✍اشتباه متشابه!
🔰خداوند متعال در سوره مبارکه توبه، به ماجرای برخی اصحاب غیرانقلابی پیامبر(ص) اشاره می فرماید که علی رغم تأکید پیامبر(ص) برای حضور در میدان جنگ، از ایشان اجازه خواستند تا در جنگ حاضر نشوند. درحالیکه اجازه ندادن پیامبر(ص) به آنان و تخلف احتمالی آنان از این دستور، می توانست ماهیت غیرانقلابی و منافقانه آنان را آشکار سازد، اما ایشان در این مورد به آنان اجازه دادند تا در میدان جهاد حاضر نشوند. و طبیعتاً اینگونه، آنان نیز در برابر انتقادات دیگران نسبت به عدم حضور خود در میدان جنگ، از محکم ترین دلیل که همان اجازه قانونی پیامبر(ص) بود برخوردار بودند! خداوند متعال در پی این واقعه آیاتی نازل فرمود:
🔸«عَفَا اللَّهُ عَنْكَ لِمَ أَذِنْتَ لَهُمْ حَتَّى يَتَبَيَّنَ لَكَ الَّذِينَ صَدَقُوا وَ تَعْلَمَ الْكاذِبِينَ؛ خداوند تو را ببخشد! چرا پيش از آنكه راستگويان و دروغگويان را بشناسى، به آنها اجازه (تخلف از جهاد) دادى؟!» (توبه: 43)
همانگونه که از ظاهر این آیه شریفه پیداست، خداوند متعال، با لحنی عتاب آمیز، پیامبر(ص) را متوجه اشتباهش می نماید. اما امام رضا(ع) در روایتی در ذیل این آیه شریفه می فرمایند:
🔸«هَذَا مِمَّا نَزَلَ بِإِيَّاكِ أَعْنِي وَ اسْمَعِي يَا جَارَةُ خَاطَبَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ بِذَلِكَ نَبِيَّهُ وَ أَرَادَ بِهِ أُمَّتَهُ؛ این آیه شریفه از باب «به در می گویم که دیوار بشنود» نازل شده است. هرچند خداوند پیامبرش را مخاطب قرار داده، ولی در واقع منظورش توبیخ امتش بوده است.» (عيون أخبار الرضا عليه السلام؛ج1؛ ص202)
به عبارت دیگر باید گفت، در این زمینه، پیامبر اکرم(ص) اشتباهی مرتکب نشده بود، بلکه کسانی مرتکب اشتباه شده بودند که ایشان را در محذوریت قرار داده و از پیامبر(ص) #اجازه_تخلف گرفتند. در واقع خداوند با این تعبیر، «سعه صدر» فوق العاده و لطف بیش از اندازه پیامبر(ص) را با لحنی عتاب آمیز تحسین می کند تا اینگونه، دیگرانی را که از پیامبر(ص) اجازه تخلّف گرفتند را مذمّت نماید.
