eitaa logo
•°•°ره‍‌ رو ع‍‌ش‍‌ق‍‌°•°•
1.2هزار دنبال‌کننده
1.6هزار عکس
1.6هزار ویدیو
14 فایل
عضویت؟کانالمون‌باوجودت‌قشنگتره.. کپی‌ازرمان‌خیربه‌هیچ‌وجه ازفعالیت‌ها‌حلال‌به‌جزکپی‌ممنوع‌ها🚫 ناشناس‌زیرنظرمدیر https://harfeto.timefriend.net/17276325110658 تبلیغاتمون https://eitaa.com/joinchat/2576352270C8ef1741385 زاپاس‌کانال @romanmfm
مشاهده در ایتا
دانلود
•°•°ره‍‌ رو ع‍‌ش‍‌ق‍‌°•°•
آقا فکر کنم یه تیکه از این کواد کوپتره شکسته 😬 چی کجا رو میگی؟یعنی این بوده ؟ سکانس گاندو ۲ قسمت ۳
مامانم یه خواب دیده از وقتی برام تعریف کرده همش... دلشوره دارم خودم جات صدقه میدم چرا خصیص بازی درمیاری من مثل برادر بزرگترت میمونم هر وقت مشکل مالی داشتی به خودم بگو وقت دنیا رو میگیری با این نمکات قسمت 2 گاندو 2 در راه رفتن به شرق کشور در ماشین ماشین پشتی پشت ماشین سعید در چپ ماشین نشسته و رسول در راست ماشین نشسته و به پنجره لم داده
•°•°ره‍‌ رو ع‍‌ش‍‌ق‍‌°•°•
مامانم یه خواب دیده از وقتی برام تعریف کرده همش... دلشوره دارم خودم جات صدقه میدم چرا خصیص بازی درمی
خواستم به آقا محمد بگم بجای تو داوود یا فرشیدو با خودمون بیاری ما آقا شما اصلن به درد همون کار دفتری میخونی بمون تو سایت پای مانیتورت کارتو بکن بشین کناره دست علی سایبری چهار تا مطلب جدید یاد بگیر بهتر نیست اگه امیر نرفته بود ماموریت بجای تو امیرو میاوردیم تا تو با این شوخیات وقت دنیا رو نگیری بهتر نیست چرا بهتره قسمت 4 گاندو 2 در راه رفتن به تهران در ماشین ماشین جلویی رسول پشت ماشین سمت راست سعید جلوی ماشین نشسته روی صندلی کمک راننده و به پشت برگشته
•°•°ره‍‌ رو ع‍‌ش‍‌ق‍‌°•°•
﷽ ═آغـ ـوـش اܩن بـراבر2═ #پارت۹۸ محمد: با وجود درد پام و دستم که هر لحظه بیشتر میشد قدم برداشتم و
﷽ ═آغـ ـوـش اܩن بـراבر2═ محمد:آروم کنارش نشستم.تحمل این وضع برام سخت بود.مگه میشه باور کنم این رسول همونی هست که اونقدر باهام شوخی میکرد.مگه میشه باور کنم این رسول برادر مهدی هست.جواب مهدی رو چی بدم.دست کبودش رو میون دستام گرفتم و همون طور که شروع به حرف زدن کردم آروم روی دستش رو نوازش میکردم. محمد:میدونی رسول تقصیر خودم نیست که اینقدر دوستت دارم.تقصیر خودم نیست که اینقدر بهت وابسته ام‌.تقصیر خودم نیست که دلم هواتو داره.دلتنگتم رسول . بیدار شو و بزار آروم بشم.بیدار شو و نگرانم نکن.رسول تو نباشی دل بی کس من یاری نداره.بلند شو .بیدار شو و به این دلتنگی پایان بده.اصلا من مهم نیستم؟باشه اشکال نداره.نمیخوای بلند بشی و رفیقات رو از نگرانی بیرون بیاری؟میخوای دوباره نگرانشون کنی؟رسول چیکار کنم که بلند بشی؟اصلا صبر کن ببینم تو مگه قول نداده بودی؟آره تو گفتی اگه باهام بیای قول میدی مراقب خودت باشی .پس چرا مراقب نبودی؟الان من چیکار کنم رسول؟