#انگیزشی😍
🦋اصلا زندگی بالا پایین نداشته باشه و روزای بد❌ نباشه که نمیتونی بگی وای امروز چقدر خوش گذشت❗️
🦋اصلا آدمای بد نیان تو زندگیت که نمیتونی مشتاق آدم خوبا بشی☺️
🌱هوا آلوده نباشه صد سال نمیتونی
بگی چقدر هوا امروز خوب و عالیه❗️
میدونی چی میخوام بگم❓
👌سیاهیها نباشن سفیدیها
معلوم نمیشن رفیق...🌸
👈از روزگار و خدا بابتِ سیاهیها گله نکن‼️
👌همونان که باعث میشن قشنگیایِ زندگی به چِشمت بیان،🌸
🦋فکرتو مشغولِ اونا نکن❗️
چشاتو ببند و فقط و فقط به سفیدیها و قشنگیایِ زندگی فکر کن و خدا رو شکر کن...🤲
#خدایا_شکرت ❤️
#انگیزشی
@rkhanjani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کلیپ_تصویری
✍️موضوع: سعدی و پدرش
@rkhanjani
نسیم فقاهت و توحید
✍️ #تنها_میان_داعش #قسمت_بیست_و_هشتم 💠 شنیدن همین جمله کافی بود تا کاسه دلم ترک بردارد و از رفتن ح
✍️ #تنها_میان_داعش
#قسمت_بیست_و_نهم
💠 در تمام این مدت منتظر #شهادتش بودم و حالا خطش روشن بود که #عطش چشیدن صدایش آتشم میزد.
باطری نیمه بود و نباید این فرصت را از دست میدادم که پیامی فرستادم :«حیدر! تو رو خدا جواب بده!» پیام رفت و دلم از خیال پاسخ #عاشقانه حیدر از حال رفت.
💠 صبر کردن برایم سخت شده بود و نمیتوانستم در #انتظار پاسخ پیام بمانم که دوباره تماس گرفتم. مقابل چشمانم درصد باطری کمتر میشد و این جان من بود که تمام میشد و با هر نفس به #خدا التماس میکردم امیدم را از من نگیرد.
یک دستم به تمنا گوشی را کنار صورتم نگه داشته بود، با دست دیگرم لباس عروسم را کنار زدم و چوب لباسی بعدی با کت و شلوار مشکی دامادی حیدر در چشمم نشست.
💠 یکبار برای امتحان پوشیده و هنوز عطرش به یادگار مانده بود که دوباره مست محبتش شدم. بوق آزاد در گوشم، انتظار احساس حیدر و اشتیاق #عشقش که بیاختیار صورتم را سمت لباسش کشید.
سرم را در آغوش کتش تکیه دادم و از حسرت حضورش، دامن #صبوریام آتش گرفت که گوشی را روی زمین انداختم، با هر دو دست کتش را کشیدم و خودم را در آغوش جای خالیاش رها کردم تا ضجههای بیکسیام را کسی نشنود.
💠 دیگر تب و تشنگی از یادم رفته و پنهان از چشم همه، از هر آنچه بر دلم سنگینی میکرد به خدا شکایت میکردم؛ از #شهادت پدر و مادر جوانم به دست #بعثیها تا عباس و عمو که مظلومانه در برابر چشمانم پَرپَر شدند، از یوسف و حلیه که از حالشان بیخبر بودم و از همه سختتر این برزخ بیخبری از عشقم!
قبل از خبر #اسارت، خطش خاموش شد و حالا نمیدانستم چرا پاسخ دل بیقرارم را نمیدهد. در عوض #داعش خوب جواب جان به لب رسیده ما را میداد و برایمان سنگ تمام میگذاشت که نیمهشب با طوفان توپ و خمپاره به جانمان افتاد.
