eitaa logo
•°•°ره‍‌ رو ع‍‌ش‍‌ق‍‌°•°•
1.2هزار دنبال‌کننده
1.5هزار عکس
1.6هزار ویدیو
14 فایل
عضویت؟کانالمون‌باوجودت‌قشنگتره.. کپی‌ازرمان‌خیربه‌هیچ‌وجه ازفعالیت‌ها‌حلال‌به‌جزکپی‌ممنوع‌ها🚫 ناشناس‌زیرنظرمدیر https://harfeto.timefriend.net/17276325110658 تبلیغاتمون https://eitaa.com/joinchat/2576352270C8ef1741385 زاپاس‌کانال @romanmfm
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از ‌‹ حیدر‌ڪـرار ›
سـه تا اِلهی بـه رُقیـه برای حـال مریضی من می‌کنید ؟🥲 . لطفاً مریضیـم سنگینـه . . .
🏴 پیاده روی جاماندگان اربعین حسینی 🗓️ یکشنبه ۴ شهریورماه ⏰ از طلوع آفتاب تا اذان ظهر 📍مکان: از منازل ، مساجد و حسینیه ها به سمت گلستان شهدا اصفهان ➖➖➖➖➖➖
•°•°ره‍‌ رو ع‍‌ش‍‌ق‍‌°•°•
﷽ ═آغـ ـوـش اܩن بـراבر2═ #پارت۱۳۸ حامد:با دردی که تو سرم پیچید پلک هام رو از هم جدا کردم. نگاهی با
﷽ ═آغـ ـوـش اܩن بـراבر2═ محمد:از خونه حامد که بیرون اومدم سریع سوار ماشین شدم و به طرف سایت حرکت کردم. توی مسیر خودم بودم که یه لحظه جلوی چشمام تار شد و سر دردی که سعی می‌کردم از ظهر نسبت بهش بی تفاوت باشم بیشتر شد. چشمام از درد بسته شد .با صدای بوق بلندی تنها کاری که تونستم بکنم تابوندن فرمون بود و ماشین توی خاکی رفت . با پیچیدن فرمون و ترمز کردنم صدای بلندی از چرخ بلند شد و ماشین ایستاد.اما خاک بر اثر ترمز وحشتناکم توی فضا پیچیده شده بود. نفس عمیقی کشیدم و خداروشکر کردم که بخیر گذشت.سرم رو به پشتی صندلی تکیه دادم و چشمام رو بستم. الان معلوم نیست حامد کجا هست. معلوم نیست سالم هست یا زخمی. کاش لااقل هواسش به انگشتر باشه. ............. محسن:بالاخره دکتر از اتاق نورا خانم اومد.نگران بلند شدیم که دکتر خودش گفت. دکتر: خب ببینید ایشون دچار حمله پنیک شدن.یه حمله عصبی که با استرس و تپش قلب و خستگی شروع میشه و خیلی خوش شانس بوده که شما اونجا بودید چون اگر کسی نبود و حالش بدتر شده بود موجب خطرات جبران نشدنی ای می‌شد. آقاجون:الان حالش خوبه دیگه؟ دکتر: بهتره خداروشکر اما امشب باید اینجا تحت نظر باشه.با اجازه . اقاجون:دکتر که رفت رو به همکار های حامد گفتم :خیلی زحمت کشیدید. شما بهتره برید خسته شدید. محسن :نه آخه نمیشه . آقاجون:من امشب باید پیش بچم (نورا)بمونم.شما هم لطفا رسول رو ببرید خونه و اگر میشه یه نفر پیشش باشه که حالش بدنشه . محسن :چشم با اجازه.بچه ها بریم کیان:به رسول کمک کردم اروم از جاش بلند بشه.حالش خوب نبود .هیچ کدوم حالمون خوب نبود .حامد توی این مدت برای هممون عزیز بود . توی ماشین نشستیم.کمک کردم رسول به خاطر درد پاش جلو بشینه .خودم و داوود هم عقب نشستیم .سرم رو پایین انداختم .بدجوری نگران حامدم.نامزدش حالش خیلی بد بود .همش میگفت تقصیر اونه.نمیتونست خودش رو ببخشه. با صدای داوود سرم رو بلند کردم و بهش خیره شدم. داوود: کیان چیزی شده؟چرا تو فکری؟ کیان:داوود میترسم.اگه اتفاقی برای حامد افتاده باشه چی؟