چطور تحمل کنم که چند وقت نتونم صدات رو بشنوم؟تو بیدار شو و بگو چیکار کنم. نگاهی بهش انداختم . اصلا انگار نه انگار من نشستم جلوش اونوقت راحت خوابیده .گفتم:آقا رسول خجالت نمیکشی؟جلوی فرمانده ات میخوابی؟اصلا مگه من اینهمه می گفتم برو استراحت کن تو می گفتی لازم نیست.حالا داری جبران میکنی؟نمیشه بیدار بشی تا چشمات رو ببینم بعد استراحت کنی؟استاد رسول .چه زود گذشت .اون روزایی که استاد صدات میزدم و جوابم رو با جانم میدادی. باشه حالا که بیدار نمیشی منم میرم ولی بدون ناراحت شدم که اومدم پیشت اما جوابم رو ندادی. محمد:از جام بلند شدم.اروم بوسه ای روی پیشونیش زدم و زمزمه کردم:زود بلند شو.تحمل ندارم اینجا روی این تخت ببینمت.تو جات پشت میز مرکزی هست :) از اتاق خارج شدم‌.نگاهی به بچه ها انداختم.همشون بودن.به جز داوود و امیرعلی . رو به سعید گفتم :سعید تو به همراه معین و فرشید و کیان و حامد برید سایت.لازم نیست همتون بمونید. محسن تو هم باهاشون برو. حامد: آقا شما برید بهتره.من پیش رسول میمونم تا چشماش رو باز کنه. محمد:لبخند محوی زدم:حامد جان برو .برید که این مدت خبرا رسیده اصلا به فکر پرونده و کار ها نبودید . کیان:آقا محمد حالا اونو انجام میدیم.اما بهتره شما خودتون برید خونه.شما هم تازه اومدید. خسته هستید برید لطفا. محمد: نگاهی به اتاق رسول انداختم و زمزمه کردم: بیمارستان میمونم تا بیدار بشه. محسن:رو به بچه ها گفتم:بچه ها محمد میمونه .کیان تو هم برو پیش داوود و بگو امیرعلی بیاد .توی سایت بیشتر بهش نیاز داریم.محمد حامد هم میمونه پیشت تا اگر کاری داشتی کمک کنه.خودمم شب دوباره میام محمد: باشه . محسن:به همراه بقیه بچه ها به طرف سازمان حرکت کردیم.از توی آیینه نگاهی به بچه ها انداختم.سعید و معین عقب نشسته بودن و خوابیده بودن.امیرعلی هم کنارشون بود و داشت از شیشه بیرون رو میدید.فرشید هم کنارم روی صندلی شاگرد نشسته بود.نفس عمیقی کشیدم.فقط خداکنه این ماجرا ها بخیر و خوشی تموم بشه. محمد:محسن قبل از اینکه بره بردم یه گوشه و نامه و پلاک معراج رو دستم داد.هارد رو هم پیدا کرده بودن .گفت توی لباس هامون پیدا کردن.دوباره نامه و پلاک رو دادم دست محسن تا پیش خودم گم نشه.چی میشد اگه به جای خبر شهادتش میتونستم خبر برگشتنش رو به خانواده اش بدم؟کاش میشد... با نشستن حامد کنارم سرم رو بلند کردم.با بغض نگاهم کرد . حامد:آقا محمد یه سوال بپرسم راستش رو میگید؟ محمد:بپرس. حامد:خیلی درد کشید اره؟؟رسول رو میگم .بهش سخت گذشت اره؟ محمد:نفس عمیقی کشیدم .دستی به صورتم کشیدم و گفتم:این پرونده برای هممون دردسر و سختی داشت.ولی برای رسول بیشتر .اگه بگم نه سختی نکشید دروغ گفتم .چون خودم دیدم سختی و درد هاش رو .چون دیدم حال بدش رو. حامد:خودم رو توی بغل آقا محمد رها کردم و با گریه لب زدم: آقا محمد خوشحالم که سالم برگشید.خوشحالم که برگشتید.خوشحالم که خدا بازم بهمون لطف کرد.خدا شاهده چقدر دلتنگتون بودم‌.اقا محمد بودنتون رو مدیون لطف خدا هستم.🥺❤️‍🩹 ♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡ پ.ن.دلتنگتم.... پ.ن.تقصیر خودم نیست که دلم هواتو داره🫂 پ.ن.بودنتون رو مدیون لطف خدا هستم :) https://eitaa.com/romanFms
