eitaa logo
نسیم فقاهت و توحید
650 دنبال‌کننده
4.8هزار عکس
2.1هزار ویدیو
99 فایل
•┈┈✾🍀﷽🍀✾┈┈• این کانال شامل ؛ 📚 جلسات سخنرانی و تدریس #رضا_خانجانی و همچنین؛ 📤 نشر بیانات متفکران و شخصیتهای طراز اول #انقلاب_اسلامی ارتباط با مدیر @samenolhojajjj
مشاهده در ایتا
دانلود
🔺اولین قدم در سیر سلوک🔺 واجبات را کم و کاست دهد و از و معاصی با تموم پوشد. 🔺در مرتبه بعدی به و بپردازد و از 👈بعد از این های و را از سازد 👈 و حسنه را در خویش در این مرحله 👈هر آنچه او را از میدارد هرچند گزیند و سر پای وجود و همه خود را کند. 👈حتی و و لباس خود را طبق آنچه خدا میپسندد 👈برای انجام این چیزی که نیاز دارد و و توجه و نسبت به خود و و خویش 👈و مهمترینش و توجه به معبود در است. 👈هیچ کاری قصد انجام نداشته باشد. @Khanjanidroos
✅ در روی تابلو : 🔴 جاده است ، مشغول کارند . 🔴 با دنده حرکت نکنید ، دیر رسیدن به بهتر از نرسیدن به است . ✅ سرعت از سرعت نباشد . 🔴 اگر پشتیبان نیستید دشمن را نبندید . ✅ با وارد شوید ، جاده به خون . ╭─┅─🍃🌸🍃─┅─╮ 🆔➯ @khanjanidroos ╰─┅─🍃🌸🍃─┅─╯
👈دیدن امام عصر عج بنا بر و آن حضرت است و اگر بداند شخص پیدا میکند. 🔺رویت ولی عج 👈رويت حضرت در غیبت کبرا به صورت ممکن هست 1⃣ درعالم خواب 2⃣در حال کشف مکاشفه 3⃣درحال بیداری 👈درحال از نظر ونحوه دیدار گونه است. 👈دیدار با ولی عج با عنوان غیر به گونه ای که دیدار کننده هنگام و آن هیچ گونه به شخص حضرت وایشان دراین دیدار فردی تلقی . 👈 وحضرت بنا به مصالحی خود بشناسد که این نوع دیدار العاده است... 👈بفرموده ایت الله بهجت ❌ گناه مهمترین علت از حضرت حجت است.😭 @Khanjanidroos ❌پس شما اول و را درست کنید، 👈 یقینا باید فرامینش را با جان دل پذیرا باشید
نسیم فقاهت و توحید
#رمان_راز_درخت_کاج... 🌲🍃 #قسمت_نهم از بیمارستان عیسی بن مریم خارج شدیم. شب از نیمه گذشته بود. پاک
... 🌲🍃 نفهمیدم که چند دقیقه یا چند ساعت خوابیدم، ولی در خواب احساس درد و سنگینی می کردم. سال 1361بود، اما چه عیدی! زینب راست گفت که عید نداریم. از خواب که بیدار شدم سرم سنگین بود و تیر می کشید. توی هال و پذیرایی قدم می زدم. گلخانه پر از گلدان های گل بود. گلدان هایی که همیشه دیدنشان مرا شاد میکرد و غم دوری بچه هایم که در جبهه بودند، تسکین می داد. اما آن روز گل های گلخانه هم مثل من غمگین و افسرده بودند. وحشت شدن دخترم حادثه ای نبود که فراموش شود. اول، وحشت جنگ و حالا وحشتی بزرگتر از آن. در طی یک سال و نیمی که از جنگ می گذشت، خانواده ی من روی آرامش را به خود ندیده بودند. در به دری و آوارگی از خانه و شهرمان، و مهر که به پیشانی ما خورده بود، از یک طرف، دوری از چهارتا بچه هایم که در جبهه بودند و هر لحظه ممکن بود آنها را از دست بدهم،از طرف دیگر؛ رفت و آمد بابای بچه ها بین ماهشهرو اصفهان و حالا از همه بدتر، گم شدن دخترم که قابل مقایسه با هیچ کدام از آنها نبود. احساس می کردم زینب مرا از پای در آورده است . معنی را فراموش کرده بودم. پیش از با یک حقوق کارگری خوش بودیم همین که هفت تا بچه ام و شوهرم در کنارم بودند و شب ها سرمان جفت سر هم بود، راضی بودم. همه ی خوشبختی من تماشای بزرگ تر شدن بچه هایم بود. لعنت به صدام که خانه ی ما را خراب و آواره مان کرده و باعث و باعث شد که بچه هایم از من دور شوند. روز دوم گم شدن زینب دیگر چاره ای نداشتم، باید به کلانتری میرفتم همراه با مادرم به کلانتری شاهین شهر رفتم و ماجرای گم شدن زینب را اطلاع دادم. آن ها مرا پبش رئیس آگاهی فرستادند. رئیس آگاهی شخصی به نام عرب بود. وقتی همه ی ماجرا را تعریف کردم، آقای عرب چند دقیقه سکوت کرد و بعد طوری که من نکنم گفت: مجبورم موضوعی را به شما بگوییم.با توجه به اینکه همه ی خانواده ی شما اهل جبهه و جنگ هستند و زینب هم دخترمحجبه و فعال است، احتمال اینکه دست در کار باشد وجود دارد. آقای عرب گفت: طی سال گذشته موارد زیادی را داشتیم که شرایط شما را داشتند و هدف قرار گرفتند. .... @rkhanjani