eitaa logo
شعر مذهبی رضیع الحسین
7.3هزار دنبال‌کننده
545 عکس
4 ویدیو
2 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
عرش از نورِ خدا غرقِ طَلاطُم شُده بود بَسکه می‌ریخت گُل از عرش زمین گُم شده بود   باز هنگامه‌یِ یک جلوه تَبَسُم شده بود وقتِ رقصیدنِ دل وقتِ ترنُم شده بود شب از آن شب همه شب مثلِ شقايق شده است مثلِ مجنون شده یعنی که شب عاشق شده است  - چه شکوهی که خدا نیز تماشا میکرد بال در بالِ فرشته پَرِ خود وا میکرد جلوه بر چشمِ علی اُمِ اَبیها میکرد یا حسین ابنِ علی بود که غوغا میکرد مثل خورشید دل از آنهمه کوکب می بُرد زینبی آمده بود و دِلِ زینب می بُرد - لاله شوریده‌یِ هر لحظه‌ی دیدارش بود ماه آواره و شب گرد و گرفتارش بود مِهر همسایه‌یِ دیوار به دیوارش بود خوشبحالِ دلش عباس علمدارش بود چشم وا کرد و خدا گفت چه رویی دارد چه ظهوری چه شکوهی چه عمویی دارد - موج برخاست و با زمزمه از دریا گفت باد پیچیده و از آن شبِ نا پیدا گفت آنشبی که مَلَک از آمدنِ لیلا گفت خبرِ آمدنِ لیلیِ لیلا را گفت اولین آینه‌یِ جاریِ کوثر آمد دومین فاطمه‌یِ خانه‌ی حیدر آمد - آسمان از قدمش تا که شکوفا می‌شد عشق شیرازه‌ی هر واژه‌ی دنیا می‌شد هر سحرگاه که گلبرگ گُلَش وا می‌شد عالم از یاس‌ترین عطر مسیحا می‌شد باغبان با همه آغوش پذیرایَش بود لحظه‌ی آمدنِ اُمِ اَبیهایش بود - کیست این جلوه مگر عصمتِ کبریٰ دارد کیست این یاس که صد باغِ تماشا دارد کیست این چشمه که در دامنه دریا دارد به سرِ سینه یِ اَربابِ همه جا دارد تا که یکبار به چشمانِ پدر بابا گفت تا نَفَس داشت حسین ابن علی زهرا گفت - نظری کُن که سَری زیرِ قدمها داری بینِ منظومه‌ی خورشیدیِ دل جا داری زیرِ پا وسعتِ شش گوشه‌ی دنیا داری که سرِ دوشِ علمدارِ علی جا داری مثل فطرس شده آنکس که گدایَت شده است دلِ ما در به درِ کرب و بلایت شده است - حیف از آن یاس که یک روزه بَرو بارَش سوخت دامنش دور زِ چشمانِ علمدارش سوخت پایِ پُر آبله‌اش با تنِ تبدارش سوخت از سرِ ناقه زمین خورد و دلِ زارش سوخت چشم وا کرد و به نیزه سرِ بابا را دید از همان فاصله‌یِ دور لبش را بوسید @raziolhossein
بیت الغزل هر غزل ناب رقیه ست خورشید علی اصغر و مهتاب رقیه ست نزدیک ترین راه به الله حسین است نزدیک ترین راه به ارباب رقیه ست @raziolhossein
دلم از عشق در به در شده است شب تنهايي ام سحر شده است مي پرم تا مدينه بي پروا نوبت اين شكسته پر شده است شعله هاي قديمي يك عشق در وجودم چه بيشتر شده است خبر آمد كه آمده از راه آنكه بر عشق برگ و بر شده است ملكي ميدهد ندا كه حسين مژده اين بار هم پدر شده است صحن خشك دو چشمم امشب از قدم نو رسيده تر شده است دختري كه قرار سينه ي ماست حرمش مكه و مدينه ي ماست دل ما و دل صنوبري ات سر ما و سرير سروري ات با دو دستت بيا هواييم كن آرزويم شده كبوتري ات پري خانه ي امام حسين دست ما و عطاي كوثري ات زلف ما از ازل گره خورده به سر گوشه اي ز روسري ات به در خانه ات گدا هستم شده شغلم هميشه نوكري ات چِقَدَر شكل فاطمه هستي به فداي نگاه مادري ات آسمان پاي مقدمت پا شد با قدومت مدينه غوغا شد هر دو چشمت هميشه شيداتر هر يكي از يكيست درياتر كسي مانند تو نيامده است مثل خالق هميشه يكتاتر اوج فهمت فراتر از درك است از عروج خيال بالاتر از تو گفتن چه كار دشواريست واژه در واژه ات معماتر