eitaa logo
•°•°ره‍‌ رو ع‍‌ش‍‌ق‍‌°•°•
1.2هزار دنبال‌کننده
1.6هزار عکس
1.6هزار ویدیو
14 فایل
عضویت؟کانالمون‌باوجودت‌قشنگتره.. کپی‌ازرمان‌خیربه‌هیچ‌وجه ازفعالیت‌ها‌حلال‌به‌جزکپی‌ممنوع‌ها🚫 ناشناس‌زیرنظرمدیر https://harfeto.timefriend.net/17276325110658 تبلیغاتمون https://eitaa.com/joinchat/2576352270C8ef1741385 زاپاس‌کانال @romanmfm
مشاهده در ایتا
دانلود
•روز اونایی که اگه ۱۰۰ سالشون هم بشه بازم میگن ۱۸ سالمونه مبارک😁🥺• •روزِ لباس چی بپوشم‌ها مبارک😂🙂• •روز اونایی که تا بابا از سر کار نیاد غذا نمیخورم مبارک• •روز دخترای غر غرو اما خوش اخلاق مبارک•۴ •روز اونایی که داداش ها روشون غیرتی میشن مبارک• •روزِ لبخندِ خدا مبارک• •روز عاشقای خرید مبارک😂• •روز کسایی که تو دعوا اگه مقصر اونا باشن ولی گریه شونو دربیاری تو مقصری در آخرم گریشون بند نمیاد مبارک :))• •روز اونایی که بی بهانه قهر میکنن مبارک• •روز هیچکس منو دوست نداره مبارک:)• •روز فرشته های روی زمین مبارک• •روز باشه های پر معنی مبارک😂• •روز اونایی که دیر اماده میشن مبارک• •روز مظلوم ترین کس بعد از هر خرابکاری مبارک• •روز بالاتر از گل بهش نگید یه وقت خانم بدش میاد مبارک.😉• •روز اونایی که اولین عشقشون باباست مبارک• •روز کسی که غمخوار پدره، تکیه گاه برادره، و دست راست مامانه، مبارک• •روز مادرهای آینده مبارک• •روز بی صدا گریه کردن ها مبارک 🥲• •روز نازک نارنجیا مبارک• •روز کسایی که هیچی لباس ندارن درحالی که کمدشون پر لباسه مبارک• روزت مبارک قشنگترین دختر دنیا🤍✨🤌🏻 🫀
خب از اونجایی که دلم میخواد یه پارت هدیه بدم پس میدم😁 این پارت هم به مناسبت روز دختر تقدیم میکنم به دخترهای کانال
•°•°ره‍‌ رو ع‍‌ش‍‌ق‍‌°•°•
﷽ ═آغـ ـوـش اܩن بـراבر2═ #پارت۳۴ رسول: تو از چیزی خبر نداری محمد .خبرنداری وقتی برادرت بهت تهمت
﷽ ═آغـ ـوـش اܩن بـراבر2═ داوود: به زور رفتیم به طرف بخش مراقبت های ویژه .با دیدنش توی اون حال فرو ریختم .امکان نداره این رسول باشه .این اون رسولی نیست که صبح باهامون اون همه شوخی کرد .این رسولی نیست که برامون قهوه درست کرد .این رسول اون رسول نیست.این رسول رنگش پریده .ماسک اکسیژن بهش وصله . چند تا دستگاه مختلف بهش وصله .توی بخش مراقبت های ویژه هست .مگه چیشده که باید اینجا باشه؟؟؟💔دکتر از اتاق بیرون اومد .به طرفش رفتیم که با دیدنمون عینکش رو درست کرد و بهمون خیره شد. محمد: اقا حال داداشمون چطوره؟ دکتر: خب راستش وضعیت قلبش خوب نیست .اسمش رو برای پیوند قلب نوشتم . حالش خوب نیست. این حال برای همچین بیماری خطرناکه .نمیدونم چرا اما فشار خیلی زیادی روی بدنشون و مخصوصا قلبشون بوده که باعث شده اینجوری بشن و بیهوش بشن . فعلا که باید تحت نظر باشن .اگر تا فردا صبح حالشون بهتر شده باشه میتونن مرخص بشن . محمد: هنوز توی شک جمله اول دکتر که گفت اسمش برای پیوند قلب داده شده بودم .آروم لب زدم: میشه ببینیمش؟ دکتر:خیلی کوتاه محمد: ممنونم دکتر حامد: باورم نمیشه .پیوند قلب؟یعنی حالش اینقدر بده؟ آروم به طرف آقا محمد چرخیدم و گفتم: میشه من برم پیشش؟ محمد: با دیدن حامد با اون حال اجازه دادم که اون بره داخل . لباس مخصوص پوشید و داخل اتاق شد . حامد: لباس مخصوص پوشیدم.