💠 اگر قرار بود این خمپارهها جانم را بگیرد، دوست داشتم قبل از مردن نغمه #عشقم را بشنوم که پنهان از چشم بقیه در اتاق با حیدر تماس گرفتم، اما قسمت نبود این قلب غمزده قرار بگیرد.
دیگر این صدای بوق داشت جانم را میگرفت و سقوط #خمپارهای نفسم را خفه کرد. دیوار اتاق بهشدت لرزید، طوریکه شکاف خورد و روی سر و صورتم خاک و گچ پاشید.
💠 با سر زانو وحشتزده از دیوار فاصله میگرفتم و زنعمو نگران حالم خودش را به اتاق رساند. ظاهراً خمپارهای خانه همسایه را با خاک یکی کرده و این فقط گرد و غبارش بود که خانه ما را پُر کرد.
نالهای از حیاط کناری شنیده میشد، زنعمو پابرهنه از اتاق بیرون دوید تا کمکشان کند و من تا خواستم بلند شوم صدای پیامک گوشی دلم را به زمین کوبید.
💠 نگاهم پیش از دستم به سمت گوشی کشیده شد، قلبم به انتظار خبری از #تپش افتاد و با چشمان پریشانم دیدم حیدر پیامی فرستاده است.
نبض نفسهایم به تندی میزد و دستانم طوری میلرزید که باز کردن پیامش جانم را گرفت و او تنها یک جمله نوشته بود :«نرجس نمیتونم جواب بدم.»
💠 نه فقط دست و دلم که نگاهم میلرزید و هنوز گیج پیامش بودم که پیامی دیگر رسید :«میتونی کمکم کنی نرجس؟»
ناله همسایه و همهمه مردم گوشم را کر کرده و باورم نمیشد حیدر هنوز نفس میکشد و حالا از من کمک میخواهد که با همه احساس پریشانیام به سمتش پَر کشیدم :«جانم؟»
💠 حدود هشتاد روز بود نگاه #عاشقش را ندیده بودم، چهل شب بیشتر میشد که لحن گرمش را نشنیده بودم و اشتیاقم برای چشیدن این فرصت #عاشقانه در یک جمله جا نمیشد که با کلماتم به نفس نفس افتادم :«حیدر حالت خوبه؟ کجایی؟ چرا تلفن رو جواب نمیدی؟»
انگشتانم برای نوشتن روی گوشی میدوید و چشمانم از شدت اشتیاق طوری میبارید که نگاهم از آب پُر شده و به سختی میدیدم.
💠 دیگر همه رنجها فراموشم شده و فقط میخواستم با همه هستیام به فدای حیدر شوم که پیام داد :«من خودم رو تا نزدیک #آمرلی رسوندم، ولی دیگه نمیتونم!»
نگاهم تا آخر پیامش نرسیده، دلم برای رفتن سینه سپر کرد و او بلافاصله نوشت :«نرجس! من فقط به تو اعتماد دارم! #داعش خیلیها رو خریده.»
💠 پیامش دلم را خالی کرد و جان حیدرم در میان بود که مردانه پاسخ دادم :«من میام حیدر! فقط بگو کجایی؟» که صدای زهرا دلم را از هوای حیدر بیرون کشید :«یه ساعت تا #نماز مونده، نمیخوابی؟»
نمیخواستم نگرانشان کنم که گوشی را میان مشتم پنهان کردم، با پشت دستم اشکم را پاک کردم و پیش از آنکه حرفی بزنم دوباره گوشی در دستم لرزید.
