eitaa logo
کانال روشنگری‌🇵🇸
19.3هزار دنبال‌کننده
14.2هزار عکس
13.5هزار ویدیو
71 فایل
🔶پاسخ شبهات(اعتقادی-تاریخی-سیاسی) 🔶تحلیلهای ضروری روز 🔶روشنگرانه ها پیج انگلیسی: @Enlightenment40 عربی: @altanwir40 عبری: @modeut40 اینستا instagram.com/roshangarii5 سروش Sapp.ir/roshangarii توییتر twitter.com/tanvire12 نظرات: @Smkomail کپی آزاد
مشاهده در ایتا
دانلود
♨️ از خوبای بگیر ببند و #افراط هستن ایشون 👆 الان شده سمبل #آزادی ! 😐 #میرحسین_موسوی #موسوی #میرحسین #تحجر #اصلاحات #هنرمندان #ممنوع_الکار #ممنوع #بازیگران #شاه #طاغوت #سینما #فردین #ملک_مطیعی 👉 @roshangarii 🌹
⛔️ دختران اینگونه از یک ، میسازند و جای و را عوض می کنند! چه بدبختن مردمی که با توهم دروغین تقلب آنها به خیابان آمدند و برای به رسیدن این آدمهای پست، نعره زدند👆 👉 @roshangarii 🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✅ علاوه بر در ، این اولین مصاحبه وی پس از جنایتش است☝️ تاسف برای هایی که این را میکنند.. آری! یک بار برای او خیلی کم بود.. باید مثل خودش با اتوبوس میکشتند.. بفهمد آن سه مظلوم زیر چرخهای او چه کشیدند.. 👉 @roshangarii 🌹
🔶 اگر #هسته_ای داشتیم، تا 800 سال قطعی #برق نداشتیم. خائنانی که سالها به گوش مردم #ایران خواندند که هسته ای نمیخواهیم! هسته ای اه و بد و اوف است! و بالاخره مردم را با #کلید فریب دادند، علت اصلی عقب ماندگیهای ایران هستند #برجام #روحانی #اصلاحات #ظریف #خاتمی #زیباکلام #تاجزاده #شیرزاد #منافقین #روزنامه_های_زنجیره_ای #میرحسین #لیبرال #نیروگاه #اتمی #آب #آینده #پیشرفت #قطع_برق 👉 @roshangarii 🌹
🔴🌍 در تاریخ ثبت است همان موقع که #شهید_رجایی آستین کوتاه می پوشید، #میرحسین #موسوی بخشنامه رسمی زده بود تا کسی در ادارات دولتی #آستین_کوتاه نپوشد.. وگرنه #اخراج! او بعدها با شعار #آزادی و نه به #گشت_ارشاد به #انتخابات آمد و شد آنچه شد.. #جاهل را نمیبینی جز در #افراط با #تفریط! #زن #مانتو #حجاب #محدودیت #ممنوعیت #مذبذب #رهنورد #اصلاحات #فتنه_سبز 👉 @roshangarii 🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 فیلمی از نماز جماعت به امامت #میرحسین_موسوی در منزل خواهرش ! گاف پشت #گاف! #بی_بی_سی اومده از #نماز خوندن #میرحسین موسوی و خانواده اش فیلم بگیره که مثلا آدم #نمازخون و خوبی هستن و ... اما فیلمه شده برملا کننده #ریاکاری و #تزویر این جماعت! 👆1. یکی از بازیگران #نمایش، پسر نوجوان است. در رکعت دوم وارد کادر میشود، اقتدا میکند، و اصلا در حال فرادا خواندن #نماز است. "جالب تر اینکه به جای دو سجده به یک سجده بسنده میکند" بعد #کارگردان بهش تذکر میده و ناگهان نماز را میشکند!. کارگردان نمیتواند جلوی خنده خود را بگیرد و صدای خنده کاملا شنیده میشود. در همین حال پسر نوجوان متوجه میشود خراب کرده و از کادر خارج میشود. یعنی گویا گفته باشند بیا صف را شلوغ کن فیلم بگیریم! 👆 2. فردی که ایستاده نماز میخواند، نمیتواند به فردی که روی صندلی نماز میخواند اقتدا کند و نماز #باطل است. یعنی نماز همه شون باطله‼️ 😐😄 اینکه کسی بلد نباشد نماز جماعت بخواند فی نفسه اشکالی ندارد. چیزی که اشکال دارد، #تزویر است. کسانیکه اهل #نمازجماعت نیستند و به آن عادت ندارند و این را برای #ریا ساخته اند. 