پام رو که داخل اتاق گذاشتم انگار جون از بدنم خارج شد .به زور به طرف تخت رفتم و کنارش روی صندلی نشستم .دستش رو توی دستم گرفتم و به اشکام اجازه باریدن دادم در همون حین هم لب زدم: غلط کردم اون حرفا رو زدم داداشم .ببخشید که اون جوری بهت گفتم .ببخشم توروخدا .چرا چشمات رو باز نمیکنی؟چرا باهام حرف نمیزنی دیگه؟ازم خسته شدی؟ناراحتت کردم؟توروخدا هر کاری میخوای بکنی بکن اما منو از شنیدن صدات محروم نکن .داداشی توروخدا بلندشو .ببینم حالت خوبه دیگه هیچی نمیگم اصلا .به خدا فقط به خاطر خودت گفتم .چون نگرانت بودم .چون برام مهم بودی 😭💔 رسول: باصدای حامد هوشیار شدم .به زور چشمام رو باز کردم و نگاهی به اطراف کردم .حامد داشت اشک میریخت و حرف میزد .آروم دستم رو تکون دادم که متوجه بیدار شدنم شد .ماسک اکسیژن رو پایین اوردم و لب های خشکم رو از هم فاصله دادم و با صدای گرفته و خسته ای لب زدم: بب..خش.ید ک دو.ست..ت داشتم.. ببخ..شید ک وابس.تت ش.دم.. ببخ.ش.ید ک مز.احمت ب.ود.م.. ببخ.شید ک اذ.یتت..ک.ردم.. ببخش.ید ک..به دن.یا او.مدم.. ببخ.شید.. بابت.. همه.. چی... نمیخو..استم نگر.انت..ون کنم فق.ط برای راحت.. شدن خو..دم اون ..قرص هارو نمی .خور..دم. نمیخو..اس..تم ناراح..تتون ..کنم😔💔 حامد: با جملاتی که گفت از خودم شرمنده شدم که چطور به برادرم همچین حرفایی زدم .خدا شاهده از درون سوختم و آتیش گرفتم با درد کشیدن داداشم🖤 رسول: خواستم حرفی بزنم که نمیدونم چیشد سرفه ام گرفت .حامد با ترس بلند شد و ماسک اکسیژن رو روی صورتم گذاشت .اشکام از گوشه چشمم پایین ریخت .سرفه ام بهتر شده بود .با انگشت اشاره و شصتش آروم روی صورتم کشید و اشکم رو پاک کرد .نفسام تند شده بود و قلبم بی مهابا خودش رو به قفسه سینه ام می کوبید .آروم از زیر ماسک اکسیژن لب زدم: ق..قل.بم..در..درد..می.کن..ه حامد: آروم باش داداشم .خوب میشی .اسمت رو نوشتن برای پیوند قلب . هر چه زودتر برات قلب پیدا بشه زودتر هم از این درد راحت میشی . رسول: فکر کنم اثرات سرم و ارامبخش هایی که توش بود هست که خوابم میاد . چشمام رو بستم و ثانیه ای نگذشته به خواب رفتم حامد: خیره شدم به چشمای بسته اش .به صورت مظلومش .به همون کسی که دلش برای بار دوم شکست اونم از کسی که ازش توقع نداشت .از کسی که فکر میکرد براش برادره .دلش شکست توسط کسی که روز قبلش رفته بود براش خاستگاری و اون به جای تشکر باهاش اینجور حرف زد و دلش رو شکوند .سرم رو پایین انداختم و اشکام ریخت.به همین راحتی بدون اینکه بهشون اجازه بدم ریختن .برای حال بد برادرم ریختن... محمد: شونه های لرزون حامد که توی اتاق بود نشون از گریه کردنش میداد .نشون میداد که حالش بده به خاطر رفتاری که با رسول کرده .دقیقا مثل من .با اینکه بخشید برای دومین بار بخشید اما بازم درد حرفایی که بهش زدم روی قلبم و دلم سنگینی میکنه. ♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡ پ.ن. پیوند قلب❤️‍🩹 پ.ن. ببخشید بابت همه چی💔 پ.ن.دلش شکست😔 https://eitaa.com/romanFms
این اهنگ رو به همراه پارت گوش بدید
