرائیل، خواب را از چشمان زنانشان ربوده است. در یک محله زنانی که پیشتر فقط همسایه و آشنا بودند در صفی متحد به یک هدف مشترک می اندیشند. این زنان، روزها با هم اندیشیده‌اند تا راهی بیابند برای یاری به مادران و کودکان مظلوم لبنان و غزه . خیلی خودجوش خیلی زنانه خیلی مادرانه. آخر همه این زنان مادرانی اند که دست کم یک نوزاد یا کودک در خانه دارند .چطور با وجود کودکانشان و کارهای فراوانی که دارند همیشه در جهادها پیشقدم میشوند. و این بار نیز با نیت‌های خالص و دغدغه فراوان، روح دفاع مقدس را در شهر زنده می‌کنند. آنان می‌دانند که هر قدم و هر کار کوچکشان، می‌تواند امید و قدرتی تازه به مقاومت ببخشد. مسجد محله حالا پر از خبر و هیاهوست؛ رفت و آمدها لحظه به لحظه بیشتر می‌شود. خوب گوش کن، این صدای پاهای زنان و مردانی است که برای برپایی موکبی از عشق و مقاومت و همیاری ، گرد هم آمده‌اند. در دل شب، در سکوتی که گویی فریاد زندگی‌ست، آنان غذاها و صنایع دستی خود را برای فروش آماده می‌کنند. و در جواب کسی که پرسید این کار تا کی ادامه دارد با قاطعیت می‌گویند تا پایان جنگ . اینجا نه تنها از فروش، بلکه از امید و ایمان سخن گفته می‌شود؛ ایمان به فردایی روشن‌تر، که با نیت های خالص و گامهای استوار به حقیقت خواهد پیوست انشاءالله . @ashpazkhane_moqavemat *.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*. 🏷https://eitaa.com/raviya_pishran
🇵🇸 سه تا! فیری فیری پلستاین! 🔻 زینب همین که چشم‌هایش را باز کرد، گفت: «بریم‌ خونه‌ی نی‌نی ترشی درست کنیم.» چیزی بود که شب گذشته، قبل از خواب به او گفته بودم. ولی برخلاف روزهای دیگر دیر از خواب بیدار شده بود و ساعت ۹:۱۵ بود. با خودم حساب می‌کردم که باید تا ظهر کارها را تمام کنیم تا موقع نهار مزاحم صاحبخانه نباشیم. قرار بود هر کس برای خودش تخته و چاقو ببرد. عاقبت‌اندیشی کردم و یک کارد میوه‌خوری کُند و یک تخته سبک هم برای زینب سه ساله‌ام برداشتم.👩‍🍳 تا برسیم خانه نسترن خانم، ساعت از ده گذشته بود. درِ واحدشان را با احتیاط باز کردیم چون بساط ترشی‌ درست‌کنی تا دم در رسیده بود و یکی از خانم‌ها پشت در نشسته بود.🥦🥕🧄 با یک نگاه می‌شد فهمید که اکثر چیزها خرد شده است. بچه‌ها با هم توی اتاق بازی می‌کردند و مادرها هم دور هم صحبت می‌کردند و سبزیجات را خرد می‌کردند. البته زینب پیش من ماند و مشغول خرد کردن شد. دختر کوچک فاطمه خانم هم که همسن زینب بود، بیشتر پیش مادرش بود. به فاطمه خانم گفتم: «قرار دورهمی چهارشنبه را که گذاشتید، حدس می‌زدم از دلش کاری برای جبهه مقاومت بیرون بیاید.» خودش هم گفت که همین حدس را می‌زده‌است.🇵🇸 کار خرد کردن که تمام شد، گفتیم حالا مستندسازی و کار رسانه‌ای بکنیم! 