eitaa logo
نسیم فقاهت و توحید
629 دنبال‌کننده
4.8هزار عکس
2.1هزار ویدیو
99 فایل
•┈┈✾🍀﷽🍀✾┈┈• این کانال شامل ؛ 📚 جلسات سخنرانی و تدریس #رضا_خانجانی و همچنین؛ 📤 نشر بیانات متفکران و شخصیتهای طراز اول #انقلاب_اسلامی ارتباط با مدیر @samenolhojajjj
مشاهده در ایتا
دانلود
▪️▪️▪️▪️▪️ ▪️▪️ ▪️ ‌‌فمن عرف فاطمة حق معرفتها فقد ادرک لیلة القدر هر کس به شناخت حقیقی (علیها السلام) دست یابد، بی گمان را درک کرده است . بحارالانوار، ج 43، ص 65 .  راضی به هر قضایِ خدا می روی علی چون نوح سمتِ موج بلا می روی علی دارم به فتحِ خیبر تو فکر می کنم با دستهای بسته کجا می روی علی؟ @khanjanidroos
🔶دلیل عصمت حضرت فاطمه الزهرا از طریق آیه متن آیه 🔵سی و سومین آیه از سی و سومین سوره قرآن کریم است: 🔷إنَّمَا یُرِیدُ اللهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً بی‌گمان، خدا اراده کرده است تا آلودگی را از شما اهل بیت [پیامبر] بزداید و شما را پاک و پاکیزه گرداند. 🔶شأن نزول در برخی احادیث آمده است این آیه در خانه ام سلمه همسر پیامبر(ص)، نازل شده و هنگام نزول آن علاوه بر پیامبر(ص) علی(ع)، (س)، حسن(ع) و حسین(ع) هم حاضر بودند. در این هنگام پیامبر(ص) پارچه‌ای خیبری (کساء) را که بر آن نشسته بود، بر روی خود و علی و فاطمه و حسنین کشید و دست‌ها را به سوی آسمان بالا برد و گفت: "خدایا! اهل بیت من این چهار نفرند. اینان را از هر پلیدی پاک گردان". ام سلمه از پیامبر(ص) پرسید آیا من نیز در شمار اهل بیت(ع) قرار دارم که پیامبر(ص) پاسخ داد تو از همسران رسول خدایی و تو (بر راه) خیر هستی. 🔴این آیه به «آیه » شهرت داردو بر پاکی اهل بیت دلالت می‌کند. درباره اینکه چگونه آیه تطهیر بر طهارت و پاکی اهل بیت دلالت می‌کند گفته شده است: 🔻واژه "إِنَّما" به تصریح لغت‌شناسان، برای انحصار است؛ بنابراین نشان می‌دهد اراده الهی مخصوصاً به پاکی اهل بیت تعلق گرفته است.↘️ 🔻عبارت «عنکم» بر واژه «الرجس» مقّدم شده ـ و بنابر قاعده تقدیم جار و مجرور بر مفعولٌ‌به، بر این انحصار و اختصاص تأکید می‌کند. 🔻عبارت «یطهّرکُم» (شما را پاک کرد) در پی «لِیذهِبَ عَنکُم‌الرّجسَ» نیز تأکیدی بر طهارت و پاکیزگی به دنبال دور شدن پلیدی‌ها است. 🔻واژه «تَطهِیرًا» نیز مفعول مطلق است و تأکیدی دیگر برای طهارت به شمار می‌رود. 🔻«الرِجسَ» (پلیدی) نیز به دلیل اینکه با الف و لامآمده است،⬅️ شامل هرگونه پلیدی فکری و عملی اعمّ از شرک، کُفر، نفاق و جهل و گناه می‌شود. 🆔 @khanjanidroos
