eitaa logo
•°•°ره‍‌ رو ع‍‌ش‍‌ق‍‌°•°•
1.2هزار دنبال‌کننده
1.6هزار عکس
1.6هزار ویدیو
14 فایل
عضویت؟کانالمون‌باوجودت‌قشنگتره.. کپی‌ازرمان‌خیربه‌هیچ‌وجه ازفعالیت‌ها‌حلال‌به‌جزکپی‌ممنوع‌ها🚫 ناشناس‌زیرنظرمدیر https://harfeto.timefriend.net/17276325110658 تبلیغاتمون https://eitaa.com/joinchat/2576352270C8ef1741385 زاپاس‌کانال @romanmfm
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ببخشید کسی میدونه اینا خواهران کدوم پایگاه بسیج هستن؟ خیلی تندن بابا😂👏👏👏 🇮🇷🇵🇸
ببینید تو موزه حرم چیا پیدا کردم
موقعیت: وقتی دوست صمیمیت با یکی دیگه داره صحبت میکنه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
موقعیت: وقتی مدیرتون میگه چی یاد میگیرید اینجا همون لحظه رفیقت😂
حتی خودِ ایه هم تو گردشه🫀✨
علم روانشناسی میگه: وقتی کسی رو دوست داری پیش اون بچه تر میشی؛ گاهی خنگ تر میشی چون زبونت توانایی ابراز احساسات قلبت رو نداره ولی همونقدرم روی تمام حرفاش و رفتاراش حساس و زودرنج‌ میشی، گاها بهش گیر میدی و بهونه گیر میشی اما همه‌ی اینا نشونه‌ی دوست داشتنه و چقدر درست میگفت 🩷🥲✨
درسکوت دادگاه سرنوشت عشق برما حکم سنگینی نوشت گفته شد دل داده ها از هم جدا وای بر این حکم و این قانون زشت🥀
بوق بوق برید کنار من اومدم😁 کانال رمان مذهبیمون رو دارید؟؟ بفرمایید اینجا که رمانمون داره به جاهای خوب خوب میرسه😁😉 https://eitaa.com/Romanfama این لینک رو بفرست برای رفیقات تا اوناهم رمانمون رو بخونن☺️
معصومه (آرزو) کرباسی ،یک بانوی ایرانی در لبنان و فعال سیاسی بود برای جبهه ی مقاومت..یک پای کار و مجاهد فضای مجازی که از مدیران رسانه‌ی رسمی استاد شجاعی در «بخش تایم‌لاین عربی» بود و در تمام این سالها لحظه‌ای از مجاهدت رسانه‌ای در رصد و تولید و انتشار اخبار و محتوا غافل نشد👌 خصوصاً در جریان طوفان‌الأقصی و تأسیس کانال جهان‌خبر (صفحه خبری رسانه منتظر) از پیشگامان رصد اخبار بین‌الملل در بخش عربی بود و در آغاز فعالیت این صفحه و انتشار گسترده‌ش در تایم لاینِ عربی، نقش بسیار بسیار مؤثری داشت. 👌گرچه مادر پنج فرزند بود از دوساله تا ۱۸ ساله! یک همسر بی نظیر با یک زندگی شیرین و عاشقانه...اینقدر که هردو دست در دست هم به دست شقی ترین افراد عالم، به شهادت رسیدند! چون سطح بالای علمی همسر نخبه اش(دکتر رضا عواضه) و فعالیتهای ضد صهیونیستی خودش، خار چشم اسرائیل بود...دمت گرم بانوجان که تو اولین مادر چندفرزندی ایرانی هستی که در مبارزه با اسرائیل به شهادت رسیدی و ان شاءلله عاقبت ما چنین شهادتی باشد...🥀 ✍️ دکتر عارفه دهقانی
• میگُفت: وقتی‌همه‌چی‌واست تیره‌‌وتار‌میشه خداروبا‌ این‌اسم‌صدابزن یانورَ‌کُلِّ‌نور 🙂🌿
از آدم بودن خستم ؛ کاش یه نخل بودم تو بین الحرمین‌‌ .💔
' وَ کَفی بِاللّهِ عَلیماً ،،، '˼همین کہ خدا مےدونه، کافیہ♥️
جهت زیباسازی کانال 🌱❤️‍🩹
ما برای باتو بودن عمر خود را باختیم بد نبود ای دوست گاهی هم تو دل می باختی من به خاک افتادم اما این جوانمردی نبود می توانستی نتازی بر من, اما تاختی فاضل نظری
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
قیمت سکه به بیش از ۵۶ میلیون تومان رسید.. +عیبی نداره عوضش رئیس جمهورمون میاد برامون نهج‌البلاغه میخونه هممون آروم میشیم :)🚶🏻‍♀️
¹ رسول: اون چند پسره قلاده سگ هارو ول کردن سمتم سریع میپریدن بالا که لباسم پاره کنند منم زنجیر هول میدادم که گاز نگیرند ناشناس: اون سگ های آشغالت چرا نمی تونند هیچ کاری کنند برو اون سطل بریز روی پسره ببینم می‌خوام ببین میتونه با هول دادن خودش نزاره سگ ها بیان طرفش ❄️✨❄️✨❄️(همان لحظه مهدیه)❄️✨❄️✨❄️ 🖇️مهدیه: دلم ریش ریش میشد رسول میدیدم تو اون لحظه انگار سطل پر بود میخواستن بریزن روی رسول سطل خالی کردن هنگ کرده بودم رسول لباسش و صورتش پر از خون بود فکر کنم قرمز شد چشمم به سگ ها خورد دهنشون کف کرده بود چشمامشون قرمز عصبی بدو بدو می‌رفتن سمت رسول ولش کنیدددددددد رسوللللللللللل 😭😭😭😭 تروخدا داد بزن حرف بزن لباس رسول همه پاره شده بود گردن رسول افتاده بود تکون نمی‌خورد رسول منو تنهام نزار اینجااااااا چشمات باز کنننننننننننننننننننن 🖇️محمد: مانی بردم خونه به عطیه و عزیز سپردم خودم و سعید رفتیم سمت سایت همون لحظه علی با نفس نفس زدن اومد سمتم علی یواش تر چیشده ؟؟ علی : آقا جای رسول پیدا کردیم 🙂 محمد: وایییییییییییییییییییییی کارت عالی بود فرشید برو وسایل عملیات حاضر کن سریع بجنب............ محمد: نفسی آسوده کشیدم بلاخره رسول بعد دوهفته پیدا کردیم دلم برای صورتش پر میزد دوباره ببینمش سعید: آقا بریم محمد: بریم علی در ارتباط باش باهامون ‌..... علی: چشم ......................................❄️✨💎 تا دلداده دیگر .....