حامد توی این مدت برامون خیلی عزیز شده بود . داوود :کیان چرا از فعل زمان گذشته استفاده میکنی؟حامد خوبه .من مطمئنم اون حالش خوبه.مطمئنم خیلی زود میاد پیشمون و 🥺 میاد پیشمون و دوباره باهم به قول رسول وقت دنیا رو میگیریم. .......... نورا: با درد سرم چشمام رو باز کردم.نگاهی به اطراف انداختم . اینجا چه خبره ؟من کجا هستم ؟ اصلا چیشده؟ آروم آروم به یاد آوردم چه اتفاقی افتاده. با شدت از جام بلند شدم که سرم از روی دستم کنده شد و خونی شد.نفسم بالا نمیومد وقتی دلیل نفس کشیدنم رو نمیدیدم.وقتی شوهرم به خاطر من شکست. به خاطر حرف های من احمق شکست .بمیرم برات . صدای هق هق گریه ام توی اتاق پیچید و دیگه آروم آروم صدام بلند شد و داد میزدم:حامددددد😭 کجایییییی غلط کردم تو برگرد فقط. همون موقع در باز شد و دکتر و دوتا پرستار داخل اومدن.بعد از اون هم آقاجون ایستاد و با نگرانی نگاهم میکرد اما من الان نگاه نگران آقاجون رو نمیخوام.الان نمیخوام پرستار ها بیان داخل. الان نیاز دارم حامد بیاد پیشم. فریاد میزدم.دست خودم نبود .بود؟نه نبود.شوهرم نبود .شوهرم معلوم نیست کجاس .به خاطر من نامرد اینجور شد. با داد ازش میخواستم بیاد پیشم:حامد توروخدا بیا😭حامد کجاییییی. دو تا پرستار دستام رو گرفتن.دکتر سریع سرم رو به دستم زد و یه چیزی توی سرم ریخت.اروم آروم بی حال شدم. پرستار ها کمک کردن دراز بکشم. اما با وجود بی حالی بازم زیر لب اسمش رو صدا میزدم:حامد بیا پیشم.برگرد کنارم حامدددددد ........... حامد : چشام رو باز کردم.نفس نفس میزدم.چرا ..چرا حس کردم یکی صدام میزنه. الان یعنی نورا کجا هست؟ یعنی بچه ها فهمیدن من نیستم؟ حال نورا خوبه؟ حال رسول چطوره؟ خدایا خودت کمک کن . خدایا چرا اینجور شد؟ هیچی بدتر از این نیست که نورا باورم نداشت.بدتر از این نیست که ولم کرد. ♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡ پ.ن.حمله پنیک ،یه حمله عصبی... پ.ن.حامددددد💔 پ.ن.باورش نداشت🥀 پ.ن.نظرات فراموش نشه https://eitaa.com/romanFms
17.06M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
کلیپ با حال و هوای پارت۱۳۹🥀🥀 توجه 🚫در بعضی از کلیپ های در پیش رو و بخشی از همین کلیپ از تصاویر دیگه ای استفاده شده .اما شما حامد و نورا رو همون عکس شخصیت هاشون تصور کنید🚫
https://harfeto.timefriend.net/17098941770514 ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ لینک ناشناس جهت ارسال نظرات زیباتون در مورد رمان 😊
خب من رمان می‌نوشتم یعنی هدفم از نوشتن رمان این بود که حرفای دلم رو توش بگم. توی مدرسه که رمان رو به فاطمه میدادم بخونه پیشنهاد داد که کانال بزنیم . من گوشیم اون موقع خراب بود و نمیتونستم خودم بزنم برای همین فاطمه کار های تاسیس رو انجام داد. بعد از اون خداروشکر امارمون بالا رفت. رمان مورد توجه شما قرار گرفت و هدفم شد یادآوری اینکه امنیتمون رو مدیون کسایی هستیم که هیچ کدوم رو نمی‌شناسیم .پس به خاطر چیزای مسخره امنیت کشورمون رو به خطر نندازیم
