eitaa logo
مجموعه ادبی روایتخانه
793 دنبال‌کننده
841 عکس
106 ویدیو
7 فایل
خانه داستان نویسان انقلاب اسلامی www.revayatkhane.ir ارتباط با ادمین👇 @Revayat_khaneh
مشاهده در ایتا
دانلود
مجموعه ادبی روایتخانه
📝مخاطب نوشت 📗 حواست هست 🔸بی گمان "حواست هست" یکی از زیباترین کتابهای روایی ست که خوانده ام. چنان ش
📝مخاطب نوشت 📗 حواست هست راستش را بخواهید وقتی "حواست هست" را خریدم زیاد به محتوایش اهمیت ندادم و برای اینکه مثلا کلاس بگذارم خریدمش. برای مثلا حمایت از ادبیات فارسی و نویسندگان ایرانی. برای حمایت از نویسندگان روایتخانه. خریدم و انداختمش گوشه ی کتابخانه ام. امروز که توی گروه نویسندگانِ روایتخانه، متن خانم سنجارون را خواندم یادش افتادم و خواستم نگاهی بهش بیندازم. که همان یک نگاه نگهم داشت تا تمامش کنم. بنا ندارم نقد کنم چون بلد نیستم. در وصف خوبی اش این را بگویم که دغدغه های یک مادر و همسر عفیف را به خوبی برایمان تصویر کرد. همین قدر خوب که می تواند تاثیری که می‌خواستند را بگذارد. هر چند کتاب می توانست منسجم تر باشد و اینقدر پراکنده روایت نکند اما همین که قهرمان داستان تقریبا در انتها موفق می شود برایمان کافی ست. حداقل من که اینطور فکر می کنم. ✍ علیرضا پورنفیسی 🔰مجموعه ادبی روایتخانه 🔰 🌐www.revayatkhane.ir🌐 👉 @revayat_khane
📣 رمان قابیل فراموش نمی شود برگزیده ی جشنواره ی کتاب سال جوانان شد. 🔸جشنواره کتاب سال جوانان، با موضوع بهترین اثر منتشر شده ی نویسندگان کمتر از ۳۰ سال با بخش های مختلفی از جمله داستان و رمان هر سال برگزار می شود. 🔸️کتاب قابیل فراموش نمی شود اثر خانم زهرا امینی به عنوان شایسته ی تقدیر در این جشنواره معرفی شد. مجموعه ادبی روایتخانه ضمن عرض تبریک، آرزوی موفقیت روزافزون برای این عزیز دارد. 👏👏 🔰مجموعه ادبی روایتخانه 🔰 🌐www.revayatkhane.ir🌐 👉 @revayat_khane
🔸لوازم نویسندگی 🔸 « هدف دار بودنِ نویسنده، به تعبیری، متعهد بودن اوست و التزام او. این همه سخن که در عصر ما در باب "ادبیات متعهّد" و "ادبیات ملتزم" گفته شده است، تماما باز می گردد به متعهد و مسئول بودنِ خود نویسنده‌. اثر مستقل از نویسنده، اگر حامل تعهد و هدفی باشد، مسلما بوی ریاکارانه و کاسبکارانه بودنش، بیش از اثر التزام آن فراگیر می شود. در زمان ما، که جُملگیِ کلاه برداران و کلّاشان دانسته اند اگر سخن از تعهد و التزام بگویند، متاعشان نافروخته نخواهد ماند _گرچه "ادبیات شبه متعهّد" به علّتِ نداشتنِ خون و صداقت، خیلی سریع محک می خورد و به عنوان بَدَل دور انداخته می شود_ نویسنده ی جوان باید این را به تمامی باور کند که تعهّد را تنها و تنها از خویش می تواند به اثر منتقل کند؛ و خود در حالی می تواند این عملِ پُر مشقّتِ انتقال را