#حضرت_زهرا_شهادت
#فاطمیه
ای حجازی بانو! از یثرب مرو
آفتابا! جانب مغرب مرو
روشن از خورشید رخ، عالم کنی
از سرم سایه مبادا کم کنی!
با تو هم پاییز دارم، هم بهار
بی تو فرقی نیست در لیل و نهار
تا تو هستی، کی غمی دارد دلم؟
با نگاهت عالمی دارد دلم
باز مانده پلکهای چشم من
تا تو بگشایی دو چشم خویشتن
گر چه پر دردیم امّا بی غمیم
تا من و تو چشم در چشم همیم
نرگس بیمار خود بیدار دار
تا نگردد کار این گلزار، زار
در دلم هر روزه گل میکاشتی
خندههایی بس معطّر داشتی
مدّتی از تو ندیدم جز گریست
قصّهی تابوت و لبخند تو چیست؟
کوثرا! تا کی تو را جوش و خروش؟
این قَدَر از زمزم اشکت منوش
زهرهی من! مشتریّ غم مباش
این قَدَر بر ماه خود اختر مپاش
نیست ما را غم در این غربتسرا
تو مرا داریّ و من دارم تو را
قدر نشناسند این امّت ولی
قدر تو تنها علی داند، علی
ای مرا بر صبر خوانده! میروی؟
حرفها ناگفته مانده؛ میروی؟
من که هر پیکار داند کیستم
مرد میدان جدایی نیستم
با تو صاحباقتدارم؛ پس بمان
من کسی جز تو ندارم؛ پس بمان
امشبی را _ شمع محفل! _ صبر کن
ناصبوری میکند دل، صبر کن
بعد پرواز تو از این غمسرا
همسرای من! کجا بینم تو را؟
#جواد_هاشمی_تربت
@raziolhossein
#حضرت_زهرا_شهادت
#حضرت_رقیه #فاطمیه
رفتی و داغ فراقت به جگرسنگین است
نفس سینه پر آه وشرر سنگین است
من زمینگیرترین حوری زخمی شده ام
پر پرواز من سوخته پر سنگین است
سایه ای بیشترازفاطمه ات نیست به جا
بار هجران تو از بس که پدر سنگین است
رونگیرم چکنم؟دیدن این صحنه مرا
که علی زانوی غم کرده به بر سنگین است
صبر در غصه ناموس زمین افتاده
زیر مُشت و لگد چندنفر سنگین است
زنده ماندم که فقط دست علی بازشود
به روی آینه ای لنگه ء در سنگین است
سخت بابا به شکوه پسرم بر خورده
که زمین خوردن مادر به پسر سنگین است
لرزش شانهء در دست مرا زینب گفت
بشکند دست مغیره چقدر سنگین است
.
.
اشک هم بعد تو دردیده تر سنگین است
گیسوی سوخته ام را گل سر سنگین است
جز همین پیرهن پاره ندارم چیزی
به گمانت نرسد بار سفر سنگین است
مُردن خویش تمنا نکنم پس چکنم
که تماشا شدن بین گذر سنگین است
بی تو هر روز دوسه وعده کُتک حتمی بود
چشم وگوش وسرم آنقدر پدر سنگین است
پَرت میکرد مرا چندقدم سیلی زجر
عمه دیده است که دستش چقدر سنگین است
#علیرضا_شریف
@raziolhossein
#حضرت_زهرا_شهادت
#فاطمیه
آن گل کزو فردوس رنگ و بو بگیرد
سخت است با رنگ پریده خو بگیرد
دریای رحمت رفت و باید بعد از این ، آه
کشتی میان شعله ها پهلو بگیرد
با خنده دشمن گفت کاری کرده ام که
زهرا میان خانه اش هم رو بگیرد
آمد عیادت ؟ نه فقط می خواست نامرد
این نیمه جان را هم ازین بانو بگیرد
از من تقاص خیبر و بدر و احد را
می خواست با قتل تو مو به مو بگیرد
کوری چشم دشمن از چشمان کم سوت
چشم حقیقت تا قیامت سو بگیرد
ای مستجاب الدعوه ی من قبل رفتن
جان علی را بر خدایت گو بگیرد
می بینمت در کربلا وقتی حسینم
از داغ اکبر دست بر زانو بگیرد
#محمدحسین_رحیمیان
@raziolhossein
#حضرت_زهرا_مدح
#فاطمیه
یارب نرسد آفتی از باد خزانش
آن یاس که شد دیدۀ نرگس نگرانش
هربار که میخواستم از او بنویسم
دیدم که حیا کرده به صد پرده نهانش
در پردۀ ابهام، زبان شعرا سوخت
از بسکه ندیدند کران تا به کرانش
ناموس خدا بود که میخواست نبیند
اندازۀ یک بیت به شعر دگرانش
میخواست که قدرش نشود بر همه معلوم
مانند شب قدر به ماه رمضانش
آن قدر عزیز است که از سوی خدا نیست
غیر از ملَک وحی کسی نامهرسانش
وقتی که به در میزند از شوق بلند است
از سینۀ جبریل صدای ضربانش