🎥مواد خرد شده را چیدیم وسط، حجاب کردیم و دور نشستیم تا عکس بگیریم. خانم‌ها از روسری‌های طرح چفیه‌ای که چند وقت پیش در گروه محله به نفع جبهه مقاومت فروخته شده بود داشتند. آن‌ها را هم آوردند. مائده خانم که عکس می‌گرفت، به زینب گفت: «دو نشون بده. دو تا! (علامت پیروزی)»✌️ اما زینب بلد نبود. با کلی تلاش موفق شد. بعدش از دختر فاطمه خانم عکس گرفتند و او خیلی بانمک با دستش علامت پیروزی را نشان می‌داد. کار با شستشوی مواد ادامه پیدا کرد و فهمیدم نسترن خانم برای نهار آش تدارک دیده و اصرار دارد که همه بمانند.🫕 گفتند ای کاش پرچم لبنان و فلسطین هم داشتیم که بچه‌ها با آن عکس می‌گرفتند. من گفتم می‌کشم و با مداد شمعی کشیدم. (برخلاف من که نقاشی می‌کشیدم، بقیه یا در حال شستشوی مواد ترشی بودند، یا در حال تمیز و مرتب کردن خانه که بهم ریخته شده بود و یا در حال کمک برای تدارک نهار...) البته بچه‌ها همکاری چندان خوبی برای فیلم و عکس نشان ندادند. در عوض محمدمهدی که یک نقاشی قشنگ در مورد جنگ کشیده بود، آمد هم نقاشی‌اش را نشان داد، هم شعر خواند و هم صحبت کرد. فقط صدایش خیلی آرام بود و در عوض صدای زمینه خیلی بلند ... خلاصه با کلی حال خوب به خانه برگشتیم و من داشتم با خودم فکر می‌کردم این ظرفیت بزرگ و چند جانبه، همان بساط سبزی‌خردکنی خانم‌هاست که سالها مسخره شده و به آسیب‌هایی مثل غیبت و سخن‌چینی شناخته می‌شود؛ در صورتی که در جمع ما صحبت‌های خیلی مفیدی هم شکل گرفت. روز بعد هم قرار بود مواد در ظرف‌ها ریخته شود که باز من بی‌توفیق بودم و نتوانستم حضور داشته باشم. با خودم گفتم حتما باید در فروش مشارکت کنم. در گروه با خانم‌ها صحبت می‌کردیم که ترشی‌ها را چطور و کجا بفروشیم که روی حال و هوای محله هم اثر داشته باشد. اما ترشی‌ها در هوا فروش رفت و تمام شد! خانم‌ها که خودشان شاهد تمیزی و کیفیت کار بودند، بین آشنایان خودشان تبلیغ کرده بودند و همه تمایل داشتند از آن بخرند. حالا که این سطور را می‌نویسم، یک هفته از آن روز می‌گذرد. هر بار که می‌خواهم از زینب عکس بگیرم، دستش را جلو می‌آورد و سه تا از انگشتهایش را نشان را می‌دهد و می‌گوید: « سه تا! (مثلا علامت پیروزی!) فیری فیری پلستاین!»🌺 @ashpazkhane_moqavemat *.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*. 🏷https://eitaa.com/raviya_pishran
کافی بود باورکنیم وسط جنگیم... 🔻راستش از وقتی میز مقاومت را در محله راه انداختیم همه دغدغه مان این شد که چطور کار را پیش ببریم؟ تا چند مرتبه اصلا میشود مادرهایی که هر کدام چند بچه قد و نیم قد دارند را به میدان آورد و ازشان خواست از آنچه خود نیاز دارند انفاق کنند معمولا هرروز انقدر دغدغه و درگیری های روزمره داشتم که حتی فکر نمیکردم خودم هم بتوانم در پشت این جبهه نقش موثری ایفا کنم وقتی دوندگی ها و خستگی ناپذیری فاطمه را با چهار فرزند کوچک دیدم با خودم گفتم من هم میتوانم یک گوشه کار را بگیرم فقط کافی بود باور کنیم وسط جنگیم عین روزهای جنگ تحمیلی خودمان در دهه شصت همان روزها که از آن فقط صدای آژیر و خمپاره و موشک در ذهن دارم همان روزهایی که اشرف السادات ها منازل شان را بیوت نورانی مقاومت کردند... بی ریا، ساده و مادرانه از اذان صبح تا آخر های