مرکز فرهنگی رسانه بیداری🇵🇸
از مزار شریف تا حما
کنار موکب بچه های افغانستان بین جمعیت میچرخیدم بلکه کسی را برای صحبت پیدا کنم. چشمم خورد به مرد میانسال و جا افتاده ای که گوشه موکب بود.
وقتی کارم را توضیح دادم با لبخندی پذیرفت که چند دقیقه ای هم صحبت شویم.
_اسم من سید علی حسینیه از منطقه مزار شریف.
آقا سید چی شد کی به ایران آمدید و ساکن ایران شدید؟
_سال 95. وقتی پسرم شهید شد، از افغانستان به اینجا اومدیم.
حسابی جا خوردم، فکرش را نمیکردم مردی که اینقدر ساکت، یک گوشه داشت بطری های آب را داخل ظرف پر از یخ میگذاشت پدر شهید فاطمیون باشد.
با همان چشمان خیره جوابش را تکرار کردم: پسرتون شهید شد، اومدید ایران؟
_بله، ما خانوادگی اهل جهادیم. پدرم در جنگ شوروی با افغانستان جلوی چشم خودم شهید شد،وقتی داشتیم از روستامون دفاع میکردیم.
با لبخندی حرفش را ادامه داد:
_یادته طالبان به کنسولگری ایران در مزار شریف حمله کرد؟ پسر بزرگم جزو حلقه اول درگیری بود و شهید شد. بعد از دوماه برگشتیم مزار شریف، ولی مزار پسرم رو پیدا نکردم. هیچ اثری ازش نبود.
غیر از صدا و چهره سید علی هیچ چیز نه میشنیدم، نه میدیم. حالا نوبت ماجرای پسر کوچکش بود.
_درگیری های سوریه که شروع شد، سید جاوید گفت: میخوام برم سوریه برای دفاع از حرم. اولش اجازه ندادم، ولی وقتی گفت جواب حضرت زینب را خودت بده، نتونستم جلوشو بگیرم.
خبر شهادتش رو که اوردن چند وقت بعد گفتن باید بیایید ایران، در افغانستان دیگه امنیت ندارید.
داشتم به خاطرات عجیب و زندگی جهادی خانواده حسینی فکر میکردم که سید علی دست مرا گرفت و در دست آقا خاوری گذاشت.
_آقای خاوری هم پدر شهیدن.
ماجرای مسابقه ای که آقای خاوری با پسرش کاظم گذاشته بود هم آنقدر عجیب بود که روبروی هم اشک میریختیم از کاظم میگفتیم.
این داستان ادامه دارد.
*از راست آقای حسینی و خاوری
✍️مصطفی شالباف
#مدافعان_حرم
#فاطمیون
#جهاد
#شهید
#اربعین
#افغانستانیها
#زائرین
#چذابه
🆔 @resanebidari_ir
🆔 @ammarkhz