نشانه درستی کار پیامبر(ص) هم این است که خداوند در آیات بعدی، اقدام ایشان در اجازه دادن به آنان را تأیید می فرماید؛ چراکه در صورت حضور آنان در سپاه اسلام، میان مسلمانان شروع به فتنه انگیزی و ایجاد تفرقه می نمودند:
🔸«وَ لَوْ أَرادُوا الْخُرُوجَ لَأَعَدُّوا لَهُ عُدَّةً وَ لكِنْ كَرِهَ اللَّهُ انْبِعاثَهُمْ فَثَبَّطَهُمْ وَ قِيلَ اقْعُدُوا مَعَ الْقاعِدِينَ * لَوْ خَرَجُوا فِيكُمْ ما زادُوكُمْ إِلاَّ خَبالاً وَ لَأَوْضَعُوا خِلالَكُمْ يَبْغُونَكُمُ الْفِتْنَةَ وَ فِيكُمْ سَمَّاعُونَ لَهُمْ وَ اللَّهُ عَلِيمٌ بِالظَّالِمِينَ؛ اگر آنها (راست مىگفتند و) مىخواستند (به سوى ميدان جهاد) خارج شوند وسيلهاى براى آن فراهم مىساختند، ولى خدا از حركت آنها كراهت داشت لذا (توفيقش را از آنان سلب كرد و) آنها را (از اين كار) باز داشت، و به آنها گفته شد با «قاعدين» (كودكان و پيران و بيماران) بنشينيد. * اگر همراه شما (به سوى ميدان جهاد) خارج مىشدند چيزى جز اضطراب و ترديد به شما نمىافزودند و به سرعت در بين شما به فتنهانگيزى (و ايجاد تفرقه و نفاق) مىپرداختند و در ميان شما افرادى (سست و ضعيف) که زود باور هستند، و خداوند از ظالمان با خبر است.» (توبه: 47-46) (برای تحلیل دقیق تر این آیه شریفه، رجوع کنید به: المیزان فی تفسیر القرآن؛ ج9، ص285؛ تفسیرتسنیم؛ ج34، ص118)
🔰نتیجه آنکه، زمانی که ولیّ خدا یا از سوی خداوند متهم به «اشتباه» می شود و یا خودش، عملکرد خودش را اشتباه می داند، باید به سیاق و قرائن منفصل و متصل و محکمات کلامی اش دقت نمود تا معنای واقعی آن کلام متشابه درک شود. گاه «#اشتباه_کردمِ» ولیّ خدا، یعنی:
#مردم! شما اشتباه کردید.
#خواص! شما اشتباه کردید.
#منافقین و مریض دلانی که از من اجازه تخلّف از اصول را می خواستید! شما اشتباه کردید.
این رفتار ولیّ، مانند رفتار پدری است که گاه به منظور تأدیب فرزند نابابش، از لطف بیش از اندازه خود نسبت به او انتقاد می کند و آن را اشتباه می داند.
@basaer_fi🔸🔸
@khanjanidroos
نسیم فقاهت و توحید
#رمان_راز_درخت_کاج... 🌲🍃 #قسمت_نهم از بیمارستان عیسی بن مریم خارج شدیم. شب از نیمه گذشته بود. پاک
#رمان_راز_درخت_کاج... 🌲🍃
#قسمت_دهم
#فصل_دوم
#بیداری
نفهمیدم که چند دقیقه یا چند ساعت خوابیدم، ولی در خواب احساس درد و سنگینی می کردم.
#روز_دوم_عید سال 1361بود، اما چه عیدی! زینب راست گفت که عید نداریم.
از خواب که بیدار شدم سرم سنگین بود و تیر می کشید. توی هال و پذیرایی قدم می زدم.
گلخانه پر از گلدان های گل بود.
گلدان هایی که همیشه دیدنشان مرا شاد میکرد و غم دوری بچه هایم که در جبهه بودند، تسکین می داد.
اما آن روز گل های گلخانه هم مثل من غمگین و افسرده بودند. وحشت #گم شدن دخترم حادثه ای نبود که فراموش شود.
اول، وحشت جنگ و حالا وحشتی بزرگتر از آن.
در طی یک سال و نیمی که از جنگ می گذشت، خانواده ی من روی آرامش را به خود ندیده بودند.
در به دری و آوارگی از خانه و شهرمان، و مهر #جنگ_زدگی که به پیشانی ما خورده بود، از یک طرف، دوری از چهارتا بچه هایم که در جبهه بودند و هر لحظه ممکن بود آنها را از دست بدهم،از طرف دیگر؛ رفت و آمد بابای بچه ها بین ماهشهرو اصفهان و حالا از همه بدتر، گم شدن دخترم که قابل مقایسه با هیچ کدام از آنها نبود.
احساس می کردم #گم_شدن زینب مرا از پای در آورده است . معنی #صبر را فراموش کرده بودم.
پیش از #جنگ با یک حقوق کارگری خوش بودیم همین که هفت تا بچه ام و شوهرم در کنارم بودند و شب ها سرمان جفت سر هم بود، راضی بودم. همه ی خوشبختی من تماشای بزرگ تر شدن بچه هایم بود.
لعنت به صدام که خانه ی ما را خراب و آواره مان کرده و باعث و باعث شد که بچه هایم از من دور شوند.