سرچشمهاش از مائدۀ «بَضعَةُ مِنّی»ست
خونی که دویدهست میان شریانش…
کوثر غزلی نیست که آسان بتوان گفت
جایی که خدا سوره فرستاده به شانش
یعنی که پس از «اَنَّ علیّاً وَلیُ الله»
یک فاطمه کم داشت مؤذن به اذانش
این سورۀ مکّی مدنی، نبض رسول است
نَفسیست که مانند نَفَس بسته به جانش
زهرا مَلَکی بود که نازل شد و برگشت
بیهوده در این خاک نگیرید نشانش…
والعصر… که فرزند همین فاطمه، مهدیست
ما منتظرانیم، خدایا برسانش
#عباس_شاه_زیدی
@raziolhossein
#حضرت_زهرا_سلام_الله_علیها
#فاطميه #رباعی
محبوب علی فاطمه ی زهرایی
تو میوه قلب حضرت طاهایی
آنکس که به صورت تو سیلی زده است
نشناخت که تو انسیةالحورایی
#امیر_فرخنده
@raziolhossein
#حضرت_زهرا_شهادت
#فاطميه
زهرا به وقتِ برگشت، در راه خورد سیلی
ذکر علی به لب داشت، ناگاه خورد سیلی
حفظ فدک بهانهست، قصدش کمک بما بود
از بسکه مادری کرد، آنگاه خورد سیلی
در آسمانِ رویَش، ابری سیاه بنشست
در فکر مرتضی بود آن ماه خورد سیلی
نورِ تماموقتِ حیدر، غروب میکرد
بدجور، بانو از یک گمراه خورد سیلی
بدجور ضربه زد آن کافر به روی زهرا
آنی ز دست و دیوار والله خورد سیلی
آنچه بهکوچه رخ داد، آغاز کربلا بود
دختر ز بعدِ مادر، صد آه خورد سیلی
هر بانویی ز خیمه، هر سو فرار میکرد
در زیرِ تازیانه، در راه خورد سیلی
در راهِ شام ای وای، از غربتِ رقیه
کز دستِ زجر، گاه و بیگاه خورد سیلی
#محمود_ژولیده
@raziolhossein
#حضرت_زهرا_شهادت
#فاطميه #بستر
این بار را فکر خودت باش و دعا کن
لب وا کن و زخم کبودت را دوا کن
فکر خودت گر نیستی ریحانه ی من
فکری برای بی کسی مرتضی کن
با یک نگاه نیلی ات ای جان خانه
این کلبه ی تاریک را از نو بنا کن
یادش به خیر آن خنده های آسمانی
با خنده هایت عرش را مهمان ما کن
عمرم گره خورده به چشمان تو زهرا
فکر جدایی از مرا از خود جدا کن
با دست های زخمی از دستاس خانه
از زندگی من گره ها را تو وا کن
#حسن_کردی
@raziolhossein
#حضرت_زهرا_شهادت
#فاطميه
یارم آشفته شد و حور و ملک نالیدند
چشمها ابر شد و از غم او باریدند
همه دیدند که حیدر به چه روزي افتاد
همه زانو زدن فاتح خیبر دیدند
شد گُل یاس علی ، زیر لگد نیلوفر
گُلِ نیلوفر من را به خدا بَد چیدند
دست او تا که شکستند همه دست زدند
تا سرش خورد به دیوار ، همه خندیدند
مادري با پسرش زیر در سوخته مانْد
کودکانم همه می دیدن و می لرزیدند
پیش او بودم و صد حیف نمی دید مرا
آن دو تا چشم ، ز سیلی ، روي هم خوابیدند
آن چهل تن که در سوخته را سوزاندند
حال بیمار علی را ز علی پرسیدند
حال ، من ماندم و یک قبله ي رو به قبله
او چه کرده است که بر کُشتن او کوشیدند ؟
من پریشانم و بر گرد مغیره جمعند
پیش من بود ، همه صورت او بوسیدند
#سیدمحسن_حسینی
@raziolhossein
#حضرت_زهرا_شهادت
#فاطميه #احراق_بیت #هجوم
آتش افتاده به جان همه اما چه شده؟
همه جمعند در خانه ی مولا چه شده؟
آسمان ناله زدو گفت درآن جا چه شده؟
فاطمه پشت در افتاده خدایا چه شده؟
دودی از آتش آن در به سماوات رسید
گل یاس نبوی را چه جراحات رسید
به فلک ناله ای از مادر سادات رسید
که خبر داشت که درعالم بالا چه شده؟
آسمان دید که برعرش طنین افتاده
شعله بربال وپر روح الامین افتاده
غنچه پرپر شده وگل به زمین افتاده
وای فضه توبگو پهلوی زهرا چه شده؟
فضه میگفت که از چشم گهربار بپرس
من نگویم چه شده از درودیوار بپرس
فاطمه روی زمین است زمسمار بپرس
آه مسمار درخانه دراین جا چه شده؟
درهیاهو که همه فتنه گران همدستند
ناگهان آتش و بیداد بهم پیوستند
عده ای دست علی را به طنابی بستند