شب که بیهوش شوند... حالا ما کجا و آن ها کجا هربار که میز داشتیم دست زینب دوسال و نیمه م را میگرفتم و به آن دوتا که مدرسه میروند میسپردم که آمدند خانه و من نبودم چه کارهایی باید انجام دهند... و میرفتم پی کارهای میز مقاومت مان بعد از گذشت تقریبا دوماه توانستیم خیلی مادرها را پای کار مقاومت بیاوریم هرکسی به سهم خودش به اندازه ی توانش یک روز دوسبد به می آوردم خانه و چندروز طول میکشید تا تمیز و خورد و خشک شوند و تفت بدهم برای تهیه دمنوش و بگذاریم برای فروش به نفع مقاومت تا یکروز از ۸ صبح با ماشین ازین بیت به آن بیت رفتن و وسیله بردن و آوردن و .... با دختر کوچکم تا روزهایی که کله سحر مواد اولیه سمبوسه به دست من و نازنین که بخاطر فرزندان کوچکش نمیتوانست از خانه بیرون بیاید، میرسید و شروع میکردیم ۱۲ کیلو سیب زمینی را پختن و پوست گرفتن و چرخ کردن، بعد هم نوبت سبزی ها میرسید میرفتم نان میخریدم گاهی ۵۰تا، صدتا شروع میکردیم نان پیچ کردن و آماده کردن سمبوسه ها که یکهو می‌دیدیم شب شده و این وسط چندبار لقمه نانی دست بچه هامان که مشغول بازی کردن دور و برمان بودند دادیم ... انگار آن ها هم متوجه ی شرایط حساس کشور و منطقه شده بودند که انقدر همراهی میکردند... البته که گاهی خواب و گرسنگی کلافه شان میکرد و کل بساط مان بهم میریخت اما چیزی نمیگذشت که دوباره میرفتیم پای کار بعد هم نوبت این بود که آن همه سمبوسه را به چندخانه یا مسجد برسانیم تا چندنفر مشغول سرخ کردن شوند... خلاصه اینکه این روزها اگر پسر بزرگی نداریم که بفرستیم میدان، خودمان به میدان آمده ایم با امکاناتی که داریم چون نائب امام زمان مان فرمودند بر مسلمانان فرض است با امکاناتی که دارند کنار حزب الله باشند. ان شاءالله که ظهور نزدیک است و قطعا سننتصر👍 پ.ن: هدف آشپزخانه مقاومت صرفا بحث کمک مالی نبوده بلکه ایجاد یک حرکت اجتماعی و قیام لله برای جنگ وجودی بوده است. @ashpazkhane_moqavemat *.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*. 🏷https://eitaa.com/raviya_pishran
واریز مبلغ ۱۰ میلیون تومان از دایر کردن ۲ روز بازارچه مقاومت در دانشگاه و یادواره شهدا راستش روزای سختی بود... روبرو شدن با واقعیت های جامعه غم انگیز و تکان دهنده بود... تصورمون این بود که با توجه به جمعیت ۱۰تا ۱۵ هزار نفری دانشجویان، انشالله فروش بسیار خوبی در دانشگاه خواهیم داشت... اما متاسفانه اینطور نبود... متوجه شدیم در جایی که تبیین صورت نگرفته حاضرن پولشون برای کافه و لاته بدن اما حتی چای صلواتی هم نگیرن... بله دقیقا اینطور بود... دانشگاه به ما نشون دادن که ما آدم مذهبی ها سرمون به حلقه های ارتباطی خودمون گرمه و خبری از مردم کف جامعه؛ که در فضای آلوده و پر شبهه دشمن پای اینستا و واتساپ و تلگرام و ماهواره تربیت میشن، نداریم... حرف بسیااااره... فقط یک نکته : جامعه بدون جهاد تبیین در حوادث بدرستی نقش آفرینی نمیکنه... و جهاد تبیین به عهده چه کسی ست؟ خداوندا یاریمان ده تا عالم و عامل به وظایفمون باشیم یاریمان ده تا یاریگر ولی تو در زمین و زمان خودمان باشیم... https://eitaa.com/nehzatmadary *.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*. 🏷https://eitaa.com/raviya_pishran