بوده ارباب صاحب فرزند تو رسيدي شده است باباتر تو رسيدي و با وجودت شد خانه اش از بهشت زيباتر از زبانت پدر شنيدني است چقدر ناز تو خريدني است چشم خود را همين كه وا كردي همه جا را پر از صفا كردي با همين سن كوچكت كار حضرت خضر و نوح را كردي غير تو پرده دار عشق نبود سر عشق را تو بر ملا كردي با حضورت دل از همه بردي همه را مست و مبتلا كردي جاي گريه حسين ميگفتي بعد از آن عمه را صدا كردي لحظه اي بعد روي دوش عمو تو خودت را چه خوب جا كردي نذر تو يك سبد شكوفه و ياس شده هم بازي ات عمو عباس رونق بزم عرشيان شده اي حسرت اهل آسمان شده اي در زلال نگاه اين دنيا رود جاري و بيكران شده اي بانوي من درست مي بينم ؟ چه شده اين همه كمان شده اي ؟ كاش مي مُردم و نمي ديدم هدف سنگ شاميان شده اي سر بازار خنده مي كردند خسته از دست اين و آن شده اي كنج ويرانه پر زدي رفتي بوسه بر زخم سر زدي رفتي @raziolhossein
در چهرهء خود هیبت زهرا دارد بر دوش ابالفضل علی جا دارد با این که سه ساله است مانند عمو در دادن حاجت ید طولا دارد @raziolhossein
نسیمی آمد و درهای آسمان وا شد در آسمان مدینه ستاره پیدا شد همینکه غنچه‌ی یاسی دگر شکوفا شد خبر رسید دوباره حسین بابا شد سحر شد و شرف‌الشمسی از سما آمد رقیه دختر سلطان کربلا آمد عروس فاطمه این بار دختر آورده برای حضرت صدیقه کوثر آورده چه کوثری، چه بگویم چه گوهر آورده برای حضرت ارباب، نوبر آورده دهید مژده که نوری ز کبریا آمد رقیه دختر سلطان کربلا آمد لباس پولکیِ این بنفشه الماس است و عطر و بوی تنش از عصاره ی یاس است شبیه فاطمه این نازدانه حساس است و در شگفتی‌اش این بس، عموش عباس است بشیری آمد و گفتا گل خدا آمد رقیه دختر سلطان کربلا آمد به روی دست اباالفضل تا تبسم کرد فرات، از هیجان در خودش تلاطم کرد کبوتری به مناره شد و ترنم کرد فرشته دور و برش، دست و پای خود گم کرد حسین را گلی از باغ هل‌اتی آمد رقیه دختر سلطان کربلا آمد کشیده پای لبش قطره قطره دریا را اسیر خویش نموده وجود سقا را نوشته‌اند به پایش نگاه زهرا را و زنده کرد به یک یاحسین، دنیا را برای تهنیت از عرش، مرتضی آمد رقیه دختر سلطان کربلا آمد نگینِ شمسیِ انگشتر علمدار است کنار حضرت ارباب، گرم اذکار است علیِ اکبر لیلا بر او گرفتار است جمال حضرت زهرا در او پدیدار است ستاره‌ی شب تاریک نینوا آمد رقیه دختر سلطان کربلا آمد چه قدر غنچه‌ی لبهای او عسل دارد گرفته شاخه‌ای از یاس و در بغل دارد که گفته دختر ارباب ما بدل دارد ؟ به زیر هر قدمش کوهی از زُهَل دارد کسی به شکل بشر با فرشته‌ها آمد رقیه دختر سلطان کربلا آمد کلام و حرف خدا بوده ذکر آغازش همیشه و همه جا بوده عمه هم‌رازش حسین، از دل و جان می‌خرد به دل نازش به روی دوش ابالفضل اوج پروازش بهشت گفت، بهشت من از کجا آمد؟ رقیه دختر سلطان کربلا آمد @raziolhossein
هر اهل دلی یافته راهی به رقیه پس رو زده با کوه گناهی به رقیه هروقت نشسته ست سر شانه ی عباس تقدیم شده منصب شاهی به رقیه هر جا سخن از راه رسیدن به خدا شد داده دل ما زود گواهی به رقیه هرکس که امیدش شده از کل جهان قطع انداخته با گریه نگاهی به رقیه مدیون حسینیم که داده دل ما را گاهی به علی اصغر و گاهی به رقیه وا شد گره از مشکل ما تا که شب قدر ده مرتبه گفتیم : الهی به رقیه @raziolhossein