بی حیا مردم بی شرم شمارا چه شده؟
گرچه مأمور به صبراست تواناست علی
دربر کوه مصیبات شکیباست علی
خیزای فاطمه ازجای که تنهاست علی
خیزازجا وببین حرمت مولا چه شده؟
نظر گل به سوی خرمنی ازخارافتاد
مثل آتش به دل اهل ستمکار افتاد
بازوی فاطمه با ضربتی ازکار افتاد
یارتنهای علی در براعدا چه شده؟
به خداوند ،گل لم یزلی زهرا بود
درشب غربت وغم نورجلی زهرا بود
تا که جان به تن یار علی زهرا بود
ای «وفایی» چه بگویم گل طاها چه شده؟
#سیدهاشم_وفایی
@raziolhossein
#امام_زمان_فاطمیه
#امام_زمان_مناجات
تا به کِی باید که در یادِ تو گریان سوختن
تا کجا از دوریات ای سبز دامان سوختن
گرمیِ این روضهها از نالهی عشاقِ توست
آه میچسبد برایت در زمستان سوختن
عاشقی کو تا بیاموزیم از او عشق چیست
روزها در شهر و شب بِینِ بیابان سوختن
از جگر آهی کشیدی آسمان آتش گرفت
سالها کارَت شد از داغِ عزیزان سوختن
گریه کردی آنقدر ، چشمان تو مجروح شد
شمع را هرگز ندیدم زیرِ باران سوختن
گفت باید که تو را در قلب خود پیدا کنیم
کارِ ما شد بعد از آن سر در گریبان سوختن
یوسفش نزدیک بود اما نمیدیدش چرا
بختِ یعقوب است پیشِ چاهِ کنعان سوختن
چشمهایش رفت وقتی ، بوی پیراهن شنید
راه را وا میکند آخر ، زِ هجران سوختن
آنقدر باید بگریم تا بیابم بوی تو
قسمتم کِی میشود مثلِ نیستان سوختن
ما پریشان روضه میخوانیم آقاجان بیا
سهمِ ما شد داد و سهمِ تو پریشان سوختن
کاش دستی روی دیوار مدینه مینوشت
میشود نُه سال با ذکرِ علیجان سوختن
میشود با پهلویِ زخمی تبسم کرد باز
میتوان با سینهی مجروح پنهان سوختن
کاش میشد مادری دیگر نبیند مثل این
پشت در اُفتادن و در پیش طفلان سوختن
سختتر از آتشِ در از هجوم شهر چیست
گفت از لبخند چندین نامسلمان سوختن...
#حسن_لطفی
@raziolhossein
#حضرت_زهرا_سلام_الله_علیها
#فاطميه
با سنّ و سال کم به فضه کار میآموخت
زهرا به خدمتکار مادروار میآموخت
او بی معلم بود اما از زکات علم
به مریم و به آسیه بسیار میآموخت
پیراهنی را پیش زینب دوخت و هر رج
یک مرتبه میدوخت و یک بار میآموخت
خرمای بیت او وفا را یاد سلمان داد
بخشش ز گردنبند او عمار میآموخت
میگفت مولانا علی ، طوری که میثم هم
از لحن زهرا تا به روی دار میآموخت
زهرا مع الفارغ شبیه تیغ حیدر بود
چون ذوالفقار از فاطمه پیکار میآموخت
فرمود پیغمبر که زهرا بضعة منی
ای کاش این را نیز یار غار میآموخت
آتش به هیزم گفت چوب از تو شرار از من
پس اولی از دومی آزار میآموخت
پروانه هی میسوخت و میگشت دور شمع
پروانه درس معرفت به نار میآموخت
در هی تکان خورد و به روی فاطمه افتاد
ای کاش آن لحظه در از دیوار میآموخت
میخ در این خانه بودن هم سعادت داشت
ای کاش یک ذره وفا مسمار میآموخت
زهرا شجاعت را که یاد زینبش میداد
آتش جسارت کردن از اشرار میآموخت
زینب به سن خردسالی کربلا را دید
زینب که صبر از حیدر کرار میآموخت
#وحید_عظیم_پور
@raziolhossein
#حضرت_زهرا_شهادت
#فاطميه
فراق پیغمبر
ای پدر غصه بی شمار شده
حال من بی تو زار زار شده
هیچکس سر نمیزند بر ما
بی کسی رسم روزگار شده
علی صف شکن زمین خورده
نوبت صبر ذوالفقار شده
آن در خانه ای که بوسیدی
هیزمِ کشتنِ بهار شده
من که جایم بروی چشمت بود..
چشمم از ضربه تار تار شده
روی دیوار خانه آن گوشه..
خون خشکیده یادگار شده
لخته خونها مزاحمم هستند
گر نفسهام گهگدار شده
با همان دنده ترک خورده
دخترت بر شتر سوار شده
جلوی مجتبی زدند مرا
پسرم سخت شرمسار شده
بین نامرد های شهر خودت..
زدنِ زن چه افتخار شده!!
#سیدپوریا_هاشمی
@raziolhossein