به تمامی و درستی انجام دهد، که هدفی معتبر داشته باشد. تعهّد، از هدف برمی خیزد، و مسئولیت، مسئولیت است نسبت به چیزی مشخص نه نسبت به هیچ. شبه متعهّدان، شبه روشنفکران را می فریبند؛ امّا کار نویسنده، فریفتنِ مردم نیست، به راهْ آوردنِ ایشان است، و یا در راهِ ایشان قدم برداشتن _قدری پیش. » ✍️ نادر ابراهیمی 📕 لوازم نویسندگی 🔰مجموعه ادبی روایتخانه 🔰 🌐www.revayatkhane.ir🌐 👉 @revayat_khane
madam mahbooba.mp3
3.03M
🎧 بشنوید ✂️ برشی کوتاه از کتاب مادام محبوبا ✍️ مرضیه احمدی 🎙مریم صالحیان 🔰مجموعه ادبی روایتخانه 🔰 🌐www.revayatkhane.ir🌐 👉 @revayat_khane
مجموعه ادبی روایتخانه
🔺روایت خانه به روایت بهزاد دانشگر و اهالی‌اش قسمت چهارم 4️⃣ هوا دلپذیر شد ✍️اهالی: خبری به گوش
🔺روایت خانه به روایت بهزاد دانشگر و اهالی‌اش قسمت پنجم 5️⃣ زیر درخت طوبی ✍️بهزاد دانشگر : 🔸دوره مدیریت مرکز آفریشنهای ادبی قلمستان تمام شد اما نگرانی و دغدغه هامان درباره نویسندگان تازه نفس شهر هنوز ادامه داشت. ما تازه در شروع یک راه بودیم، چه با حمایت مجموعه‌های دولتی و چه بدون حمایت آن‌ها. این بار گروه نویسندگان طوبا را تأسیس کردیم. گروهی بدون وابستگی به مجموعه‌های دولتی که شامل نویسندگان اصفهانی و یزدی می‌شد. 🔹نویسندگان جوان یزدی حاصل کلاس‌های یکی‌دو ساله‌ام بعد از بیرون آمدن از مرکز آفرینش‌های ادبی قلمستان بود. نسلی جدید و نوپا از دختران و پسران مذهبی و انقلابی که خیلی زود توانستند روی پا بایستند و خون جدیدی به رگ‌های ادبیات انقلابی شهر یزد تزریق کنند. 🔸هم‌زمان از طرف دانشگاه علوم و قرآن و حدیث و دانشگاه اصفهان هم برای تدریس داستان دعوت شدم و به‌مرور نویسندگان دیگری هم به گروه نویسندگان طوبا اضافه شدند.حاصل عملکرد این گروه در دو سال فعالیت شد شصت کتاب که انتشارات امیرکبیر و کانون اندیشه جوان منتشرش کردند. ادامه دارد 🔰مجموعه ادبی روایتخانه 🔰 🌐www.revayatkhane.ir🌐 👉 @revayat_khane
در مدرسه ای دعوت شده بودم تا از محبوبا برای دخترها سر کلاس ها بگویم. سر کلاس دخترها ریز ریز حرف می زدند. بی مقدمه یک گچ برداشتم و روی تابلو اسم دو کشور را نوشتم و گفتم: دخترها اگر یک روز بخواهید مهاجرت کنید امارات را انتخاب می کنید یا دانمارک؟ سکوت مطلق شد. بعد از چند ثانیه صدای دبی و دانمارک گفتن دخترها بلند شد. انتظار این همه همراهی را نداشتم. گوش هایشان تیز شده بود. هر کدام دلیلی برای انتخاب شان می آوردند. از اقامت در امارات و گرفتن ویزا برای دانمارک. نگاه سنگین معلم پرورشی مدرسه را احساس می کردم، که ما تو را دعوت کردیم که حرف تو دهن بچه ها بگذاری یا اینکه از فایده کتاب خوانی بگویی!!! در دلم خندیدم و به خودم دلگرمی دادم. میدانستم دخترها وقتی کتابی را می خوانند که نقطه اشتراکی با آن پیدا کنند. نقطه اشتراک شان با محبوبا رفتن بود. محبوبا هم وقتی نوجوان بود بذر مهاجرت را دلش کاشت. به آرزویش رسید و مدیر سالن زیبایی در دبی شد. مادام محبوبا صدایش می زدند. ولی در ادامه یک هجرت بزرگ تر و هیجان انگیز را تجربه کرد. 🔰مجموعه ادبی روایتخانه 🔰 🌐www.revayatkhane.ir🌐 👉 @revayat_khane