بهار ، رویشِ او را به صحنِ گلها خواند نسیم ، آمدنش را به گوشِ دریا خواند   شبی که آمد و گُل شد  سپیده می‌بارید فرشته بر قدمِ نو رسيده می‌بارید طلوعِ طلعتِ او را بنفشه آذین بست هزار دستِ شقایق هزار نسرین بست سحر ستاره‌ی گُل را به باغها پاشید زمین غبارِ رَهَش را به آسمان بخشید   هزار خرمنِ خوش رنگِ خوشه‌یِ خورشید هزار دامنِ گُل از هزار یاسِ سفید چه دلنشین و شگفت و چه ناز و زیبا گفت شبی که غنچه‌یِ لب را گشود و بابا گفت طراوتِ نَفَسش جان به باغبان می‌داد تبسمش به خداوندِ عشق ، جان می‌داد   گرفت تنگ در آغوش و بوسه اَفشاندش چو جانِ رفته زِ تَن رویِ سینه خواباندش دوباره آتشِ شوقش زِ دل زبانه گرفت شکُفت خنده‌ی ارباب و این ترانه گرفت بگو دوباره قرارم ... بگو بگو بابا ستاره‌یِ شبِ تارم ... بگو بگو بابا چه عاشقانه به گوشِ سما ثریا گفت دل از حسین ربود و دوباره بابا گفت @raziolhossein
مثل شکوفه رایحه‌ای دِلفریب داشت* گُلبرگهای روشنِ او بویِ سیب داشت چون روز چشمه‌ی دریای نور بود گُل بود اگر گُلِ زهرای نور بود یاسی سپید در شبِ عاشق شکفته بود یاسی که در حریر شقایق شکفته بود آرام زیر بارش مهتاب خنده کرد آری به رویِ حضرتِ ارباب خنده کرد اما نسیم جرئت بوییدنش نداشت حتی فرشته رخصت بوسیدنش نداشت تنها نه خیره چشم سماوات مانده بود چشم حسین بر رخِ گُل مات مانده بود جانی دوباره با نَفَسش باغبان گرفت از شوق از طراوتِ رویش زبان گرفت زینب بیا و اوجِ عنایات را ببین در این قمات مادرِ سادات را ببین روح بلند عشق به محراب کوچک است انگار عکس فاطمه در قاب کوچک است آئینه‌ی تمامِ تمنای من رسید دختر نگو که اُمِ‌اَبیهایِ من رسید گرچه دل از تمامیِ آلِ عبا گرفت آخر به رویِ شانه‌ی عباس جا گرفت اما هزار حیف خزان شد بهارِ عشق بگذشت چون نسیمِ سحر روزگارِ عشق دُردانه‌ای که شبنمِ گُل نوش کرده بود او را عمو به دوش قلم دوش کرده بود در گوشه‌ای خرابه نشین گشت ای دریغ با تازیانه نقشِ زمین گشت ای دریغ ویرانه پُر زِ بویِ طعام و شراب بود خیلی گرسنه بود و یتیمانه خواب بود بابا برای او گُل و پروانه می‌کشید بر گیسوان گُل زده‌اش شانه می‌کشید اما زِ خوابِ ناز پرید و پدر نداشت زلفی برای شانه کشیدن به سر نداشت @raziolhossein
نیست قدر تار مو در این دو تمثال اختلاف فاطمه بوده ولی با پانزده سال اختلاف ماه شعبان رفت بر دوش عمو، افتاده است بعد از آن در بحث استهلال تا حال اختلاف نام او نور و حضورش در خرابه قطعی است آفتاب است و ندارد این به دنبال اختلاف   در مقاتل، هم رقیه آمده هم فاطمه اوست هر دو، من ندیدم بین اقوال اختلاف آمد و رفت و... فقط این بین روی سنّ او با تمامی نظرها داشت غسّال اختلاف زیر چشمش...داغ را اهل لغت فهمیده اند بعد از آن افتاد در معنای گودال اختلاف @raziolhossein
ﺭﺥ ﻣﻮﻟﻮﺩ ﭼﻨﺎﻥ ﺑﺎ ﺭﺥ ﻣﺎﺩﺭ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻧﺪ ﮐﻪ ﭘﺪﺭ ﺯﯾﺮ ﻟﺒﯽ ﺳﻮﺭﻩ ﯼ ﮐﻮﺛﺮ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻧﺪ ﺧﺎﻧﻪ ﻏﻮﻏﺎ ﺷﺪﻩ ، ﺍﻧﮕﺎﺭ ﺯﻣﺎﻥ ﺑﺮﮔﺸﺘﻪ ﻧﮑﻨﺪ ﺣﻀﺮﺕ ﺯﻫﺮﺍ ﺑﻪ ﺟﻬﺎﻥ ﺑﺮﮔﺸﺘﻪ ﺯﯾﻨﺐ ﺁﯾﯿﻨﻪ ﺑﻪ ﮐﻒ ﺑﺮ ﻟﺒﺶ ﺍﯾﻦ ﺯﻣﺰﻣﻪ ﺍﺳﺖ ﺑﻪ ﺧﺪﺍ ﺧﻮﻥ ﻋﻠﯽ ﺩﺭ ﺭﮒ ﺍﯾﻦ ﻓﺎﻃﻤﻪ ﺍﺳﺖ ﺩﺧﺘﺮﯼ ﮐﻪ ﻧﻔﺴﺶ ﺟﻠﻮﻩ ﯼ ﺯﻫﺮﺍ ﺩﺍﺭﺩ ﭘﺪﺭﺵ ﺑﻮﺳﻪ ﺑﻪ ﺩﺳﺘﺶ ﺑﺰﻧﺪ ﺟﺎ ﺩﺍﺭﺩ ﻣﺤﺸﺮﯼ ﮔﺸﺘﻪ ﺑﻪ ﭘﺎ، ﺑﺎﺯ ﻗﯿﺎﻣﺖ ﺩﺍﺭﯼ ﭼﻮﻥ ﮐﻪ ﺑﺮ ﺩﻭﺵ ﺍﺑﺎﻟﻔﻀﻞ ﺍﻗﺎﻣﺖ ﺩﺍﺭﯼ ﺁﻣﺪﯼ ﭼﻨﺪ ﺑﻬﺎﺭﯼ ﮔﻞ ﺍﮐﺒﺮ ﺑﺎﺷﯽ ﻧﻔﺴﯽ ﻫﻢ ﺷﺪﻩ ﻫﻤﺒﺎﺯﯼ ﺍﺻﻐﺮ ﺑﺎﺷﯽ ﺑﺎﺯ ﻟﺒﺨﻨﺪ ﺑﺰﻥ ﻋﺸﻖ ﺧﺮﯾﺪﺍﺭ ﺗﻮ ﺍﺳﺖ ﮐﺎﺷﻒ ﺍﻟﮑﺮﺏ ﺍﺑﺎﺍﻟﻔﻀﻞ ﺷﺪﻥ ﮐﺎﺭ ﺗﻮ ﺍﺳﺖ ﺯﺍﺋﺮﯼ ﺁﻣﺪﻩ ﺩﺭ ﻗﻠﺐ ﺗﻮ ﺟﺎ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺍﻭ ﻣﺴﯿﺤﯽ ﺍﺳﺖ ﻭﻟﯽ ﺍﺯ ﺗﻮ ﺷﻔﺎ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺑﺎﺯ ﺑﺎ ﺷﻮﻕ ﯾﮑﯽ ﭼﺎﺩﺭ ﮐﻮﭼﮏ ﺁﻭﺭﺩ ﺩﺧﺘﺮﯼ ﻧﺬﺭ ﻧﮕﺎﻩ ﺗﻮ ﻋﺮﻭﺳﮏ ﺁورد یاد ﺁﻥ ﺭﻭﺯ ﻣﯽ ﺍﻓﺘﻢ ﮐﻪ ﺍﺳﯿﺮﺕ ﮐﺮﺩﻧﺪ ﺍﻭﻝ ﮐﻮﺩﮐﯽ ﺍﺕ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﭘﯿﺮﺕ کردند @raziolhossein
