#امام_سجاد_شهادت
گاهی بَرای داغِ خواهَر گِریه کَردَم
گاهی هَم اَز داغِ بَرادَر گِریه کَردَم
مَن داغ روی داغ دیدَم دَر جَوانی
دَر این چِهِل ساله مُکَرَّر گِریه کَردَم
یَعقوب های چَشمِ من مُردَند ، بَس که
از داغِ یوسُف های بی سَر گِریه کَردَم
هَر جا صِدای لای لایی می شِنیدَم
یادِ رُباب و یادِ اَصغر گِریه کَردَم
رَفتَم عَروسیِ جَوانی دَر مَدینه
آنجا نِشَستَم یادِ اَکبَر گِریه کَردَم
گُفتَند: بَس کُن گِریه ، چَشمَت بی رَمَق شُد
با یادِ چَشمِ آب آوَر گِریه کَردَم
دَر کوچه اَز دُکّانِ قَصّابی گُذَشتم
بُگذاشتَم دَستم به حَنجَر ، گِریه کَردَم
اِی کاش که مادَر نِمی زایید مَن را
دَر شام ، با این جُمله یِکسَر گِریه کَردَم
دَر شام ، روزَم شُد زِ هَر شامی سیَه تَر
دیدَم نَدارَد عَمّه مَعجَر ، گِریه کَردَم
نَه دَر خَرابه ! آمَدَم دَر خانه دیدَم
می بافت مادَر موی دُختَر ، گِریه کَردَم
#رضا_رسول_زاده
@raziolhossein
#امام_سجاد_شهادت
هر زمان سیّد سجّاد فغان سر می کرد
رخنه در عالم ایجاد سراسر می کرد
یاد می کرد چو ازلعلِ لبِ خشک حسین
مژه می زد به هم و روی زمین تر می کرد
می شدی خم چو کمان قامتش از بار الم
یاد چون از قد سرو علی اکبر می کرد
دست می زد به سر و ناله زدل هرگه او
یاد از بازوی عبّاس دلاور می کرد
به فلک چهرهٔ خورشید چو عریان می دید
یاد بی معجری زینب مضطر می کرد
سینه از پنجهٔ غم چاک همی زد چون صبح
یاد چون از لگد شمر ستمگر می کرد
ازتنور دلش آتش به فلک می افشاند
یاد چون از ستم خولی کافر می کرد
ناله از قاتل یک یک شهدا داشت ولی
شکوه بیش از همه از قاتلِ اصغر می کرد
اشک جودی بگرفت از همهٔ روی زمین
آنچه خاکی که به عالم همه برسر می کرد
#جودی_خراسانی
@raziolhossein
#امام_سجاد_شهادت
چه جوری خاطره هام یادم بره
سنگای به روی بام یادم بره
سی سالِ دیگم اگر گریه کنم
محاله بازارِ شام یادم بره
......
خرابه برامون آشیونه بود
ماجرای غربتِ زمونه بود
حرفی از گرسنگی نمیزنم
توی "شام" شامِ ما تازیونه بود
.....
آتیشِ قلبِ کباب حرمله بود
باعث رنج و عذاب حرمله بود
توی راه رباب به آب لب نمیزد
مأمورِ تقسیمِ آب حرمله بود
......
کسی میشه ببینه و جون نده؟
آه و ناله شُ به آسمون نده؟
میدیدم رباب ُ گِریه م میگرفت
دستاشو بسته بودن تکون نده
....
سنگِ غم شکسته بال و پرم و
تا دیدم آتیش و اهلِ حرم و
روزی صدبارمیمیرم زنده میشم
که گذاشتم توی خاک خواهرم و
#محمدحسن_بیات_لو
@raziolhossein
#امام_سجاد_شهادت
شهر رفته به خواب کشت تو را
گریه ی بی حساب کشت تو را
بین خیمه عطش که جاری شد
روضه ی آب آب کشت تو را
گاه گهواره ی علی ، گاهی
لای لای رباب کشت تو را
در مسیری که داشتی تا شام
محمل بی حجاب کشت تو را
گاه بازار و کوچه گردی ها
گاه بزم شراب کشت تو را
آفتاب چهارم اسلام !
