eitaa logo
•°•°ره‍‌ رو ع‍‌ش‍‌ق‍‌°•°•
1.2هزار دنبال‌کننده
1.6هزار عکس
1.6هزار ویدیو
14 فایل
عضویت؟کانالمون‌باوجودت‌قشنگتره.. کپی‌ازرمان‌خیربه‌هیچ‌وجه ازفعالیت‌ها‌حلال‌به‌جزکپی‌ممنوع‌ها🚫 ناشناس‌زیرنظرمدیر https://harfeto.timefriend.net/17276325110658 تبلیغاتمون https://eitaa.com/joinchat/2576352270C8ef1741385 زاپاس‌کانال @romanmfm
مشاهده در ایتا
دانلود
شام خوشمزه امام حسین 🙂
اینم رزق امشبمون.بالاخره توی شب هفتم محرم قیمه امام حسین بهمون رسید🥲🖤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
اینم رزقمون🙃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
《به نام خدای سرها و سرگذشت‌ها》 سلام به ممبرا‌ی خوب کانال ره روی عشق😍 من اد جدید هستم:) با منو بشناسید😉 سه روز در هفته فعالیت دارم امیدوارم که کنارمون بمونید💐
ما جز ۳۰ میلیون زائر کربلا هم نیستیم😭💔 https://eitaa.com/romanFms
السلام علیک یا اباعبدالله❤️‍🔥 https://eitaa.com/romanFms
•°•°ره‍‌ رو ع‍‌ش‍‌ق‍‌°•°•
﷽ ═آغـ ـوـش اܩن بـراבر2═ #پارت۹۹ محمد:آروم کنارش نشستم.تحمل این وضع برام سخت بود.مگه میشه باور کن
﷽ ═آغـ ـوـش اܩن بـراבر2═ محمد:از جام بلند شدم و رو به حامد گفتم:حامد جان من میخوام برم پیش داوود .لطفا بمون اینجا و مراقب باش کسی به جز همون کادر اصلی پرستاری داخل نرن. حامد:چشم آقا محمد:با اینکه پام درد میکرد اما سعی میکردم خوب راه برم اما خب از اونجایی که پام درد میکرد نمیتونستم راحت حرکت کنم.از پشت شیشه نگاهی انداختم.داوود دراز کشیده بود و با بیحالی به حرف های کیان گوش میداد.پشت در ایستادم که صداشون به گوشم خورد. کیان:داوود باور کن حالشون خوبه. داوود:من..با.ید..ب.بی.نم.شون. کیان:ای بابا .چقدر تو لجبازی.اصلا بزار زنگ میزنم با اقا محمد حرف بزن .خوبه؟ داوود:آ..ره. کیان:گوشیم رو در آوردم.خواستم زنگ بزنم به حامد که گوشی رو به اقا محمد بده که همون موقع صدای در اومد.همونطور که گوشی دم گوشم بود گفتم(بفرمائید) در باز شد و اقا محمد داخل اومد.با دیدنش سریع از جام بلند شدم و تلفن رو قطع کردم.به طرفش رفتم و آروم کمکش کردم کنار داوود بشینه. محمد:داوود داشت با بغض نگاهم میکرد.به زور توی جاش نشست. آروم کمکش کردم و نشست.لبخندی زدم و گفتم:به به اقا داوود شنیدم تو مدتی که نبودم خوب خودت رو نابود کردی؟مگه نگفتم مراقب باش🤨 داوود:ا.قا🥺 محمد:چرا اینجوری نگاهم میکنی؟ نکنه جن دیدی ؟ داوود:اختیارم رو از دست دادم و بی اراده خودم رو توی بغل آقا محمد انداختم.اشکام شروع به ریختن کرد و همون طور که گریه میکردم با بغض و صدای گرفته ای گفتم: دلم براتون تنگ شده بود اقا محمد.پس کجا بودید این همه مدت؟چرا وقتی نیاز داشتم پیشم باشید نه شما و نه رسول نبودید؟چرا موقعی که نیاز داشتم باهاتون حرف بزنم نبودید؟آقا محمد دلم برات تنگ شده بود🥺😭 محمد:آروم دستی روی کمرش کشیدم.