خورده گره به مویش دلهای خانواده تعبیر شد به خوبی رویای خانواده در این سه سال آخر باور کنید عوض شد با بودنِ رقیه دنیای خانواده یکباره زیر و رو شد دنیای آل هاشم وقتی که شد رقیه زهرای خانواده زینب حسین عباس ، اکبر رباب قاسم مجنون زیاد دارد لیلای خانواده می شد رقیه هر روز شیرین تر از گذشته پر شور تر از امروز ، فردای خانواده دستش ز دست بابا هرگز جدا نمی شد دختر دلش بُود با ، بابای خانواده یک آسمان ، دو تا ماه ، این که عجب ندارد او را بغل گرفته سقای خانواده بس که شبیهِ زهراست حق داشت باشد این طفل دُردانۀ حسین و یکتای خانواده هر جای بارگاهش یک قطعه از بهشت است طفلی که بود روزی ، گرمای خانواده @raziolhossein
در بيــكـرانِ آســمان حرف از رقيّه ست در جايْ جايِ كهكشان حرف از رقيّه ست در مجلس كــرّوبيــان حرف از رقيّه ست بيش از همه در لامكان حرف از رقيّه ست الفـاظ ما در وصفش از بس كم مي آرند جُـز يـادي از او شعــرها حرفي نـدارنـد پُر واضح است از نور روشنتر رقيّه ست ذكـرِ (هُوَ الَمحبُـوب) را مَظهر رقيّه ست كوچك ترين زهـرايِ پيغـمبر رقيّه ست گـفتم اگر زينب ترين دختــر رقيّه ست بر زينـت دوش پيمبر ، زيْب و زِيـْن است از اين چه بالاتر كه او بِنتُ الحُسين است؟ او را خطابِ كمتر از (صدّيقه) زشت است وقتي كه مثـل عمّه اش كوثرْسِـرشت است طـفلي كه پيرِ عصمتِ صـدها فرشته ست هرجا كه ذكرِ خِـير او باشـد بهشـت اسـت دردانه اي كه روي دوشِ مـاه ، جاش است معراجِ دل ، پرواز در صحن و سراش است نسبت به عشقش حِسِّ دلها فوقُ العاده ست در وادي او بنـده گـشـتن ، بي اراده ست اين جمله در ظاهر اگرچه صاف و ساده ست عُمـري كه با او نگـذرد ، بي استفـاده ست ما عـبد دُنـياييم ، اگر دنيا رقـيّه ست پروردگـارِ عـرشِ قـلبِ مـا ، رقيّـه ست هر جا كــه مي گـويد كـسـي (جانم رقـيّه) من بي خود از خود باز مي خوانم،رقيّه هرچه بفـرمايي تو ، من آنــم رقــيّـه با اينكه هـيچ از تو نمي دانم رقيـّه دارم يقين به اين كه تو مُـشگل گُشـايي طفل سه ساله نيستي ! دسـت خُـدايي اي نـازدانه ، نازنـينِ أمّ إسحاق نازك دلِ نـاز آفـرينِ أمّ إسحاق اي دل پسند و دلنشينِ أمّ إسحاق اي مُهر نورت بر جبينِ أمّ إسحاق او رفته امّا سايه اش بالا سرت هست وقتي رُباب اينجا بجاي مادرت هست جايي كه حتّي رنـگ گنبد هم سپيد است شكّـي ندارم كه سـيه بختي بعـيد است هر نااُمـيدي پيش تو غـرقِ اُمـيد است از تو كسي جُز بركت و رحمت نديده ست بـگــذار تا كهــفِ اَمـانم را ببينـم در صحن تو صاحب زمانم را ببينم در سايه ي نامت ، كرامت زنده باشد در شـام با تو دين جـدّت زنده باشـد در شهر تو بايد شهـادت زنده باشـد از خود گذشتي تا امامت زنده باشد جان دادي و با مرگ محشر آفريدي چـون جانِ كُـلّ خـاندانت را خريدي از گوش تو دل كند وقتي گوشواره بر دامنت دسـت توسّــل زد شــراره در خاك رفتي با لباس پاره پـاره با رفتـن تو رفـت از كـف راه چـاره مقتل بـراي قـافله مي خواند زينب ديدم نشسته نافله مي خواند زينب @raziolhossein
