🔹در مسائل دینی و عقیدتی صاحب نظر بود.
🔸در مکالمه ی عربی و انگلیسی هم کاملا مسلط بود.
▪️بعضی اوقات بچه های عرب زبان؛ کلمه یا اصطلاحی را به زبان محلی خود می گفتند و معادلش را در عربی فصیح از او می پرسیدند.
🗯اطلاعات عمومی بالا و در عین حال تواضع و خوش صحبتی اش باعث شده بود که در مسافرت و ماموریت ها؛ معمولا چند جا برای او رزرو میشد و هر کدام از بچه ها دوست داشتند در طول مسیر کنار او باشند.
نام شهید:#حمید_محمود_نژاد
عنوان کتاب:#راه_ناتمام
نام راوی: آقای محمد رضا عنایت( همرزم)
#اطلاعات_عمومی
#تواضع
🪴روایتگران شهدای دزفول🪴
https://eitaa.com/joinchat/3627221348Cd7aad55aea
🔹مدتی در یکی از مناطق بدون حمام مستقر بودیم؛ از این رو وضعیت ظاهر بچه ها زیاد مناسب نبود؛ ولی محمود نژاد را که می دیدم؛ طبق معمول سر و وضعش مرتب بود و بوی عطرش هم فضا را پر می کرد.
🔸به شوخی گفتم: مش حمید! مثل اینکه تو هر روز حمام میری هان!
▪️گفت: بلاخره آدم تا اونجا که می تونه باید سعی کنه ظاهرش را آراسته و مرتب نگه داره.
نام شهید:#حمید_محمود_نژاد
عنوان کتاب:#راه_ناتمام
نام راوی: آقای محمود رضا همایون نژاد( همرزم)
#مرتب
#بوی_عطر
#ظاهری_آراسته
🪴روایتگران شهدای دزفول🪴
https://eitaa.com/joinchat/3627221348Cd7aad55aea
💢دی ماه 1364؛ در اردوگاهی پشت پادگان کرخه مستقر بودیم.
🗯به یاد شهدای عملیات بدر؛ مراسمی در اردوگاه برگزار کرده بودیم.
💠با شروع مراسم و بعد از اجرای برنامه های مقدماتی؛ همه منتظر حضور سخنران برنامه بودیم که حمید رفت پشت تریبون.
▪️تا آن زمان ندیده بودم که سخنرانی کند؛ اما آن روز بسیار مسلط؛ مانند یک خطیب توانا سخنرانی کرد.
💥هنوز هم برخی از حرف هایش را به یاد دارم.
🌀می گفت: پست و مقام برای انسان مسئولیت میاره.
♻️هر چه مقام تو در این دنیا بالاتر باشه؛ فردای قیامت باید به همان اندازه؛ پاسخگو باشی.
✍این جمله اش نیز در خاطرم ماندگار شد که: 🔻
💢شهید زنده است و ناشناخته ترین شهید؛ در ناشناخته ترین زمان و در ناشناخته ترین مکان؛ خونش به هدر نمی رود!
نام شهید:#حمید_محمود_نژاد
عنوان کتاب:#راه_ناتمام
نام راوی: آقای غلامعلی عندلیب( همرزم)
#پست_و_مقام
#مسئولیت
🪴روایتگران شهدای دزفول🪴
https://eitaa.com/joinchat/3627221348Cd7aad55aea
🔹این مبارزه با نفس؛ حتی در درس خواندنش هم نمود داشت.
🔸مباحثات درسی گرچه برایمان بسیار مفید بود؛ ولی در حین بحث؛ هر کسی سعی داشت نظر خودش را اثبات کند یا می خواست ثابت کند که درک و فهمش کمتر از دیگران نیست.
▪️هنگام بحث؛ گاهی سر هم داد می کشیدیم و آن لحظه از یکدیگر دلخور هم می شدیم؛ ولی حمید حرفش را که می زد؛ اگر طرف مقابل نمی پذیرفت؛ سکوت می کرد و هیچ گاه اسباب منازعه را فراهم نمی کرد.
🌀در دانشگاه؛ زندگیمان مجردی بود و گاهی اتاقمان به هم ریخته می شد.
