eitaa logo
مرکز فرهنگی رسانه بیداری🇵🇸
621 دنبال‌کننده
1.7هزار عکس
319 ویدیو
11 فایل
مرکز تولید،توزیع و ترویج کتاب و محصولات جبهه فرهنگی و انقلاب اسلامی در استان خوزستان 🚩پادادشهر خ۱۷غربی پ۱۳۶ حسینیه هنر ارتباط با ادمین: @ammar_khz02
مشاهده در ایتا
دانلود
مرکز فرهنگی رسانه بیداری🇵🇸
🔹️روی ویلچر به قدم زوار خیره بود. دلشوره جاماندن از آرامش چهره‌اش کم نمی‌کرد. در نوجوانی‌، جنگ او را مجبور به ترک وطن کرد. اما تقدیرش اینگونه بود که حضورش در ایران با جنگ تحمیلی مقارن باشد. ماندن را ترجیح داد و بیست و هشت سال در قم زندگی کرد. وقتی جنگ تمام و راه کربلا باز شد، برای اولین بار، به زیارت امام حسین(ع) مشرف شد. می‌گفت آن زمان پول ایران خیلی ارزش داشت. همه برای یک هزار خمینی جان می‌دادند. بعد از سال‌ها به کابل برگشت اما هنوز آشوب کشورش را رها نمیکرد. می‌گفت آن ایام انتحاری‌ها شروع شد. دوره‌ای که نمی‌دانستی انفجار بعدی قرار است کنار تو باشد یا چند متر آن‌طرف‌تر. چه کسی می‌توانست بگوید شب حتما به خانه برمی‌گردم؟ با آمدن طالبان، باز هم زندگی سخت تر شد. سختِ این آدم با سخت ما خیلی متفاوت است. می‌گفت دخترانمان حق حضور در مکتب را ندارند و در هیچ کجا اثری از زنان و دختران دیده نمی‌شود. زمین کشاورزان را غصب می‌کنند و حیواناتشان را می‌گیرند. اصلاً همین که شیعه بودیم اوضاع را برای ما وخیم تر میکرد. طالبان اندک تحملی که مهر وطن برای او باقی گذاشته بود را گرفت و برای همیشه میهن را ترک کرد. یک سالی می‌شود که برای زندگی بهتر با خانواده به تهران مهاجرت کرده‌اند اما زندگی در ایران مثل گذشته ساده نیست. دستمزد کارشان غروب به کدام شماره حساب واریز شود؟ بدون کارت بانکی حتی نان هم نمیشود خرید. حالا بدون مدارک شناسایی، برای دومین بار می‌خواست به کربلا برود و به هر قیمتی خودش را به موج زوّار برساند. اضطراب داشت که نتواند بدون پاسپورت از مرز عبور کند. با امید و حسرت به عبور زائران نگاه می‌کرد. انتحاری دیده بود.جنگ دیده بود. مرگ دیده بود. خون دیده بود. در وطن خویش غریب بود اما کربلا نرفتن را مصیبت می‌دانست. رنج جاماندن برایش عظیم‌تر از همه‌ی این‌ها بود. ✍️ سجاد ترک 🆔 @resanebidari_ir 🆔 @ammarkhz
۲۸ سالش بود و اصالتا افغانستانی‌. چشم‌های زیبا و مشکی داشت. سال گذشته به دنبال شغل با همسرش به پاکستان سفر کرده است اما در بمب گزاری نماز جمعه پاکستان، شوهرش را به شهادت رسانده‌اند. چون خودش بیوه شده دیگر نمی‌تواند به افغانستان برگردد و با پنج فرزند کوچک در پاکستان مانده. می‌گوید پسر کوچکم مشکل حرکتی دارد و راه نمی‌رود. هرچه پول داشتم جمع کردم تا اربعین بیایم و شفای پسرم را از مولا حسین بگیرم. می‌گوید: شوهرم قاسم سلیمانی را دوست داشت و حالا ما عکس حاج قاسم را با خودمان آورده‌ایم. ✍️ فرانک صف‌آرا 🆔 @resanebidari_ir 🆔 @ammarkhz
14.76M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