نجابت،اصالت،شرافت رقيّه يگانه ست از حيث عفّت رقيّه عزيزه ست در اوج عزّت رقيّه جليله ست و دارد جلالت رقيّه بُــوَد رحمتِ بي نهايت رقيّه لب او عسل نوش عبّاس و اكبر دلش مست و مدهوش عبّاس و اكبر مَقَـرّش در آغوش عبّاس و اكبر از آن شد قلمـدوش عبّاس و اكبر كه باشـد هُـماي سعـادت رقيّه از او نُـور دارد فَلَـق در حقيقت طُفيلش بُوَد ماخَلَق در حقيقت به تن داده ذكرش رَمَق در حقيقت كجا مي رويد اهل حق ؟ در حقيقت ---به طفلي ست پير طريقت رقيّه مُوقّر ، مُكرّم ، مُعظّم ، مؤدّب به درگاه ذات الهـي ، مُقرّب نديدم كنارش كسي را مُعذّب روي دامنِ امّ كلثــوم و زينب نشسته ست بر تخت عصمت رقيّه چه زيباست از بند دنيا بريدن به سرعت به پابوسي او رسيدن در اطراف آن ماه گُنبد پريدن نداريم دلشوره ي نه شنيدن اگر هست صاحبْ كرامت رقيّه؟ دعا مي كنم مُبتلاي تو باشم فقير تو و بينواي تو باشم پريشان حال و هواي تو باشم فقط كلب صحن و سراي تو باشم دعا از من ، از تو اجابت رقيّه چه كرده دَمِ كاري ات در خرابه! كه مانده غم جاري ات در خرابه به سوز عزاداري ات در خرابه به لطف فداكاري ات در خرابه بقـا يافت نسلِ امامت رقيّه به آن ضعف زانو به آن زخم بازو به آن قامت خم به آن درد پهلو به آن روي نيلي به آن چشم كم سو تو مستور در نور بودي از اين رو نشـد روسريِ تو غارت رقيّه غمت بي شماره شبت بي ستاره دو گوش تو زخمي و بي گوشواره تو را پير كرده غم شيرخواره پس از ديدن آن لب پاره پاره ندارد دگر خواب راحت رقيّه @raziolhossein
آغاز می کنم سخنم را به یا حسین در می زنم به خانه ی معبود با حسین کاری به خاطر رمضانم نکرده ام اما گرفت دست تهیِ مرا حسین ما روزه دارها همه یاد لب توییم ای تشنه لب تر از همه ی تشنه ها حسین آخر مرا برای خودش می خرد شبی من می شوم مسافر کرب و بلا حسين @raziolhossein
از اشک، ترم؛ اَاَدخلُ یا الله! شوقم، شررم؛ اَاَدخلُ یا الله! گفتند "پذیرایی" و مهمان داری من پشت درم؛ اَاَدخلُ یا الله! @raziolhossein
تو نور ماه خدایی سلام ماه خدا دلیل روشن بخشش به بارگاه خدا طلوع ماه خدا را تو مطلع الفجری شب سیاه مرا بشکن ای پگاه خدا چو رازهای دلم ، از تو هیچ پنهان نیست گناه های مرا دیدی ای نگاه خدا به اشکهای دو چشم تو میخورم سوگند که راه دیدن تو میرسد به راه خدا بیا به ظلم بگو ذوالفقار می آید به دست عدل تو ای رهبر سپاه خدا (سلامت همه آفاق در سلامت توست) جهان بود به پناهت تو در پناه خدا @raziolhossein
دستهای خالی ام را با کریمان کارهاست گریه طفلانه کردن عادت سربارهاست هرچه اینها میدهند از برکت اصرارهاست دردمندان را بگو امشب شب بیمارهاست یا طبیب لا طبیب له شفایم را بده رحم کن بر من جواب گریه هایم را بده روی خوش دادی نشانم با بد من‌ ساحتی رو گرفتم‌ آمدم عمدا مرا نشناختی پرده رحمت روی اعمال من انداختی با خودم آرام گفتم زندگی را باختی حیف از عمری که سوزاندم به پای این و آن ریخت پای غفلتم‌ خون گریه ی صاحب زمان دم به دم گفتم که جبران میکنم اما نشد توبه بر درگاه منان میکنم اما نشد گفتم این دل را گلستان میکنم اما نشد نیمه شب گریه فراوان میکنم اما نشد بی کس و کارم نگاهم کن الهی بالحسین بار دیگر سربراهم کن الهی بالحسین در رجب شوق ملاقات خدا داریم