🗯بسیاری از مواقع وارد اتاق
می شدیم و می دیدیم که حمید؛ پتو و بالش و وسایل زمین مانده را جمع و جور کرده؛ سرویس بهداشتی را نظافت کرده؛ اتاق را جارو زده و همه جا تمیز و مرتب شده است.
نام شهید:#حمید_محمود_نژاد
عنوان کتاب:#راه_ناتمام
نام راوی: آقای رحمان موذن نژاد( هم اتاقی در دانشگاه)
#مبارزه_با_نفس
#زندگی_مجردی
🪴روایتگران شهدای دزفول🪴
https://eitaa.com/joinchat/3627221348Cd7aad55aea
🔹حمید با همان توان و اراده ای که برای کنکور درس می خواند؛ تحصیلاتش را نیز در دانشگاه ادامه داد.
🔸من از دانشجویان هم دوره اش شنیدم که در غیاب اساتید؛ حمید درس را توضیح می داد و دانشجویان از شیوه ی بیان و تدریسش خیلی راضی بودند.
▪️او از هر لحاظ دانشجوی نمونه ی دانشگاه بود و شاید به همین دلیل بود که دانشگاه با حضور ایشان در جبهه مخالفت می کرد.
💠برای یکی از عملیات ها که از دانشگاه به جبهه آمده بود؛
می گفت: به ما گفتن جبهه رفتن بر شماها واجب نیست.
🗯بابا من که می دونم جبهه بر من واجبه و باید بیام!...
♻️شاید بعضی ها فکر کنند که زمان جنگ همه چیز بر وفق مراد بوده و همه ی دستگاه های دولتی هوای رزمندگان را داشته اند.
🗯نه خدا شاهده! سر جلسه ی امتحان هم نمی گذاشتند برویم.
💥ما را اذیت می کردند؛ فقط به خاطر اینکه جبهه رفته ایم!
🌀من و شهید حمید کیانی دانشجوی حقوق و علوم قضا بودیم؛ بعد از عملیات که برای امتحان رفتیم؛ متوجه شدیم که کلا ما را از دانشگاه اخراج کرده اند!!
♻️در یکی از عملیات ها؛ بعد از چندین ماه حضور در جبهه؛ محمود نژاد گفت: وقت امتحاناته؛ باید برم دانشگاه؛ امتحانات پایان ترم را بدم و برگردم.
نام شهید:#حمید_محمود_نژاد
عنوان کتاب:#راه_ناتمام
نام راوی: آقای احمد آل کجباف( دوست و هم رزم)
#شیوه_بیان
#تدریس
🪴روایتگران شهدای دزفول🪴
https://eitaa.com/joinchat/3627221348Cd7aad55aea
🔸به دعاها توجه ویژه ای داشت.
🔹تعقیبات نماز و دعاهای کوتاه را حفظ کرده بود و به ما هم توصیه
می کرد که آن ها را حفظ کنیم.
🗯در ماه مبارک رمضان؛ بعضی از مسئولین دانشگاه توصیه می کردند و اصرار داشتند که بهترین کار در شب های احیا؛ درس و مباحثه است؛ ولی ایشان این گرایش را خیلی مطلوب نمی دانست و به این دیدگاه انتقاد داشت.
▪️می گفت: تحصیل علم در شب قدر خوبه ولی جای دعا و توبه و انس با ابوحمزه و جوشن را نمی گیره.
💢برای برپایی و پذیرایی مراسم شب های قدر؛ شیرکاکائو خرید و خودمان مراسم احیا را برپا کردیم.
♨️علاوه بر آن، برنامه ی دعای افتتاح را در دانشگاه راه اندازی کرد که در طول ماه مبارک؛ هر شب قرائت می شد.
♻️دعای ندبه نیز با پیگیری او در صبح های جمعه برگزار می شد.
نام شهید:#حمید_محمود_نژاد
عنوان کتاب:#راه_ناتمام
نام راوی: آقای رحمان موذن نژاد( دانشجوی دانشگاه امام صادق)
#انس_با_ابوحمزه_و_جوشن
#دعای_افتتاح
#دعای_ندبه
🪴روایتگران شهدای دزفول🪴
https://eitaa.com/joinchat/3627221348Cd7aad55aea
✍در طول مدتی که در پادگان کاظمی مستقر بودیم تمام اوقات فراغتش را مشغول تدریس بچهها بود.
💢اصرار داشت که همه باید درس بخوانند.