الحمدالله رب العالمین که خدای مهربونم لیاقت خدمت در آشپزخانه مقاومت را بهم داد🤗 هر وقت که شروع می‌کنم به آماده سازی و پختن غذاها، وضو می‌گیرم و هر بار با نیت یک شهید بزرگوار شروع می‌کنم و مطمئنم که دعای خیر اون شهید در طعم و مزه غذایی که درست می‌کنم تاثیر داره ... آخه این یک غذای ساده نیست! کسانی که این غذاها را می‌خرند با نیت خالص می‌خرند، شاید طعم غذای ما به مزاج شون خوش نیاد اما می‌دونند که این خوراک، قراره در جسم و روح و ذهن اعضای خانواده شون اثر بگذاره. هر هفته قبل از شروع کار، همه کابینت ها را بررسی می‌کنم تا ببینم کدوم ظرف آشپزخانه را هنوز استفاده نکردم؟! اون را برای پخت غذا انتخاب می‌کنم و توی دلم می‌گم خوش به حال این اشياء بی جان که دارن عاقبت بخیر میشن... این روزها که سرمای هوا شدید شده و هیچ وسیله گرمایشی خونمون را گرم نمی‌کنه، بیت ما به برکت پخته شدن غذاهای آشپزخانه مقاومت گرم شده! ان شاء الله روزی برسه که دل هامون با دیدن قدس شریف گرم بشه🤲 و ما تا رسیدن به اون روز، شب و روز نداریم و تلاش خواهیم کرد 😍 @ashpazkhane_moqavemat *.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*. 🏷https://eitaa.com/raviya_pishran
سیب زمینی نه پاره سنگ! به قابلمه خیره شده ام... برای منِ مادرِ دل در گرو محور مقاومت، سیب زمینی ها شبیه پاره سنگ هایی کوچک و بزرگند که سالیان سال تنها سلاح مظلومان در برابر ظالمان بوده اند. سیب زمینی ها چهره مادرانی را از چشمانم میگذراند که خیلی قبلترها پاره سنگ هایی شبیه به اینان به دست کودکشان داده و راهی میدانشان کرده بودند به امید آنکه درس مقاومت بیاموزند. و امروز آن کودکان، جوانانی تنومند شده اند، آن پاره سنگ ها قدرت گرفته موشک شده و با سوخت ایمان قلب دشمن را نشانه گرفته اند. آن کودکانِ دیروز به پاس تلاش مادر، دارند خوب درس پس میدهند... به خود می آیم و درس هایی که باید به کودکانم بدهم تا ظلم ستیزی را بیاموزند دعوتشان میکنم تا سیب زمینی ها را پوست بگیرند غذایی پخته شود و در بازارچه مقاومت به فروش برسد. به این امید که سهمِ مادیِ کوچکِ ما مادران ایران زمین به همراه دعاهای معنوی بزرگمان نیروبخش آن مقاومانِ مسلمان شود... @ashpazkhane_moqavemat *.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*..*.*.*.*.*. 🏷https://eitaa.com/raviya_pishran
