eitaa logo
کانال روشنگری‌🇵🇸
19.3هزار دنبال‌کننده
14.3هزار عکس
13.6هزار ویدیو
71 فایل
🔶پاسخ شبهات(اعتقادی-تاریخی-سیاسی) 🔶تحلیلهای ضروری روز 🔶روشنگرانه ها پیج انگلیسی: @Enlightenment40 عربی: @altanwir40 عبری: @modeut40 اینستا instagram.com/roshangarii5 سروش Sapp.ir/roshangarii توییتر twitter.com/tanvire12 نظرات: @Smkomail کپی آزاد
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬منابع #شیعه و #سنی درباره #معجزه #ولادت حضرت #علی(ع) در #کعبه چه میگویند؟ 💠چرا شبکه های #وهابی آشکارترین حقایق را انکار میکنند؟ 🔵پاسخ شبهات #وهابیت #حضرت_علی #امام_علی #اهلسنت #متواتر حتما ببینید👌 👉 @roshangarii 🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یک راس گاو #وهابی داره شکاف خانه خدا رو ترمیم میکنه. بلکه #معجزه #شکاف_کعبه و مولود #کعبه رو بپوشونه!! بخل و حسادت و نداشتن تحمل در مقابل شان و مقام مولا #علی علیه السلام در دل این جماعت #آل_یهود به حدیه که میخوان شکاف دیوار کعبه هم نباشه,اما دوباره شکاف پدیدار میشه. ماییم و نوای بی نوایی بسم الله اگر حریف مایی #یاعلی #معجزه #حضرت_علی #امیرالمومنین #وهابیت #شیعه #اهلسنت #مسلمان #مکه #saudi 👉 @roshangarii 🚩
✍️ 💠 به محض فرود هلی‌کوپترها، عباس از پله‌های ایوان پایین رفت و تمام طول حیاط را دوید تا زودتر را به یوسف برساند. به چند دقیقه نرسید که عباس و عمو درحالی‌که تنها یک بطری آب و بسته‌ای آذوقه سهم‌شان شده بود، برگشتند و همین چند دقیقه برای ما یک عمر گذشت. 💠 هنوز عباس پای ایوان نرسیده، زن‌عمو بطری را از دستش قاپید و با حلیه به داخل اتاق دویدند. من و دخترعموها مات این سهم اندک مانده بودیم و زینب ناباورانه پرسید :«همین؟» عمو بسته را لب ایوان گذاشت و با جانی که به حنجره‌اش برگشته بود، جواب داد :«باید به همه برسه!» 💠 انگار هول حال یوسف جان عباس را گرفته بود که پیکرش را روی پله ایوان رها کرد و زهرا با ناامیدی دنبال حرف زینب را گرفت :«خب اینکه به اندازه امشب هم نمیشه!» عمو لبخندی زد و با صبوری پاسخ داد :«ان‌شاءالله بازم میان.» و عباس یال و کوپال لشگر را به چشم دیده بود که جواب خوش‌بینی عمو را با نگرانی داد :«این حرومزاده‌ها انقدر تجهیزات از پادگان‌های و جمع کردن که امروزم خدا رحم کرد هلی‌کوپترها سالم نشستن!» 💠 عمو کنار عباس روی پله نشست و با تعجب پرسید :«با این وضع، چطور جرأت کردن با هلی‌کوپتر بیان اینجا؟» و عباس هنوز باورش نمی‌شد که با هیجان جواب داد :«اونی که بهش می‌گفتن و همه دورش بودن، یکی از فرمانده‌های ایرانه. من که نمی‌شناختمش ولی بچه‌ها می‌گفتن !» لبخند معناداری صورت عمو را پُر کرد و رو به ما دخترها مژده داد :« ایران فرمانده‌هاشو برای کمک به ما فرستاده !» تا آن لحظه نام را نشنیده بودم و باورم نمی‌شد ایرانی‌ها به خاطر ما خطر کرده و با پرواز بر فراز جهنم داعش خود را به ما رسانده‌اند که از عباس پرسیدم :«برامون اسلحه اوردن؟» 