هدایت شده از موسسه روایت سیره شهدا
🔻معاونت پژوهش منتشر کرد
نشریه الکترونیکی منازل الشهدا 7 به کوشش معاونت پژوهش موسسه روایت سیره شهدا منتشر شد .
#منازل_الشهدا
#پژوهش
#موسسه_روایت_سیره_شهدا
🌹اخبار راوی روحانی🌹
🆔 @ravayatgarnews
هدایت شده از موسسه روایت سیره شهدا
Nashriye 7.pdf
2.71M
🗞نشریه الکترونیکی منازل الشهدا 7
#منازل_الشهدا
#پژوهش
#موسسه_روایت_سیره_شهدا
🌹اخبار راوی روحانی🌹
🆔 @ravayatgarnews
#سالروز_شهادت
🌹شهید مدافع حرمی که جانباز شیمیایی بود #شهید_داود_مراد_خانی🌹
🔰وی در اول فروردین ماه سال 1348 درتهران به دنیا آمد. ۶ ساله بود که خانواده اش به زنجان مهاجرت کردند.جوانی انقلابی و پرورش یافته در پایتخت شور و شعور حسینی🌷
شهیـ🌷ــد مرادخانی در میدان نبرد درعملیات والفجر۱۰درحلبچه مجروح شد و از خیل جانبازان شیمیایی بود.
سرهنگ پاسدار داود مرادخانی در۲۱ اسفند۱۳۹۴ به آرزوی دیرینه اش دست یافت و در سوریه به وصال معبود رسید وحسین وار در راه دفاع از حریم زینبی به همرزمان شهیدش پیوست.🕊🌷
🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇
@ravianerohani
شهیدداودمرادخانی در48/1/1 درتهران به دنیاآمد.6ساله بودکه خانواده اش به زنجان مهاجرت کردند.جوانی انقلابی وپرورش یافته درپایتخت شور وشعور حسینی.17ساله بود که سنگردانش را رهاکردتابه یاری حسین زمان برصدامیان بعثی بشورد.سرزمین های غرب وجنوب ایران.شرق دجله وهورالعظیم قدم های ان شهید رابه خاطردارند.
شهیدمرادخانی درمیدان نبرد درعملیات والفجر10درحلبچه مجروح شد وازخیل جانبازان شیمیایی بود.درسال65به عنوان بسیجی داوطلب به جبهه رفت ودرسال66وارد سپاه پاسداران شدندودرسال67/10/27 ازدواج کردندوحاصل 27سال زندگی مشترکشان دودختربود.شهیدپس ازپایان جنگ تحمیلی تامقطع فوق دیپلم ادامه تحصیل داد.
شهیدمرادخانی مومنی مهربان وخوش روبود که علاقه اش به امام راحل وامام خامنه ای وصف ناپذیر بود.فرمان ولایت همیشه ارجح ترین پیام زندگی اش بود به نماز عشق می ورزید وخواندن نماز اول وقت ازمهم ترین ویژگی هایش به شمار میرفت.شهیدمرادخانی اهمیت خاصی به حجاب وعفاف قائل بود وهمواره دو دخترش را به برترین حجاب توصیه میکرد.درهنگام کار روحیه ای جهادی وتوام باتواضع داشت.تنهاملاک او درزندگی رضای خداوند متعال بود.شهیدهمسری وفادار وپدری دلسوز ومهربان بود اوهمیشه الگو بود واهل مطالعه وکتاب.
نماز شب ازعادتهای همیشگی اش بود وقتی به هردلیل ازچیزی ناراحت میشد به قران روی می اورد آیه های نوربودکه ان شهیدبزرگوار را آرام میکرد.
باحمله دشمنان قسم خورده اسلام به حرم امامان ع وحضرت زینب س ان شهید طاقت نیاورد وبه داوطلبان مدافع حرم پیوست.اوکه همیشه شوق شهادت داشت قبل ازعزیمت ودفاع ازحریم حرم ولایت به خانواده اش می گوید: اکنون در معرض امتحان الهی هستیم حریم اهل بیت مورد تعدی دشمنان اسلام است ونبایداجازه داد دشمن به انها اهانت کند.