فاطمه (س) الگوی زنان در زمینه همسرداری ☘الف : بهترین یار و یاور برای شو هر در اطاعت از فرامین الهی : اولین ویژگی حضرت (س) این بود که آن بزرگوار بهترین یار و یاور شوهرش علی (ع) در اجرای فرامین الهی بود . و این موضوع بدان معنی است که : اولاً : و شوهر باید از یکدیگر به نیکی یاد نمایند و از شکوه نمودن علیه یکدیگر در نزد دیگران جداً بپدهیزند . ثانیاً : از این روایت استفاده می شود که معیار همسر نمونه بودن ، آن است زن یار و یاور در اطاعت از فرامین الهی باشد و زن و شوهر همدیگر را نه بر اثم وعدوان ، بلکه بر برّ و تقوا یاری کنند . ☘ب : دوری جستن از دروغ و خیانت در زندگی زناشویی : از دیگر ویژ گی های درخشنده رفتاری زهرا (س) در برخورد با همسرش علی (ع) آن بود که در زندگی زنا شویی هرگز به شوهرش دروغ نگفته و به وی خیانت ننموده از تمامی دستورات او اطاعت می فرمود. ☘ج : عدم سرزنش شوهر بر مشکلات اقتصادی از جمله رفتارهای آموزندۀ فاطمه (س) در برخورد با علی (ع) آن بود که هیچ گاه شوهرش علی (ع) را به خاطر فقر و مشکلات اقتصادی که همواره با آن دست به گریبان بود، سرزنش ننمود ☘د : پرهیز از شرمنده سازی شوهر : یکی دیگر از ویژ گی های درخشنده آن برترین بانوی دو جهان آن بود که هرگز از شوهرش چیزی را در توانش نبود ، درخواست ننمود تا مبادا که شوهرش شرمنده گردد ☘هـ : غمگسار شوهر : از دیگر ویژ گیها و خصلتها ی زیبای فاطمه (س) در برخورد باشوهرش علی (ع) آن بود که نه تنها هرگز شوهرش را به خشم در نیاورد ، بلکه غم واندوه را از رخسار شوهرش می زدود. @Khanjanidroos
سلام الله علیها الگوی چه کسانی است؟ 🔶 استاد علی صفایی حائری ، الگوى كسانى است كه بيشتر از خودشان هستند و بيشتر از رفاه و عدالت و تكامل را مى خواهند؛ كه انسان، با رسيدن به تكامل و شكوفايى استعدادهايش، جهتى عالى تر مى خواهد تا رشد داشته باشد؛ وگرنه خسر و خسارت، او را مى ربايد. تمامى دعا و تمامى آرزوى من، اين است كه تو را ى رسول و همسر على و مادر زينب، به چشم عنايت بپذيرد. تمام خواسته ى من، اين است كه شما همه، نور چشم اولياء خدا و سرور قلب آنها باشيد؛ نه سنگى در راه خدا و خارى بر دامان رسول و استخوانى در گلوى على و ضربه اى بر گونه ى . عزيزم! ... آنطور زندگى كن كه «مرگ»، مزاحم «زندگى» تو نباشد! و آنگونه بمير، كه زندگى ساز باشى! شايد بتوانى، در كنار باشى! الهى ثَبِّتنا عَلى دينِكَ وَ اسْتَعْمِلْنا بِطاعَتِكَ وَ لَيِّن قُلُوبَنا لِوَلىِّ امْرِكَ وَ عافِنا مما امْتَحَنْتَ بِهِ خَلْقَكَ 📚 نامه هاى بلوغ، ص: 135 @Khanjanidroos
