eitaa logo
شعر مذهبی رضیع الحسین
7.4هزار دنبال‌کننده
557 عکس
5 ویدیو
2 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
به روی نی سر تو می‌برد هوش از سر زینب چه سازد چون کند بی‌تو دل غم‌پرور زینب به سان شمع می‌سوزی به روی نی ولی افسوس که چون پروانه از غم سوخته بال و پر زینب جدایی من و تو ای برادر غیر ممکن بود اگر ممکن شود روزی، نگردد باور زینب بخوان قرآن که قرآن خواندنت را دوست می‌دارم که می‌بخشد صدای تو توان بر پیکر زینب دهد هر تار موی تو خبر از مادرم زهرا گمانم بوده‌ای دیشب به نزد مادر زینب من ژولیده می‌گویم که زینب گفت با افغان به روی نی سر تو می‌برد هوش از سر زینب @raziolhossein
سر تو تا به روی نیزه رفته نگاهم خیره سوی نیزه رفته بمیرم من برایت ای برادر گلویت در گلوی نیزه رفته @raziolhossein
در آوردی سر از بالای نیزه نیفتی خواهر از بالای نیزه بگو دست کسی از اهل کوفه ندیدی معجر از بالای نیزه...؟ @raziolhossein
غم و درد و بلا کوچه به کوچه تب و اشک و عزا کوچه به کوچه میان کوفه گرداندند سر را به روی نیزه‌ها کوچه به کوچه @raziolhossein
در وسعت شب سپیده‌ ای آه کشید خورشید به خون تپیده ای آه کشید آن لحظه که زینب به اسارت می رفت بر نیزه سر بریده ای آه کشید @raziolhossein
كوچه به كوچه پايِ سرت سنگ خورده ام پاي سرت، به جايِ سرت سنگ خورده ام يحــيايِ سر بريده ، شبيــه سرِ علي آخـــر شكست كـوفه سر از دخترِ علي آنان كه بي ملاحظه بر پيــكرت زدنــد با كعب نيزه بر بدن خواهــرت زدنـــد شرمنده از توأم كه به سينه نمي زنم بستـند هر دو دسـت مَـرا دورِ گَـــردنم دورم نشانده ام ، حرمي دل شكسته را اين بچّه هاي گوشه ي زندان نشسته را زندان كــوفه بعد تو دارُ العَـزاي ماست شلاّق ، قوت غالب اين روزهاي ماست از گريه هام ، كوفه تلاطم گرفته است زينب براي تو شب هفتم گرفته است اي تشنه لب ، برايِ تو آتش گرفته ام در مجلس عزايِ تو آتش گرفته ام پُر كرده كوفه را دَمِ واويـلتـاي من گفــتم رباب روضه بخواند به جاي من تشديد كرده درد مرا ، حال انزواش از فرط گريه جوهره رفته ست از صداش جاي صدايِ او همگي ضجّه مي زنيم از ماجـــرايِ او همگي ضجّه مي زنيم يك جمله گفت و خواهرت از شرم آب شد با روضه اش دل همه ي ما كباب شد گفت از وداع هاي تو ، من سوختم حسين بيش از همه براي تو ، من سوختم حسين اندوه تشــنه رفتن تو قاتل من است داغِ گُـــرسنه رفتن تو قاتل من است @raziolhossein
ای هلال من به بالای سنان قرآن بخوان قاری قرآن و قرآن را زبان! قرآن بخوان با صدای خود مسخر کن تمام کوفه را کوفه را هم کربلا کن؛ همچنان قرآن بخوان گرچه بشکسته جبینت بر سر نی، سجده کن گرچه گشته از دهانت خون روان، قرآن بخوان تا مگر آوای قرآن تو آرامم کند بر فراز نیزه ای آرام جان قرآن بخوان تا که اسلام تو را اهل زمین باور کنند ای امام کلّ اهل آسمان قرآن بخوان زادۀ مرجانه دارد قصد آزار تو را تا نرفتی زیر چوب خیزران قرآن بخوان صوت قرآن سر تو سربلندم می‌کند تا نگشته قامت زینب کمان قرآن بخوان یاد قرآن پدر کن؛ روی دست جدمان وارث حیدر! تو هم نوک سنان قرآن بخوان آنچه دیدم مادرم زهرا برایم گفته بود این مصیبت را نمی‌کردم گمان؛ قرآن بخوان هرکه هرچه دارد از این خاندان دارد حسین تا به «میثم» هم دهی سوز نهان قرآن بخوان @raziolhossein
بهار تب زده قربانی خزان شده است زمین بهانه ی نفرین آسمان شده است سر مفسر قرآن به رحل نیزه نشست چه خاکها به سر خیل قاریان شده است به نی مراقب خود باش ماه محرابم حسین! طاق دو ابروی تو نشان شده است شبی درون تنور و دمی به روی درخت گهی به صندوق دشمن سرت نهان شده است دوباره یوسف تشنه تو معجزه کردی؟ برای سنگ زدن پیرزن جوان شده است! درون طشت که رفتی خیالت آسوده سفارش لب خشکت به خیزران شده است بس است با لب زخمی دگر نخوان قرآن ببین چه ولوله ای بین کاروان شده است @raziolhossein
