eitaa logo
•°•°ره‍‌ رو ع‍‌ش‍‌ق‍‌°•°•
1.3هزار دنبال‌کننده
1.7هزار عکس
1.7هزار ویدیو
14 فایل
عضویت؟کانالمون‌باوجودت‌قشنگتره.. کپی‌ازرمان‌خیربه‌هیچ‌وجه ازفعالیت‌ها‌حلال‌به‌جزکپی‌ممنوع‌ها🚫 ناشناس‌زیرنظرمدیر https://harfeto.timefriend.net/17276325110658 تبلیغاتمون https://eitaa.com/joinchat/2576352270C8ef1741385 زاپاس‌کانال @romanmfm
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
•°•°ره‍‌ رو ع‍‌ش‍‌ق‍‌°•°•
﷽ ═آغـ ـوـش اܩن بـراבر2═ #پارت۷۸ رسول: با غم و گرفتگی درونم چشمام رو باز کردم.دیدن زمین پر از خون
﷽ ═آغـ ـوـش اܩن بـراבر2═ محمد: ترسیده دستم رو پشت کمر رسول گذاشتم و دورانی ماساژ دادم .خون بالا می اورد.بمیرم برات .چند ثانیه ای گذشت که آروم سرش رو بالا آورد.رنگش بدجور پریده بود.خواست حرفی بزنه .دهنش رو باز کرد اما صدایی ازش در نیومد.خشکم زد.خودش بدتر از من شده بود.ترسیده دوباره سعی کرد حرفی بزنه اما نمیتونست و صدایی ازش در نیومد.همون لحظه در دوباره باز شد و رئیس وارد شد.رو به من کرد و گفت . رئیس: یادم رفت بگم.اگر دیدی نمیتونه حرفی بزنه و خون بالا میاره نگران نباش .باید اثر سُربی باشه که مجبورش کردیم بخوره😏 محمد:اخمام توی هم رفت و با صدای عصبی به عربی گفتم:چه غلطی کردی .نامرد مگه چیکارت کرده بوددد؟ رییس:این تاوان کسی هست که سیستم های منو هک میکنه .نترس برای توهم دارم.البته هنوز کارم با این یکی هم تموم نشده. رسول:هیچی از حرف های رییس متوجه نمیشدم .فقط هواسم به این بود که دیگه نمیتونم حرف بزنم و الان گلوم داره از شدت سوزش نابودم میکنه.نفس کشیدن برام سخت بود و با این شرایط بدتر هم شده بود .رئیس از اتاق خارج شد .محمد سریع رو کرد سمت من و با صدای غمگین و نگرانی لب زد. محمد: رسول نگران نباش.زود خوب میشی. یه راهی پیدا میکنم که بتونیم از اینجا بریم .زود برمیگردیم و تو درمان میشی.چی فکر کردی من دلم برای صدای داداشم تنگ میشه . هنوز کلی وقت هست و تو باید برای من از خاطراتت بگی و باهم حرف بزنیم .نگران نباش خب؟ رسول: با بغض آروم سرم رو بالا و پایین کردم.محمد هیچ وقت زیر قولش نمیزنه. اون قول داد راه فرار پیدا کنه،پس میتونه.حس میکردم هر لحظه از شدت درد هنجره ام ،مثل یخ که آب میشه ذوب میشم و درد میکشم. محمد: با اینکه خودمم درد داشتم و به خاطر فشاری که رئیس به دستم وارد کرده بود حس میکردم دستم داره از جاش کنده میشه،اما زیر بغل رسول رو گرفتم و به زور بلندش کردم .مشخص بود اونم پاش بابت بخیه های چند روز پیش درد میکنه و نمیتونست درست روی پاش راه بره.به زور و کلی درد گوشه ای بردمش و کمکش کردم دراز بکشه.وقتی دراز کشید آروم بوسه ای روی پیشونیش زدم و گفتم:نگران نباش .ردیاب رو هم که زدیم.اگه نتونستیم فرار کنیم محسن حتما یه جوری میاد کمک.بعدش برمیگردیم ایران و پرونده رو تموم میکنیم.وقتی این پرونده تموم بشه باید یه مرخصی به همه بدم مخصوصا خودم و خودت🙂😉 رسول: با وجود دردی که داشتم اما با شنیدن صدای آرامبخش محمد انرژی گرفتم و لبخند محوی زدم. (مکان:ایران_سازمان اطلاعات ) محسن: بی اراده توی اتاق راه میرفتم .استرس و نگرانی ک آشوب توی دلم همش باعث شده بود نتونم آروم باشم.از وقتی علی گفته ردیاب فعال شده خیالم راحت شد اما وقتی از توی دوربین معراج اون صحنه هارو دیدم نابود شدم.ای کاش نمیگفتم همچین کاری کنه.ای کاش نمی گفتم دوربین رو بزاره به پیراهنش .ای کاش نمی گفتم که همون موقع نبینن داره بامن حرف میزنه و دوربین میزاره .تا خودم با استفاده از اون دوربین نبینم حال بد محمد و رسول رو.نبینم شهادت دردناک معراج رو .نبینم و توی مغزم نیاد اون صحنه ها ❤️‍🩹 خوشحالیم بابت فعال شدن ردیاب و ناراحتیم بابت شهادت معراج باهم مخلوط شده بود و حال بدی رو برام رقم زده بود.با آقای عبدی هم صحبت کردم.اقای عبدی هم با من هم نظر بود.در اتاق به صدا در اومد.بچه ها به ترتیب وارد شدن.داوود و حامد هم با اینکه خودشون آسیب دیده بودن اما بازم به خازر جلسه اومدن.همه پشت میز روی صندلی ها نشستن.نفس عمیقی کشیدم و صلواتی زیر لب فرستادم .فکر کنم با دیدن قیافه ام متوجه شدن که خبرایی شده.امیدوارم فقط نپرسن که فیلم های اون دوربین رو داریم یانه .نمیخوام این صحنه ها و گریه و ناراحتی های محمد و رسول رو بالای پیکر معراج ببینن.اولین نفر سعید لب باز کرد و پرسید. سعید: آقا محسن اتفاقی افتاده؟خبری از آقا محمد و رسول شده؟ محسن: ببینید یه چیزی هست باید بگم. فرشید: آقا محسن میشه بگید چی شده؟نصف عمرمون کردید .لطفا بگید . محسن: ردیاب محمد فعال شده. حامد: و..وا.قعا؟ی..یعنی الان پیداشون کردید؟🥺 محسن :و دیدیمشون😔 داوود: یعنی چی؟چطوری دیدینشون؟آقا محسن خواهش میکنم بگید. محسن: با استفاده از دوربینی که معراج با خودش داشت . ♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡ پ.ن.حال خراب رسول 💔 پ.ن.سُرب دادن بهش_نمیتونه دیگه حرف بزنه🖤❤️‍🩹 پ.ن.حرفای ارامبخش محمد پ.ن.محسولی 🥲 https://eitaa.com/romanFms
https://harfeto.timefriend.net/17098941770514 ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ لینک ناشناس جهت ارسال نظرات زیباتون در مورد رمان 😊