ما شوق پابوسی شاه لافتی داریم ما یاعلی از دست تو میل عطا داریم ما در رغایب رغبت کرببلا داریم ما سیر عرفانی بده عشاق را با کربلا تا شود معراج ما راه نجف تا کربلا ای مسمای خدا جانم‌امیرالمومنین بنده ی خالق نما جانم امیرالمومنین تکیه گاه مصطفی جانم‌امیرالمومنین کعبه اصلی ما جانم امیرالمومنین حق علی رازق علی دنیا علی محشرعلی مظهر تام و تمام خالق اکبر علی هرکجا حرف علی شد خیر چشم تر رسید ماجرا از کوفه سمت کربلا یکسر رسید از علی مرتضی تا به علی اکبر رسید زد به میدان و همه گفتند پیغمبر رسید سروقامت ماهرو بالانشین بالابلند رفت وقتی از حرم شد ناله زنها بلند سوره کوثر به میدان آیه هایش شد جدا عین لام و یا علی اکبر هجایش شد جدا از دهانش ناله ی بابا بیایش شد جدا دست و پا زد دست و پا زد دست و پایش شد جدا روی زانوی پدر رفت و ز هم وا شد سرش یک عبا نه!صد عبا کم بود بهر پیکرش @raziolhossein
در اصل هجران تشنگی و وصل باران است حسی که من دارم همان حس بیابان است نزدیکی و دوری ملاک وصل و هجران نیست "راضی "ست او وصل است ؛ " ناراضی " ست هجران است بازار ما گرم است از سنگ سر کوچه دیوانه محتاج اذیتهای طفلان است پروانه گر چه سوخته اما پشیمان نیست روزی پشیمان میشود هر که پشیمان است گاهی به جای حرف باید گریه را آورد بهتر به حاجت میرسد طفلی که گریان است فردا گریبان گناهش را نمیگیرند هر که سر هجران تو پاره گریبان است با قصد قربت آمدیم و قرب مان دادید مهمان تو انگار نه انگار مهمان است قصر است زندانی که یوسف را بغل کرده قصری که یوسف را به زندان برده زندان است باید برای تو که منت بر سرم داری این آبرو را داد ، جان دادن که آسان است مردم که میخندند ما یک گوشه می گرییم آدم که عاشق میشود حالش پریشان است تکلیف این دل را که آواره است روشن کن دل که بلاتکلیف شد آنقدر حیران است تنبیه کردم این لبی را که نبوسیدت بنگر که از حسرت چگونه زیر دندان است . . . سینه زنان مویه کنان دامن کشان آمد زینب گلش را دید اما دید عریان است بر روی کشته لااقل چیزی میاندازند گیرم که این افتاده اصلا نامسلمان است @raziolhossein
ای آشنای عبد گنهکار یا مجیر مشکل گشای هرچه گرفتار یا مجیر از من تمام عمر گنه دیدی و گنه شرمنده ام از این همه تکرار یا مجیر از بس که تو ندیده گرفتی گناه من بر معصیت نموده ام اصرار یا مجیر دیگر بیا مرا ز حریمت جدا مکن ای آشنای عبد گنهکار یا مجیر دیگر بیا مرا ز حریمت جدا مکن ناز مرا کشیده ای هر بار یا مجیر می ترسم از قیامت و از دوری حسین برگ امان به من بده از نار یا مجیر دستِ خودم که نیست، لبم تشنه می شود هستم به یاد تشنگی یار یا مجیر تا کربلای حضرت ارباب پر کشم با یک سلام لحظۀ افطار یا مجیر آیا شود فدای علی اکبرم کنی پایین پای حضرت دلدار یا مجیر امشب جواب سوز و نوای مرا بده دیگر برات کرب و بلای مرا بده @raziolhossein
اگر به سوی جحیمم بری وگر به بهشت به پیشگاه توام اعتراض باشد زشت جهان برای همه کشتزار آخرت است به حشر می‌درَوم هر چه را که کردم کشت هر آنچه بر سرم آری، من و سر تسلیم که دست مصلحتت هر چه را نوشت، نوشت نکوتر از مَلَکم ساختی، چه بهتر از این مگر نه اینکه ز آغاز خاک بودم و خشت؟ مرا که رو به سوی کعبه بود وقت نماز دگر چه کار به بتخانه و به دیر و کنشت برون ز دایرۀ رحمتت نخواهد شد هزار بار اگر آدم برون رود ز بهشت به چند دانۀ گندم بهشت نفروشند برای وصل تو بود آدم ار بهشت، بهشت تو گفتی اینکه مَلک سجده آورد بر من تو روح خویش دمیدی از اولم به سرشت چگونه شکر گذارم که با ولای علی گِل وجود مرا دست قدرت تو سرشت مگر عنایت تو شاملم شود، ورنه حریر چون شود این پنبه‌ای که«میثم»رشت؟ @raziolhossein
