روز وصال
🔹️حسین داد و فاطمه، اسمشان همانقدر جذاب بود که دیدنشان کنار هم. روی گاری میبردنشان که طعنه به قالیچه سلیمانی میزد.
عاشق و معشوقی که عشقشان از آن قدیمی هاست. حسابی عشق را بلد بودند و راه و رسمش را میدانستند.
یعقوب وار در هجر یوسفی چشمشان کم سو شده بود. اسم حسین می آمد، حرف نمیزدند، فقط اشکشان جاری میشد.
حالا حسین داد در ۹۰ سالگی و فاطمه در ۸۲ سالگی دارند با تمام سختی ها به وصل یارشان میرسند.
پسر ارشدشان میگفت: از وقتی که یادمه پدر و مادرم دلشون میخواست کربلا رو ببینن. یا راه ها نا امن بود، یا مجوز نداشتند، یا هزینه جور نمیشد.
خودم ۵ میلیون در ایران جور کردم و برادرم و خواهرهایم ۱۰ میلیون از افغانستان فرستادند.
دلم میخواهد یک ذره مانند حسین داد و فاطمه عاشق باشم.
خنده ی شیرین و مادرانه فاطمه هیچ وقت از یادم نمیرود وقتی بهش گفتم: مادرجون، دعامون کن.
✍️ مصطفی شالباف
#اربعین
#افغانستانیها
#زائرین
#چذابه
🆔 @resanebidari_ir
🆔 @ammarkhz
🔹️ _قدم، قدم با یه علم انشاءالله اربعین میایم سمت حرم...
_ تزرونی اعاهدکم، تروحونی شفیعلکم...
مداحیها چند قدم به چند قدم عوض میشوند و شور لبیکهای یا حسین بین جوانها بلند میشود.
میخواهیم برویم موکب افغانستانیهای مقیم استان مرکزی. گرم ازمان پذیرایی میکنند و خوشامد میگویند. وارد موکب جمع و جورشان میشویم و با کادرشان صحبت میکنیم.
از خانم جوان خواهش میکنم از موکب خارج شویم و در یک جای کم سر و صدا مصاحبه را شروع کنیم.
میگوید اجدادش به خاطر اعتقاداتشان و زندگی در یککشور شیعه، کشورشان را ترک میکنند و ساکن ایران میشود.
میگوید ایران زادگاه من است و من ایران و افغانستان را وطن خودم میدانم.
از خاطراتش در سالهای موکبداری میپرسم.
میگوید:《 ما افغانستانیها اوضاع مالی خوبی نداریم. هزینههای موکب همه مردمی هستند. آقایی با خانواده آمدند موکب و شبانهروزی همه کارهای موکب، آشپزی و پذیرایی را انجام دادند. بعد از چند روز خستگی خداحافظی کردند و رفتند. بچهها تعریف کردند این آقا گفته من چیزی ندارم برای اباعبدالله خرج کنم. همه داراییم خودمو زن و بچهم هستن که اوردمشون اینجا نوکر زوار امام حسین بشن...》
✍️فرانک صفآرا
#اربعین
#چذابه
#افغانستانیها
#موکب
🆔 @resanebidari_ir
🆔 @ammarkhz
مرکز فرهنگی رسانه بیداری🇵🇸
🔹️روی ویلچر به قدم زوار خیره بود. دلشوره جاماندن از آرامش چهرهاش کم نمیکرد.
در نوجوانی، جنگ او را مجبور به ترک وطن کرد. اما تقدیرش اینگونه بود که حضورش در ایران با جنگ تحمیلی مقارن باشد. ماندن را ترجیح داد و بیست و هشت سال در قم زندگی کرد. وقتی جنگ تمام و راه کربلا باز شد، برای اولین بار، به زیارت امام حسین(ع) مشرف شد. میگفت آن زمان پول ایران خیلی ارزش داشت. همه برای یک هزار خمینی جان میدادند.