💠 حال عباس هنوز از که دیشب ممکن بود جان ما را بگیرد، خراب بود که با نگاه نگرانش به محل اصابت خمپاره در حیاط خیره شد و پاسخ داد :«نمی‌دونم چی اوردن، ولی وقتی با پای خودشون میان تو داعش حتماً یه نقشه‌ای دارن!» حیدر هم امروز وعده آغاز را داده بود، شاید فرماندهان ایرانی برای همین راهی آمرلی شده بودند و خواستم از عباس بپرسم که خبر آوردند حاج قاسم می‌خواهد با آمرلی صحبت کند. 💠 عباس با تمام خستگی رفت و ما نمی‌دانستیم کلام این فرمانده ایرانی می‌کند که ساعتی بعد با دو نفر از رزمندگان و چند لوله و یک جعبه ابزار برگشت، اجازه تویوتای عمو را گرفت و روی بار تویوتا لوله‌ها را سر هم کردند. غریبه‌ها که رفتند، بیرون آمدم، عباس در برابر نگاه پرسشگرم دستی به لوله‌ها زد و با لحنی که حالا قدرت گرفته بود، رجز خواند :«این خمپاره اندازه! داعشی‌ها از هرجا خواستن شهر رو بزنن، ماشین رو می‌بریم همون سمت و با می‌کوبیم‌شون!» 💠 سپس از بار تویوتا پایین پرید، چند قدمی به سمتم آمد و مقابل ایوان که رسید با عجیب وعده داد :«از هیچی نترس خواهرجون! مرگ داعش نزدیک شده، فقط کن!» احساس کردم حاج قاسم در همین یک ساعت در سینه برادرم قلبی پولادین کاشته که دیگر از ساز و برگ داعش نمی‌ترسید و برایشان خط و نشان هم می‌کشید، ولی دل من هنوز از داعش و کابوس عدنان می‌لرزید و می‌ترسیدم از روزی که سر عباسم را بریده ببینم. 💠 بیش از یک ماه از محاصره گذشت، هر شب با ده‌ها خمپاره و راکتی که روی سر شهر خراب می‌شد از خواب می‌پریدیم و هر روز غرّش گلوله‌های تانک را می‌شنیدیم که به قصد حمله به شهر، خاکریز را می‌کوبید، اما دل‌مان به حضور حاج قاسم گرم بود که به نشانه بر بام همه خانه‌ها پرچم‌های سبز و سرخ نصب کرده بودیم. حتی بر فراز گنبد سفید مقام (علیه‌السلام) پرچم سرخ افراشته شده بود و من دوباره به نیت حیدر به زیارت مقام آمده بودم. 💠 حاج قاسم به مدافعان رمز مقاومت را گفته بود اما من هنوز راز تحمل حیدر را نمی‌دانستم که دلم از دوری‌اش زیر و رو شده بود. تنها پناهم کنج همین مقام بود، جایی که عصر روز عقدمان برای اولین بار دستم را گرفت و من از حرارت لمس گرما گرفتم و حالا از داغ دوری‌اش هر لحظه می‌سوختم. 💠 چشمان و خنده‌های خجالتی‌اش خوب به یادم مانده و چشمم به هوای حضورش بی‌صدا می‌بارید که نیت کردم اگر حیدر سالم برگردد و خدا فرزندی به ما ببخشد، نامش را بگذاریم. ساعتی به مانده، از دامن امن امام دل کَندم و بیرون آمدم که حس کردم قدرتی مرا بر زمین کوبید... ✍️نویسنده: ✍️ کانال @dastanhaye_mamnooe