💠 دلم پیش اضطرار حیدر بود، باید زودتر پیامش را میخواندم و زهرا تازه میخواست درددل کند که به در تکیه زد و #مظلومانه زمزمه کرد :«امّ جعفر و بچهاش #شهید شدن!»...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
🌸 @rkhanjani
✅پرسش:
پسري دارم 18ساله که با دختري تو تلگرام اشنا شده و خيلي رو دختر از نظر ايمان و حجاب اثر گذاشته ومنو ومادر دختر خانوم که متوجه ارتباطشون شديم با هم در ارتبا طيم و قرار شده وقتي درسشون رو تموم کردن و پسرم از دانشگاه قبول شد بريم خواستگاري و اينها به هيچ وجه تو بيرون همديگه رو نمببينن و اجازه داديم هر روز يک ساعت تلفني باهم حرف برنن و الان تقريبا 6 ماه ميگذره و ميخوان در کنار دو مادر همديگه رو ببينن خواستم بببنم تکليف چيست ايا درست تصميم گرفتبم با نه
🌺پاسخ:
اين كه شما و مادر دختر از اين ارتباط آگاه هستيد بسيار خوب است ولي در كنار اين امر حتما لازم است نكات زير را در عمل و نظر مراعت كنيد:
️⃣ ازدواج موفق متكي به تناسب هاي مختلف در ابعاد اعتقادي، اخلاقي، صفات شخصيتي، اقتصادي، فرهنگي، خانوادگي، سني، و.... است. بنابراين شناخت عميق بسيار مهم است.
️⃣ شناخت عميق با روابط كلامي و غيركلامي، به صورت حضوري و غيرحضوري پديد مي آيد. گفتگوهاي دو نفره و خانوادگي در فواصل مختلف، تحقيقات متعدد از كانال هاي مختلف(همسايه، دوستان، همكلاسي ها، معتمدان، معرف ها و..) براي شناخت عميق لازم است. روابط تلفني بخش كوچكي از مراحل شناخت است.
️⃣ مراحل شناخت مكمل هم هستند نبايد گفتگوهاي تلفني به صورت طولاني مقدم شود چون در روابط تلفني قدرت تخيل فعال است و دسترسي به زبان بدن و راه هاي شناخت ديگر بسته است. اين امر مي توانند سبب دلبستگي و وابستگي شود طوري كه اگر فردا به هر دليل منطقي و واقع بينانه، خانواده ها يا مشاور ازدواج اين ازدواج را تأييد نكردند، آنها نمي توانند بپذيرند.
️⃣ رفتارهاي ديني مانند حجاب و نماز، ريشه در باورهاي عميق ديني دارد، در مشاوره هاي بسياري مي بينيم كه زوج ها براي رسيدن به همديگر قول مي دهند كه در رفتارهاي ديني مثل همديگر شوند و يا از روي احساسات، از نظر اعتقادي همرنگ ديگري مي شوند، ولي بعد كه وارد زندگي شدند آن رفتارها را در اختلافات و مشاجره ها ترك مي كنند. چرا كه بر اساس باور عميق و تمرين شكل نگرفته و صرف خوشايند ديگري بوده است.
️⃣ لازم است پدران نيز از اين امر زودتر مطلع شوند تا اگر نظري دارند بيان كنند. چون ممكن است بعد از آگاهي آنها با اين وصلت مخالفت كنند. ديدار حضوري و رسمي براي شناخت عميق تر شروع شود.
️⃣ براي ازدواج بايد لوازم منطقي آن را در نظر گرفت. تصور كنيد فرزند شما دانشگاه قبول شد آيا مي تواند هزينه هاي زندگي را بدهد؟ مسكن دارد؟ شما چه قدر مي توانيد او را در زمان تحصيل و سربازي حمايت مالي كنيد. چون دوره عقد وقتي به حدود يك ماه مي رسد خسته كننده مي شود و آفاتي خواهد داشت.
️⃣ لازم است از مطالعه و مشاور ازدواج حضوري بعد از گفتگوها و ديدارها و تحقيقات، و رسيدن به توافق در كليات و تناسب كلي كمك بگيريد.