این پرستوی عاشق پس ازحضور به وعده الهی عمل کرد ودرنجات برادران وخواهران مسلمانش صفحاتی شکوهمند از حماسه افرید.
سرهنگ پاسدار داود مرادخانی در21 اسفند1394 به ارزوی دیرینه اش دست یافت ودرسوریه به وصال معبود رسید وحسین وار در راه دفاع از حریم زینبی به همرزمان شهیدش پیوست.
🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇
@ravianerohani
#خاطرات_شهدا
به یاد میآورم اگر میدید که در نماز اول وقت قدری سستی میکنیم میگفت:"نماز مثل لیمو شیرینه باید زود ادا شه چون اگر وقتش بگذرد تلخ میشه" همین جملهاش راغب میکرد که نماز اول وقت بخوانیم اما هیچ وقت نمیگفت بلندشید الان نماز اول وقت بخونید.
راوی همسر #شهیدداودمرادخانی
#نماز_اول_وقت
#التماس_دعا
🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇
@ravianerohani
#سالروز_شهادت
محافظ شهید رجایی وآیت اله امامی کاشانی بود
سردار #شهید_سید_حسن_نقشه_چی فرمانده گرهان ادوات لشکر 14 امام حسین (ع) ،
سید حسن 12 اردیبهشت ماه 1341 در خانواده ای مذهبی و متوسط دیده به جهان گشود.🌹
شهیــــ🌷ــد سید حسن نقشه چی پس از تحصیلات ابتدایی و راهنمایی در رشته برق در هنرستان فنی شهید محمد نراقی ادامه تحصیل داد .
🌷در دوران انقلاب در راهپیمائیها حضوری فعال داشت دانش آموزی فعال و پرتلاش بود و در جلسات مذهبی و مسجد حضوری مداوم داشت . پس از پیروزی انقلاب به سپاه پیوست .پس از مدتی از محافظین رئیس جمهور شهید رجایی بود .مدتی نیز محافظ آیت اله امامی کاشانی بود .🌹
🇮🇷عاشق انقلاب و امام بود .می گفت : عظمت امام را ما نمی توانیم درک کنیم ، بلکه بعد از قرنها متوجه شخصیت و ابعاد وجودی این داشمند و حکیم فرزانه خواهیم شد و درخصوص انقلاب می گفت : این انقلاب خدائی است .دست اشخاص در آن جائی ندارد .به برپایی نماز جماعت اهمیت می داد و داشتن حجاب توصیه اکید وی بود.🇮🇷
🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇
@ravianerohani
#کرامات_شهدا
🔰 من در عملیات بعدی شهید میشوم
عملیات والفجر 8 در سنگر نشسته بودم که شهید علی جلیلی وارد شد .سلام کرد و مرا در آغوش کشید و پیشانی ام را بوسید .علت این کار او را که پرسیدم .گفت : این جای اصابت ترکش خمپاره است ولی تو شهید نمی شوی .فقط مجروح می شوی . این را که گفت ، با من خداحافظی کرد و رفت.
🔰چند روز بعد در اثر اصابت ترکش خمپاره به پیشانی ام مجروح شده و به پشت جبهه اعزام شدم .در منزل که استراحت می کردم علی به دیدارم آمد و گفت : من در عملیات بعدی شهید می شوم .به شوخی از او پرسیدم : از کدام قسمت ترکش می خوری ؟ پاسخ داد :من با ترکش خمپاره ای شهید می شوم و بدنم می سوزد.
🔰چند روز بعد که عملیات کربلای پنج پیش آمد ،با شنیدن خبر عملیات به خانواده ام گفتم علی شهید شده است . همگی با تعجب و ناراحتی از من خواستند این سخن را تکرار نکنم اما من یقین داشتم او شهید شده است .
چند روز پس از عملیات ، خبر شهادت او در شهر پیچید و اعلام شد علی مفقودالجسد شده است.