قافله زائرین/۲ 🔹️هوا گرمِ گرم است. محوطه پایانه چذابه مدام از جمعیت زائرین پاکستانی پروخالی می‌شود. پسرجوان همراه با مادرو دوخواهرش درصف انتظار رد شدن از گیت هستند. ماننداغلب پاکستانی‌هایی که این مدت دیدیم سر و وضع ساده‌ای دارند. پسر با مادر شوخی و خوش و بش می‌کند. مادر روی ویلچر نشسته،حجم زیادی کیف وچمدان روی پایش گذاشته‌اند، طوری‌که از روبرو چهره‌اش مشخص نیست. پاکستانی‌ها سفرشان طولانی است واسبابشان از یک کوله‌پشتی که مابرای اربعین می‌بریم بیشتر است. 🔸️می‌پرسم بار چندم است می‌آیید؟ پسرمی‌گوید: باردوم. مادر حرفش را قطع می‌کند: نه بارسوم! می‌پرسم بالاخره بار دوم است یا سوم؟ مادر می‌گوید: پارسال هم آمدیم ده روز درشلمچه ماندیم اما سالارِقافله‌مان(چیزی شبیه مدیرکاروان) ویزا به ما نرساند.پول‌ها را گرفت و دیگر خبری ازاو نشد. سالار قافله! نمی‌دانم چرا از این عبارت غمی در وجودم می‌آید. شاید چون این کلمات را بیشتردر روضه‌ها شنیدیم. قافله سالار ستـم که مـرا می‌بری از سر نعش پدرم به کجا می پ‌بری؟ تند، ای قافله سالار، مران محمل را که به دنبال تو، وامانده کسی می‌آید 🔹️مادر با بغض و اشک می‌گوید:کربلا را ندیدیم و برگشتیم پاکستان. اما امام حسین را زیارت کردیم حتما صدای ما را شنیده. _یعنی شما پارسال آمدید و سه هفته توی مسیر بودیدو معطل شدیدو آخر به اربعین نرسیدید و باز هم امسال آمدید؟! چرا؟ کرامتی از امام حسین(ع) دیده‌اید؟ +بله هر غذایی که می‌خوریم کرامت امام حسین است هر نعمتی که داریم از امام حسین است. ✍️ زینب حزباوی 🆔 @resanebidari_ir 🆔 @ammarkhz
مرکز فرهنگی رسانه بیداری🇵🇸
از مزار شریف تا حما کنار موکب بچه های افغانستان بین جمعیت میچرخیدم بلکه کسی را برای صحبت پیدا کنم. چشمم خورد به مرد میانسال و جا افتاده ای که گوشه موکب بود. وقتی کارم را توضیح دادم با لبخندی پذیرفت که چند دقیقه ای هم صحبت شویم. _اسم من سید علی حسینیه از منطقه مزار شریف. آقا سید چی شد کی به ایران آمدید و ساکن ایران شدید؟ _سال 95. وقتی پسرم شهید شد، از افغانستان به اینجا اومدیم. حسابی جا خوردم، فکرش را نمیکردم مردی که اینقدر ساکت، یک گوشه داشت بطری های آب را داخل ظرف پر از یخ میگذاشت پدر شهید فاطمیون باشد. با همان چشمان خیره جوابش را تکرار کردم: پسرتون شهید شد، اومدید ایران؟ _بله، ما خانوادگی اهل جهادیم. پدرم در جنگ شوروی با افغانستان جلوی چشم خودم شهید شد،وقتی داشتیم از روستامون دفاع میکردیم. با لبخندی حرفش را ادامه داد: _یادته طالبان به کنسولگری ایران در مزار شریف حمله کرد؟ پسر بزرگم جزو حلقه اول درگیری بود و شهید شد. بعد از دوماه برگشتیم مزار شریف، ولی مزار پسرم رو پیدا نکردم. هیچ اثری ازش نبود. غیر از صدا و چهره سید علی هیچ چیز نه میشنیدم، نه میدیم. حالا نوبت ماجرای پسر کوچکش بود. _درگیری های سوریه که شروع شد، سید جاوید گفت: میخوام برم سوریه برای دفاع از حرم. اولش اجازه ندادم، ولی وقتی گفت جواب حضرت زینب را خودت بده، نتونستم جلوشو بگیرم. خبر