🌺
☘🌺@rkhanjani
🌺☘🌺
💠 نظافت و آراستگی:
حساسیتهایی که در همهی انسانها چه مرد و چه زن وجود داره، حساسیت نسبت به نظافته. رعایت نظافت ظاهری از شرایط دینداری و اخلاق انبیاست و به قدری اهمیت داره که حتی فرشتگان هم نسبت به رعایتش از طرف انسانها حساس هستند. توی معارف دینی نظافت از ابعاد مختلفی بررسی شده و به همهی این ابعاد هم توصیه شده که در ادامه بررسیشون میکنیم.
1⃣. نظافت تن: بدبو بودن بدن موجب بیمیلی همسر، توی نشست و برخاست با انسان میشه، به همین دلیل شستشوی بدن برای از بین بردن بوی نامطبوعی که حاصل عرق کردن اندام انسانه، تأثیر به سزایی توی تمایل زن و شوهر نسبت به همدیگه داره.
یکی از مصادیق نظافت بدن، زدودن موهای زائد هست. این کار علاوه بر اینکه بوی نامطلوب بدن رو از بین میبره، از اعمال مستحبیه که خداوند نسبت بهش دستور صریح داده و توی روايات ما تأکید فراوانی بهش شده. توی سیرهی بزرگان دین ما آمده که گاهی این بزرگواران فقط برای زدودن موهای زائد به حمام میرفتند.
2⃣. نظافت لباس: پاکیزگی لباس هم مثل تمیز بودن تن توی روابط زن و شوهر مؤثره. در صدرِ اسلام کسانی که به نظافت لباس خود اهمیت نمیدادن مورد سرزنش رسول خدا(ص) قرار میگرفتند. نظافت لباس علاوه بر تأثیری که روی روابط ما با همسرمون داره موجب شادابی روح هم میشه.
3⃣. نظافت دهان و دندان: مسواک زدن از اخلاق انبیا بوده و ارزش اعمال عبادی انسان را چند برابر میکنه این کار به اندازهای اهمیت داره که در حد یک امر واجب بهش توصیه شده. بوی بدی که از دهان بخاطر تنبلی توی زدن مسواک به مشام میرسه، توی ارتباط صمیمانهی بین زن و شوهر تأثیر منفی میگذاره؛ پس لازمه تلاش لازم رو توی این زمینه انجام بدیم تا همسرمون با تمایل هرچه بیشتری با ما ارتباط برقرار کرده و از این ارتباط لذت ببره.
4⃣. نظافت خونه: ظاهر خانه در نشاط و شادابی روحیه بسیار مؤثره. خانه کثیف و درهم ریخته آدمو کسل میکنه. پاک کردن در و دیوار خونه از تارهای عنکبوت و... این تاکیدات نشان از اوج اهمیت این مسئله توی نگاه دینی داره.
#سبک_زندگی_اسلامی
💞 @rkhanjani
#معرفی_کتاب📚
📔عنوان: قصه های حنانه
✍نویسنده: علی باباخانی
📑ناشر: به نشر(انتشارات آستان قدس رضوی)
مجموعه ۱۱ جلدی «قصه های حنانه» داستان هایی کوتاه برای دختر بچه هاست که با مضامین مذهبی، حجاب و... همراه شده است.🌼
علی باباخانی، نویسنده ی این مجموعه، داستان هایی درباره ی دختری به نام حنانه را روایت می کند.🌼
برای مثال: در یکی از داستان ها، حنانه که می خواهد برای مراسم جشن تکلیف مدرسه با موضوع حجاب، روزنامه دیواری درست کند، چیز زیادی در این باره نمی داند و به سراغ کمک گرفتن از دیگران می رود...
عناوین برخی از جلدها:👇
🌸بوی گل🌸
🌸عروسک موطلایی🌸
🌸روزنامه دیواری🌸
🌸حنانه گزارشگر می شود🌸
🌸هدیه جشن تکلیف🌸
🌸مامان گل🌸و...
