سلام.ظهرتون بخیر
رفقای جدید خیلی خیلی خوش آمدید
قدیمی ها بمونید برامون .
انشاالله که همگی از کانال و فعالیت ها و رمان خوشتون بیاد☺️
بریم سراغ پارت امروز 😉
•°•°ره رو عشق°•°•
﷽ ═آغـ ـوـش اܩن بـراבر2═ #پارت۱۳۰ سما سلطانی:این مدت توی بازداشتگاه بودم.شنیدم فردا قراره برم دادگ
﷽
═آغـ ـوـش اܩن بـراבر2═
#پارت۱۳۱
علی سایبری:داخل رفتم.اقا محسن هم پیش اقا محمد بود و داشتن باهم صحبت میکردن.روبه اقا محمد گفتم:اقا یه چیزی هست که به نظرم بهتره شما هم اطلاع داشته باشید .ممکنه مشکلی پیش بیاد .
محمد: ابروهام رو توی هم کشیدم و نگاهی به محسن انداختم.مجدد مقصد نگاهم روی صورت علی رفت و منتظر بهش خیره شدم .
علی سایبری:خانم صادقی ،خانم سیما صادقی به نظر من ایشون نفوذیه.
محمد: اخمم بیشتر توی هم رفت و لب زدم:از کجا میدونی ؟علی خودت خوب میدونی ما نمیتونیم بدون مدرک کاری کنیم.الآن داریم بدون مدرک به اون خانم تهمت میزنیم.
علی سایبری:آقا بدون مدرک نیست.
محمد:چی؟مدرکت کجاس؟
علی سایبری:به طرف سیستم اقا محمد رفتم.کنار رفت .با اجازه ای گفتم و چیزی که فرستاده بودم باز کردم. اقا محسن هم به طرفمون اومد و کنار میز ایستاد.
شروع به صحبت کردم و تمام چیزایی که دیده بودم رو توضیح دادم.
راوی: محمد با نگاهی خیره که تا عمق جان نفوذ میکرد به علی نگاه میکرد و در مغزش حرف های علی را تکرار میکرد.
با اتمام صحبت های علی دستی به محاسنش که رنگش آرام آرام کاملا سفید میشد کشید و چشم هایش را بست.حال خوبی نداشت.سرش از شدت اتفاقاتی که افتاده بود تیر میکشید و چشمانش گاهی تار میشد.ناگهانی چشم هایش را باز کرد.از جایش بلند شد که باعث شد محسن و علی با تعجب نگاهش کنند.
رو به علی شروع به صحبت کرد.
محمد :علی گوشی خانم صادقی رو هک کن. ببین میتونی چیزی از توی گوشیش پیدا کنی یا نه.
علی سایبری:چشم .با اجازه
محمد :علی خواست از اتاق بیرون بره که صداش زدم .به طرفم برگشت که لب زدم:دمت گرم.کارت عالی بود.
علی سایبری:شرمنده نکنید اقا.وظیفه ام بود.
محمد: لبخندی بهش زدم که از اتاق خارج شد.
.........
(مکان:منزل خانوادگی نورا)
نورا:حوصلم سر رفته بود.این چند روز درگیر کارای اسباب کشی بودیم و وقت نشد با حامد حرف بزنم. حامد هم که دیگه پیام نمیداد.ازمامان اجازه گرفتم تا برم خونه آقاجون.خوشبختانه اجازه داد و منم سریع حاضر شدم و از خونه خارج شدم.از مغازه نزدیک خونه یکم میوه خریدم و تاکسی گرفتم.
........
ماشین جلوی در خونه ترمز کرد .کرایه رو حساب کردم و از ماشین پیاده شدم. در زدم که چند دقیقه بعد در باز شد و آقاجون از خونه بیرون اومد.با دیدنم لبخندی زد .سلام کردم که با مهربونی بهم جواب داد.لبخندی زدم و گفتم :آقاجون پسرت دیگه یه زنگم نمیزنه به من.
آقاجون:آقاجون قربونت بشه دخترم.ببخش حامد هم درگیر کاراش هست .
نورا:درکش میکنم.
آقاجون:بیا بالا دخترم.چرا زحمت کشیدی؟
نورا:خواهش میکنم کاری نکردم.
به طرف در ورودی رفتم که با دیدن یه جفت کفش مردونه لب زدم :آقاجون مهمون دارید؟
اقاجون:نه دخترم.رسول اومده حالش خوب نبود فعلا خوابه.
نورا:اِ اقا رسول مرخص شدن؟انشاالله بهتر بشن
اقاجون:امیدوارم.بچم نمیتونه حرف بزنه .حالش خیلی بده.
نورا:حامد بهم گفت چه اتفاقی برای اقا رسول افتاده.شما هم نگران نباشید .حامد گفت دکتر گفته میتونن خیلی زود دوباره حرف بزنن.
اقاجون:خدا از دهنت بشنوه دخترم.حالا سر پا نمون بیا داخل
نورا:چشم شما بفرمایید داخل.
.........
داوود:با کلی اصرار تونستم اقا محمد رو راضی کنم که اجازه بده بمونم و کارام رو انجام بدم.از جام بلند شدم و به طرف میز فرشید رفتم.یکی از یکی لجباز تر بودیم .فرشید که دید اقا محمد اجازه داد من بمونم و کارام رو بکنم اونم با اجبار موند و هر دو مشغول کار هامون شدیم.
دستم رو روی شونه اش گذاشتم. با تعجب برگشت .نگاهش که بهم افتاد لبخندی زد.رو بهش گفتم:چه خبر آقای داغون؟
فرشید:سلامتی آقای پوکیده.
داوود:پوکیده؟؟اسم قحطی بود مگه؟
فرشید :خب دروغ نگفتم.اخه کی به خاطر رفیق سکته میکنه که تو کردی؟
داوود: هر هر هر خوبه دیدم خودت داشتی توی اون مدت از ترس پس میوفتادی.یه نگاه به خودت میکردی میدیدی بدتر از منی .
فرشید :حرف حق جواب نداره.بی حساب شدیم با هم .پس برو مزاحمم نشو.
داوود: بی ادب.واقعا متاسفم برات.البته برای خودم بیشتر متاسفم که وقت گرانبهام رو با تو تلف کردم.
فرشید:به من ربطی نداره.مگه من وقتت رو تلف کردم؟
داوود: بحث با تو به هیچ جایی نمیرسه.خواستم بگم رسول مرخص شده و امیرعلی بردتش خونه پدر حامد.قراره شب بریم اونجا یکم پیشش باشیم .
فرشید :اِ به سلامتی .باشه ممنونم که گفتی دهقان جان.
داوود: دهقان و😤
فرشید:ببخشید ممنونم ازت داوود جان.
♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡
پ.ن.نورا🥰
پ.ن.دهقان و😂
https://eitaa.com/romanFms
https://harfeto.timefriend.net/17098941770514
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
لینک ناشناس جهت ارسال نظرات زیباتون در مورد رمان 😊
رفقا ازتون میخوام حتما حتما عضو زاپاس باشید تا اگر مشکلی برای کانال پیش اومد ادامه فعالیتمون در زاپاس باشه🥲
https://eitaa.com/romanmfm
بفرمایید اینم لینک زاپاس
پارت های رمان از فصل اول تا اینجای رمان به صورت منظم بدون پیام اضافه ای در کانال زاپاس قرار داره😉
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یکدقیقهبرایخداوقتداری؟!🌱
https://eitaa.com/romanFms
خب سلام سلام
بریم یکم فعالیت گاندویی داشته باشیم😉🥰
#اد_بانوی_دمشق