سلام بریم یکم فعالیت کنم ازتبارپاییز🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
وقتی سه ساله وارد بزم یزید شد .. بر روی نِی محاسن سقا سفید شد! ازتبارپاییز🍂
به رقیه میگم ازجاموندن 😢💔 ازتبارپاییز🍂
#پروفایل دخترونه #رهرو عشق #دختری ازتبارپاییز🍂
پسرونه # رهروعشق ازتبارپاییز🍂
ایندفعه دیگه تموم شد😢 پایان فعالیت دختری ازتبارپاییز🍂
1_10708702176.mp3
1.27M
نمیدونم چرا دوست دارم گریتونو دربیارم😢😞
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این دوربین مخفی، مرزها رو جابجا کرد👌❤️ حتما تا آخرش ببینید دانلود
سلام .گفته بودید یه توضیحی در مورد کانال بدیم . کانال ره رو عشق مخصوص بچه مذهبیای گاندویی هست . توی کانالمون رمان گاندویی_امنیتی داریم .فعالیت های گاندویی و فعالیت های مذهبی و... هم که داریم. نویسنده رمان خودم هستم پس لطفا کپی برداری نشه. فعالیت هامون هم کپی آزاده به شرط صلوات برای سلامتی اقا صاحب الزمان. فعالیت هایی که کپی ممنوع داره خیر😊
زیاد وقتت و نمیگیره :)🌱
باهم‌بریم‌کربلا:)🙂💔 بیا‌بیخیال‌جاماندگی‌هایمان ! بیخیال‌بی‌لیاقتیمان ... چشم‌هایمان‌راببندیم💔 باهم‌همسفربشویم ... همسفرڪرب‌ُبلا (:🙂 تصورکن...💔 چندساعتی‌زیرآفتاب‌داغ‌راه‌رفتی... پاهات‌تاول‌زده لنگ‌میزنۍ! هۍازخستگۍمیخورۍزمین‌ وتوان‌نداری‌بلندشی (:💔 یکیومیبینۍپشت‌ڪولہ‌اش‌زده من‌دڪترم‌ڪمکۍبوددرخدمتم !✋🏻 یہ‌عراقۍمیبینۍ ازلباساش‌معلومہ‌فقیره‌ها... ولۍباگریہ‌دعوتت‌میڪنہ‌برۍخونش(:"💔 آخ‌چه‌حال‌وهوایی:)!"🙂💔 کولہ‌بہ‌دوشت‌ هنذفرۍتوگوشت💔 از‌این‌نون‌لوزۍهاۍعراقۍتو‌یہ‌دستت توش‌سہ‌تافلافل‌گذاشتن! شروع‌میڪنی‌باعشق‌خوردن🥹💔" یہ‌بچہ‌سہ‌‌چہار‌سالہ‌توگرماۍسوزان! یہ‌سینۍپرازخوراکےدستشہ‌ داره‌پذیرایی‌میکنه(:"🌱 داره‌از‌‌زائرا‌پذیرایی‌میڪنه...🙂 خودمونیم‌هاا🙂 خوش‌به‌حال‌‌اون‌بچه :)💔 میدونۍرفیق... وسواس‌توراه‌اربعین‌جایۍنداره‌برات !💔😌 ازیہ‌جایۍبہ‌بعد ... دیگہ‌واقعاڪشش‌ندارۍراه‌برۍ💔 ازیہ‌جایۍبہ‌بعد🌱 دیگہ‌خودت‌راه‌نمیرۍ(: انگاریڪۍدستتوگرفتہ‌ داره‌ڪمڪت‌میکنہ💔 اون‌یکےاربآبه‌ها:)...!😭 رایحہ‌ی‌خاڪ‌‌ڪربلابعدِبارون ... دوداسفندو‌آتیش ... بخارچاۍعراقۍهاتوهوا☕️💔 مسیرۍڪہ‌خیس‌از‌آب‌بارونه‌‌ ولباساتو‌ڪثیف‌میڪنہ ! صداۍهلابیڪم‌یازوارالحسین‌ علیہ‌سلام‌توگوشت💔 صداۍمداحۍعربۍبازۍمیڪنہ‌بادلت💔 ایناهمہ‌یعنے↓ ستون‌هاۍمختلف ؛ آدماۍمختلف ؛ ڪرامتاۍمختلف ! ازچیہ‌ڪربلا‌برات‌بگم‌رفیق؟! اینطورجاها آدم‌بایدهۍنفس‌عمیق‌بڪشه ... هی‌نفس‌عمیق‌بڪشہ(:🖤 هرچۍبہ‌ڪربلا‌نزدیڪ‌ترمیشی ... موج‌جمعیت‌بیشترمیشہ ! فهمیدین‌کجاس‌دیگه‌نه؟!😭💔 یہومیپیچۍتویہ‌ڪوچہ‌و نگاه‌اول💔 تویی‌ویہ‌عمر‌دلتنگی💔 یہ‌عمرخاطره‌وگریه(:💔 عموداۍاخر عمودهزار ... یڪۍیڪۍعمودارومیشمارۍ تاتموم‌بشہ ... چشم‌انتظاریت !