#شهید_علی_جلیلی
راوی: غلامعلی رجایی
منبع: لحظه های آسمانی کرامات شهیدان (جلد سوم) غلامعلی رجایی1389
🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇
@ravianerohani
#سالروز_شهادت
نام: مرحمت
نام خانوادگی: بالازاده
تاریخ تولد: 17 /3/ 1349
تاریخ شهادت: 21 /12/ 1363
محل شهادت: جزیره مجنون از جزایر جنوب
🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇
@ravianerohani
کانال محتوای روایتگری راویان
#سالروز_شهادت نام: مرحمت نام خانوادگی: بالازاده تاریخ تولد: 17 /3/ 1349 تاریخ شهادت: 21 /12/ 13
#زندگی_نامه
در هفدهم خردادماه 1349 در یك كیلومتری تازه كند «انگوت» در روستای «چای گرمی»، خانواده ای صاحب فرزندان دوقلویی می شوند كه یكی از آنها نیامده به سوی پروردگار بر می گردد و آن یكی برای خانواده اش تحفه ای می ماند. خانواده نام "مرحمت" را برایش بر می گزینند.
پدرش "حضرتقلی" در روستاهای اطراف دستفروشی می كرد و مادرش هم به كارهای خانه مشغول بود. مرحمت از اوایل كودكی جسور بود به طوری كه مادرش به او می گوید: «می ترسم چشم بخوری و نظر شوی»
بالاخره تحصیلاتش را تا ابتدایی ادامه می دهد و همین مواقع مصادف می شود با پیروزی انقلاب اسلامی و بعد از آن شروع جنگ تحمیلی.
مرحمت دیگر نمی تواند تحمل كند و می خواهد در دوران ابتدایی به جبهه اعزام شود ولی هیچ كس تصورش را هم نمی كند كه او می خواهد به مناطق عملیاتی برود.
بالاخره مرحمت وارد بسیج می شود و توانایی های خود را نشان می دهد. در پایان دوره آموزشی در امتحان تیراندازی، مرحمت در كل گردان نفر پنجم شده و تعجب همگان را برانگیخته بود. ولی با تمام اینها به خاطر سن كمش با اعزام او مخالفت می كردند. چندین بار در مراحل اعزام در گرمی و اردبیل، و در خان آخر در تبریز اجازه اعزام به او داده نمی شود.
مرحمت سرش را پائین انداخته و با حسرت می گوید: "اینها به من می گویند سن تو كم است اما خیال كرده اند، هر طوری شده من باید خودم را به جبهه برسانم".
او به هر دری می زند تا اینكه فرجی پیدا شود. اما واقعاً هم سن و هم هیكل او در قد و قواره جنگ نبود.
مرحمت تكلیف خود را شناخته بود و بر اساس آن تكلیف باید به جبهه می رفت، لذا برای رسیدن به هدف، تصمیم بزرگی می گیرد و خود را به تنهایی و با مشقت هر چه تمام تر به پایتخت می رساند و به ملاقات رئیس جمهور می رود. با چه مشكلاتی وارد ساختمان ریاست جمهوری می شود، بماند.
رئیس جمهور وقت حضرت آیت الله خامنه ای مد ظله را ملاقات می كند. در آن ملاقات به حضور حضرت قاسم (ع) در واقعه عاشورا و 13 ساله بودن آن بزرگوار اشاره می كند و می گوید "اگر من 12 ساله اجازه حضور در جبهه ندارم، پس از شما خواهش می كنم كه دستور بدهید بعد از این روضه حضرت قاسم (ع) خوانده نشود."
حرف های مرحمت رئیس جمهور را تحت تأثیر قرار داد و ایشان دست خطی با این مضمون می نویسد كه «مرحمت عزیز می تواند بدون محدودیت به منطقه اعزام شود» یعنی مجوزی بسیار معتبر كه نوجوانی با این قد و قواره ولی شجاع و نترس از رئیس جمهور می گیرد، جای هیچ حرفی و حدیثی را باقی نمی گذارد.
توانایی های او در منطقه عملیاتی و در چندین عملیات، رابطه او با شهید باكری و اینكه شهید باكری به منظور تبلیغ و روحیه دادن به رزمندگان دیگر كه چنین فردی با سن كم، رو در روی دشمن می ایستد و جان فشانی می كند، مرحمت را برای دیگران الگویی می خواند.
مرحمت با آن جثه كوچك، قیافه معصومانه و دوست داشتنی، به فرمانده روحیه بچه ها تبدیل شده بود. نقل داستان و رشادت ها و شجاعت های او در میدان نبرد، موجب تقویت روحیه رزمندگان بود.