¹ مهدیه : رسول بی‌حال بی‌حال تر میشد از چند ساعت پیش خونریزی 🩸 که داشت بیشتر می شد نگاهی به بیرون کردم برف بیشتر شده بود سردی هوا تو استخوان هات نفوذ میکرد زیر پنجره تو اتاق نشسته بودم به زندگیم فکر میکردم یاد روز هایی که قبلاً باهم داشتیم روزی که فهمیدم دوتا فسقلی تو راهی داشتم روزی به دنیا اومدن ای کاش زمان برمیگشت عقب دوباره تکرار می شدن .......... دیگه اون قضاوت های بی جا اون باور های اشتباه درباره عکس های که رسول پیش من بد جلوه دادن نبود یک لحظه احساس کردم صدای شدید تیراندازی میاد دراتاق محکم باز شد چهره یه پسر قد بلند هیکلی تنومند اومد سمتم روسریم محکم تو دستش گرفت سمت خودش اسلحه اش ماشه اش کشید سمتم گذاشت زیر گردنم دقیقاً روی شاهرگ 🖇️(محمد): با وردمون به داخل محوطه تیراندازی ها شروع شد با بمب های دود زا همه اومدن بیرون انگار صدای فریاد میومد با داوود و فرشید رفتیم سمت صدا در بسته بود اسلحه گرفتم سمت قفل با چند تا تیر قفل شکست با داوود با پا محکم کوبید در کاملا باز شد روی سر مهدیه خانم اسلحه گرفته بود اسلحه رو بزار پایین سریع........... ناشناس: کور خوندی می‌خوام کارش تموم کنم یک.........دو..............سه............. مهدیه: چشمام بستم با صدای گلوله تمام بدنم یخ کرد ولی احساس نکردم چیزی بهم خورده باشه با صدای آشنا چشمام باز کردم محمد: مهدیه خانم خوبید ؟؟ مهدیه: خوبم فرشید : مهدیه خانم رسول کجاست پیش شما بود ؟؟ مهدیه: رسول 😢 اونجاست 👈😢 محمد: نگاهی به بیرون از پنجره کردم انگار وزنه به پاهام آویزون کردن توان رفتن نداشتم اون لحظه رو ببینم فرشید دستم گرفت آروم رفتیم بیرون مهدیه خانم پشت سرمون میومد کنار میله وایسادم نگاهی به بالا کردم صورت رسول قرمز شده بود از کنار میله ها خون 🩸 چکیده میشد همه تو محوطه جمع شده بودن سعید داشت زنجیر پایین میکشید رسول کم کم آوردن پایین تو بغلم گرفتمش رسول داداشی چشمات باز کن سعید: رسول بلند شو حرف بزن تروخداااااا محمد: بدن رسول سرد بود صورتش قرمز شده بود آمبولانس چی شددددددد چشمات باز کن نرووووووو تنهامون نزار ترو جون محمد بلند شوووو بدون تو مرگ برامون بهتره محمد: چشمای یخ زده رسول آروم آروم باز شد باز کردی چشماتو داداشی د.ا.و.و.د .م.ر.ا.ق.ب .م.ح.م.د .ب.ا.ش .ن.ز.ا.ر .غ.ص.ه.ب.خ.و.ر.ه داوود: خودت هستی داداشی مراقبش هستی نگو که میخوای بری محمد : رسول دستش اوردنزدیک صورتم میخواست لمسش کنه که بی جون افتاد روی زمین فرشید: وسط حیاط مدرسه بودم با صدای بلند داوود مواجه شدم داد میزد رسول اسلحه از دستم افتاد نزدیکشون شدم قطره های اشک روی صورتم میریخت داوود رسول تنهام گذاشت ؟ داوود : 😭😞 مهدیه : رسول تورو جون مانی بلند شو نگو که رفتی مثل مانیا تنهام گذاشتی بلندشوووووو نزار حسرت یه عذرخواهی به قلبم ❤️ بمونه 😭 💔 محمد: رسول داداشی تو بری من دیگه قوی نیستم پس بلندشو محمد تنها نزاااااااار بدون تو محمدی وجود نداره بلند شو داوود : حرف های محمد تمام حسی که به رسول داشت می‌گفت گریه همه رو بیشتر میکرد 🖇️🌼🖇️🌼🖇️🌼🖇️🌼🖇️🌼🖇️🌼🖇️🌼🖇️🌼 🍂پ.ن1*:تنهایی................💔😭
https://harfeto.timefriend.net/17276324759063 لینک ناشناس رمان دلداده فصل اول 🔆 منتظر نظر های قشنگ شما هستم @Gomnam_labbeyk_ya_hussenin آیدی بنده 🔆
💯 شهادتت مبارک آقا سید هاشم😭💔 🔥