بالاخره بعد از چند جلسه صحبت و هم اندیشی با مسئولین قرار شد در مصلی هم آشپزخانه مقاومت راه بیفته🌱 این خبر خوش به مادران مقاومت ارسال شد🗣 که برای جمعه لباس آشپزی که الآن برای ما مقدسترین لباس شده به تن کنند و هرکس هنر خود را به میدان بیاورد. حتی این ویروسهای جدید و ماندگار هم نتوانست مانع از ابراز عشق مادران شود... مامان مریم به سختی مریض بود🥀 اما با همون حالش، البته با رعایت جوانب بهداشتی فلافل هارو پیچید همراه با همان متن که این یک خرید عادی نیست... . مامان زهرا هم حالش تعریفی نداشت و باید دونات درست میکرد😔 مامان عزیزه از سفری🦋 که منتهی میشد به آغوش مادر، گذشت و کمک مامان زهرا شد تا دونات ها با دلی آسوده و در شرایطی سالم تهیه بشن 🌿 من قرار بود آش درست کنم ... کمی دیر شده بود... با پیگیری مسئول عزیز گروه نگرانیم بیشتر شد... رفتم سراغ سید حسن، سید مقاومت... مدام در دلم با شهید بزرگوار زمزمه میکردم... مسیر خرید دوغ را نذر صلوات برای سید و یاران با وفایش کردم... . آش مقاومت درست در زمانی که باید آماده میشد شد و من برای چندمین بار حضور شهدا را کنار خودمان حس میکردم. (این آشها و این غذاها واقعاً خوردن داره که مدام با یاد شهیدان پخت میشه😎) برای پایین آوردن آش از ماشین نیاز به کمک بود چند ثانیه ای عابران پیاده را نگاه کردم...😔 از درخواست کمک خجالت می‌کشیدم بالآخره هرجور شده از برادری کمک خواستم. با روی گشاده دیگ آش را گذاشت روی میز وقتی کاسه ای آش تعارف کردم گفت روزه ام🥺 نماز گذاران که از نماز خارج شدند کم کم سرمون شلوغ شد🤯 خانم میانسالی تا جایی که می‌توانست حمل کند آش خرید...🌴 پسر جوانی که با یه کاسه آش پول دوکاسه آش رو پرداخت کرد...🌱 مادرانی که بچه ها را مجاب میکردند براشون ساندویچ بخرند...🌿 خیلی‌ها دلگرمی میدادند... . و بالآخره دوتا دیگ بزرگ خالی شد و ما راضی از کاری که انجام شد🤲 جلسه‌ای با مسئولین مصلی برای حمایت مستدام داشتیم با چادرهای سراسر آشی😓 ابتدا کمی خجالت می‌کشیدم و سعی میکردم پنهان کنم، ولی ندایی در درونم گفت تا چادر من آشی نشود لباس پسرم خاکی نمیشود... . ما از مادران مقاومت آموختیم که چادرهای آشی، پسرهایی با لباس مقدس مقاومت تربیت میکند... و این شد حاصل تلاش روز جمعه مان... پیشکش به محضر مولایمان صاحب الزمان عج و رهبر عزیزمان برای یاری اسلام عزیز ... https://eitaa.com/nehzatmadary *.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*. 🏷https://eitaa.com/raviya_pishran
*نوک پرنده* 🔻نقل است زمانی که ابراهیم پیامبر را در آتش انداختند پرنده ای بر فراز آن حجم عظیم از آتش دیدند که نوک کوچک پر آبش را روی آتش میریخت باز میرفت نوکش را پر آب میکرد و برمیگشت... از او پرسیدند: چه می کنی؟ گفت: در این نزدیکی چشمه آبی است من مرتب نوک خود را پر از آب می کنم و روی آتش می ریزم. گفتند: ولی حجم آتش در مقایسه با آبی که تو می آوری بسیار زیاد است... گفت: شاید نتوانم آتش را خاموش کنم اما آب را می آورم تا آن هنگام که خداوند از من پرسید وقتی که بنده ام را در آتش انداختند تو چه کردی پاسخ دهم: هر آن چه را که از توانم بر می آمد ... خداوندا ما مادران ایران زمین برای نصرت جبهه حق بضاعت اندکی داشتیم برخی طلاهایی به گردن داشته گشودیم و تقدیم کردیم برخی دیگر غذاهایی با شعله عشق طبخ کرده فروخته و سودش را راهی جبهه مقاومت ساختیم و برخی هامان لب به استغاثه گشوده و پس از هر نماز اللهم انصرنا للمومنین و المومنات خوانده ایم خداوندا خودت خریدار این قلیل بضاعت هامان باش و به آن برکت بده.... پ.