بعد از سالها به کابل برگشت اما هنوز آشوب کشورش را رها نمیکرد. میگفت آن ایام انتحاریها شروع شد. دورهای که نمیدانستی انفجار بعدی قرار است کنار تو باشد یا چند متر آنطرفتر. چه کسی میتوانست بگوید شب حتما به خانه برمیگردم؟
با آمدن طالبان، باز هم زندگی سخت تر شد. سختِ این آدم با سخت ما خیلی متفاوت است. میگفت دخترانمان حق حضور در مکتب را ندارند و در هیچ کجا اثری از زنان و دختران دیده نمیشود. زمین کشاورزان را غصب میکنند و حیواناتشان را میگیرند. اصلاً همین که شیعه بودیم اوضاع را برای ما وخیم تر میکرد.
طالبان اندک تحملی که مهر وطن برای او باقی گذاشته بود را گرفت و برای همیشه میهن را ترک کرد. یک سالی میشود که برای زندگی بهتر با خانواده به تهران مهاجرت کردهاند اما زندگی در ایران مثل گذشته ساده نیست. دستمزد کارشان غروب به کدام شماره حساب واریز شود؟ بدون کارت بانکی حتی نان هم نمیشود خرید.
حالا بدون مدارک شناسایی، برای دومین بار میخواست به کربلا برود و به هر قیمتی خودش را به موج زوّار برساند.
اضطراب داشت که نتواند بدون پاسپورت از مرز عبور کند. با امید و حسرت به عبور زائران نگاه میکرد.
انتحاری دیده بود.جنگ دیده بود. مرگ دیده بود. خون دیده بود. در وطن خویش غریب بود اما کربلا نرفتن را مصیبت میدانست. رنج جاماندن برایش عظیمتر از همهی اینها بود.
✍️ سجاد ترک
#اربعین
#افغانستانیها
#زائرین
#چذابه
🆔 @resanebidari_ir
🆔 @ammarkhz
۲۸ سالش بود و اصالتا افغانستانی. چشمهای زیبا و مشکی داشت.
سال گذشته به دنبال شغل با همسرش به پاکستان سفر کرده است اما در بمب گزاری نماز جمعه پاکستان، شوهرش را به شهادت رساندهاند.
چون خودش بیوه شده دیگر نمیتواند به افغانستان برگردد و با پنج فرزند کوچک در پاکستان مانده.
میگوید پسر کوچکم مشکل حرکتی دارد و راه نمیرود. هرچه پول داشتم جمع کردم تا اربعین بیایم و شفای پسرم را از مولا حسین بگیرم.
میگوید: شوهرم قاسم سلیمانی را دوست داشت و حالا ما عکس حاج قاسم را با خودمان آوردهایم.
✍️ فرانک صفآرا
#اربعین
#افغانستانیها
#زائرین
#چذابه
🆔 @resanebidari_ir
🆔 @ammarkhz
مرکز فرهنگی رسانه بیداری🇵🇸
از مزار شریف تا حما
کنار موکب بچه های افغانستان بین جمعیت میچرخیدم بلکه کسی را برای صحبت پیدا کنم. چشمم خورد به مرد میانسال و جا افتاده ای که گوشه موکب بود.
وقتی کارم را توضیح دادم با لبخندی پذیرفت که چند دقیقه ای هم صحبت شویم.
_اسم من سید علی حسینیه از منطقه مزار شریف.
آقا سید چی شد کی به ایران آمدید و ساکن ایران شدید؟
_سال 95. وقتی پسرم شهید شد، از افغانستان به اینجا اومدیم.
حسابی جا خوردم، فکرش را نمیکردم مردی که اینقدر ساکت، یک گوشه داشت بطری های آب را داخل ظرف پر از یخ میگذاشت پدر شهید فاطمیون باشد.