استاد علی صفایی خدايا! ما را با دست فاطمه(س) و با زبان فاطمه از خاك بردار، تا در آتش و ذلّت نمانيم. خدايا! به حق خودت قسم، رهايمان نكن كه اگر رها كنى از دست رفته ايم. خدايا! تو عنايت كن كه به خاطر هيچ و پوچ از تو و اولياى تو نبريم و جدا نشويم؛ كه هيچ چيز زير اين خورشيد و زير اين آسمان كبود، دليل جدايى از تو و اولياء تو و دليل جدايى از فاطمه(س) نيست. آنچه در ملك خداست و آنچه در ملكوت اين عالم قرار دارد، دليل جدايى از مالك هستى و اولياى او نيست. معنا ندارد، ملك و ملكوت، تو را از مالك جدا كند. پس تو يا مالك را نشناخته اى و يا خودت و ... را مالك مى دانى. خدايا! ما بهارهاى عمرمان را براى ديگران خرج كرده ايم، نه برگى و نه شكوفه اى و نه گلى، هيچ نياورده ايم. شكوفه اى كه دل رسول خدا و فاطمه اش را شاد كند. خدايا! به حقّ اين باغبانهاى مهربان و به حق فاطمه ى عزيز كه همچون مرغى كه دانه ها را از زمين بر مى دارد، شيعيانش را از خاك جدا مى سازد و به حق خودت، لحظه اى بين ما و اوليايت جدايى نينداز و ما را از كسانى قرار بده كه به آنها افتخار و مباهات مى كنى. ما را در برابر وعده هايت ثابت قدم نگهدار. 📚روزهاى (س)، ص: 96 @Khanjanidroos
سلام الله علیها الگوی چه کسانی است؟ ، الگوى كسانى است كه بيشتر از خودشان هستند و بيشتر از رفاه و عدالت و تكامل را مى خواهند؛ كه انسان، با رسيدن به تكامل و شكوفايى استعدادهايش، جهتى عالى تر مى خواهد تا رشد داشته باشد؛ وگرنه خسر و خسارت، او را مى ربايد. تمامى دعا و تمامى آرزوى من، اين است كه تو را ى رسول و همسر على و مادر زينب، به چشم عنايت بپذيرد. تمام خواسته ى من، اين است كه شما همه، نور چشم اولياء خدا و سرور قلب آنها باشيد؛ نه سنگى در راه خدا و خارى بر دامان رسول و استخوانى در گلوى على و ضربه اى بر گونه ى . عزيزم! ... آنطور زندگى كن كه «مرگ»، مزاحم «زندگى» تو نباشد! و آنگونه بمير، كه زندگى ساز باشى! شايد بتوانى، در كنار باشى! الهى ثَبِّتنا عَلى دينِكَ وَ اسْتَعْمِلْنا بِطاعَتِكَ وَ لَيِّن قُلُوبَنا لِوَلىِّ امْرِكَ وَ عافِنا مما امْتَحَنْتَ بِهِ خَلْقَكَ @khanjanidroos
اين روزها، روزهاى (س) و اين شب‏ها، شب‏هاى (ع) است. بارها با خودم می‌گويم: «يك لحظه و اين همه ارزش؟! نه سال و اين همه استمرار؟!». همين لحظه از همين بلندگوهاى دور و خسته می‌شنوم: «فَاطِمَةُ امُّ ابِيهَا». و در جواب فرشته‌ها در مورد اصحاب كساء مى‌شنوم: «هُمْ فَاطِمَةُ وَ ابِيهَا وَ بَعْلُهَا وَ بَنِيهَا». رسالت و ولايت و امامت را فاطمه رابط است و پيوند. اگر بيشتر گوش بدهيم می‌توانيم صداى حزن‌آلود على(ع) را از مدينه‌ى رسول بشنويم كه با چشم اشك و نواى غربت می‌گويد: «امَّا حُزْنِى فَسَرْمَدٌ وَ امَّا لَيْلِى فَمُسَهَّدٌ». راستى اين فاطمه(س) در كجا ايستاده كه على(ع) اين گونه از او می‌گويد؟ اين چه انس عميقى است كه اين گونه حزن سرمد می‌آورد؟ اين چه خورشيد در خاك نشسته‏‌اى است كه اين گونه شام ديجور به دنبال می‌كشد؟ @khanjanidroos