https://harfeto.timefriend.net/17098941770514 ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ لینک ناشناس جهت ارسال نظرات زیباتون در مورد رمان 😊
•°•°ره‍‌ رو ع‍‌ش‍‌ق‍‌°•°•
﷽ ═آغـ ـوـش اܩن بـراבر2═ #پارت۹۹ محمد:آروم کنارش نشستم.تحمل این وضع برام سخت بود.مگه میشه باور کن
ماشاالله نه یه نظر تو ناشناس هست نه پیوی بعد میگید پارت بیشتر بده. به امید نظرات زیادتون پارت بنویسم یا به امید اینکه هی نیاید بگید چرا اینجوریه رمانت؟؟خودتون بگید دیگه؟
امروز حالم خیلی گرفته است. نمیدونم چرا :) شاید از وقتی معلی رو دیدم و خودم رو جای اون پسر نوجوون گذاشتم که اگر خانواده من اون جور جلوی چشمم شهید میشدن هیچی ازم باقی نمیموند. یا شایدم دلیل دیگه ای داره:( اما به هر حال حالم بدجوری خرابه. تصور اینکه تا چند وقت پیش اون پسر مادر داشت -تا چند وقت پیش یه نفر بود که داداش صداش میزد -تصور اینکه تا چند وقت پیش عمه و پسر عمه و دختر عمه داشته اما الان هیچ کدوم رو نداره آزارم میده. خدا برای هیچ کس نخواد که اینجور داغدار بشه 💔🖤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
جای هردو خالیه... هم بوقت حاج قاسم سخت بود هم اون ساعاتی که درانتظار پیدا شدن پیکر رئیس جمهورمون گذشت... اما لایوم کیومک یا اباعبدالله https://eitaa.com/romanFms
بفرمایید شربت و حلوا بیسکوییتی😁
نذرکردم‌که‌اگرکرب‌وبلاقسمت‌شد، اربعین‌جای‌رقیه‌به‌زیارت‌بروم :)💔 ️ https://eitaa.com/romanFms
دُختَر حَرمَلِه دَر اوجِ حِسآدَت میگُفت، خوش بِه حآلِ رُقَیِه، چِه عَمویی دآرِه❤️:) ️ https://eitaa.com/romanFms
دࢪیاب‌ࢪوح‌خسته‌ۍماࢪاکه‌مثل‌اشک... دیگࢪامیدمازِدوعالم‌گسسته‌است'❤️‍🩹..! آقای‌اباعبــداللّٰــہ🫀'(: https://eitaa.com/romanFms
حاج‌مھدی‌رسولی‌حرف‌قشنگی‌زد: بچه‌بودیم‌یه‌زمانی‌ مادرمون‌دستمونو‌میگرفت‌میبرد‌مزار‌شھدا سنشونو‌نگاه‌میکردیم‌ میگفتیم‌این‌شھید‌،انقدر‌ازمن‌بزرگتره حالا‌میریم‌میبینیم‌شھدا‌چقدرازما‌کوچیک‌ترن بیایین‌قبول‌کنیم‌جاموندیم💔؛ https://eitaa.com/romanFms
شام خوشمزه امام حسین 🙂
اینم رزق امشبمون.بالاخره توی شب هفتم محرم قیمه امام حسین بهمون رسید🥲🖤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
《به نام خدای سرها و سرگذشت‌ها》 سلام به ممبرا‌ی خوب کانال ره روی عشق😍 من اد جدید هستم:) با منو بشناسید😉 سه روز در هفته فعالیت دارم امیدوارم که کنارمون بمونید💐