سلام سلام✋️ وقتتون بخیر و همراه با سلامتی من و روایتخانه امیدواریم که سال خوبی رو پشت سر گذاشته باشید و سال خوب تری در انتظارتون باشه😍 ان شاءالله قراره در سال آینده، در کنارهم و با روایتخانه عزیز، حال بهتری داشته باشیم و زندگیمون پر از خیر و سعادت بشه😌 اما خب خالی خالی که نمیشه سال رو تحویل داد و تازه اش رو تحویل گرفت باید یکم بشینیم و با خودمون یه نگاهی به ۳۶۵ روز گذشته بکنیم و ببینیم چیکارا کردیم؟ کِی خندیدیم؟ کِی گریه کردیم؟ کِی حسرت خوردیم؟ بابت چی نگران شدیم؟ یا برای چی یه روز و شب هایی رو تلاش کردیم و... حالا ما ازتون میخوایم که برای ما هم از جواب هاتون به این سوال ها👆 بنویسید. البته نه همه ۳۶۵ روز سال ( که خدایی نکرده کنجکاوی نکرده باشیم توی زندگیتون😁) بلکه روزهایی که حال و دلتون گره خورده بود به دنیای قشنگ نویسندگی و یا جهان بزرگ داستانها و قصه ها و فیلم ها... برامون بنویسید از روزهای سال ۱۴۰۱ که یک روایت واقعی یا خیالی، خونه‌ی زندگیتون رو عوض کرده بود؛ چه خوب و چه بد ان شاءالله متنهای زیباتون که به آیدی @Zeinab_jamshidian میفرستید داخل کانال قرار میگیره تا بقیه هم از خوندنشون لذت ببرن😊 راستی مهلت ارسال هم تا روز سوم بهار ۱۴۰۲ خواهد بود🌱 ممنون از اینکه کنارمونید❤️
6.98M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
وقتی با کارناوال رقص معروف برزیل آشنا شدم، بی تاب دیدنش بودم. وسایلم را جمع کرده بودم که راه بیوفتم. خواهر کوچک ترم پرسید: کجا میری؟ چشمک زدم و گفتم برزیل. گفت: بیا از زیر قرآن ردت کنم که محافظت باشه. برزیل خیلی دوره. از زیر قرآن رد شدم و آن را از دستش گرفتم و گذاشتم توی کوله ام. با خودم فکر کردم دختره‌ی خرافاتی خجالت هم نمیکشد! به قلم 🔰مجموعه ادبی روایتخانه 🔰 🌐www.revayatkhane.ir🌐 👉 @revayat_khane
🌱 یا حق ۱/ رشته ‌های ماکارونی را بین مشتهایم خرد می‌کنم و توی قابلمه آب‌جوش می‌ریزم. فکرم می‌رود به دیشب، به دیروز، پریروز و روزها و ماه‌ها و حتی دو سال قبل... وقتی حرف از امسال می‌شود، سال قبلش پروو می‌شود و زودتر می‌پرد جلو و خودنمایی می‌کند. حالا نه اینکه خیلی خوش بر و روست ، تازه خودنمایی هم می‌کند. سال میمون هم نبود که به قول قدیمی‌ها بگویم میمون هر چه زشت‌تر... مثلا الان هزار و چهارصد و یکیم اما هزار و چهارصد هنوز پاچه‌مان را گرفته و ول نمی‌کند. راستش