(س) نماز وسطي است🍃🌸 از نماز ظهر به وجود مقدس فاطمه زهرا(س) تعبير شده است به همين دليل به نماز ظهر توصيه خاص شده است . از امام صادق عليه السلام سئوال شد چرا زهرا، زهرا ناميده شده است ؟ حضرت فرمودند: زيرا حضرت زهرا(س) در هر روز سه مرحله بر علي عليه السلام نور افشاني دارد هنگام نماز صبح هنگام نماز ظهر هنگام نماز عصر اگر روايت فوق را كنار آيه قران قرار دهيم كه فرمود؛ حافظوا علي الصلوات والصلوه الوسطي و قوموا لله قانتين، بر نمازها و نماز ميانه مواظبت كنيد و خاضعانه براي خدا بپا خيزيد. در مي يابيم كه چرا فاطمه (س) نماز وسطي ناميده شده است . 🍃بيشترين نورافشاني خورشيد،ظهر است و اين ميزان نور توسط وجود مقدس حضرت زهرا بر همه موجودات عالم تابيده مي شود . ❤️حضرت زهرا(س) مركز نور ، مركز ثقل و حبل المتين عالم اند، از همين رو اميرالمومنين كه خودشان نفس پيامبر هستند از وجود مقدس حضرت زهرا(س) استمداد نور دارند ، زمان نماز ظهر بيشترين نور بر وجود همه موجودات بالاخص وجود مقدس اميرالمومنين افاضه مي شود . نه تنها اميرالمومنين از وجود مبارك فاطمه (س) استمداد نور مي كند كه پيامبر نيز از وجود دخترش توانايي و نيرو طلب مي كند. در حديث كسا آمده است : آنگاه كه پيامبر گرفتار ضعف قواي جسماني شدند از فاطمه توان و نيرو طلب كردند و گفتند ايتيني بالكساء اليماني فغطيني به ،اي فاطمه بياور برايم كساء يماني را و مرا بدان بپوشان ! 🍃فاطمه ام ابيهاست و پدر به دختر تكيه مي كند. @rkhanjani
نسیم فقاهت و توحید
✍️ #تنها_میان_داعش #قسمت_هفتم 💠 اعتراض عباس قلبم را آتش زد و نفس زن‌عمو را از شدت گریه بند آورد. ز
✍️ 💠 دستم به دیوار مانده و تنم در گرمای شب ، از سرمای ترس می‌لرزید و صدای عباس را شنیدم که به عمو می‌گفت :«وقتی با اون عظمتش یه روزم نتونست کنه، تکلیف آمرلی معلومه! تازه اونا بودن که به بیعت‌شون راضی شدن، اما دست‌شون به آمرلی برسه، همه رو قتل عام می‌کنن!» تا لحظاتی پیش دلشوره زنده ماندن حیدر به دلم چنگ می‌زد و حالا دیگر نمی‌دانستم تا برگشتن حیدر، خودم زنده می‌مانم و اگر قرار بود زنده به دست بیفتم، همان بهتر که می‌مُردم! 💠 حیدر رفت تا فاطمه به دست داعش نیفتد و فکرش را هم نمی‌کرد داعش به این سرعت به سمت آمرلی سرازیر شود و همسر و دو خواهر جوانش داعش شوند. اصلاً با این ولعی که دیو داعش عراق را می‌بلعید و جلو می‌آمد، حیدر زنده به می‌رسید و حتی اگر فاطمه را نجات می‌داد، می‌توانست زنده به آمرلی برگردد و تا آن لحظه، چه بر سر ما آمده بود؟ 