(:💔 عمودهزارچہارصدووپنج ... عمودهزاروچہارصدوشش ... قلبت‌میریزه💔 میرۍسجده😭✋🏻 اشڪ‌میریزۍ ضجہ‌میزنی رسیدم‌ڪربلات‌آقا اقآبالاخره‌رسیدم💔 به‌ارزوم‌رسیدم‌ارباب(:"💔 میدونی‌رفیق ... اینجاها‌ریخت‌وقیافت‌یہ‌ڪم‌داغونہ ! شایدارباب‌میخواد‌مثل‌ڪاروان‌اُسَرا باهمین‌حالو‌روز‌بری‌پیشش💔 میرۍتوبین‌الحرمین وسط‌جمعیت جمعیت‌بہ‌هرسمت‌ڪہ‌میخوان‌میبرنت💔 هرڪۍیہ‌چیزۍمیگہ ! بہ‌زبون‌ایرانی ... عربی ... انگلیسی ... بعضیاولۍ ... فقط‌اشڪ‌میریزن‌نگاهشون‌بہ‌گنبده💔 رفقا دلم شکسته بود گفتم باهم یه سر بریم کربلا((((: ‹
به وقت حاجی 💔
ی دست میرسونید ؛ از لب مرز رد بشیم ؟ ((( : _ منم حمایتتون میکنم🪴 .
•°•°ره‍‌ رو ع‍‌ش‍‌ق‍‌°•°•
﷽ ═آغـ ـوـش اܩن بـراבر2═ #پارت۱۳۹ محمد:از خونه حامد که بیرون اومدم سریع سوار ماشین شدم و به طرف س
﷽ ═آغـ ـوـش اܩن بـراבر2═ محمد: با رسیدن به سایت سریع از ماشین پیاده شدم و داخل رفتم. به طرف اتاق آقای عبدی رفتم و در زدم.در رو باز کردم.سلام کردم و گفتم:اقا همونطور که بهتون توی راه گفتم حامد رو گرفتن.بازد چیکار کنیم؟احتمالا کسی که میخوان آزاد کنیم سما سلطانی هست. آقای عبدی :محمد تو که نمیخوای اونو آزاد کنی؟ محمد : اقا نمیخوام اما نمیتونم نسبت به جون نیروم بی تفاوت باشم.اون آدمی که بچه های کوچیک رو به دست داعشی ها میداد ازش بر میاد که نیروی منو بکشه. آقای عبدی:و این حرفت یعنی میخوای آزادش کنی.درسته ؟ محمد من نمیگم حامد رو ول کن.اتفاقا حامد يکی از بهترین نیروهای اینجا هست. محمد: آقا من یه نقشه ای دارم. آقای عبدی:چه نقشه ای؟ محمد:........ (خب اینجا محمد داره نقشه اش رو میگه اما خب ما که نباید بفهمیم) آقای عبدی:محمد مطمئنی؟ محمد : تنها راه همینه. همون موقع در به صدا در اومد و محسن داخل شد.سلام کرد که متقابلا جوابش رو دادیم. آقای عبدی:چه خبر؟حال نامزدش چطوره؟ محسن: محمد که رفت یکم وقت بعدش حالش بد شد.رفتیم بیمارستان. حمله عصبی بود.امشب باید بیمارستان بستری میموند. پدر حامد هم موند و گفت رسول رو برسونیم و یکی پیشش بمونه . منم داوود و کیان رو گذاشتم بمونن خودم اومدم. آقای عبدی:خیلی خب.محمد برنامه ات رو برای محسن هم توضیح بده.کارا رو هماهنگ کنید .فردا بهترین موقعیت هست. محمد:چشم .با اجازه محسن:به همراه محمد از اتاق بیرون اومدیم. داخل اتاق محمد و خودم شدیم و نشستیم.محمد نقشه اش رو توضیح داد .نقشه بی نقصی بود و احتمالا درست انجام بشه. محمد : محسن یه چیزی باید بگم.بهتره تو هم باخبر باشی. محسن :چیزی شده؟ محمد:انگشتری که شب به حامد و نامزدش دادم . محسن :خب.اون انگشتر چی؟ محمد: فقط دعا کن حامد هواسش به انگشتر باشه و اونو ببینه.زیر سنگش .بین سنگ و حرز که براشون نوشته شده یه ردیاب کار گذاشتم. هم برای نامزدش و هم برای حامد .یه حسی بهم میگفت خطر در کمین همه هست .مخصوصا حامد که همسرش هم هست و احتمال داشت بخوان از طریق همسرش بهش برسن. چند روز پیش به حامد پیشنهاد دادم و یه حرفایی در مورد ردیاب زدم.امیدوارم یادش باشه. محسن:این...