✍️ 💠 شنیدن همین جمله کافی بود تا کاسه دلم ترک بردارد و از رفتن حلیه کنم. در هیاهوی بیمارانی که عازم رفتن شده بودند حلیه کنارم رسید، صورت پژمرده‌اش به زنده ماندن یوسف گل انداخته و من می‌ترسیدم این سفرِ آخرشان باشد که زبانم بند آمد و او مشتاق رفتن بود که یوسف را از آغوش لختم گرفت و با صدایی که از این به لرزه افتاده بود، زمزمه کرد :«نرجس کن بچه‌ام از دستم نره!» 💠 به چشمان زیبایش نگاه می‌کردم، دلم می‌خواست مانعش شوم، اما زبانم نمی‌چرخید و او بی‌خبر از خطری که می‌کرد، پس از روزها به رویم لبخندی زد و نجوا کرد :«عباس به من یه باطری داده بود! گفته بود هر وقت لازم شد این باطری رو بندازم تو گوشی و بهش زنگ بزنم.» و بغض طوری گلویش را گرفت که صدایش میان گریه گم شد :«اما آخر عباس رفت و نتونستم باهاش حرف بزنم!» 💠 رزمنده‌ای با عجله بیماران را به داخل هلی‌کوپتر می‌فرستاد، نگاه من حیران رفتن و ماندن حلیه بود و او می‌خواست آنچه از دستش رفته به من هدیه کند که یوسف را محکم‌تر در آغوش گرفت، میان جمعیت خودش را به سمت هلی‌کوپتر کشید و رو به من خبر داد :«باطری رو گذاشتم تو کمد!» قلب نگاهم از رفتن‌شان می‌تپید و می‌دانستم ماندن‌شان هم یوسف را می‌کُشد که زبانم بند دلم شد و او در برابر چشمانم رفت. 💠 هلی‌کوپتر از زمین جدا شد و ما عزیزان‌مان را بر فراز جهنم به این هلی‌کوپتر سپرده و می‌ترسیدیم شاهد سقوط و سوختن پاره‌های تن‌مان باشیم که یکی از فرماندهان شهر رو به همه صدا رساند :«به خدا کنید! عملیات آزادی شروع شده! چندتا از روستاهای اطراف آزاد شده! به مدد (علیه‌السلام) آزادی آمرلی نزدیکه!» شاید هم می‌خواست با این خبر نه فقط دل ما که سرمان را گرم کند تا چشمان‌مان کمتر دنبال هلی‌کوپتر بدود. 💠 من فقط زیر لب (علیه‌السلام) را صدا می‌زدم که گلوله‌ای به سمت آسمان شلیک نشود تا لحظه‌ای که هلی‌کوپتر در افق نگاهم گم شد و ناگزیر یادگاری‌های برادرم را به سپردم. دلتنگی، گرسنگی، گرما و بیماری جانم را گرفته بود، قدم‌هایم را به سمت خانه می‌کشیدم و هنوز دلم پیش حلیه و یوسف بود که قدمی می‌رفتم و باز سرم را می‌چرخاندم مبادا و سقوطی رخ داده باشد. 💠 در خلوت مسیر خانه، حرف‌های فرمانده در سرم می‌چرخید و به زخم دلم نمک می‌پاشید که رسیدن نیروهای مردمی و شکست در حالی‌که از حیدرم بی‌خبر بودم، عین حسرت بود. به خانه که رسیدم دوباره جای خالی عباس و عمو، در و دیوار دلم را در هم کوبید و دست خودم نبود که باز پلکم شکست و اشکم جاری شد. 💠 نمی‌دانستم وقتی خط حیدر خاموش و خودش عدنان یا است، با هدیه حلیه چه کنم و با این حال بی‌اختیار به سمت کمد رفتم. در کمد را که باز کردم، لباس عروسم خودی نشان داد و دیگر دامادی در میان نبود که همین لباس آتشم زد. از گرما و تب خیس عرق شده بودم و همانجا پای کمد نشستم. 💠 حلیه باطری را کنار موبایلم کف کمد گذاشته بود و گرفتن شماره حیدر و تجربه حس که روزی بهاری‌ترین حال دلم بود، به کام خیالم شیرین آمد که دستم بی‌اختیار به سمت باطری رفت. در تمام لحظاتی که موبایل را روشن می‌کردم، دستانم از تصور صدای حیدر می‌لرزید و چشمانم بی‌اراده می‌بارید. 