▪️میگفت اگر زنده ماندیم همه باید دانشگاه برویم و نیروهای مفیدی برای جامعه باشیم.
▫️ بعد از حدود دو ماه به دزفول برگشتیم.
🔰 یک روز که طبق برنامه برای بازدید دوستان همرزم به یکی از روستاهای اطراف دزفول رفته بودیم در بین راه به حمید گفتم مدتیه که معدم درد داره و اذیتم میکنه...
وقتی متوجه شد دکتر نرفتهام با اعتراض گفت: 🔻
🔹تو باید به سلامتیت اهمیت بدی!
🔸چرا تا حالا دکتر نرفتی؟!
🗯فردا خودم میام دنبالت با هم بریم اگه نیومدی با من طرفی هان!
💢روز بعد از مطب دکتر خلفی برایم نوبت گرفت.
▪️ دنبالم آمد و با هم به مطب رفتیم.
▫️داروهایم را هم گرفت و هرچه اصرار کردم که لااقل هزینه ویزیت و داروها را بگیرد نپذیرفت.
نام شهید:#حمید_محمود_نژاد
عنوان کتاب:#راه_ناتمام
🪴روایتگران شهدای دزفول🪴
https://eitaa.com/joinchat/3627221348Cd7aad55aea
🔹آن زمان گزینش دانشگاه امام صادق بسیار سخت بود؛ به نحوی که اگر یک مکروه انجام می دادی
می گفتند رد شده ای.
🔸برای گزینش حمید؛ تحقیقات مفصلی کردند.
▪️پیش من هم آمدند.
🗯برای تحقیقات و گزینش؛ رسم بر این نبود که بیایند توی خانه و زندگی کسی را بررسی کنند؛ ولی دانشگاه امام صادق در سال های اول تاسیس این کار را می کرد و زندگی شخصی افراد را هم بررسی می کردند.
نام شهید:#حمید_محمود_نژاد
عنوان کتاب:#راه_ناتمام
نام راوی: آقای احمد آل کجباف( دوست و همرزم)
#تحقیقات
#گزینش
🪴روایتگران شهدای دزفول🪴
https://eitaa.com/joinchat/3627221348Cd7aad55aea
🔸تابستان 1363 قبل از اعزام به خط؛ به صورت موقت در پادگانی نزدیک جاده ی اهواز_ حمیدیه مستقر شده بودیم.
🔹در طول مدتی که آنجا بودیم؛ آقای محمود نژاد تمام وقت آزادش را مشغول مطالعه؛ برگزاری کلاس ها و جلسات قرائت قرآن و بحث در مورد مسائل مختلف اعتقادی و اخلاقی برای ما بود و
نمی گذاشت وقتمان بیهوده سپری شود.
🗯سطح اطلاعاتش خیلی بالا بود و واقعا از این جلسات بهره می بردیم.
▪️یکی از نکاتی که از صحبت هایش هنوز هم در ذهنم مانده؛ این است که می گفت:🔻
🌀 میل درونی و هوای نفس انسان دوست داره که اوقاتش را به بطالت سپری کنه!
♻️دوست داره از زیر هر کار و فشاری در بره و آزاد بگرده؛ ولی کسی پیروز میشه که با خودش مبارزه کنه!
🌀بچه ها از شدت خستگی؛ بعد از ناهار یکی دو ساعت می خوابیدند ولی محمود نژاد با اینکه که از شدت خستگی چشم هایش قرمز می شد؛ ده؛ پانزده دقیقه بیشتر نمی خوابید.
♦️همین که سرش را روی بالش
می گذاشت خواب بود و عجیب اینکه سر ده دقیقه؛ خود به خود بیدار می شد و دوباره مطالعه و کارش را ادامه می داد.
نام شهید:#حمید_محمود_نژاد
عنوان کتاب:#راه_ناتمام
نام راوی: آقای یوسفعلی طحان نژاد( همرزم)
#برگزاری_کلاس
#جلسات_قرائت_قرآن
#هوای_نفس
🪴روایتگران شهدای دزفول🪴
https://eitaa.com/joinchat/3627221348Cd7aad55aea
🗯سال 1362 برای انجام عملیات خیبر؛ گروهان ویژه ای به فرماندهی شهید غلامرضا حداد دزفولی تشکیل داده بودند.