اینکه خیلی خوبه. محمد :فقط یه چیز دیگه ای هم هست. محسن :اخمام توی هم رفت و لب زدم:چه چیزی؟ محمد: اون ردیاب پیشرفته تر هست. اگر آتیش سوزی اتفاق بیوفته خود به خود برای سیستم مربوطه اعلان میفرسته و خبر میده. محسن :خیلی خب .بزار بچه ها رو صدا کنیم برای فردا برنامه ریزی کنیم تو هم برای همون شماره پیام بده و بگو کی رو باید آزاد کنیم. محمد: خیلی خب .بچه هارو صدا کن. ............. حامد: هوا بیش از حد سرد بود و منی که فقط یه پیراهن تنم بود و کاپشنم رو در آورده بودن داشتم یخ میزدم. سرم رو به ستون فلزی ای که پشت سرم بود گذاشتم .همون لحظه در باز شد . یه نفر داخل شد.مشخص نبود کیه .با جلوتر اومدنش فهمیدم کیه.خودش بود.ارشام کریمی. صدای قدم هاش سکوت فضا رو شکوند.به طرفم اومد.دستم از پشت به ستون بسته شد.نگاهم به کسی که این کار رو کرد افتاد.دوباره نگاهم به جلو افتاد.کریمی جلو اومد و کفش پوتینش رو درست روی استخون زانوم گذاشت و فشار آورد. صورتم از درد جمع شد و لبم رو گاز میگرفتم تا صدام در نیاد.صدایی به گوشم خورد .انگار دارن فیلم میگیرن.سرم رو به ستون فشار میدادم .با صدایی که پام داد فریادم بلند شد. لعنتی استخون پام رو شکونده😣😣 نفسم بالا نمیومد .سرما و درد باعث شده بود حالم خراب بشه.حساسیتی که به بوی الکل و داروی بیهوشی داشتم باعث شده بود که سرم درد بگیره. عرق سرد روی پیشونیم نشست.چشمام رو بستم . فقط دلم میخواست الان نورا کنارم باشه و ارومم کنه.دلم میخواد صداش رو بشنوم. کریمی جلو اومد و گوشی رو روشن کرد.کنارم زانو زد و همراه با لبخند چندشی شماره ای گرفت .صدای آقاجون که پخش شد نفسم رفت.با ترس بهش نگاه ‌کردم. لب زد. ارشام کریمی:سلام اقا.ببخشيد من رفیق حامد هستم .میخواستم با نورا خانم نامزد حامد صحبت کنم. اقاجون:سلام پسرم. نامزد حامد حالش بد شده اومدیم بیمارستان .چند لحظه صبر کن ببینم بهوش اومده. حامد:متعجب به تلفن نگاه میکردم.یعنی چی که نورا حالش بد شده؟یعنی چی که الان بیمارستان هستن. با صدای بی حال نورا به خودم اومدم. نه نه خدایا خواهش میکنم .نورا نباید بفهمه. آرشام کریمی:سلام خانم نورا: سلام ...بفرمایید ارشام کریمی:خواستم بگم یه چیزی براتون میفرستم روی همین شماره حتما ببینید . خداحافظ کریمی:فیلم رو فرستادم و سیم کارت رو در آوردم.شکوندمش و توی آب انداختم .لبخندی زدم و از اتاق اون پسره بیرون اومدم‌. برای همتون دارم. پشت میز نشستم که صدای تلفنم اومد.همون خطی که باهاش پیام داده بودم.خطی که قابل رهگیری و ردیاب نبود. گفته بود میخوام کی رو آزاد کنه.خنده ای کردم.خیلی احمق هستن .خیلی ♡♡♡♡♡♡ پ.ن.چی بگم🥺💔 https://eitaa.com/romanFms
49.18M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
کلیپ با حال و هوای پارت۱۴۰💔🥀 توجه 🚫در بعضی از کلیپ های در پیش رو و بخشی از همین کلیپ از تصاویر دیگه ای استفاده شده .اما شما حامد و نورا رو همون عکس شخصیت هاشون تصور کنید🚫 کلیپ ها ساخت خودم هست پس به هیچ وجه کپی نشه