گرچه بین ما حجاب معصیت حائل شده لطف عامت باز هم حال مرا شامل شده لابه لای بندگان خوبت ای رب کریم بنده ای درمانده در مهمانی ات داخل شده من همان عبد پشیمانم که عمری می شود در میان خواب جهل از محضرت غافل شده شرّ من از این طرف هرچه به سویت شد بلند خیر تو از آن طرف سویم فقط نازل شده تو خودت من را به عفوت پر توقع کرده ای هر زمان که کار من در معصیت مشکل شده گریه ام خون دل هجرانم از ذکر شماست این دو قطره آبرو با خون دل حاصل شده قطره ای ناچیزم و دریا حسابم می کنی باز هم آقایی ات خرج من سائل شده عمر من در دوری از صاحب رمان طی گشت و رفت سالها داغ فراقش عقده ای بر دل شده آبروی روزه و حج و نماز من علی است با ولای مرتضی هر طاعتم کامل شده بر من هجران زده، ای مهربان خرده مگیر قبله ام سوی نجف امشب اگر مایل شده مطمئنم فاطمه آن را خریده از ازل روضه ای که نذر چشمان ابوفاضل شده حرف از سقای عطشانی است که در علقمه خاک ها با قطره قطره شرمِ مشکش گِل شده وای از آن پیکر که غرق تیر با ضرب عمود از فرس بی دست بر روی زمین نازل شده پاره های پیکر خونی سقای حرم قسمت سر نیزه ی برنده ی قاتل شده @raziolhossein
یاغافِرَ الخَطایا اِغفر لی یااِلهی یا کاشِفَ البَلایا اِغفر لی یااِلهی از ماست‌عرض‌حاجت،از توست استجابت یا مُنتَهیَ الرَّجایا اِغفر لی یااِلهی من انتظار ببخشش از محضر تو دارم یا مُجزِل العَطایا اِغفر لی یااِلهی آزاد کن مرا از دستِ هوای نَفسم یا مُطلِقَ الاُساری اِغفر لی یااِلهی بالله‌قسم‌که‌نیکوست،هرچه‌تو‌‌‌خواهی‌ای‌دوست یا واهِبَ الهِدَایا اِغفر لی یااِلهی تا سفره ی‌تو پَهن‌است،تا میهمانت‌اَستم یا رازقَ البَرایا اِغفر لی یااِلهی شاید حنای توبه ، رنگی بگیرد امشب یا سامِعَ الشَّکایا اِغفر لی یااِلهی تا روز حشر باشم،مَحشور با حُسینت یا باعِثَ البَرایا اِغفر لی یااِلهی غیر از وصال مهدی،دل ‌حاجتی ندارد یا قاضیَ المَنایا اِغفر لی یاالهی @raziolhossein
به این طریق خدایی کسی کجا بکند که ما خطا بنماییم او عطا بکند نه بندگی نه رفاقت نه عاشقی کردیم برای کار نکرده چه لطف ها بکند همیشه بر همه باریده و ندیدم من برای رحمت خود خوب و بد سوا بکند در انتظار گدا نیست تا که در بزند به هر کجا که گدا هست سفره وا بکند برای آن که به معراج بنده راببرد میان کرببلا عرش را بنا بکند تو بندگی چو گدایان به شرط مزد مکن که قبل بندگی ات او به تو عطا بکند منی که همت توبه ندیده ام در خویش مگر خدا زگناهان مرا جدا بکند مگر به حق علی و به حق آل علی به این امید نگاهی به سوی ما بکند چه فرق میکند آن کس که معرفت دارد علی علی بکند یا خدا خدا بکند چه می شود که بمیرم کنارشش گوشه عجب خیال خوشی کرده ام خدا بکند @raziolhossein