ن: البته ما بر این باور هستیم که توانمندی زنان ایرانی بیش از این کارهاست و انشاءالله همانطور که در جریان آشپزخانه و بازارچه مقاومت تلاش کردند و اتفاقات بزرگی رقم زدند در عرصه های دیگر از جمله تبیین هم با تمام توان پای کار باشیم. @ashpazkhane_moqavemat *.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*. 🏷https://eitaa.com/raviya_pishran
جمعه این هفته هم شاهد دلسوزی و فداکاری مادران بودیم. مادرانی که هر کدامشان چیزی را در طبق اخلاص عرضه میکردند؛ مادری مواد اولیه، مادرانی با انگیزه با دستان پر توان، تجربه هایشان را.. مادرانی خانه اشان و بالطبع آسایش و راحتی اهل خانه را .. مادری مسئول پخت بود مادری مسئول خرید.. و بچه ها با کارهای کوچک مثل پروانه در کنار ما پرواز میکردند و حس خوبی به ما تزریق میشد.🥰 بچه هایی هم با ماندن در خانه کمک حال بودند...😅 این روز ها پشت جبهه مقاومت حال و هوای خاص خودش را دارد . الهی شکر بابت این عنایت ...🤲 البته که هرچه داریم از خود اوست ... .🌳 بقلم «خادمة الزهرا» https://eitaa.com/nehzatmadary *.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*. 🏷https://eitaa.com/raviya_pishran
🔻به کمک فعالیت های آشپزخانه های مقاومت شهر ری، تهرانپارس و اردبیل مبلغ ۸۸ میلیون تومان برای تهیه یکی از بخاری های پویش طارق که ذیل نظر حاج آقا قاسمیان اجرا می شود؛ واریز گردید. 🔻خیلی از مادرها هفته ی گذشته هوای سرد را به جان خریدن و چراغ آشپزخانه هارا روشن نگه داشتند تا بتوانند گرمایی ببخشند به حسینیه های هرمل که محل زندگی شیعیان آواره سوری شده است. 🌱خدایا این اندک کمک ها را از ما بپذیر و برکت بده... @ashpazkhane_moqavemat *.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*. 🏷https://eitaa.com/raviya_pishran
اخبار تلخ بود ... و تکان دهنده کودکان غزه و لبنان ... کودک یک ساله ام را در آغوشم سخت تر میفشردم ... مادرهایتان کجا هستند که شما این چنین کفن پیچ در کنار هم خوابیده اید؟ نگاهم روی کودکان خودم چرخید ... چه کاری از من بر می آید؟ من با وجود این فرشته های قد و نیم قد به زندگی خودم هم نمیرسم ... ولی چراغی در دلم روشن شده بود که هم نورانی بود هم سوزان ... دیگر نمیتوانستم کاری نکنم در دل تک تک ما چراغی روشن شده بود ... از سوسوی نورها همدیگر را پیدا کردیم با خودم فکر میکردم من که کاری از دستم بر نمی آید حداقل جلسات هماهنگی در خانه ما باشد اولین بار که دور هم جمع شدیم با نگاه تردید به هم نگاه میکردیم خیلی هایمان اولین بار بود همدیگر را میدیدیم نور چراغها کار خودش را کرده بود ... و ما یک خانواده شدیم. دغدغه ی مشترک ما را کنار هم نگه داشته بود ... خدا خیل فرشته هایش را روانه مان کرده بود و ما هر هفته باران