دیدن آفتاب کشت تو را
موقع ذبح گوسفندان هم
دیدن ظرف آب کشت تو را
#شهریار_سنجری
@raziolhossein
#امام_سجاد_شهادت
آب میدیدی و از داغ جگر میسوختی
شعله بر جان بودی و با چشم تر میسوختی
با مناجات تو از شب تا سحر میسوختیم
ای که در ویرانه از شب تا سحر میسوختی
خیمه بالای سرت میسوخت، زینب را بگو
یادگار عشق بودی وای اگر میسوختی
شمس را دیدی و با یاد پدر گریان شدی
ماه میدیدی و با یاد قمر میسوختی
ساربان دیدی و گفتی: وای از انگشترش
سالها با کاروان در سفر میسوختی
سر به سوی قبله باید؛ موقع تلقین شود
آه عمری نیز با دفن پدر میسوختی
شام آه از شام آه از شام آه از شام آه
صبح و شب با یاد ایام صفر میسوختی
شعله بر عمامهات افتاد و سر آتش گرفت
لکن از شرم زنانِ در نظر میسوختی
شان ناموس علی بازار گردانی نبود
در سر بازار یعنی بیشتر میسوختی
مژده آوردند سویت حرمله آتش گرفت
یا ربابی گفتی و با این خبر میسوختی
راحت جان است مردن، جان به سر افتاده را
زهر را مثل عسل خوردی، مگر میسوختی؟
#سیدمحمدحسین_حسینی_زخم
@raziolhossein
#امام_سجاد_شهادت
#رباعی
ابری شد و با ناله ی جانکاه گریست
با مهر به نوحه بود و با ماه گریست
چل سال بیاد خاطرات پدرش
با آه نفس کشید و با آه گریست
#محسن_غلامحسینی
@raziolhossein
#امام_سجاد_شهادت
#دوبیتی
امان از شام و رنج بی حسابش
امان از شام و شبهای خرابش
بمیرم! آیهی تطهیر میگفت
امان از شام و از بزم شرابش
#سیدمحمدجواد_شرافت
@raziolhossein
#امام_سجاد_شهادت
گردون تمام هستی ما را تباه کرد
با ما جفا فلک به کدامین گناه کرد
از یاد رفته ام من و یادم نمی رود
بازار روز عمه من را سیاه کرد
با آنکه هست داغ فراوان به سینه ام
داغ سه ساله سینه من پر ز آه کرد
با دست بسته خوردن سیلی چه سخت بود
از نی عمو نظاره بر او گاه گاه کرد
از بس کشیدنش ز جگر آه می کشید
اینگونه بود خواهر من طی راه کرد
گودال بیت و پیکر پاشیده کعبه بود
عمه طواف کعبه در قتلگاه کرد
در زیر نیزه پیکر پاشیده را شمرد
بر روی نیزه دیدن آن قرص ماه کرد
رو زد برای جمع به یک جمع عمه ام
تنها نگاه بر تن عریان شاه کرد
#سیدمحسن_حسینی
@raziolhossein
May 11
#امام_سجاد_شهادت
بعد از غمی که بین گلو استخوان شده
هر صحنه ای برای دلم روضه خوان شده
در دست های خادمه ی خانه، بازهم
یک ظرف آب دیدم و اشکم روان شده
با دیدن حصیرِ کف حجره، زانویم...
بین نمازِ نیمه شبم ناتوان شده
دیدم گرسنه مانده کمی شیرخواره ای
قلبم پر از شراره چون آتش فشان شده
دیدارِ صنف و حجره ی قصاب های شهر
خیلی غم بزرگ و بلایی گران شده
سخت است دیدن گلویِ خونی پدر
آن گونه که به لحظه ی دفنش بیان شده
گفتند روی نی پدرت سنگ می خورد
دیدند پای نی، پسرش نیمه جان شده
سخت است بین شام ببینی در ازدحام
از آن چه ترس داشته بودی، همان شده
دیدم که عمه ام که امان قبیله بود
افتاده زیر ضرب کتک، بی امان شده
جز من که دیده گوشه ی ویرانه، خواهرش
در سن و سال کودکی اش قدکمان شده؟!
گرمای زهر را به دل سوخته چه کار
بعد از چهل بهار که قلبم خزان شده
دیدند وقت غسلِ تنم، جای سلسله
در زیر جامه، بر پر و بالم عیان شده
#محمدجواد_شیرازی
@raziolhossein
#امام_سجاد_شهادت
#امام_سجاد_علیه_السلام
خطبهای خواندی جهان فهمید اسلام تو را
ظلم شد بیچاره وقتی دید ایام تو را
پیش چشم شام گفتی یا علی و خاک شد
بعد از آن هرگز فراموشش نشد نام تو را
زینب از یک سو تو از یک سو دو تیغ ذوالفقار
شام ویران شد همینکه دید هنگام تو را
خواست نامت محو سازد شام، عالمگیر شد
کرد حیرت دید وقتی که سرانجام تو را
انتهای کربلا شد ابتدای کارِ تو
هیچ طوفانی ندیده چشم آرام تو را
هم مناجاتت پیام و هم مصیبت خوانیات
میبَرد هر روضهخوان امروز پیغام تو را
ارث ما زنجیرزنها زخم زنجیرِ تو است
شیعه دارد تا قیامت داغ احرام تو را
در خرابه پاسبانی میکنی جایِ عمو
میشمارد خواهرت تا صبح هر گامِ تو را
هر شبِ جمعه حرم تا صبح گریان تو است
میکند تکرار زهرا «وای از شام» تو را
کاش میشد تا کسی گوید که پیشت لااقل
بر سر نیزه نگردانند ارحام تو را
#حسن_لطفی
@raziolhossein
#امام_سجاد_شهادت
یا دعا یا روضه میخواندی میان بسترت
چکمهها اما تو را زود از صدا انداختند
وایِ من دیدند بیماری، برای التیام
چند دفعه پیکرت را زیر پا انداختند
با همان غلهای جامع با همان زنجیرها
از روی ناقه تو را هم بی هوا انداختند
آن همه زنجیر دورِ گردن تو کم نبود
بینِشان شلاقها بدجور جا انداختند
باید از احوال موی خواهرت فهمید که..
وای بر عمامهات آتش چرا انداختند
لب گزیدی هر قدر، دادت درآمد عاقبت
پیش چشمت از سرِ نی بچه را انداختند
دست بسته پای بسته پیش چشمِ خیس تو
دختران را بین مُشتی بیحیا انداختند
خولی و زجر و سنان تا بیشتر زجرت دهند
هر کجا رفتی به زیرت بوریا انداختند
#حسن_لطفی
@raziolhossein