در این ماه رحمت که توّابها مقیمند در کنج محرابها ز فُلک نجات الهی همی نشانی بجویند غرقابها به وقت سحر، اشک شور، آه تلخ گرفته‌ است جای شکرخوابها تضرّع کنانند و «یارب»زنان همه طفلها، شیخها، شابها سرشک ندامت ز چشمان خلق روان است مانند میزابها دلا، گویمت چیست راه نجات که آرامی از این تب و تابها؟ بده دستِ خواهش به آنانکه تیز رهانندت از کام گردابها به شاهی که لب تشنه جان داد و بود ز مهریّۀ مادرش، آبها به آن تشنه ساقی که فردا برند به لب خشکی‌اش غبطه، سیرابها به آن شبه احمد که افکنده‌اند ز ابروی او، طرحِ محرابها به طفلی که از بوسۀ نوک تیر فرو شد به خوابی نه چون خوابها به اصحاب پاکی که مانندشان نبوده است هرگز در اصحابها به تکریمِ اینان پذیرد خدای پذیرد اگر عذر توّابها به کویش گر این‌ سان روی، سر نهند به پایت چو درگاه، بوّابها تو را باب غفران، حسین است و بس مزن حلقه بیهوده بر بابها که گویند «ابی الله ان یجری الـ امورات الا بأسبابها» @raziolhossein
باز روگرداندم از تو، باز رو دادی به من با همه بی‌آبرویی آبرو دادی به من شرم می‌کردم دگر در محضرت لب واکنم باز می‌بینم مجال گفتگو دادی به من قطره‌ای بودم به بحرم متصل کردی ز لطف جرعه‌ای می‌خواستم، دیدم سبو دادی به من خاک بودم، آدمم کردی به دست رحمتت خار بودم، بهتر از گل رنگ و بو دادی به من چشم خشکم بود خالی، رویم از عصیان سیاه اشک بخشیدی و آب شستشو دادی به من گر نشد قسمت که در خون گلو غسلی کنم از سرشک دیدگان، آب وضو دادی به من همچو شمعم قطره قطره آب کردی، سوختی در دل شب گریۀ بی های و هو دادی به من با غبار راه زوار علی شستی مرا در حقیقت آبرو از خاک او دادی به من @raziolhossein
در سحر چشم که گریان بشود خوب تر است سائلت پاره گریبان بشود خوب تر است روسیاهی که به همراهی خوبان برود بر در کهف نگهبان بشود خوب تر است ابر رحمت توئی و از همه من تشنه ترم تشنه گر خرج بیابان بشود خوب تر است اندکی نیز مرا هم بنشان پیش خودت میزبان همدم مهمان بشود خوب تر است به طبیبان دگر نسخه ی ما را مسپار درد با دست تو درمان بشود خوب تر است تا درستم نکنی دست از این در نکشم این گدا دست به دامان بشود خوب تر است بعد هر معصیت از خوف به هم میریزم عبد اگر زود پیشمان بشود خوب تر است آنقدر سینه زنم تا که نجاتم بدهی آتش اینگونه گلستان بشود خوب تر است گر بنا هست کسی واسطه ی ما بشود ضامنم شاه خراسان بشود خوب تر است اشک خوب است که با مرثیه آغشته شود فیض وقتی که دو چندان بشود خوب تر است دوست دارم دم افطار کمی تشنه شوم نوکر شاه که عطشان بشود خوب تر است نام ارباب خودش مظهر اسماء خداست ذکر العفو حسین جان بشود خوب تر است @raziolhossein
دلیل دارد اگر سر به زیر و غمگینم نمانده باطنی اصلا به ظاهر دینم نگاه کردم و دیدم تمام شد عمرم هنوز جاهلم و بنده ی شیاطینم گناه کردم و از رو نرفتم و حالا مرا زمین زده این کوله بار سنگینم قساوت دل آلوده ام سبب شده است امام عصر خودم را اگر نمی بینم همیشه بر در این خانه محترم بودم منی که مستحق ناسزا و نفرینم خودم اگر چه خودم را دگر نمی بخشم ولی به رحمت پروردگار خوش بینم درست نیست بیایم به خانه، می دانم اجازه هست کمی پشت خانه بنشینم؟ اگرچه شیعه نبودم تمام عمرم را خوشم به لطف علی در صف محبینم شنیده ام که علی همدم فقیران بود در آرزوی علی سال هاست مسکینم خدا کند که بیاید کنار من باشد خدا کند که بیاید زمان تلقینم مرا به مرهم و طب و طبیب حاجت نیست که اشک روضه ی عباس هست تسکینم شکسته ای کمرم را بلند شو برویم سکینه را چه کنم من شهید خونینم؟ هزار شکر که ام البنین نمی بیند چقدر غنچه ی تیر از تن تو میچینم @raziolhossein