💠 آوار وحشت طوری بر سرم خراب شد که کاسه صبرم شکست و ضجه گریه‌هایم همه را به هم ریخت. درِ اتاق به ضرب باز شد و اولین نفر عباس بود که بدن لرزانم را در آغوش کشید، صورتم را نوازش می‌کرد و با مهربانی همیشگی‌اش دلداری‌ام می‌داد :«نترس خواهرجون! موصل تا اینجا خیلی فاصله داره، هنوز به تکریت و کرکوک هم نرسیدن.» که زن‌عمو جلو آمد و با نگرانی به عباس توصیه کرد :«برو زودتر زن و بچه‌ات رو بیار اینجا!» عباس سرم را بوسید و رفت و حالا نوبت زن‌عمو بود تا آرامم کند :«دخترم! این شهر صاحب داره! اینجا شهر امام حسنِ (علیه‌السلام)!» و رشته سخن را به خوبی دست عمو داد که او هم کنار جمع ما زن‌ها نشست و با آرامشی مؤمنانه دنبال حکایت را گرفت :«ما تو این شهر مقام (علیه‌السلام) رو داریم؛ جایی که حضرت ۱۴۰۰ سال پیش توقف کردن و نماز خوندن!» 💠 چشم‌هایش هنوز خیس بود و حالا از نور ایمان می‌درخشید که به نگاه نگران ما آرامش داد و زمزمه کرد :«فکر می‌کنید اون روز امام حسن (علیه‌السلام) برای چی در این محل به رفتن و دعا کردن؟ ایمان داشته باشید که از ۱۴۰۰ سال پیش واسه امروز دعا کردن که از شرّ این جماعت در امان باشیم! شما امروز در پناه پسر (سلام الله علیهما) هستید!» گریه‌های زن‌عمو رنگ امید و گرفته و چشم ما دخترها همچنان به دهان عمو بود تا برایمان از کرامت (علیه‌السلام) بگوید :«در جنگ ، امام حسن (علیه‌السلام) پرچم دشمن رو سرنگون کرد و آتش رو خاموش کرد! ایمان داشته باشید امروز آمرلی به برکت امام حسن (علیه‌السلام) آتش داعش رو خاموش می‌کنن!» 💠 روایت عمو، قدری آرام‌مان کرد و من تا رسیدن به ساحل آرامش تنها به موج احساس حیدر نیاز داشتم که با تلفن خانه تماس گرفت. زینب تا پای تلفن دوید و من برای شنیدن صدایش پَرپَر می‌زدم و او می‌خواست با عمو صحبت کند. خبر داده بود کرکوک را رد کرده و نمی‌تواند از مسیر موصل به تلعفر برسد. از بسته بودن راه‌ها گفته بود، از تلاشی که برای رسیدن به تلعفر می‌کند و از فاطمه و همسرش که تلفن خانه‌شان را جواب نمی‌دهند و تلفن همراه‌شان هم آنتن نمی‌دهد. 💠 عمو نمی‌خواست بار نگرانی حیدر را سنگین‌تر کند که حرفی از حرکت داعش به سمت آمرلی نزد و ظاهراً حیدر هم از اخبار آمرلی بی‌خبر بود. می‌دانستم در چه شرایط دشواری گرفتار شده و توقعی نداشتم اما از اینکه نخواست با من صحبت کند، دلم گرفت. دست خودم نبود که هیچ چیز مثل صدایش آرامم نمی‌کرد که گوشی را برداشتم تا برایش پیامی بفرستم و تازه پیام عدنان را دیدم. همان پیامی که درست مقابل حیدر برایم فرستاد و وحشت حمله داعش و غصه رفتن حیدر، همه چیز را از خاطرم برده بود. 💠 اشکم را پاک کردم و با نگاه بی‌رمقم پیامش را خواندم :«حتماً تا حالا خبر سقوط موصل رو شنیدی! این تازه اولشه، ما داریم میایم سراغ‌تون! قسم می‌خورم خبر سقوط آمرلی رو خودم بهت بدم؛ اونوقت تو مال خودمی!» رنگ صورتم را نمی‌دیدم اما انگشتانم روی گوشی به وضوح می‌لرزید. نفهمیدم چطور گوشی را خاموش کردم و روی زمین انداختم، شاید هم از دستان لرزانم افتاد. 💠 نگاهم در زمین فرو می‌رفت و دلم را تا اعماق چاه وحشتناکی که عدنان برایم تدارک دیده بود، می‌بُرد. حالا می‌فهمیدم چرا پس از یک ماه، دوباره دورم چنبره زده که اینبار تنها نبود و می‌خواست با لشگر داعش به سراغم بیاید! اما من شوهر داشتم و لابد فکر همه جایش را کرده بود که اول باید حیدر کشته شود تا همسرش به اسیری داعش و شرکای درآید و همین خیال، خانه خرابم کرد... ✍️نویسنده: 🚩@rkhanjani