💠 انگشتم روی اسمش ثابت مانده و همه وجودم دست شده بود تا معجزه‌ای شود و اینهمه خوش‌خیالی تا مغز استخوانم را می‌سوزاند. کلید تماس زیر انگشتم بود، دلم دست به دامن (علیه‌السلام) شد و با رؤیایی دست نیافتنی تماس گرفتم. چند لحظه سکوت و بوق آزادی که قلبم را از جا کَند! 💠 تمام تنم به لرزه افتاده بود، گوشی را با انگشتانم محکم گرفته بودم تا لحظه اجابت این معجزه را از دست ندهم و با شنیدن صدای حیدر نفس‌هایم می‌تپید. فقط بوق آزاد می‌خورد، جان من دیگر به لبم آمده بود و خبری از صدای حیدرم نبود. پرنده احساسم در آسمان پر کشید و تماس بی‌هیچ پاسخی تمام شد که دوباره دلم در قفس دلتنگی به زمین کوبیده شد. 💠 پی در پی شماره می‌گرفتم، با هر بوق آزاد، می‌مُردم و زنده می‌شدم و باورم نمی‌شد شرّ عدنان از سر حیدر کم شده و رها شده باشد. دست و پا زدن در برزخ امید و ناامیدی بلایی سر دلم آورده بود که دیگر کارم از گریه گذشته و به درگاه زار می‌زدم تا دوباره صدای حیدر را بشنوم. بیش از چهل روز بود حرارت احساس حیدر را حس نکرده بودم که دیگر دلم یخ زده و انگشتم روی گوشی می‌لرزید... ✍️نویسنده: ✍️ کانال @dastanhaye_mamnooe
✅ ساخت دستگاه توسط عزیز .. بسیار عجیب و فوق العاده.. تشخیص در عرض 5 ثانیه و هر چه آلوده به است تا فاصله 100 متری👏👏✌️ 👉 @roshangarii 🚩
🔶 برنامه 💚 یه بگو درباره 💫💫 چند کره در عالم هستی وجود دارد؟👆 🌸برای دیدن سایر آیات هشتگ روی هشتگ کلیک کنید🌸 از آیه های موضوعی میتوانید برای قوی تر شدن تون در میان کلام و سخن تون استفاده کنید.. تا حکیمانه تر سخن بگوییم 🌸 👉 @roshangarii 🌹
🌸 اثر لقمه حلال.. کی میگه عصر معجزه ها تموم شده.. لقمه حلال از یک کشاورز بیسواد، حافظ کل قرآن ساخت.. به شکل معجزه وار 👉 @roshangarii 🚩
🔷 اسلام 1400 سال پیش، استفاده از طلا را برای مردان حرام کرد و برای زنان حلال امروز علم علت آن را کشف و اثبات کرده.. آیا تنها همین حکم ساده، دلیل فرابشری بودن دعوت پیامبر ما نیست؟ التماس تفکر ✍️منابع علمی : www.civilica.com/Paper-SGSI16-SGSI16_481.html و http://jmums.mazums.ac.ir/article-1-9853-fa.pdf 👉 @roshangarii 🚩
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 روایت استاد فرشچیان از معجزه و عنایت امام رضا علیه‌السلام هنگام طراحی برای ساخت ضریح حرم مطهر امام هشتم ‌ ‌ علیه‌السلام 👉 @roshangarii 🚩
🔺 امام حسین معجزه کرده یا کرونا رازهای پنهان داره؟ چرا آمار مرگ کرونا در ایران انقدر بالا رفته؟ وزارت بهداشت باید پاسخ دهد.. 👉 @roshangarii 🚩
یا للعجب! فوتی های کرونا در کربلا و نجف صفر شده.. چقدر مردم را ترسوندند؟ چقدر جلوی دستگاه امام حسین و مساجد را در ایران بستن.. بسیار عجیبه.. و قابل تامل 👉 @roshangarii 🚩
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💚 وقت طواف دور حرم فکر میکنم .. این خانه بی دلیل ترک برنداشته است ولادت (ع) : شکاف همیشگی .. محل ورود فاطمه بنت اسد برای حضرت (ع) با وجود تلاشهای گسترده برای ترمیم شکاف.. 🌸 میلاد مولای متقیان امیرالمومنین علیه السلام و روز پدر و عیدتون مبارک 🌸 (ع) 👉 @roshangarii 🌹