رحمتهای خدا را میدیدیم وسایلی که اهدا میشد ... کمک هایی که میرسید ... و کودکانمان که گویی یکباره بزرگ شده بودند و ما را درک میکردند! گویی خدا صبرمان را صد برابر کرده بود و برکت را در تمامی ابعاد زندگیمان گسترانده بود... منی که به کارهای خانه ی خودم هم نمیرسیدم چند هفته بود کارهای بازارچه را هم پیش میبردم و این چیزی جز نور الهی نبود ... واما... حالا بازارچه درخت تناوری شده پشت این میزها و غذاها و اقلام، هزاران تجربه ی تلخ و شیرین و سخت و پربار نشسته است از روزهایی که یاوری جز خدا نداشتیم و برای تک تک وسایل بازارچه و میز و سیستم صوت و ... پیش دیگران دست دراز میکردیم تا روزهایی که باید از خودی و غیر خودی طعنه ی نمیشود و نمیتوانید میشنیدیم تا روزهایی که باید مدارک دانشگاهی و مراتب علمی و شان اجتماعی مان را کنار میگذاشتیم و پای میز می ایستادیم و با لبخند همراهی دیگران را طلب میکردیم ... اکنون ما هستیم ... پایدار تر از قبل ... و برای هدفمان میجنگیم ... محکم تر از قبل. و تلاش میکنیم برای روزی که یک لبخند رضایت مولایمان ما را بس باشد ... @ashpazkhane_moqavemat *.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*. 🏷https://eitaa.com/raviya_pishran
فعال تر از قبل 🔻برنامه فروش دوشنبه و سه شنبه باعث شده بود برخی از اعضای تیم احساس خستگی کنند از طرفی برخی از اعضای گروه توفیق حضور در اعتکاف داشتند و برخی هم درگیر امتحانات دانشگاهی بودن علاوه بر این اعلام اخبار هواشناسی و بیان اینکه سامانه بارشی جدیدی از آخرهفته وارد کشور خواهد شد و در تهران شاهد کاهش دما و بارش خواهیم بود، دست به دست هم داده بود که برنامه فروش هفتگی پنج شنبه و جمعه لغو شود. و در این میان خبر آتش بس بود که آرام آرام داشت فراگیر می شد و این خبر باعث شد که با برخی اعضای تیم تماس بگیریم، با این عنوان که احتمالا بخاطر آتش بس انگیزه ها برای کمک کمتر می شود و بهتر است این هفته را هم قدر بدانیم و حداقل پنج شنبه برنامه فروش را داشته باشیم بیان شد و قرار شد خبر بدهند از میان لیستی که پیام داده و تماس گرفتیم یک زوج همراه و همیشگی با وجود اینکه فرزند کوچکی داشتند اعلام آمادگی کردند (زهرا خانوم هرهفته مادربزرگش زحمت نگه داریش را می کشید تا مامان و بابای مجاهدش در بازارچه مقاومت یاریگر باشند و این هفته بعلت حضور مادربزرگ ها در اعتکاف قرار بود زهرا خانوم برای اولین بار در هوای سرد اعلامی هواشناسی در بازارچه همراه ما باشد این خودش یک استرس و نگرانی برایم داشت) بالاخره پس از اعلام آمادگی این زوج شروع کردم پاسخ یک به یک آشپزهایی که بنده گان خدا از صبح پیگیر برنامه پخت و پز و تهیه مواد اولیه بودن رو دادن و سفارش سبزی و سمنو را هماهنگ کردن در عین حال که از شدت خستگی استخوان هایم ورم کرده بود و درد داشت میخواستم یک نفس آرام بکشم و خدا را شکر کنم که برنامه ها هماهنگ شد و الحمدالله مثل هرهفته برنامه پنج شنبه برقراراست و کمی استراحت کنم که دقیقا