نسیم فقاهت و توحید
✍️ #تنها_میان_داعش #قسمت_هفدهم 💠 ما زن‌ها همچنان گوشه آشپزخانه پنهان شده و دیگر کارمان از ترس گذشت
✍️ 💠 در این قحط ، چشمانم بی‌دریغ می‌بارید و در هوای بهاری حضور حیدرم، لب‌هایم می‌خندید و با همین حال به‌هم ریخته جواب دادم :«گوشی شارژ نداشت. الان موتور برق اوردن گوشی رو شارژ کردم.» توجیهم تمام شد و او چیزی نگفت که با دلخوری دلیل آوردم :«تقصیر من نبود!» و او دلش در هوای دیگری می‌پرید و با بغضی که گلوگیرش شده بود نجوا کرد :«دلم برا صدات تنگ شده، دلم می‌خواد فقط برام حرف بزنی!» و با ضرب سرانگشت طوری تار دلم را لرزاند که آهنگ آرامشم به هم ریخت. 💠 با هر نفسم تنها هق هق گریه به گوشش می‌رسید و او همچنان ساکت پای دلم نشسته بود تا آرامم کند. نمی‌دانستم چقدر فرصت دارم که جام ترس و تلخی دیشب را یکجا در جانش پیمانه کردم و تا ساکت نشدم نفهمیدم شبنم اشک روی نفس‌هایش نم زده است. 💠 قصه غم‌هایم که تمام شد، نفس بلندی کشید تا راه گلویش از بغض باز شود و نازم را کشید :«نرجس جان! می‌تونی چند روز دیگه تحمل کنی؟» از سکوت سنگین و غمگینم فهمید این تا چه اندازه سخت است که دست دلم را گرفت :«والله یه لحظه از جلو چشمام کنار نمیرید! فکر اینکه یه وقت خدای نکرده زبونم لال...» 💠 و من از حرارت لحنش فهمیدم کابوس ما آتشش می‌زند که دیگر صدایش بالا نیامد، خاکستر نفسش گوشم را پُر کرد و حرف را به جایی دیگر کشید :«دیشب دست به دامن (علیه‌السلام) شدم، گفتم من بمیرم که جلو چشمت به (سلام‌الله‌علیها) جسارت کردن! من نرجس و خواهرام رو دست شما می‌سپرم!» از و توکل عاشقانه‌اش تمام ذرات بدنم به لرزه افتاد و دل او در آسمان امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) پرواز می‌کرد :«نرجس! شماها امانت من دست امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) هستید، پس از هیچی نترسید! خود آقا مراقبتونه تا من بیام و امانتم رو ازش بگیرم!» 💠 همین عهد آخرین حرفش بود، خبر داد با شروع عملیات شاید کمتر بتواند تماس بگیرد و با چه حسرتی از هم خداحافظی کردیم. از اتاق که بیرون آمدم دیدم حیدر با عمو تماس گرفته تا از حال همه باخبر شود، ولی گریه‌های یوسف اجازه نمی‌داد صدا به صدا برسد. حلیه دیگر نفسی برایش نمانده بود که عباس یوسف را در آغوش کشید و به اتاق دیگری برد. 