👆 3. هدف اصحاب #فتنه از ضبط فیلم و ارسال به #BBC چیست؟ آیا نماز خواندن اثبات کننده حقانیت است؟ #خوارج و تروریستهای سازمان #منافقین مگر نماز نمیخواندند؟ این ترفندها دیگر پوسیده شده. آقای موسوی همان است که هتاکان روز عاشورا را مردم خداجو خطاب کرد. آیا اگر نمایش اینها این طور خراب شود جای تعجب دارد؟ 👉 @roshangarii 🌹
💢 دکتر حسن ، درست در روزی که قرار بود علیه افشاگری کند، با 65 گلوله کشته شد👆 سالروز شهادت ایشان تسلیت باد 👉 @roshangarii 🌹
🔴 #میریزید_موسوی هم از توی ویلاش صدا داد.. 😐👆 #موسوی #میرحسین_موسوی #اصلاحات #اعتدال #اصلاحطلبان #مزدور #پهلوی #رجوی #برانداز #ضدانقلاب #سبز #بنفش #اعتراض #اعتراضات_سراسری #کشتار #شهدای_امنیت #امنیت #آشوبگران #خشونت #دهه_شصت #روحانی #میریزید #میرحسین 👉 @roshangarii 🌹
✍️ 💠 صورتش در هم رفت، گونه هایش از ناراحتی گل انداخت و با لحنی گرفته اعتراض کرد :«مگه من تو ستاد بودم که میگی کردم؟ اگه واقعاً فکر می کنین تقلب شده، چرا آقایون رسماً به شکایت نمی کنن؟» سپس با نگاه نگرانش اطرافش را پائید و با صدایی آهسته ادامه داد :«بیا بریم تو محوطه، اینجا یکی ببینه بده!» و من به قدری عصبی شده بودم که در همان میانه راهرو پاسخ هر دو حرفش را با هم و آن هم با صدایی بلند دادم :«شماها هر کاری می کنید، بد نیست! فقط ما اگه کنیم، بَده؟؟؟» 💠 باورش نمی شد آن دختر آرام و مهربان اینهمه به هم ریخته باشد که این بار تنها مبهوتم شد تا باز هم اعتراض کنم :«تو ستاد انتخابات نبودی، ولی تو دانشکده که هر روز نشستی و سر هم کردی! تو ستاد انتخابات هم یه مشت آدم حقه باز و دروغگو مثل تو نشستن!!!» حقیقتاً دست خودم نبود که این آوار دغلکاری در کشور، آرامشم را ویران کرده بود و فقط می خواستم را به گوش کسی برسانم. اگرچه این گوش، دل صبور مردی باشد که می دانستم بسیار دوستم دارد و من هم بی نهایت عاشقش بودم. 💠 اصلاً همین بود که ما را به هم وصل کرد، اما در این مدت نامزدی، دعواهای انتخاباتی بنیان رابطه مان را سخت لرزانده بود و امروز هم به چشم خودم می دیدم خانه عشقم در حال فروریختن است. بچه های دانشکده از دختر و پسر از کنارمان رد می شدند، یکی خیره براندازمان می کرد، یکی پوزخند می زد و دیگری در گوش رفیقش پِچ پِچ می کرد. 💠 احساس کردم دندان هایش را به هم فشار می دهد تا پاسخ حرف هایم از دهانش بیرون نریزد و دیگر نتوانست تحملم کند که با اخمی مردانه سرزنشم کرد :«روزی که اومدم خواستگاری ات، به نظرم واقعاً یه فرشته بودی! انقدر که پاک و مهربون و آروم بودی! یک سال تو دانشکده زیر نظرت گرفته بودم و جز خوبی و متانت چیزی ازت ندیدم! حالا چی به سرت اومده که وسط راهرو جلو چشم اینهمه غریبه، صداتو می بری بالا؟ اصلاً دور و برت رو کیا گرفتن؟ یه روزی دوستات همه از دخترهای خوب و متدین دانشگاه بودن، حالا چی؟؟؟ دوستات شدن اونایی که صبح تا شب تو کافی شاپ ها با پسرها قرار میذارن و واسه به هم ریختن دانشگاه، نقشه می کشن!!! اگه یخورده به خودت نگاه کنی می بینی همین یکی دو ماه آرمان چه بلایی سرت اورده!» سخنان تیزش روی شیشه احساسم ناخن کشید، همه غضبم تبدیل به بغض شد و نمی خواستم اشکم جاری شود که با لب هایی که می لرزید، صدایم را بلندتر کردم :«شماها همه تون عین همید! حق اینهمه مردمی رو که به میرحسین رأی دادن خوردین، حالا تازه منو محکوم می کنی که با کی می گردم با کی نمی گردم؟» 💠 و نتوانستم مقابل احساس شکستن زنانه ام بیش از این مقاومت کنم که پیش چشمانش شکستم و ناله زدم :«اصلاً من زن ایده آل تو نیستم! پس ولم کن و برو!!!» و گریه طوری گلویم را پُر کرد که نتوانستم حرفم را ادامه دهم و با دستپاچگی معصومانه ای از او رو گردانده و به سرعت به راه افتادم. دیگر برایم مهم نبود که همه داشتند نگاه مان می کردند و ظاهراً برای او هم دیگر مهم نبود که با گام هایی بلند پشت سرم آمد و مثل گذشته صدایم زد :«فرشته جان، صبر کن یه لحظه!» سر راه پله که رسیدم، از پشت دستم را کشید و با قدرت مردانه اش نگهم داشت. به سمتش چرخیدم و میان گریه گفتم :«دستمو ول کن! برو دنبال اون دختری که مثل خودت باشه، من به دردت نمی خورم!» 💠 دستش را مقابل لب هایش گرفت و با همان مهربانی همیشگی اش، عذر تقصیر خواست :«من فعلاً هیچی نمیگم تا آروم بشی، من معذرت می خوام عزیزم!» و من هم نمی خواستم عشقم را از دست بدهم که تکیه ام را به دیوار راه پله دادم و همچنان نگاهش نمی کردم تا باز هم برایم ولخرجی کند که با لحنی گرم و گیرا ادامه داد :«اگه این حرفا رو می زنم، واسه اینه که دوسِت دارم! واسه اینه که دلم می خواد همیشه همون فرشته و مهربون باشی!» و همین عقیده اش بود که دوباره روی آتش دلم اسفند پاشید که مستقیم نگاهش کردم و با تندی طعنه زدم :«تا مثل همه این مردم ساده، گول مون بزنید و تقلب کنید؟!!!» 💠 سپس به نگاهش که دوباره در برابر آتش زبانم گُر گرفته بود، دقیق شدم و مثل اینکه به همه چیز کرده باشم، پرسیدم :«اصلاً شماها چی هستین؟ تو کی هستی؟ بچه ها میگن های دانشکده همه نفوذی ها و خبرچین های اطلاعاتی هستن!» و واقعاً حرف های دوستانم دلم را خالی کرده بود که کودکانه پرسیدم :«شماها واقعاً گرای بچه ها رو میدید؟؟؟»... ✍️نویسنده: ✍️ کانال @dastanhaye_mamnooe
✍️ 💠 واقعاً حرف های دوستانم دلم را خالی کرده بود که کودکانه پرسیدم :«شماها واقعاً گرای بچه ها رو میدید؟؟؟» هر آنچه از حجم حرف هایم در دلش جمع شده بود با نفسی بلند بیرون داد. دقیقاً مقابلم ایستاد، کف دستش را به دیوار کنار سرم گذاشت، صورتش را به من نزدیک تر کرد طوری که فقط چشمانش را ببینم و صادقانه شهادت داد :«فرشته جان! من اگه تو دفتر میشینم واسه با بچه هاس، همین! همونطور که بچه های دیگه مناظره می کنن، نشریه می زنن، فعالیت می کنن، ما هم همین کارا رو می کنیم!» 💠 برای لحظاتی محو نگاه گرم و مهربانی شدم که احساس می کردم هنوز برایم قابل هستند، اما این چه شومی بود که پای عشقم را می لرزاند؟ باز نتوانستم ارتباط نگاهم را با نگاهش همچون گذشته برقرار کنم که مژگانم به زیر افتاد و نگاهم زیر پلک هایم پنهان شد و او می خواست بحث را عوض کند که با مهربانی زمزمه کرد :«مثل اینکه قرار بود فردا که تولد (علیهاالسلام) هستش، بیایم خونه تون واسه تعیین زمان عروسی، یادت رفته؟» 