روز دوم گم شدن زینب دیگر چاره ای نداشتم، باید به کلانتری میرفتم همراه با مادرم به کلانتری شاهین شهر رفتم و ماجرای گم شدن زینب را اطلاع دادم.
آن ها مرا پبش رئیس آگاهی فرستادند.
رئیس آگاهی شخصی به نام عرب بود.
وقتی همه ی ماجرا را تعریف کردم، آقای عرب چند دقیقه سکوت کرد و بعد طوری که من #وحشت نکنم گفت: مجبورم موضوعی را به شما بگوییم.با توجه به اینکه همه ی خانواده ی شما اهل جبهه و جنگ هستند و زینب هم دخترمحجبه و فعال است، احتمال اینکه دست #منافقین در کار باشد وجود دارد.
آقای عرب گفت: طی سال گذشته موارد زیادی را داشتیم که شرایط شما را داشتند و هدف #منافقین قرار گرفتند.
#نویسنده_معصومه_رامهرمزی
#ادامه_دارد....
@rkhanjani
#رمان_راز_درخت_کاج...🌲🍃
#قسمت_یازدهم
من که تا آن لحظه جرئت فکر کردن به چنین چیزی را نداشتم، با اعتراض گفتم: مگر دختر من چند سالش است یا چه کاره است که #منافقین دنبالش کنند؟ او یک دختر #چهارده_ساله است که کلاس اول دبیرستان درس می خواند. کاره ای نیست، آزارش هم به کسی نمی رسد.
رییس آگاهی گفت: من هم از خدا می خواهم که حدسم اشتباه باشد، اما با شرایط فعلی، امکان این موضوع هست.
آقای عرب پرونده ای تشکیل داد و لیست اسامی همه ی دوستان و آشنایان و جاهایی که رفته بودیم و یا نرفته بودیم را از ما گرفت. او به من قول داد که با تمام توانش دنبال زینب بگردد.
از آگاهی که به خانه برگشتیم، آقای روستا و خانمش آمده بودند. آقای روستا همکار شرکت نفتی بابای بچه ها بود و خانه شان چند کوچه با ما فاصله داشت.
خبر #گم_شدن زینب دهان به دهان گشته بود و آنها برای همدردی و کمک به خانه ی ما آمده بودند. مادرم همه ی اتفاق هایی را که شب گذشته پیش آمده بود، برای آقای روستا تعریف کرد.
مادرم وسط حرفهایش گریه می کرد و میگفت که چه نذرهایی کرده تا زینب صحیح و سالم پیدا شود. آقای روستا به شدت ناراحت بود و نمی دانست چه بگوید که باعث تسلی دل ما بشود. او بعد از سکوتی طولانی گفت: از این لحظه به بعد، من در خدمت شما هستم. با ماشین من به هر جا که لازم است برویم و دنبال زینب بگردیم.
همان روز، خانم کچویی هم به خانه ی ما آمد. او هم مثل رییس آگاهی به #منافقین سوءظن داشت. شب قبل، بعد از صحبت تلفنی با شهلا، جرات نکرده بود این موضوع را بگوید. از قرار معلوم،طی چند ماه گذشته بعضی از مردم #حزب_اللهی که بین آن هادانشجو و دانش آموز و بازاری هم بودند، به دست #منافقین #ترور شده بودند.
برای منافقین، مرد و زن، دختر و پسر، پیر یا جوان فرقی نداشت. کافی بودکه این آدم ها طرفدار #انقلاب و #امام باشند.
#نویسنده_معصومه_رامهرمزی
#ادامه_دارد...
@rkhanjani
نسیم فقاهت و توحید
#رمان_راز_درخت_کاج...🌲🍃 #قسمت_دوازدهم آن روز آقای حسینی به من قول داد که از طریق سپاه و بسیج دنبال
#رمان_راز_درخت_کاج... 🌲🍃
#قسمت_سیزدهم
از خانم کچویی شنیدم که امام جمعه شاهین شهر، زینب را میشناسد و می تواند برای پیدا کردن او به ما کمک کند.
من چند بار از زبان زینب تعریف آقای حسینی را شنیده بودم، ولی فکر میکردم آشنایی زینب با آقای حسینی در حد افراد معمولی شهر است که به نماز جمعه می روند.