💥حمید محمود نژاد جانشین این گروه بود و من هم پیک بودم.
🌀به خاطر اینکه گروهان ما گروهانی ویژه بود؛ آموزش های فشرده و تمرینات سخت تری داشتیم؛ از جمله اینکه روزی سه بار برنامه ی دویدن طولانی مدت داشتیم.
💠من و بسیاری از بچه های گروهان؛ دانش آموز بودیم و به خاطر امتحانات؛ مجبور بودیم علاوه بر برنامه های فشرده ی گروهان؛ درس هایمان را هم بخوانیم.
▪️آقای محمود نژاد به ما درس
می داد.
🔸با اینکه جانشین گروهان بود و سرش شلوغ بود ولی آن قدر با روی باز تحویل می گرفت که در هر شرایطی از او درخواست می کردیم که به ما درس بدهد.
🔹یک روز که خیلی فعالیت داشتیم و خسته شده بودیم از او خواستم که به من عربی درس بدهد.
♦️گفت: بذار یه کم استراحت کنم بعد میام.
♻️پنج؛ شش دقیقه بعد آمد و گفت: بریم من آماده ام!
🗯گفتم: چی شد؟ قرار بود استراحت کنی!
💠گفت: استراحت کردم! من پنج دقیقه بخوابم؛ تمام انرژی از دست رفته ام بر می گرده.
♻️یعنی بعد از آن همه ورزش و کلاس های نظامی؛ فقط همان پنج دقیقه را استراحت کرد و مشغول تدریس عربی به من شد.
نام شهید:#حمید_محمود_نژاد
عنوان کتاب:#راه_ناتمام
نام راوی: آقای غلامعلی عندلیب( همرزم)
#عربی
#استراحت
🪴روایتگران شهدای دزفول🪴
https://eitaa.com/joinchat/3627221348Cd7aad55aea
🗯در تابستان 1364 همراه با لشکر 7 ولی عصر به غرب کشور منتقل شده و حوالی شهرستان قروه، در پادگان شهید کاظمی، مستقر شدیم.
▪️آنجا من برای اولین بار به عنوان فرمانده ی یکی از گروهان ها در گردان عمار معرفی شدم و آقای محمود نژاد به عنوان معاون گروهان معرفی شد.
🔹ابتدا شناخت چندانی از ایشان نداشتم؛ ولی کم کم دیدم که در دانش نظامی و تاکتیک های جنگی، صاحب نظر است.
🔸توان رزمی بالایی داشت و در رزمایش ها و برنامه های کوه پیمایی پیشرو بود.
♨️از طرفی بچه های گروهان هم خیلی با او صمیمی شده و ارتباط خوبی با هم برقرار کرده بودند.
💢معمولا چند نفر از بچه ها دورش جمع بودند و این امتیاز خوبی برای گروهان ما بود.
💠در مسائل دینی و اعتقادی صاحب نظر بود و در دروس دبیرستان و حوزه و همچنین زبان های انگلیسی و عربی تسلط داشت.
نام شهید:#حمید_محمود_نژاد
عنوان کتاب:#راه_ناتمام
نام راوی: آقای حبیب غلامی غیبی( همرزم)
#دانش_نظامی
#توان_رزمی
#پیشرو
🪴روایتگران شهدای دزفول🪴
https://eitaa.com/joinchat/3627221348Cd7aad55aea
🔸سال 1361 وارد دانشگاه امام صادق شدم.
🔹آنجا با حمید محمود نژاد آشنا و هم اتاق شدم.
🗯از همان ابتدای شروع به تحصیل؛ درس هایمان خیلی سنگین بودند.
▪️علاوه بر دروس دانشگاه؛ کلاس های فشرده مکالمه انگلیسی و عربی هم داشتیم.
☀️حمید خیلی خوب و راحت با شرایط جدید کنار آمد.
🔆در طول شبانه روز شاید پانزده؛ شانزده ساعت درس
می خواند.
نام شهید:#حمید_محمود_نژاد
عنوان کتاب:#راه_ناتمام
نام راوی: آقای رحمان موذن نژاد( دانشجوی دانشگاه امام صادق)
#دروس_دانشگاه
#مکالمه_انگلیسی_و_عربی
🪴روایتگران شهدای دزفول🪴
https://eitaa.com/joinchat/3627221348Cd7aad55aea