هر یک از کتاب های مجموعه «قصه های حنانه»، در قالب 12صفحه مصور رنگی برای گروه سنی «ب»(یعنی پیش از دبستان و سال های ابتدای دبستان)چاپ شده است.🌼
[مناسب برای هدیه ی جشن تکلیف😃🌸]
جهت سفارش کتاب:
☘ @sefaresh_ketab ☘
(معرفی کانال فروش کتاب از سوی ما صرفا پیشنهاد بوده و اعتبارسنجی آن با خود شخص است)
@rkhanjani
هدایت شده از مکتب امام
زرد است که لبریز حقایق شده است💛
تلخ است که با درد موافق شده است
شاعر نشدی وگرنه میفهمیدی...
پاییز بهاری است که عاشق شده است ...🍂
مٌنْجِی عالــ🌸ــم
چه خوب میشود
با آمدنت این پاییز را بهار کنی 🍁
آقای قلبم ...♥️
#دلتنگ_بیادِ_امامِ_زمان🤲
———🌻⃟————
@rkhanjani
🔸🔶 ما وَدَّعَکَ رَبُّکَ
آیه3 سوره ضحی
💠 ترجمه: که پروردگارت تو را ترک(رها) نکرده
———🌻⃟————
@rkhanjani
،#تلنگر👌
خود را وادار کنید تا در یک محدودهی زمانی مشخص، ابدا حرفی نزنید.
مثلا در جر و بحثهای دیگران دخالت نکنید
و یا تا زمانی که نظری از شما نپرسيدهاند، پاسخی ندهید.
در هنگام قضاوت و داوری در مورد ديگران، لحظهای درنگ کنید و با خود بگویید: "آیا من جای طرف مقابل هستم که در مورد او اظهار نظر میکنم"؟
در مقابل افراد عصبانی و خشمگین، چند دقیقهای درنگ کنید تا آنان آرام شوند.
آیا میتوانید از حالا به بعد، به این موارد آگاه بوده و آنها را در زندگی اجرا کنید؟
قطعا میتوانید. چون انسان قادر به انجام همهی امور است.
💞 @rkhanjani
💐💐🌸🌸💐💐🌸🌸
🌸🌸💐💐🌸🌸
💐💐🌸🌸
🌸🌸
#جوان
#هدف_گذاری
✳️مهم ترین هدف در زندگی1️⃣:
🔱روزی سه سوال در ذهن پادشاهی نقش بست. پادشاه برای اطرافیان خود این سه سوال را مطرح کرد و از آنان خواست تا به این سه سوال پاسخ دهند.
🔱سه سوال پادشاه این بود :
1️⃣مهم ترین زمان چه زمانی است؟
2️⃣مهم ترین موضوع در زندگی انسان چیست؟
3️⃣مهم ترین کار در زندگی انسان چیست؟
‼️اطرافیان پادشاه هر کدام به اندازه فهم خود شروع به جواب دادن به سه سوال پادشاه کردند اما هیچ کدام از آن جواب ها نتوانستند پادشاه را قانع کنند.
یکی از مشاوران پادشاه که دید هیچ کدام از این جواب ها نمی تواند او را قانع کند، نزدیک پادشاه شد و گفت من زاهدی را می شناسم که می تواند به صورت کامل به سوالات شما پاسخ دهد.
او در یکی از روستاهای دور افتاده کشور زندگی می کند. پادشاه به او گفت چنانچه توانایی پاسخ دادن به سوالات من را داشته باشد، رنج سفر را به جان می خرم. مشاور گفت به طور حتم مطمئن هستم که می تواند به سوالات شما جواب دهد. پادشاه آماده سفر دور و درازی شد تا جواب سوالات خود را پیدا کند.
💢پادشاه پس از روزها مسافرت کردن به روستای مورد نظر رسید و از مردم آن روستا، نشان از زاهد پرسید و به سراغ او رفت. پادشاه به نزدیکی زاهد رفت و گفت : من سه سوال از تو دارم. زاهد با مهربانی به او گفت بپرس. سوال اول من این است که مهم ترین زمان چه زمانی است؟ مهم ترین موضوع در زندگی انسان چیست؟ مهم ترین کار در زندگی انسان چیست؟
🔆زاهد بدون هیچ تاملی گفت :
1️⃣مهم ترین زمان، همین الان است.