با همان چشمان خیره جوابش را تکرار کردم: پسرتون شهید شد، اومدید ایران؟
_بله، ما خانوادگی اهل جهادیم. پدرم در جنگ شوروی با افغانستان جلوی چشم خودم شهید شد،وقتی داشتیم از روستامون دفاع میکردیم.
با لبخندی حرفش را ادامه داد:
_یادته طالبان به کنسولگری ایران در مزار شریف حمله کرد؟ پسر بزرگم جزو حلقه اول درگیری بود و شهید شد. بعد از دوماه برگشتیم مزار شریف، ولی مزار پسرم رو پیدا نکردم. هیچ اثری ازش نبود.
غیر از صدا و چهره سید علی هیچ چیز نه میشنیدم، نه میدیم. حالا نوبت ماجرای پسر کوچکش بود.
_درگیری های سوریه که شروع شد، سید جاوید گفت: میخوام برم سوریه برای دفاع از حرم. اولش اجازه ندادم، ولی وقتی گفت جواب حضرت زینب را خودت بده، نتونستم جلوشو بگیرم.
خبر شهادتش رو که اوردن چند وقت بعد گفتن باید بیایید ایران، در افغانستان دیگه امنیت ندارید.
داشتم به خاطرات عجیب و زندگی جهادی خانواده حسینی فکر میکردم که سید علی دست مرا گرفت و در دست آقا خاوری گذاشت.
_آقای خاوری هم پدر شهیدن.
ماجرای مسابقه ای که آقای خاوری با پسرش کاظم گذاشته بود هم آنقدر عجیب بود که روبروی هم اشک میریختیم از کاظم میگفتیم.
این داستان ادامه دارد.
*از راست آقای حسینی و خاوری
✍️مصطفی شالباف
#مدافعان_حرم
#فاطمیون
#جهاد
#شهید
#اربعین
#افغانستانیها
#زائرین
#چذابه
🆔 @resanebidari_ir
🆔 @ammarkhz
از کربلا برگشتهبود و داشت باقیماندهی دینارش را نقد میکرد. با لبخند و سلام گرمش تمام قضاوتهای ناخواستهای که از شلوار جین سندبادی و سبیل لاتیاش کردهبودم بر باد رفت. امسال نهمین سال متوالی راهپیمایی اربعینش بود. یک ماه دیگر از کارگری کارخانه چادرملو بازنشسته میشد و این را مساوی با کار تمام وقت برای امام حسین(ع) میدانست.
با خادمان عراقی یک کلمه هم نمیتوانست صحبت کند. تلاشی هم نمیکرد! هر جا میشد میخوابید، هرچه بود میخورد و هر طور میتوانست قدردانی میکرد. معتقد بود فقط وقت خرید، حرف و چانهزدن نیاز است و در این مواقع کسی که پول میخواهد خودش فارسی بلد است. این را گفت و زد زیر خنده. نذر و نیازی نداشت ولی هر سال میآمد. حتی کرونا هم نتوانسته بود اشتیاقش را کم کند. نجف تا کربلا را قدم به قدم طی میکرد. میگفت فقط به عشق آقا! من و زنم هر دو عاشق امام حسینیم. یکی از دیگری بیشتر.
همیشه تنها راهی سفر میشد. همسرش نمیتوانست پیاده بیاید؛ اما کاروان زنانهی کربلا راه میانداخت و هیئت زنانه در خانه برپا میکرد. هر سال محرم جلوی خانهشان در اردکان منقل و چای میگذارند برای رهگذران.
کربلایی علی بارمال، عاشق بی ادا اطوار امام حسین(ع)، نرسیده دلتنگ حرم شده بود. میخواست در مسیر بازگشت، به حرم حضرت معصومه هم سری بزند. چقدر ساده و زلال و چقدر بامرام!
✍️ سجاد ترک
#اربعین
#افغانستانیها
#زائرین
#چذابه
🆔 @resanebidari_ir
🆔 @ammarkhz