https://harfeto.timefriend.net/17098941770514 ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ لینک ناشناس جهت ارسال نظرات زیباتون در مورد رمان 😊
هر خانه ای که‌ در آن دختر باشد هر روز ۱۲ برکت و رحمت از آسمان ارزانی اش می‌شود 🌹🥰
سلام صبح زیباتون بخیر😘
سلام بر همه اعضا و البته سلام ویژه خدمت گل دخترای کانال 😊❤️ روزتون مبارک باشه دخترا🥳🥳
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
•°•°ره‍‌ رو ع‍‌ش‍‌ق‍‌°•°•
﷽ ═آغـ ـوـش اܩن بـراבر2═ #پارت۳۵ داوود: به زور رفتیم به طرف بخش مراقبت های ویژه .با دیدنش توی او
﷽ ═آغـ ـوـش اܩن بـراבر2═ {۲روز بعد} رسول : امروز قراره از بیمارستان مرخص بشم . حامد بعد از اون اتفاق و حرفایی که زد حالش خیلی بد بود .همش ازم معذرت خواهی میکرد و ناراحت بود .دلم نمی خواست غم و ناراحتی برادرام رو ببینم .میدونم که حامد به خاطر خودم اون حرف هارو زد و قصد بدی نداشت .میدونم ناراحته .پس تصمیم گرفتم ببخشمش.ببخشم چون داداشمه .چون میدونم تنها دلیل اون حرفاش سلامتی خودم بود .روی تخت نشستم و خیره شدم به دستم که روش چسب بود و جای زخم سِرُم رو پوشش داده بود .با صدای در سرم رو بلند کردم .آقا محمد و حامد داخل اومدن .لبخند محوی روی صورتم نقش بست .آقا محمد برگه رو جلوم گرفت و گفت . محمد: امضا کن رسول . رسول : برای چی؟ محمد: خدایا رسول حالت بده؟خب تو داری خودت رو مرخص میکنی .باید امضا کنی که به درخواست خودت بوده . رسول: اهان.چشم خودکار رو از دست آقا محمد گرفتم و زیر برگه رو امضا کردم .آقا محمد هم سریع رفت .نگاهم به حامد خورد .سرش پایین بود و گوشه ای ایستاده بود .لبخندی زدم و لب زدم: حامد داداش میای کمک ؟ حامد: آروم سری تکون دادم و رفتم کنارش .هنوز نتونستم خودم رو ببخشم بابت حرفی که زده بودم .رسول دستش رو زیر چونم گذاشت و سرم رو بلند کرد .اشک از چشمم خارج شد. انگار توقع نداشت گریه ام رو ببینه .با بهت لب زد . رسول:حامد داری گریه میکنی؟؟؟ حامد: نتونستم تحمل کنم و بغلش کردم .اشکام میریخت . اشکام روی صورتم فرود میومد و بعد هم روی پیراهن سرمه ای رسول .دست رسول که روی کمرم نشست و دست دیگه اش موهام رو نوازش کرد پلک هام رو بستم و اجازه دادم تا حد امکان از آغوشش استفاده کنم .نمیدونم چرا این چند وقت خیلی دلم میگیره .شاید به خاطر اینه که حدودا یک ماه دیگه سالگرد مهدی از راه میرسه و میشه یک سال که رسول عزادار مهدی هست یا شایدم دلم میگیره با دیدن حال بد رسول .اما هر چی که هست آروم میشم وقتی پیش رسولم .آروم میشم وقتی باهام حرف میزنه و کنارمه و امیدوارم بودنش برام همیشگی باشه :) رسول: آروم از خودم جداش کردم و خیره شدم به چشماش و لب زدم: کمکم میکنی بریم؟خسته شدم از بیمارستان . سری تکون داد و اشکاش رو پاک کرد .دستش رو دور بازوم حلقه کرد و کمک کرد بلند بشم. دلم برای بچه ها تنگ شده .با اینکه دیشب به زور تونسته بودن بیان پیشم و چند دقیقه ای همدیگه رو دیده بودیم اما انگار سال ها هست که ازشون دور بودم و دلتنگشونم. از بیمارستان خارج شدیم .دم در ایستادم و نفس عمیقی کشیدم و لب زدم: آزادیم مبارک همتون باشه😁 صدای خنده حامد اومد .نگاهی به صورتش که حالا لبخند روش نقش بسته بود کردم و گفتم: میخندی آقا حامد؟