2️⃣مهم ترین موضوع در زندگی انسان خداوند است.
3️⃣مهم ترین کار در زندگی انجام دستورات خداوند است.
📚(برداشتی کاملا آزاد از داستان سه پرسش تولستوی، کتاب تمشک)
🛑آری برای پیدا کردن هدف در زندگی کافی است قدر لحظات زندگی را بدانیم و در مسیر زندگی از راهی که خداوند برای ما ترسیم کرده است، خارج نشویم.
💢پس می توان گفت:
فرمول زندگی هدفمند، استفاده درست از تمام لحظات زندگی، در راستای دستورات خداوند متعال می باشد. از این به بعد با تمام وجود سعی کنید تا در تمام لحظات زندگی با انجام دستورات الهی، خدا را در زندگی خود احساس کنید.
╭═🌼⊰🌺⭐️🌺⊱🌸═╮
@rkhanjani
╰═🌸⊰🌺⭐️🌺⊱🌼═╯
🔰الگوبرداریازدواجازحضرتمعصومه سلاماللهعلیها
🔹درسته که ائمه همه برای ما الگو هستن ولی شرایط اونا و اوضاع زمانشون در رفتار و سبک زندگیشون رو باید مدنظر داشته باشیم
🔹خیلی از دخترها که از ازدواج طفره میرن میگن خب #حضرت_معصومه هم هیچوقت #ازدواج نکرد و دینش رو نگه داشت؛ حتما نباید که برای حفظ از #گناه ازدواج کرد‼️
✅میخوام بگم اولا تو جامعهی ایشون همکفو حضرت وجود نداشت،بعدم استثناها کلیت رو زیر سوال نمی بره؛ همه چهارده معصوم ازدواج کردن وسیره اولیا ومؤمنان در پیروی از سنت حسنه ازدواج هست.
🔸ثانیا به دلایل دشمنی حاکم وقت هارون الرشید با حضرت کاظم کمتر کسی جرٵت میکرد به خانه حضرت ، رفت وآمد کنه چه برسه که بخواد داماد حضرت بشه وبه این خاطر هفت دختر #امام_کاظم مجرد موندن👌
🔸ثالثا شما کجا دختری به #تقوا و #علم حضرت معصومه پیدا می کنین که بخوایید با این همه تبلیغات #شهوت انگیز از فضای حقیقی و مجازی دینتون رو حفظ کنید⁉️
🔹دلایل زیاد دیگری رو هم از جمله ثبات شخصیت و اخلاق، اجتماعی شدن بالارفتن آستانه تحمل در مشکلات و تخلیه عاطفی و روانی رو که در آدمای مجرد خیلی به ندرت وجود داره....رو میشه به این موارد اضافه کرد که 👇
اصلا انتخاب مجرد موندن طبق الگوی زندگی حضرت؛ حرف قابل قبولی نیست❌❌❌❌
#سن_ازدواج
🌸 @rkhanjani
✅پرسش:
من مدتي هست با يه دختر از يک شهر ديگه در ارتباطم و فاصله مون زياده . از طريق تلگرام باهم آشنا شديم من اوايل ايشون رو مي خواستم ولي الان کمي نسبت به ايشون سرد شدم اما اين دختر خانم عميقا منو دوست دارد و ميخواد لطفا کمکم کنيد تصميم درست رو بگيرم.