یک طورایی طلبکار است انگار. نمی‌گذارد هزار و چهارصد و یک قدم از قدم بردارد. از آن دست سالهایی بود که می‌خواست آدم را به روز سیاه بنشاند. حالا هر چه قدر زور می‌زنی، می‌خواهی سرو سامانش بدهی، مگر می‌‌گذارد. تازه دست آخر هم شیلنگ و تخته می‌اندازد و سال بعدش را هم خراب و ویران می‌کند. اصلا می‌خواست همه چیز در ید قدرت خودش باشد. برای من این دو سه سال پشت سر هم اینطور گذشت. سیاهی به پهنای چادری که روی سرم انداخته‌ام و با کشی باریک نگهش داشته‌ام تا در نرود. 🔰مجموعه ادبی روایتخانه 🔰 🌐www.revayatkhane.ir🌐 👉 @revayat_khane
🌱 ۲/ادامه: راستش غیر قابل تحمل و داغ بود. اینکه آدم با آمدن بهار عزیزانش را از دست بدهد فی الواقع هولناک است و می‌ترسی نکند بهار آینده یکی دیگر و انگار هر بهار که می‌‌آید، آن حس و حال و آن پژمردگی‌ها و دلمردگی‌ها سرزنده‌تر و تازه‌تر می‌شود. درختها شکوفه بزنند، غنچه ها باز شوند، سبزه‌ ها سبز و جوانه‌ها هر جای این زمین خاکی را بشکافند و از لای ترکها و شکافهای به هم تنیده سر برآورند، پرنده‌ها بر سر شاخساران چه‌چه بزنند و آن وقت آدمها، این آدمهای زنده و به خیالمان پابرجا یک هو بروند زیر خاک. در قبر بخوابند و مدفون شوند. شوکه می‌شوی. این تناقض مغز را هنگ می‌کند. اینکه گوشه سفره هفت سین قاب عکسی با نوار مشکی بگذاری. اینها گفتنش هم سخت است. زبان را الکن می‌کند، چه برسد به اینکه بخواهی قلم بزنی و بنویسی‌اش. شاید هم نباید آن سال‌های بیچاره را مقصر دانست. آن زبان‌بسته‌ها چه گناهی کرده‌اند که شده‌اند جزو سال‌های عمر من. تا جایی که یادم می‌آید همین بوده. مرگ این تابوت خشک و بی‌روح روی دست آدمهای زنده راه می‌رود. " هو الذی یحیی و یمیت فاِذا قضی امراً فانّما یقول له کن فیکون." خداوندی که زنده می‌کند و می‌‌میراند و... بوی ته دیگ سیب‌زمینی همه جا می‌پیچد. از پشت شیشه نگاهش می‌کنم که چطور با دقت گلهای بنفشه را توی باغچه می‌کارد. خودش خواست و رنگش را انتخاب کرد. بر خلاف من که زرد و ارغوانی را دوست داشتم. امسال اما خواستم یک تکه از خانه را او به سلیقه خودش رنگ کند و عجب هم خوش سلیقه بود و من نمی‌دانستم. امیدوارم همه غمهایمان را زیر خاک کند و لبخند گلها را روی لبهایمان میهمان. امیدوارم این سال برای همه بنده‌های خدا سالی پر از اتفاقات و کشمکش‌هایی منجر به تحولی نیک در پایان سال باشد. این سالها می‌آیند و می‌روند و جریان عمر ما را می‌سازند. امیدوارم این جریان سرشار از روزها و ماه‌های خوش برای همگان باشد. یا مقلب القلوب والابصار، یا مدبرالیل والنهار، یا محول الحول و الاحوال، خداوندا تحولی رو به صعود، رشد و تعالی برایمان در این سال رقم بزن. حول حالنا الی احسن الحال.