شهادتش رو که اوردن چند وقت بعد گفتن باید بیایید ایران، در افغانستان دیگه امنیت ندارید. داشتم به خاطرات عجیب و زندگی جهادی خانواده حسینی فکر میکردم که سید علی دست مرا گرفت و در دست آقا خاوری گذاشت. _آقای خاوری هم پدر شهیدن. ماجرای مسابقه ای که آقای خاوری با پسرش کاظم گذاشته بود هم آنقدر عجیب بود که روبروی هم اشک میریختیم از کاظم میگفتیم. این داستان ادامه دارد. *از راست آقای حسینی و خاوری ✍️مصطفی شالباف 🆔 @resanebidari_ir 🆔 @ammarkhz
مرکز فرهنگی رسانه بیداری🇵🇸
🔹️ بین زوّار پاکستانی می‌گشتیم و دنبال یک نفر بودیم که فارسی بلد باشد؛ اما سمت هر کس می‌رفتیم زل‌زل نگاهمان می‌کرد و فقط می‌گفت پاکستان! خیلی خسته بودیم. نشستیم روی زمین. گوگل ترنسلیت را باز کردم و نوشتم «فارسی بلدید؟» و ترجمه به اردو می‌شد«کی آپ فارسی جانتی هه؟» با نمک بود.نمی‌دانستم با این جمله چه کنم. به شوخی داد زدم«کی آپ فارسی جانتی هه؟» و همانجا در کمال تعجب یک پاکستانی نزدیک شد و به فارسی گفت:" کمکی لازم دارید؟" اینگونه صحبتمان با علی جوهری شروع شد. با او از آمیتاب باچان تا عمران خان را بررسی کردیم و هرچه لغت هندی بلد بودیم، در فضای عملی به کار بردیم. برایمان از زیبایی کشمیر گفت و دعوتمان کرد که به آنجا سفر کنیم. در تمام طول صحبت، رفیقش که فارسی بلد نبود نگاهمان می‌کرد و دهنش از تعجب نیمه‌باز بود. علی جوهری، طلبه سطح سه در جامعه المصطفی قم. با همسرش به سفر اربعین آمده بود و مقیّد بود هرسال حتماً بیاید. چه زمانی که از پاکستان می آمد، چه حالا که ساکن ایران بود و سفرش ساده تر. می‌گفت سفر از سند و پنجاب کمی راحت‌تر است؛ اما بعضی از این پاکستانی‌ها از لب مرز چین به اینجا می‌آیند و سفری سخت و طولانی دارند. مثل خانواده‌ی خودم که از کشمیر شش هفت روز در راه بودند. پاکستانی‌ها شخصی را به عنوان سالار انتخاب می‌کنند و او مسئول انتقال افراد است .سالارِ قافله، یا همان قافله‌سالار. مامور مرز صدا می‌زد سالارِ اتباع پاکستانی؟ اما سالار فارسی بلد نبود. باید طلبه‌های فارسی‌بلد دنبالش می‌گشتند تا بگویند جناب بیا برایمان سالاری کن! علی جوهری از وضع اقتصادی گلایه داشت؛ اما ما را دلداری می‌داد و می‌گفت پاکستان از اینجا بدتر است. وضع مالی خوبی نداشت. به شوخی می‌گفت هر آنکس که دندان دهد چند وقتیست نان ندهد. پول نداشت اما دل دریایی داشت. با توکل بر خدا آمده بود زیارت. طایفه هم که از پاکستان مهمان او بودند، تا مهمان امام حسین (ع) بشوند، خرجی به دوشش اضافه کرده بودند. اما اخم نمی‌کرد. می‌خندید و شوخی می‌کرد. آهنگ فیلم شعله را می‌خواندیم و او کمی شرم داشت. فکر کنم او نسخه‌ی سانسور نشده را دیده بود. وگرنه من شرمی در شعله ندیده بودم. خدا به همراه علی جوهری خوش قلب! ✍️ سجاد ترک 🆔 @resanebidari_ir 🆔 @ammarkhz