از جمله مسایل جالب درباره زندگی شهید بالازاده این است که هر زمانی این شهید بزرگوار برای مرخصی به پشت جبهه می آمده به درخواست امام جمعه شهر، قبل از خطبه های نماز جمعه برای مردم سخنرانی و آنها را برای رفتن به جبهه تشویق می كرد.
مرحمت در یكی از عملیات ها كه در حال برگشت به موقعیت خودشان بود، با نیروهای دشمن مواجه می شود و این در حالی بوده است كه آن شهید قهرمان اسلحه ای هم در اختیار نداشته است، ولی ناگهان متوجه شیئی می شود و آن را بر می دارد و به عربی می گوید: "قف" یعنی "ایست" آنها از ترس و وحشت تسلیم او می شوند و مرحمت در تاریكی شب آنها را به مقر می آورد.
افسر عراقی دستگیر شده به فرمانده ایرانی می گوید: "می خواهم از شما یك سوال بپرسم. من خودم در چند كشور دوره چریكی دیده ام ولی تابحال اسلحه ای كه سرباز شما بدست داشت را ندیده ام" نگو كه مرحمت كه به دستشویی رفته بود و اسلحه هم نبرده بود، متوجه اگزوز لودر می شود كه به زمین افتاده و آن را بر می دارد و عراقیها هم از خوفی كه خداوند بر دل آنها گذاشته بود، آن را اسلحه ای پیشرفته می بینند و مرحمت برای اینكه نیروهای دشمن را خوار و ذلیل نشان بدهد، به جای اینكه اگزوز را بیاورد آفتابه را می آورد و می گوید "من با این اسلحه شما را اسیر گرفته ام" این حرف باعث انفجار خنده در بین رزمندگان اسلام و باعث شرمساری نیروهای عراقی می شود.
مرحمت حدود سه سال در جبهه ها، جنگ كرده بود تا اینكه 21 اسفند 1363 در عملیات بدر در جزایر جنوب به درجه رفیع شهادت كه كمتر از آن حق او نبود نایل می آید.
«مرحمت بالازاده» روز 21 اسفند 1363 در عملیات «بدر» در جزیره مجنون شهید شد؛ در عملیاتی که شهید «مهدی باکری» هم در آن به آسمان پرگشود.
برای شادی روح و علو درجاتش فاتحه ای نثار کنیم...
🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇
@ravianerohani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨﷽✨ا
🌼 📽کلیپ بسیار زیبا در مورد بزرگ مرد کوچک دفاع مقدس
#شهيد_مرحمت_بالازاده
#دانش_آموز
#روایتگری_شهدا
#سالروز_شهادت
🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇
@ravianerohani
🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊
وصیتنامه شهید مرحمت بالازاده؛
🌹 به نام خداوند بخشنده مهربان🌹
از اینجا وصیت نامه ام را شروع می کنم، باسلام بیکران به پیشگاه منجی عالم بشریت حضرت مهدی(عج) و با سلام بیکران به رهبر مستضعفان، ابراهیم زمان ، خمینی بت شکن و با سلام بیکران به مردم ایثارگر و شهید پرور ایران، که همچون امام حسین(ع) و لیلا، پسرشان را به دین اسلام قربانی می دهند.
آری ای ملت غیور شهید پرور ایران! درود برشما! درود بر شما که همیشه در مقابل کفر ایستاده اید و می ایستید تا آخرین قطره خونتان.
درود برشما ای ملت ایران! ای مشعل داران امام حسین(ع)! تا آخرین قطره خونتان از این انقلاب و از رهبر این انقلاب خوب محافظت کنید تا که این انقلاب اسلامی را به نحو احسن به منجی عالم بشریت تحویل بدهید.
و ای پدر و مادر عزیزم! اگر این پسرتان در راه اسلام به شهادت برسد افتخار کنید که شما هم از خانواده شهدا برشمرده می شوید.