در همین لحظه بود؛ پیگیری های برنامه روز جمعه شروع شد سبزی فروش مدام زنگ میزد می‌دانستم میخواهد بپرسد اگر سبزی برای جمعه میخواهید باید امروز (چهارشنبه) سفارش بدهید تا فردا برایتان آماده کنیم آشپز دیگر پیگیر این هست که آیا جمعه ساندویچ خواهیم داشت یا اسنک؟! چندکیلو کالباس خانگی میخواهیم؟... هرکسی که به ذهنم می‌رسید و فکر میکردم چراغ سبزی روشن نمی شد که بتوان رویشان حساب باز کرد و تاییدیه گرفت تا هماهنگی های جمعه را شروع کنیم از طرفی همسرمم که هرهفته برای کمک حضور داشتند این هفته برنامه ای برایشان پیش آمده بود که نبودند... شبیه بدهکاری شده بودم که از پیگیر کننده ها فقط زمان میخریدم و همزمان در حال پاسخگویی به مخاطبینی بودم که پیام داده بودن و حجم پیام ها مثل همیشه +۹۹ بود پیام یکی از مخاطبین در خصوص کمک برای دریافت مجوز فروش در بهشت زهرا بود درحال پاسخگویی به ایشان بودم که سرصحبت باز شد و چالشی که برایم ایجاد شده بود را گفتم و او خواهرانه گفت با خانواده در میان می‌گذارد و نتیجه اش را خبر می دهد و نتیجه این خبر روز پنج شنبه بعدازظهر اعلام شد که آقایون ما فردا (جمعه) می توانند برای جابجایی بار کمکتان کنند همین روزنه امیدی شد که پیگیر سایر امور مربوط به پخت و پز و فروش فردا شوم ساعت ۲۱ شب پنج شنبه و حین فروش بود که با سبزی فروش تماس گرفتم و پذیرفت فردا ساعت ۱۰ صبح سبزی را به آشپز برساند‌ و وقتی با خوشحالی با آشپز تماس گرفتم که حبوبات را آماده کند پاسخ داد حبوبات در حال پختن است :) شب ساعت ۱۲ بود که به منزل رسیدم و شروع کردم به هماهنگی سایر محصولات خوراکی برای جمعه بهم گفته می شد حالا فردا را بیخیال و محصولات را زیاد نکن بارون می‌بارد و هنوز نیروی فروش ندارید اما واقعیتش من به روزهای هفته که سپری می شوند و منتظر پنج شنبه و جمعه میمانیم حیفم می آمد به روزهایی که سپری کردیم چنین روز پیروزی را ببینیم حیفم می آمد بواسطه آتش بس مرزها باز می شد و تازه می شود به غزه مقاوم و مظلوم محاصره شده کمک رساند در طول ۱۵ ماه گذشته فقط تعدادی بخاطر اینکه واسطه ی انتقال کمک ها به غزه بودند شناسایی و شهید شدند حالا چطور می شود در این یوم الله ساکت نشست و این فرصت پیش آمده را رها کرد بنظرم می آمد ما باید فعال تر از پیش شویم دوباره موجی از همدلی در کشور راه بیفتد برای ساختن غزه و لبنان مقاوم و بنا به تجربه باور داشتم و به یقین رسیده بودم که خدا خودش کارش را پیش میبرد و ما وسیله ای بیش نیستیم و لحظات آخر جوری همه چی کنار هم ردیف میشوند که انگشت به دهان میمانیم واقعیتش همین هم شد صبح جمعه ای به تک تک دوستان پیام دادم بیش از هر هفته نیروی کمکی آمدن و خبری از بارش هم نبود و آسمان از روز شنبه ابری و هوای باریدن گرفت الحمدالله طی این دو روز به مبلغ ۵۱ میلیون تومان فروش داشتیم و این مبلغ برای کمک به تهیه تانکر آب در غزه واریز شد. @ashpazkhane_moqavemat ................................. 🏷https://eitaa.com/raviya_pishran