از کربلا برگشته‌بود و داشت باقی‌مانده‌ی دینارش را نقد می‌کرد. با لبخند و سلام گرمش تمام قضاوت‌های ناخواسته‌ای که از شلوار جین سندبادی و سبیل لاتی‌اش کرده‌بودم بر باد رفت‌. امسال نهمین سال متوالی راه‌پیمایی اربعینش بود. یک ماه دیگر از کارگری کارخانه چادرملو بازنشسته می‌شد و این را مساوی با کار تمام وقت برای امام حسین(ع) می‌دانست. با خادمان عراقی یک کلمه هم نمی‌توانست صحبت کند. تلاشی هم نمی‌کرد! هر جا می‌شد می‌خوابید، هرچه بود می‌خورد و هر طور می‌توانست قدردانی می‌کرد. معتقد بود فقط وقت خرید، حرف‌ و چانه‌زدن نیاز است و در این مواقع کسی که پول می‌خواهد خودش فارسی بلد است. این را گفت و زد زیر خنده. نذر و نیازی نداشت ولی هر سال می‌آمد. حتی کرونا هم نتوانسته بود اشتیاقش را کم کند. نجف تا کربلا را قدم به قدم طی می‌کرد. می‌گفت فقط به عشق آقا! من و زنم هر دو عاشق امام حسینیم. یکی از دیگری بیشتر. همیشه تنها راهی سفر می‌شد. همسرش نمی‌توانست پیاده بیاید؛ اما کاروان زنانه‌ی کربلا راه می‌انداخت و هیئت زنانه در خانه برپا می‌کرد. هر سال محرم جلوی خانه‌شان در اردکان منقل و چای می‌گذارند برای رهگذران. کربلایی علی بارمال، عاشق بی ادا اطوار امام حسین(ع)، نرسیده دلتنگ حرم شده بود. می‌خواست در مسیر بازگشت، به حرم حضرت معصومه هم سری بزند. چقدر ساده و زلال و چقدر بامرام! ✍️ سجاد ترک 🆔 @resanebidari_ir 🆔 @ammarkhz
🏴 عزاداری بانوان فاطمی(س) شهر اهواز به مناسبت شهادت امام رضا(ع) ▫️سخنران: حجت الاسلام والمسلمین موسوی‌فرد نماینده ولی فقیه در خوزستان و امام جمعه اهواز ▪️مرثیه سرا: حجت الاسلام سعید شحیطاط ➕ زمان: جمعه ۲۴ شهریورماه ساعت ۱۷ ➕ مکان: مصلی امام خمینی(ره) اهواز ✅ @mousavifard_ir
🔹️ یکی ازتلخ‌ترین خاطرات انفجار حله بود. آن زمان در درمانگاه هلال احمر بودیم. ساعت تقریبا ۱_۲ شب اعلام کردند که اتوبوسی منفجر شده و همه آمبولانس‌ها و اتوبوس آمبولانس‌ها را باید اعزام کنید، اما جزییات را نگفتند. روز بعد که ماجرا علنی شد واقعا فضای سنگینی ایجاد شده بود. خود زائرین می‌آمدند، مردم عراق می‌آمدند به ما تسلیت می‌گفتند و اظهار ناراحتی می‌کردند. می‌گفتند شرمنده هستیم، شما مهمان امام حسین هستید مهمان ما هستید. برای خود ما حس عجیبی داشت. در درمانگاه که بودیم می‌دیدم هم حس ناراحتی زیادی برای هموطنان‌مان که شهید شده بودند داشتیم و هم انگیزه خدمت در ما بیشتر تقویت شده بود. این را در بین امدادگرها، پزشک‌ها و پرستارها می‌دیدم علیرغم اینکه ناراحت بودند پشتکارشان بیشتر شده بود. تمام مواکبی که آنجا بودند با اینکه از این اتفاق حس عزا داشتند اما انگیزه‌ها بیشتر شده بود. 🎙 راوی: حسن منصوری 🆔 @resanebidari_ir 🆔 @ammarkhz
◼️ همکار گرامی آقای محمد علی‌بخشی‌پور مصیبت وارده را خدمت شما و خانواده محترم تسلیت عرض می‌نماییم. از خداوند متعال خواستاریم روح درگذشتگان را همنشین اولیاء گرداند و بازماندگان را صبری جمیل عطا کند.
توزیع و 🔸ششمین جشنواره فرزندان ایران🔸 🔴 . جهت سفارش و مشاوره: @resanebidaripv 📚 رسانه بیداری ✅ https://eitaa.com/joinchat/2440757372Cea3e75b12d