🌺پاسخ:
آشنایی دختر و پسر اگر براساس ضوابط شرعی باشد اشکالی ندارد البته اسلام دوستی مخفیانه دختر و پسر را ولو به بهانه ازدواج نهی می کند چه این که آسیب های جبران ناپذیری را بدنبال دارد بنابراین اگر دختر و پسری همدیگر را می پسندند بهتر آنست که بصورت غیر مستقیم در مورد خانواده همدیگر تحقیق کنند و بعد از آن با اطلاع خانواده با همدیگر صحبت کنند و در صورت تفاهم ازدواج کنند. بسیاری از این ارتباطات دختر و پسر قبل از ازدواج جنبه احساسی دارد و نیازهای جنسی در واقع پشت صحنه است منتها برای اینکه جنبه مثبتی به آن ارتباط بدهند می گویند برای رسیدن به تفاهم برای ازدواج است. لذا توصیه می شود ابتدا خانواده همدیگر را شناسایی کنید بعد از اینکه به این نتیجه رسیدید که خانوده ها از ابعاد مختلف به هم نزدیک هستند و وصلت بین این دو خانواده مناسب است آنگاه از طریق آنچه عرف است و در جامعه ما مرسوم می باشد به خواستگاری رفته و صحبتهای ابتدایی برای تفاهم بیشتر انجام بگیرد زیرا بیشتر اوقات آن صحبت های دختر و پسر موجب می شود قبل از تفاهم علاقه شدید در طرفین به وجود یاید و آنگاه همه چیز را تحت الشعاع قرار دهد و قدرت انتخاب را از آنها بگیرد که معمولاً نیز چنین می شود و بیشتر ازدواج های این چنینی نیز با شکست مواجه می شود.
🌺
☘🌺@rkhanjani
🌺☘🌺
نسیم فقاهت و توحید
✍️ #تنها_میان_داعش #قسمت_بیست_و_نهم 💠 در تمام این مدت منتظر #شهادتش بودم و حالا خطش روشن بود که #ع
✍️ #تنها_میان_داعش
#قسمت_سی_ام
💠 خبر کوتاه بود و خاطره خمپاره دقایقی قبل را دوباره در سرم کوبید. صورت امّ جعفر و کودک شیرخوارش هر لحظه مقابل چشمانم جان میگرفت و یادم نمیرفت عباس تنها چند دقیقه پیش از #شهادتش شیرخشک یوسف را برایش ایثار کرد.
مصیبت #مظلومانه همسایهای که درست کنار ما جان داده بود کاسه دلم را از درد پُر کرد، اما جان حیدر در خطر بود و بیتاب خواندن پیامش بودم که زینب با عجله وارد اتاق شد.
💠 در تاریکی صورتش را نمیدیدم اما صدایش از هیجان خبری که در دلش جا نمیشد، میلرزید و بیمقدمه شروع کرد :«نیروهای مردمی دارن میان سمت آمرلی! میگن #سید_علی_خامنهای گفته آمرلی باید آزاد بشه و #حاج_قاسم دستور شروع عملیات رو داده!»
غم امّ جعفر و شعف این خبر کافی بود تا اشک زهرا جاری شود و زینب رو به من خندید :«بلاخره حیدر هم برمیگرده!» و همین حال حیدر شیشه #شکیباییام را شکسته بود که با نگاهم التماسشان میکردم تنهایم بگذارند.
💠 زهرا متوجه پریشانیام شد، زینب را با خودش برد و من با بیقراری پیام حیدر را خواندم :«پشت زمین ابوصالح، یه خونه سیمانی.»
زمینهای کشاورزی ابوصالح دور از شهر بود و پیام بعدی حیدر امانم نداد :«نرجس! نمیدونم تا صبح زنده میمونم یا نه، فقط خواستم بدونی جنازهام کجاست.» و همین جمله از زندگی سیرم کرد که اشکم پیش از انگشتم روی گوشی چکید و با جملاتم به #فدایش رفتم :«حیدر من دارم میام! بخاطر من تحمل کن!»
💠 تاریکی هوا، تنهایی و ترس توپ و تانک #داعش پای رفتنم را میبست و زندگی حیدر به همین رفتن بسته بود که از جا بلند شدم. یک شیشه آب چاه و چند تکه نان خشک تمام توشهای بود که میتوانستم برای حیدر ببرم.