باور نمیکنی این بیمارستان از بازداشتگاه هم بدتر بود؟ حامد: چرا داداش میدونم .بالاخره خودمم چند وقت پیش مهمون همین زندان بودم😂درک میکنم چی میگی رسول: خب خداروشکر که درک میکنی .محمد کجاس؟ حامد: نگاهی به دورتادور خیابون کردم.با دیدن ماشین محمد رو به رسول کردم و گفتم: اونجاست .بیا بریم . رسول:با کمک حامد سوار ماشین شدم .قلبم درد میکرد برای همین رو به حامد گفتم: میشه یه قرص بدی؟ حامد: درد داری؟؟ رسول: آروم سرم رو تکون دادم .سریع قرص رو از پوسته اش خارج کرد و دستم داد .بطری آب رو از پشت ماشین برداشت و دستم داد .قرص رو خوردم و چشمام رو بستم .فکر کنم هنوز اثرات سِرُم توی بدنم بود و خوردن این قرص هم بیشتر باعث شد که چشمام بسته بشه و بخوابم. .................. با صدای آروم و مهربون آقا محمد چشمام رو باز کردم .جلوی در خونه ایستاده بود .اخمام با دیدن خونه توی هم رفت .رو به محمد و حامد گفتم: چرا اینجا؟؟شما که میدونید نمیتونم این خونه رو بدون خانواده ام ببینم .خب می رفتیم سایت دیگه . محمد: استاد رسول شما باید تا سه روز استراحت کنی .میمونی خونه و فقط تنها کاری که باید بکنی استفاده به موقع داروهات هست .ما هم میریم سایت اما شب میایم یه سر بهت میزنیم . رسول: نالیدم:محمد خواهش میکنم محمد: رسول نکنه توبیخ میخوای؟؟برو سریع خونه استراحت کن سه روز دیگه توی سایت میای . رسول: با ناراحتی از حامد و محمد خداحافظی کردم و وارد خونه شدم .با دیدن خونه خالی بدون صدای داداشم انگار کل غم های عالم ریخت روی سرم .بغض کرده بودم .دلم صدای آرامبخش داداشم رو میخواست .دلم آغوش پر امنیتش رو میخواست .دلم شیطنت هامون رو میخواست .اما الان نه خبری از اون مهدی بود و نه خبری از رسول قبل .اون رسول بعد از داداشش دیگه اون رسول سابق نشد.دیگه اون رسولی نشد که همسایه ها از دستشون به خاطر شیطنت ها و صداهاشون خسته شده بودن .اون رسول نبود . یه ماه مونده تا سالگرد داداشم .یه ماه مونده تا برسه روزی که یک سال از رفتنش میگذره .چقدر زود گذشت .خیلی زود دیر شد 💔 ♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡ پ.ن.از زندان آزاد شد😂 پ.ن.یه ماه مونده تا سالگرد مهدی💔 https://eitaa.com/romanFms
https://harfeto.timefriend.net/17098941770514 ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ لینک ناشناس جهت ارسال نظرات زیباتون در مورد رمان 😊
خب بریم یکم حال و هوای کربلا رو حس کنیم توی کانال🙃
خستگی های ِدلم کنج ِحرم حل میشوند .. دعوتم کن کربلا، خیلی گرفتارم حسین ؛
شوق‌ را رد کرده‌ایم‌ از فراق‌ِ کربلا ؛ کارمان‌ دارد‌به‌ مرزِ جان‌‌سپردن‌‌می‌رسد :)
پس‌زخم‌های‌قلبمان‌چه؟! آغوش‌‌ِامام‌حسین‌درمان‌می‌کند❤️‍🩹:))
با گریه رو به کرب‌و‌بلا می‌دهم سلام دوری زِ تو امانِ دلم را بریده است...😔
کربلاتنها ارزویی بود که بعداز برآورده شدنش باز آرزویش کردم:)
تصویر‌ِقشنگۍست‌ که‌در‌صحنه‌یِ‌محشر‌ ما،دور‌ِحسینیم‌ُ بھشت‌‌است‌ڪه‌مات‌است!(:
بی راهه نرو ساده ترین راه حسین است〔🥺❤️‍🩹〕
سلام سلام به دخترا کانالمو روزتون مبارککککککک 😊🫀 من توی راه حرم عمه جان حضرت معصومه هستم ❤️ منتظر عکس از حرم بانو باشید 🥺
ارامگاه پروین اعتصامی🥲