💚 یه آیه بگو درباره 🔺 کوهها میخ های زمین ✔️ 🔶 برنامه بصورت کاربردی و موضوعی.. در ماه مبارک رمضان 🌸برای دیدن سایر آیات هشتگ روی هشتگ کلیک کنید🌸 از آیه های موضوعی میتوانید برای قوی تر شدن تون در میان کلام و سخن تون استفاده کنید.. تا حکیمانه تر سخن بگوییم 🌸 👉 @roshangarii 🚩
💚 یه آیه بگو درباره ⚡️ 🔶 برنامه بصورت کاربردی و موضوعی.. در ماه مبارک رمضان 🌸برای دیدن سایر آیات هشتگ روی هشتگ کلیک کنید🌸 از آیه های موضوعی میتوانید برای قوی تر شدن تون در میان کلام و سخن تون استفاده کنید.. تا حکیمانه تر سخن بگوییم 🌸 👉 @roshangarii 🚩
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💚 کسی باید که از این راز کعبه پرده بردارد.. من از جهل عرب حیران.. که شق الکعبه را دیده و از پیغمبر خود خواهش شق القمر دارد.. کلیپ برگزیده سرکار خانم .. برای تلویزیون روشنگری.. 👋🌺 شما هم به فراخوان استعدادیابی و بپیوندید 🌸👇👇 https://eitaa.com/roshangarii/11730 👉 @roshangarii 🚩
💚 یه آیه بگو درباره تابحال باید بتونید برای هر کدوم از این موضوعات یه آیه بفرمایید: باران، باد، کوه، ستاره ها، زلزله، قفل ، طلا 😊 🔶 برنامه بصورت کاربردی و موضوعی.. در ماه مبارک رمضان 🌸برای دیدن سایر آیات هشتگ روی هشتگ کلیک کنید🌸 از آیه های موضوعی میتوانید برای قوی تر شدن تون در میان کلام و سخن تون استفاده کنید.. تا حکیمانه تر سخن بگوییم 🌸 👉 @roshangarii 🚩
🔶 یه آیه بگو درباره 🌓🌕 💚به راستی در زمانیکه فکر رایج این بود که ماه همچون خورشید یک ستاره است، قرآن چه زیرکانه از تبعیت ماه از خورشید می گوید (نور ماه از آن خورشید است).. نه در این آیه که در بسیاری از آیات دیگر. نمونه ای از اعجازهای علمی قرآن 💚 🔶 برنامه بصورت کاربردی و موضوعی.. در ماه مبارک رمضان 🌸برای دیدن سایر آیات هشتگ روی هشتگ کلیک کنید🌸 👉 @roshangarii 🚩
🔶 اهلبیت چگونه علم غیب خود را برای یارانشان آشکار میکردند👆 نمونه ای از کرامت امام موسی کاظم (ع) (نقاشی قصه اثری از کانال روشنگری) 👉 @roshangarii 🚩
🔴 گفت چرا بعد از اختراع دوربین دیگه معجزه نیومده؟ گفتم: خیلی وقته آخرین پیامبر اومده.. یه معجزه دائمی هم گذاشته.. گفته آهااای هل من مبارز؟ هیشکی جواب این معجزه رو نداده😉 •┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈• با پخش پوسترها بفرمایید 🙏 👇👇روشنگری = گسترش آگاهی 👇👇 👉 https://eitaa.com/joinchat/1244856320Ccc8cd009b9 🚩
🌸 تا 120 سال پیش کسی نمیدانست زمین، جو و اتمسفر دارد و همین اتمسفر باعث حفاظت زمین از اشعه ها و پرتابه های خطرناک کیهانی میشود. اما قرآن 1400 سال پیش میفرماید: و آسمان را سقفی محفوظ قرار دادیم. (برای زمین) اگر این معجزه نیست پس چیست؟ 👉 @roshangarii 🚩