نباید دل زنعمو و دخترعموها را خالی میکردم، بیسر و صدا شالم را سر کردم و مهیای رفتن شدم که حسی در دلم شکست. در این تاریکی نزدیک سحر با #خائنینی که حیدر خبر حضورشان را در شهر داده بود، به چه کسی میشد اعتماد کنم؟
💠 قدمی را که به سمت در برداشته بودم، پس کشیدم و با ترس و تردیدی که به دلم چنگ انداخته بود، سراغ کمد رفتم. پشت لباس عروسم، سوغات عباس را در جعبهای پنهان کرده بودم و حالا همین #نارنجک میتوانست دست تنهای دلم را بگیرد.
شیشه آب و نان خشک و نارنجک را در ساک کوچک دستیام پنهان کردم و دلم برای دیدار حیدر در قفس سینه جا نمیشد که با نور موبایل از ایوان پایین رفتم.
💠 در گرمای نیمهشب تابستان #آمرلی، تنم از ترس میلرزید و نفس حیدرم به شماره افتاده بود که خودم را به #خدا سپردم و از خلوت خانه دل کندم.
تاریکی شهری که پس از هشتاد روز #جنگ، یک چراغ روشن به ستونهایش نمانده و تلّی از خاک و خاکستر شده بود، دلم را میترساند و فقط از #امام_مجتبی (علیهالسلام) تمنا میکردم به اینهمه تنهاییام رحم کند.
💠 با هر قدم #حسرت حضور عباس و عمو آتشم میزد که دیگر مردی همراهم نبود و باید برای رهایی #عشقم یکتنه از شهر خارج میشدم. هیچکس در سکوت سَحر شهر نبود، حتی صدای گلولهای هم شنیده نمیشد و همین سکوت از هر صدایی ترسناکتر بود.
اگر نیروهای مردمی به نزدیکی آمرلی رسیده بودند، چرا ردّی از درگیری نبود و میترسیدم خبر زینب هم شایعه #جاسوسان داعش باشد.
💠 از شهر که خارج شدم نور اندک موبایل حریف ظلمات محض دشتهای کشاورزی نمیشد که مثل کودکی از ترس به گریه افتادم. ظاهراً به زمین ابوصالح رسیده بودم، اما هر چه نگاه میکردم اثری از خانه سیمانی نبود و تنها سایه سنگین سکوت شب دیده میشد.
وحشت این تاریکی و تنهایی تمام تنم را میلرزاند و دلم میخواست کسی به فریادم برسد که خدا با آرامش آوای #اذان صبح دست دلم را گرفت. در نور موبایل زیر پایم را پاییدم و با قامتی که از غصه زنده ماندن حیدر در این تنهاییِ پُردلهره به لرزه افتاده بود، به #نماز ایستادم.
💠 میترسیدم تا خانه را پیدا کنم حیدر از دستم رفته باشد که نمازم را به سرعت تمام کردم و با #وحشتی که پاپیچم شده بود، دوباره در تاریکی مسیر فرو رفتم.
پارس سگی از دور به گوشم سیلی میزد و دیگر این هیولای وحشت داشت جانم را میگرفت که در تاریک و روشن طلوع آفتاب و هوای مه گرفته صبح، خانه سیمانی را دیدم.
💠 حالا بین من و حیدر تنها همین دیوار سیمانی مانده و #عشقم در حصار همین خانه بود که قدمهایم بیاختیار دوید و با گریه به خدا التماس میکردم هنوز نفسی برایش مانده باشد.
به تمنای دیدار عزیزدلم قدمهای مشتاقم را داخل خانه کشیدم و چشمم دور اتاق پَرپَر میزد که صدایی غریبه قلبم را شکافت :«بلاخره با پای خودت اومدی!»...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
🌸 @rkhanjani