از آن طرف قمرش روی نیزه کامل شد از این طرف سرت از روی نیزه نازل شد غروب روز دهم بود عمه‌ام افتاد عبای خونی تو تا به دوش قاتل شد تمام اهل حرم را سوار محمل کرد عمو نبود... پدر، کارِ عمه مشکل شد میان کوفه همه زیر لب به هم گفتند: عقیله همسفر مشتی از اراذل شد تمام دشت بهم ریخت آن زمانی که نگاهت از روی نی سوی عمه مایل شد چکید خون سرت... خواهرت دلش خون شد گواه این سخنم خون و چوبِ محمل شد به جای تک‌تک ما عمه کعب نی خورده برای تک‌تک ما مثل شیر حائل شد خدا کند که پدر جان ندیده باشی تو چگونه دختر حیدر به شام داخل شد هزار خطبه‌ی قرّاء خوانده خواهر تو جواب این همه خطبه فقط کف و کِل شد عقیله، کعبه‌ی غم، قبلةُ البرایا* بود ز اشک نیمه‌شبش خاک دشت‌ها گِل شد میان نافله‌ها یاد مادرش می‌کرد همیشه روضه‌ی او برکت نوافل شد اگرکه پیر شدم، عمه‌ام مقصر نیست گمان نکن که دمی از رقیه غافل شد * قبلة البرایا: از القاب حضرت زینب به معنای قبله و پیشوای ابرار @raziolhossein
در آسمان فراقت، هلال را دیدم نمردم و سرِ نیزه، هلال را دیدم منی که روی تو را بی بهانه می دیدم به صد بهانه فراق و ملال را دیدم صدای قاری من از تنور می آمد چه شد که بر سر نی این محال را دیدم دلم ز رأس تو جویای شام هجران شد ز عطر یاس، جواب سؤال را دیدم بدون شرح و بیان، وصف حال تو گویاست به زخم ابروی تو شرح حال را دیدم اگر چه گیسوی خاکستری کبابم کرد ز جلوه ی تو شکوه و جلال را دیدم به من چو از سر نیزه نظاره می کردی نگاه ملتمس خردسال را دیدم تمام داغ و فراق تو داشت زیبایی چرا که در رخ تو ذوالجلال را دیدم مرا به مجلس ابن زیاد سنجیدی ز هیبتم به رخت وصف حال را دیدم چنان غم تو به ایراد خطبه ام وا داشت که خود صلابت یک سرو دال را دیدم منم معلّم تفسیر سوره ی مریم که پاره پاره کتاب زلال را دیدم ببین که دست خدا با سپاه کوفه چه کرد در این سپاه شکست و زوال را دیدم @raziolhossein
به خون نشسته چرا ای حسین من رویت سفیدتر ز سپیده شده چرا مویت هلال من که غروب تو زود و خونین بود کبود گشته چنان روی مادرم رویت نسیم چون که به تو می‌رسد شود خوشبو شمیم باغ جنان می‌وزد ز گیسویت به روی نیزه سرت را به کوفه می‌بینم ز کربلا دل من بوده در تکاپویت بخوان دوباره تو قرآن که جان دهد بر من صدای روح نوازی ز لعل دلجویت وضو ز خون جبین می‌کنم در این محمل نماز عشق بخوانم به طاق ابرویت اگرچه بر سرنیزه نمی‌رسد دستش سه‌ساله دختر تو می‌کند چو گل بویت مکن نهان رخ خود را هنوز فرصت هست که چند لحظه ببینم جمال نیکویت به هر کجا که رَوی ای گل سرنیزه در این سفر دل زینب بود پرستویت به جان زینب خود کن عنایت و کرمی که عاشق است «وفائی» به دیدن کویت @raziolhossein
هلالِ يك شبه بر نيزه دلبري داري به شهرِ كوفه ظهوري پيمبري داري چقدر زخمي و خاكستري شدي پيداست عجيب دردِ سر از نورِ سروري داري طلوعِ مغربِ خون بي خبر كجا رفتي؟ در اين سه روزه نگفتي كه خواهري داري؟ چه ديده اند كه دست از تو بر نمي دارند؟ جز اين سرِ سرِ ني، چيزِ ديگري داري؟ خروش أًمْ حَسِبَت كوچه كوچه را پُر كرد چه بغضِ خسته اي و گريه آوري داري! دلم هواي دمي روضه خوانيت كرده اگر هنوز سرِ نيزه حنجري داري؟ دراين تجمع شادي و هلهله با من براي سينه زدن خسته مادري داري ز طاقِ گيسويت آياتِ نور مي ريزد به دامنم تبعاتِ تنور مي ريزد دلي كه در قفسِ آهِ آتشين مانده فقط به عشقِ تو در غربتِ زمين مانده بزرگِ قافله، اين بار تو شمارش كن براي ماندنِ من، چند نازنين مانده؟ چه تكّه تكّه پَرِ نازِ شاپرك هايي كه بينِ حلقه ي زنجيرِ آهنين مانده به قدرِ زخمِ تو نذرِ شكستگي كردم اداي نذرِ شريكت فقط جبين مانده بيا و جاي خودت را به نيزه محكم كن هنوز سنگِ لبِ بام در كمين مانده در اين شلوغيِ بازار جاي شُكرش هست به حفظِ آبرو يك گوشه آستين مانده دلِ رقيه ات از قصه ذوب مي گردد سخن بگوي، مرا دلخوشي همين مانده @raziolhossein