راستش غیر قابل تحمل و داغ بود. اینکه آدم با آمدن بهار عزیزانش را از دست بدهد فی الواقع هولناک است و می‌ترسی نکند بهار آینده یکی دیگر و انگار هر بهار که می‌‌آید، آن حس و حال و آن پژمردگی‌ها و دلمردگی‌ها سرزنده‌تر و تازه‌تر می‌شود. درختها شکوفه بزنند، غنچه ها باز شوند، سبزه‌ ها سبز و جوانه‌ها هر جای این زمین خاکی را بشکافند و از لای ترکها و شکافهای به هم تنیده سر برآورند، پرنده‌ها بر سر شاخساران چه‌چه بزنند و آن وقت آدمها، این آدمهای زنده و به خیالمان پابرجا یک هو بروند زیر خاک. در قبر بخوابند و مدفون شوند. شوکه می‌شوی. این تناقض مغز را هنگ می‌کند. اینکه گوشه سفره هفت سین قاب عکسی با نوار مشکی بگذاری. اینها گفتنش هم سخت است. زبان را الکن می‌کند، چه برسد به اینکه بخواهی قلم بزنی و بنویسی‌اش. شاید هم نباید آن سال‌های بیچاره را مقصر دانست. آن زبان‌بسته‌ها چه گناهی کرده‌اند که شده‌اند جزو سال‌های عمر من. تا جایی که یادم می‌آید همین بوده. مرگ این تابوت خشک و بی‌روح روی دست آدمهای زنده راه می‌رود. " هو الذی یحیی و یمیت فاِذا قضی امراً فانّما یقول له کن فیکون." خداوندی که زنده می‌کند و می‌‌میراند و... بوی ته دیگ سیب‌زمینی همه جا می‌پیچد. از پشت شیشه نگاهش می‌کنم که چطور با دقت گلهای بنفشه را توی باغچه می‌کارد. خودش خواست و رنگش را انتخاب کرد. بر خلاف من که زرد و ارغوانی را دوست داشتم. امسال اما خواستم یک تکه از خانه را او به سلیقه خودش رنگ کند و عجب هم خوش سلیقه بود و من نمی‌دانستم. امیدوارم همه غمهایمان را زیر خاک کند و لبخند گلها را روی لبهایمان میهمان. امیدوارم این سال برای همه بنده‌های خدا سالی پر از اتفاقات و کشمکش‌هایی منجر به تحولی نیک در پایان سال باشد. این سالها می‌آیند و می‌روند و جریان عمر ما را می‌سازند. امیدوارم این جریان سرشار از روزها و ماه‌های خوش برای همگان باشد. یا مقلب القلوب والابصار، یا مدبرالیل والنهار، یا محول الحول و الاحوال، خداوندا تحولی رو به صعود، رشد و تعالی برایمان در این سال رقم بزن. حول حالنا الی احسن الحال.... به قلم: هاجر دهقانی 🔰مجموعه ادبی روایتخانه 🔰   🌐www.revayatkhane.ir🌐 👉 @revayat_khane
212.5K
🌱 پیام تبریک استاد دانشگر به مناسبت فرارسیدن بهار طبیعت و بهار قرآن ماه رمضان🌙 🔰مجموعه ادبی روایتخانه 🔰 🌐www.revayatkhane.ir🌐 👉 @revayat_khane
🌱 سلام و نور امیدواریم که سال خوبی را آغاز کرده باشید از آنجایی که بخشی از اعضای روایتخانه، خود صاحب آثاری هستند و خود دستی بر قلم دارند ، قرار هست در نوروز امسال برایمان از کتاب ها و فیلم هایی که در سال ۱۴۰۱ خواندند و دیدند و دوست داشتند بگویند این سری پیشنهاد هارا با هشتگ میتوانید دنبال کنید🔔 🔰مجموعه ادبی روایتخانه 🔰 🌐www.revayatkhane.ir🌐 👉 @revayat_khane