ای پدر و مادر عزیزم! از شما تقاضایی دارم، اگر من شهید بشوم گریه نکنید اگر گریه بکنید به شهدای کربلا و شهدای کربلای ایران گریه بکنید تا چشم منافقان کور بشود و بفهمند که ما برای چه می جنگیم حالا معلوم است که راه تنها یک راه است که آن راه هم راه اسلام و قرآن است و آخر وصیت می کنم راه شهیدان را ادامه بدهید و اسلحه شان را نگذارید در زمین بماند.
و مادرم و پدرم چنانچه من می دانم لیاقت شهادت را ندارم ولی اگر خداوند بخواهد که شهید بشوم مرا حلال کنید و من هم شهادت را جز سعادت نمی دانم یعنی هرکس که شهید می شود خوش بحالش که باشهدا همنشین می شود و از تمام همسایه ها و از هم روستایی هایمان می خواهم که اگر از من سخن بدی شنیده اید و کارهای بدی دیده اید حلال بکنید و برادرانم اسلحه ام را نگذارند در جا بماند و خواهرانم با حجاب با دشمنان جنگ کنند خدایا تورا قسم می دهم که اگر گناهانم را نبخشی از این دنیا به آن دنیا نبر.
خدایا خدایا تورا قسم می دهم به من توفیق سربازی امام زمان(عج) و نائب بر حق او خمینی بت شکن را قرار دهی تا در راه آنها اگر هزاران جان داشته باشم قربانی بدهم.
📚کتاب تا کربلا ، صفحه 16
🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇
@ravianerohani
#سالروز_شهادت
#شهید_سعید_طوقانی
💠نـام پـدر :علی اکبر
🎂تولـــــد:۱۳۴۸/۰۱/۱۲(تهران)
🕊شهادت:۶۳/۱۲/۲۲
🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇
@ravianerohani
🌹#شهیـد_نوجوان سعیـد طوقانے🌹
#پهلـــــوان_ڪـوچـک_ڪــشور
💠 #شهید_سعید_طوقانی علاقہ زیادے بہ ورزش باستانے داشت . علاقہ وافر او بہ ورزش در حدے بود ڪہ در «سن ۶ سالگے» موفق بہ کسب بازوبند پهلوانے شد و «پهلوان ڪوچولوے ڪشور» لقب گرفت . او در عرض ۳ دقیقہ مےتوانست ۳۰۰ بار بہ دور خود بچرخد . در سال ۵۸ یعنی «۱۰ سالگے » طے حڪمے سرپرست نوجوانان باستانے ڪار ڪشور شد .
سعید اولین بار در سن ۱۱ سالگے با دستڪارے شناسنامہ اش بہ جبهہ رفت .
💠 صفوف رزمندگان در شرق دجلہ در حال حرڪت بودند ... سعید مسئولیت خود را در عملیات بہ عنوان پیڪ و پیامرسان فرمانده انجام میداد ڪہ ناگهان دوستانش متوجہ شدند سعید از ستون نیروها جدا شده ...
فرمانده گروهان به سمت او دوید و آرام گفت : سعید ! سعید ! چے شده ؟ سعید فقط سرش را به طرف بالا تڪان داد ڪہ مثلا مسئلہ خاصے نیست ...
خوب ڪہ از نیروها فاصلہ گرفت زانو زد و با صورت روی زمین افتاد ! فرمانده به او نزدیڪـ شد و سریع دست انداخت روے شانہ ے سعید و رویش را برگرداند .
الله اڪبر ! الله اڪبر ! اصابت گلولہ ے دوشڪا به شڪم سعید باعث شده بود روده هایش بیرون بریزد ...
اما سعید با دست جلوی آن را گرفتہ بود تا نیرو ها متوجہ نشوند چون میدانست ڪہ بچہ ها خیلے دوستش دارند و شهادت او شاید روحیہ ے آنها را ضعیف ڪند و عاملے در تأخیر آنها براے عملیات باشد ...
💠 شهید در گوشہ اے از خاطراتش نوشتہ بود . عهد ڪرده ام با حضرت زهرا ڪہ ببینم ایشان چہ ڪشیده اند . تیرے ڪہ بہ پهلو و شڪم او اصابت ڪرد باعث شد مثل مادر غریبش مظلومانہ بہ شهادت برسد . جسم مطهر شهید بعد از ۱۰ سال بہ ڪشور بازگشت .
🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇
@ravianerohani
پهلوانان هرگز نمی میرند
پهلوانان شهید گردان میثم
#شهدای_عملیات_بدر
🌹شهید #عباس_دائم_الحضور
شهادت : عملیات بدر
🌹شهید #محمدرضا_پند
شهادت : عملیات بدر
🌹شهید #سعید_طوقانی ۲۲ اسفند #سالروز_شهادت
شهادت : عملیات بدر
هر سه شهید در اسفند سال ۶۳
به مقام والای شهادت رسیدند
خوش به سعادتشان
هدیه به ارواح مطهر همه شهدا صلوات
الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ و عَجِّلْ فَرَجَهُمْ وَالْعَنْ أعْداءَهُم أجْمَعِین
#روحمان_با_یادشان_شاد
🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇
@ravianerohani
#وصیتنامه
بسمالله الرحمنالرحیم
با درود و سلام بر انبیا و اولیا معصومین علیهالسلام خصوصاً چهاردهمین ولی مطلق و معصوم بر حق منجی عالم بشریت حجتابنالحسن العسکری (عج) و نائب عزیز آن بزرگوار ابراهیم زمان و بت شکن عصر روحی له الفدا و صلوات و رحمت بر روح پر فتوح شهدای بخون غلطیده که به رفیق اعلی پیوستند و از غیر حق گسستند و لایق مرزوق شدن عندالرب گردیدند و طلب شفای عاجل جانبازان اسلام از کسی که اسم او شفای قلوب و عابدان است و استدعای صبر جمیل و اجر جزیل بر بازماندگان شهدا و جانبازان که چشم و چراغ این ملتند.
خدمت پدر و مادر عزيز و بزرگوارم كه بر من حقوق و منتهاى بىشمار دارد سلام صميمانه مىرسانم و اميدوارم از خطايا و لغزشهاى بنده درگذرند و همانگونه كه خانواده شهدا بر فقدان پسرانشان و برادرم صبر و شكيبائى نمودند بر شهادت من كه همچون آنها دوست دارم كه پيرو سالار شهيدان و سرور آزادگان حسين بن على (ع) باشم و انشاءا... به اين آرزويم كه ادامه خط برادران عزيزم بود و رضاى خدا و امام زمان (عج) و امام امت در آن است برسم و نيز صبورو بردبار باشيد و خوشحال باشيد كه امانتى كه خدا به شما داده بود به خوبى بازگردانديد و انشاءا... بتوانيم سبب افتخار و شفاعت شما در آخرت كه خانه اصلى و حقيقى است باشيم و از شما و همه مىخواهم كه شديدا مقلد و متعبد امام امت باشيد و دوستى و دشمنى و حب و بغض و همه اعمالتان را بر محور امام امت و سخنان و رفتار و كردار او قرار دهيد و در فتنهها و گير و دارها تمسك به اين حبل متين و نماينده صراط مستقيم كه شما را بيشتر از خودتان دوست دارد و اختيارتان را بيشتر از خودتان دارد نمائيد تا از بلاها و آزمايشات سرافراز و با رضاى حق بيرون آئيد و كارى نكنيد كه لياقت ياورى امام زمان را از دست بدهيد تا مىتوانيد مراقب و محاسب اعمال و احوال خودتان باشيد و خود را در محضر خدا حس كنيد كه اگر شما او را نمىبينيد او شما را ميبنيد و رئوف و رحيم و قادر و قهار است و حلم و صبردرراه او شما را جرى دهدو ظالم و جهول نكند .