چقدر زجر کشیده تو این مدت.اروم کنار گوشش زمزمه کردم:ببخش داوود .اما الان هستم.الان دیگه تموم شده. داوود :رسول کجاس اقا؟حالش چطوره؟ محمد:نیم‌نگاهی به کیان انداختم.رو به داوود گفتم:عملش کردن.فعلا بهوش نیومده. داوود:میخوام ببینمش🥺باید ببینمش. محمد: حالا فعلا وقت برای دیدن هم زیاده .اول باید خوب بشید.خودت که میدونی رسول ناراحت میشه اگه ببینه تو به خودت فشار آوردی. داوود: آقا محمد خواهش میکنم.من میخوام ببینمش.اقا محمد دلم براش تنگ شده بزار ببینمش.این مدت فقط به امید دیدن شما و رسول بودم. محمد: شب میام پیشت تا بری پیشش.الان من تازه کنارش بودم .دکتر نمیزاره دیگه بریم پیشش.شب اجازه می گیرم برات. داوود:باشه ممنون.اقا میشه بگید حامد بیاد؟ محمد:صبر کن من الان میرم پیش رسول.میگم حامد بیاد. از جام بلند شدم.از اتاق خارج شدم و با پای لنگون به طرف بخشی که رسول بستری بود رفتم.حاند با دیدنم به طرفم اومد تا کمکم کنه.رو بهش گفتم:لازم نیست حامد جان. برو پیش داوود .کارت داشت. حامد: چیکار داشت؟ محمد: نمیدونم گفت بهت بگم بری پیشش. حامد:چشم با اجازه. سریع حرکت کردم و به طرف اتاق داوود رفتم.ضربه ای به در زدم و داخل شدم.با دیدن داوود که نشسته بود و داشت با کیان حرف که چه عرض کنم دعوا کرد لبخند محوی زدم.داخل رفتم و نزدیکش رفتم.بغلش کردم و کنار گوشش گفتم:تو و رسول کلا عادت دارید آدم رو نگران کنید. داوود:خودت که بدتری. کیان:حس کردم شاید حامد و داوود بخوان باهم تنها حرف بزنن.بالاخره من عضو تیم اونا نیستم و شاید نخوان چیزی بدونم.البته که با شناختی که ازشون دارم اینجوری نیستن اما از جام بلند شدم و رو به حامد گفتم میرم پیش آقا محمد و از اتاق بیرون اومدم. حامد:کنار داوود نشستم و همون طور که دستش رو توی دستم گرفته بودم و لبخندم همراه با بغض بود :چرا اینقدر به خودت فشار آوردی داوود؟مگه نگفتم باید مواظب خودت باشی؟ اصلا الان زخمت درد نمیکنه؟بگم دکتر بیاد ؟ داوود:آروم داداشم.حالم خوبه.این شک هم انگار لازم بود تا بفهمم قلبم چقدر تحمل داره.حامد یه سوالی بپرسم راستش رو میگی؟ حامد:بپرس؟ داوود:رسول حالش خوبه؟آقا محمد یه چیزی گفت اما بعید میدونم واقعیت رو بهم گفته باشه.توروخدا راستش رو بگو.حالش بده اره؟ معلومه داداشم این همه درد کشیده باید توقع داشته باشم حالش چطور باشه. 💔 ♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡ پ.ن.محمد و داوود ❤️‍🩹 پ.ن.کیانی که حس میکنه مزاحمه🥺 پ.ن.نگرانی داوود برای رسول ... https://eitaa.com/romanFms
https://harfeto.timefriend.net/17098941770514 ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ لینک ناشناس جهت ارسال نظرات زیباتون در مورد رمان 😊
بفرمایید شله زرد 🥲
به وقت دلتنگی💔 ۱:۲٠🥺❤️‍🩹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ولی قبول دارید چقدر نماز اول وقت آرامش داره؟🥲