💠 لب‌های روزه‌دار عباس از خشکی تَرک خورده و از رنگ پژمرده صورتش پیدا بود دیشب یک قطره آب نخورده، اما می‌ترسیدم این یوسف چهار ماهه را تلف کند که دنبالش رفتم و با بی‌قراری پرسیدم :«پس هلی‌کوپترها کی میان؟» دور اتاق می‌چرخید و دیگر نمی‌دانست یوسف را چطور آرام کند که دوباره پرسیدم :«آب هم میارن؟» از نگاهش نگرانی می‌بارید، مرتب زیر گلوی یوسف می‌دمید تا خنکش کند و یک کلمه پاسخ داد :«نمی‌دونم.» و از همین یک کلمه فهمیدم در دلش چه شده و شرمنده از اسفندی که بر آتشش پاشیده بودم، از اتاق بیرون آمدم. 💠 حلیه از درماندگی سرش را روی زانو گذاشته و زهرا و زینب خرده شیشه‌های فاجعه دیشب را از کف فرش جمع می‌کردند. من و زن‌عمو هم حیران حال یوسف شده بودیم که عمو از جا بلند شد و به پاشنه در نرسیده، زن‌عمو با ناامیدی پرسید :«کجا میری؟» 💠 دمپایی‌هایش را با بی‌تعادلی پوشید و دیگر صدایش به سختی شنیده می‌شد :«بچه داره هلاک میشه، میرم ببینم جایی آب پیدا میشه.» از روز نخست ، خانه ما پناه محله بود و عمو هم می‌دانست وقتی در این خانه آب تمام شود، خانه‌های دیگر هم اما طاقت گریه‌های یوسف را هم نداشت که از خانه فرار کرد. 💠 می‌دانستم عباس هم یوسف را به اتاق برده تا جلوی چشم مادرش پَرپَر نزند، اما شنیدن ضجه‌های کافی بود تا حال حلیه به هم بریزد که رو به زن‌عمو با بی‌قراری ناله زد :«بچه‌ام داره از دستم میره! چیکار کنم؟» و هنوز جمله‌اش به آخر نرسیده، غرش شدیدی آسمان شهر را به هم ریخت. به در و پنجره خانه، شیشه سالمی نمانده و صدا به‌قدری نزدیک شده بود که چهارچوب فلزی پنجره‌ها می‌لرزید. 💠 از ترس حمله دوباره، زینب و زهرا با از پنجره‌ها فاصله گرفتند و من دعا می‌کردم عمو تا خیلی دور نشده برگردد که عباس از اتاق بیرون دوید. یوسف را با همان حال پریشانش در آغوش حلیه رها کرد و همانطور که به‌سرعت به سمت در می‌رفت، صدا بلند کرد :«هلی‌کوپترها اومدن!» 💠 چشمان بی‌حال حلیه مثل اینکه دنیا را هدیه گرفته باشد، از شادی درخشید و ما پشت سر عباس بیرون دویدیم. از روی ایوان دو هلی‌کوپتر پیدا بود که به زمین مسطح مقابل باغ نزدیک می‌شدند. عباس با نگرانی پایین آمدن هلی‌کوپترها را تعقیب می‌کرد و زیر لب می‌گفت :«خدا کنه نزنه!»... ✍️نویسنده: 🌸 @rkhanjani
🍀🌸🦋🍀🌸🦋 🦋 روزى (علیه‌السلام ) وارد منزل شدند و فرمودند: «یا ! در منزل چه داريم؟»حضرت سلام اللّه عليها پاسخ دادند: «قسم به حقيقت تو! سه روز است كه هيچ نداريم.» 🍀 (علیه‌السلام ) فرمودند: «چرا در این سه روز چیزی به من نگفتى؟» 🌸 سلام الله علیها فرمودند: «من از خداى خود، شرم دارم كه از تو چيزى را درخواست نمايم؛ در حالی که تو توانایی تهيه آن را نداشته باشى.» 📚بحارالانوار ، ج۴۳ ، ص ۳۱ 『💕』@rkhanjani