هر كه باشد ز حال ما پرسان همه را يك به يك سلام ما برسان
خدايا ، خدايا تا انقلاب مهدى (عج) خمينى را نگهدار والسلام عليكم و رحمة ا... و بركاته
سعيد طوقانى 14/4/63 ساعت 30:12
ساعت:سه بعد از ظهر
مكان:دانشگاه اسلام و ايران (جبهه)
🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇
@ravianerohani
#همکلاسی_آسمانی
پهلوان شهید سعید طوقانی
در تهران با موتور را می افتادم دم خانه ی آنهایی که با هم منطقه بودیم. از همه بیشتر به دم خانه «سعید طوقانی» می رفتم؛ آن شب با سیامک رفتم دم خانه شان. برادرش از پشت اف اف گفت که سعید در مغازه کفش سازی آن طرف خیابان است. تعجب کردم. کمی آن طرف تر از رو به روی خانه شان، چراغ مغازه ای روشن بود. از پشت پنجره که نگاه کردم، سعید را دیدم که با آن جثه کوچک، نشسته پشت میزی کوچک و کف کفش های ورزشی را می چسباند. من را که دید ، خنده ای کرد و سریع از مغازه خارج شد.پیش بندی چرمی جلویش بسته بود و بوی تند چسب می داد. وقتی تعجبم را دید، آن هم در ساعت ۷ که هنوز مشغول کار بود، با دست به شانه ام زد و گفت: چیزی نیست داش حمید… شغله دیگه… وایسا الان می آم.
دست هایش را شست و پس از خداحافظی با صاحب کار و بقیه کارگران آمد تا به خانه شان برویم.
همان اول که نشستیم، به سعید گفتم عکس های قدیمیش را بیاورد تا سیامک ببیند. او هنوز باور نمی کرد این همان سعید طوقانی زمان شاه باشد. یکی دو تا آلبوم درب و داغان و چندتایی هم پاکت و کیسه آورد که داخل شان پر بود از عکس های رنگی و سیاه وسفید در اندازه های مختلف، سیامک دهانش از تعجب باز مانده بود. هی به عکس ها نگاه می کرد و نگاهی از تعجب به سعید می انداخت. به تصاویر خانواده پهلوی که رسید سعید با ناراحتی گفت: می خوام همه ی این عکسا رو با این آشغالا بسوزونم . حالم ازشون به هم می خوره.
با تعجب گفتم: یعنی چی؟ مگه اینا چشونه؟
- می خوام همه ی عکس های گذشته ام رو آتیش بزنم جز دوتا عکس که همه عشقمه.
دو تا عکس سیاه و سفید در اندازه درشت از لای عکس ها درآورد و نشان داد. جمعی از ورزشکاران بودند که در روزهای اول پیروزی انقلاب اسلامی، به دیدن امام خمینی رفته بودند. سعید هم با آن جثه ی کوچولو، دوزانو جلوی امام نشسته بود .
راوی: حمید داودآبادی
🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇
@ravianerohani
#معرفی_کتاب_شهدایی
📗پهلوان سعیـــــد
🔸زندگینامهوخاطراتیازشهید سعید طوقانی
🔹بهروایت:حمید داودآبادی
🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇
@ravianerohani
#لوح| #دستخط:
«خاک پای همهی شهدا و آرزومند مقام آنها، سیدعلی خامنهای»
بیست و دوم اسفند ماه، سالروز فرمان حضرت امام مبنی بر تشکیل بنیاد شهید انقلاب اسلامی و #روز_شهید_گرامی_باد🌷
🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇
@ravianerohani
#سالروز_شهادت
🌷نــام و نام خانوادگی : حسین ثامنی
🌷نـام پـدر : لطیف
🌷تـاریخ تـولـد : ۱۳۴۳/۰۱/۰۱
🌷مـحل تـولـد : تهران
💠جـزئیات شـهادت
🌷تـاریخ شـهادت : ۱۳۶۵/۱۲/۲۲
🌷مـحل شـهادت : شلمچه
🌷عـملیـات : کربلای۵
#فرازی_ازوصیتنامه #شهید_حسین_ثامنی
ای مسئولین توجه داشته باشید امروز مسئولیت حفاظت از خون شهیدان در درجه اول به عهده شماست مبادا بین صحبت و رفتارتان با این ملت شهیدپرور با مقامات بالاتر فرق كند. خود را عاقل و متعهد و حافظ اسلام و دیگران را بدخواه و جاهل ندانید، در خود بیشتر دقت كنید، مبادا جلوی خدمت مخلصان را بگیرید.
دقت كنید با نیروهای مخلص بسیج جزء با منطق و دلیل به هیچ زبان دیگر سخن نگوئید.
شرمنده دوستان شهیدم و درگه حق تعالی.
🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇
@ravianerohani