اما بعدا فهمیدم که زینب برای مشورت در #کارهای_فرهنگی و #تربیتی در مدرسه و بسیجو جامعه زنان، مرتب با آقای حسینی و خانواده اش در ارتباط بود.
مادرم و شهلا و شهرام در خانه ماندند و من همراه آقای روستا به خانه ی امام جمعه رفتم.
من همیشه زن خانه نشینی بودم و همه ی عشقم و کارم رسیدگی به خانه و بچه هایم بود؛ خیلی بلد نبودم که چطور حرف بزنم.
روی زیادی هم نداشتم. همه ی جاهایی را که دنبال زینب می گشتم، اولین بار بود که می رفتم.وقتی که حجت الاسلام حسینی را دیدم،
اول خودم را معرفی کردم. او خیلی احترام گذاشت و از زینب تعریف های زیادی کرد.
اگر مادر زینب نبودم و او را نمیشناختم، فکر میکردم که امام جمعه از یک زن چهل ساله ی #فعال حرف میزند، نه از دختر چهارده ساله ی من.
آقای حسینی از دلسوزی زینب به #انقلاب و عشقش به #امام و #شهدا و زحمت هایی که میکشید،حرف های زیادی زد. من مات و متحیر به او نگاه می کردم. با اینکه همه ی حرف های او را باور داشتم و می دانستم که جنس دخترم چیست، امو از گستردگی فعالیت های زینب در شاهین شهر بی خبر بودم و این قسمت حرف ها برای من تازگی داشت.
امام جمعه گفت: #زینب_کمایی آنقدر شخصیت بالایی دارد که من به او قسم می خورم.
بعد از این حرف ، من زیر گریه زدم. خدایا، زینب من به کجا رسیده بود که امام جمعه ی یک شهر به او قسم میخورد؟ زن و دختر امام جمعه هم خیلی خوب زینب را میشناختند.
از زمان #گم شدن زینب تا رفتن به خانه ی امام جمعه، تازه فهمیدم که همه دختر مرا می شناختند و فقط من خاک بر سر، دخترم را آن طور که باید و شاید هنوز نشناخته بودم. اگر خجالت و حیایی در کار نبود، جلوی آقای حسینی دو دستی توی سرم می کوبیدم.
آقای حسینی که انگار بیشتر از رییس آگاهی و خانم کچویی به دست داشتن منافقین یقین داشت، با من خیلی حرف زد و به من گفت: به نظر من شما باید خودتان را برای هر شرایطی آماده کنید،
احتمالا دست #منافقین در ماجرای #گم_شدن_زینب است، شما باید در حد و لیاقت زینب رفتار کنید.
حس می کردم به جای اشک، از چشم هایم خون سرازیر است. هر چه بیستر برای پیدا کردن دختر عزیزم تلاش میکردم و جلوتر می رفتم، نا امید تر میشدم. زینب هر لحظه بیشتر از من دور میشد...
#نویسنده_معصومه_رامهرمزی
#ادامه_دارد...
@rkhanjani
لا تَکرَهوا الفِتنَه فِی الآخرالزمان...
در آخر الزمان از فتنه بدتان نیاید!
خاصیت خوبش این است،
که قرار است #منافقین را رُسوا کند...
📚 میزان الحکمه حدیث ۱۵۷۴۸
@rkhanjani
هدایت شده از مناهج 🇵🇸🇮🇷
🌀 تجمع مردم قم در واکنش به آتش زدن تمثال حضرت امام خمینی (قدس سره)
🔹 در پی انتشار فیلمی از آتش زدن تمثال امام خمینی(ره) نصب شده در میدان مرجعیت شهر قم از شبکههای ضدانقلاب، شب گذشته جمعی از مردم قم با در داشتن تصاویر امام و رهبری در این میدان تجمع کرده و این اقدام شنیع را محکوم کردند.
🔹 تجمع مردم انقلابی قم در محکومیت اقدام رذیلانه #منافقین و #ضد_انقلاب، امروز جمعه ۱۲ فروردین، بعد از اقامه نماز جمعه، میدان جانبازان مقابل مصلای قدس برگزار می شود.
@Manahejj