💠 از این حرفش دلم لرزید، من حالا به همه چیز شک کرده بودم، اصلاً دیگر از این مرد می ترسیدم که بیشتر در خودم فرو رفتم و او بی خبر از تردیدم، با آرامشی ادامه داد :«یه برگزار شد، من و تو هر کدوم طرفدار یه بودیم، این مدت هم کلی با هم کلنجار رفتیم، حالا یکی بُرده یکی باخته! اگه واقعاً به سطح شهر و مردم هم نگاه می کردی، می دیدی اکثر مردم طرفدار بودن.» سپس با لبخندی معنادار مقنعه سبزم را نشانه رفت و برایم دلیل آورد :«اما بخاطر همین رنگ سبزی که همه تون استفاده می کردید و تو تجمعات تون می دیدید همه هستن، این احساس براتون ایجاد شده بود که طرفدارای بیشترن، درحالی که قشر اصلی جامعه با احمدی نژاد بودن. خب حالا هم همه چی تموم شده، ما هم دیگه باید برگردیم سر زندگی خودمون...» 💠 و نگذاشتم حرفش به آخر برسد که دوباره کاسه صبرم سر رفت :«هیچ چی تموم نشده! تو هنوزم داری می گی! میرحسین نباخته، اتفاقاً میرحسین انتخابات رو بُرده! شماها کردید! شماها دروغ میگید! اکثریت جامعه ما بودیم، اما شماها مون رو دزدیدید!!!» سفیدی چشمان کشیده اش از عصبانیت سرخ شد و من احساس می کردم دیگر در برابر این مرد چیزی برای از دست دادن ندارم که اختیار زبانم را از دست دادم :«شماها میخواید هر غلطی بکنید، همه مردم مثل گوسفند سرشون رو بندازن پایین و هیچی نگن! اما من گوسفند نیستم! با تو هم سر هیچ خونه زندگی نمیام!» 💠 از شدت عصبانیت رگ پیشانی‌اش از خون پُر شد، می دیدم قلب نگاهش می لرزد و درست در لحظه ای که خواست پاسخم را بدهد صدای بلندی سرش را چرخاند. من هم از دیوار کَندم و قدمی جلوتر رفتم تا ببینم چه خبر شده که دیدم همان دوستان دخترم به همراه تعداد زیادی از دانشجوهای دختر و پسر که همگی از طرفداران و بودند، در انتهای راهرو و در محوطه باز بین کلاس ها، چند حلقه تو در تو تشکیل داده و می چرخند. 💠 می چرخیدند، دستان شان را بالای سرشان به هم می زدند و سرود "" را با صدای بلند می خواندند. اولین باری نبود که دانشگاه ما شاهد این شکل از بود و حالا امروز دانشجوها در اعتراض به تقلب در انتخابات، بار دیگر دانشکده را به هم ریخته بودند. 💠 می دانستم حق دارند و دلم می خواست وارد حلقه اعتراض شان شوم، اما این دست و پایم را بند کرده بود. دیگر حواسم به مَهدی نبود، محو جسارت دوستانم شده بودم که برای احقاق حق شان کرده و اصلاً نمی دیدم مَهدی چطور مات فرشته‌ای شده است که انگار دیگر او را نمی شناخت. 💠 قدمی به سمتم آمد، نگاهش سرد شده بود، اصلاً انگار دلش یخ زده بود که با نفسی که از اعماق سینه اش به سختی برمی آمد، صدایم کرد :«دیگه نمی شناسمت فرشته...» هنوز نگاهم می کرد اما انگار دیگر حرفی برای گفتن نداشت که همچنانکه رویش به من بود، چند قدمی عقب رفت. 💠 نگاهش به قدری سنگین بود که احساس کردم همه وجودم را در هم شکست و دیگر حتی نمی خواست نگاهم کند که رویش را از من گرداند و به سرعت دور شد. همهمه یار دبستانی من، دانشجویانی که برای به پا خواسته بودند، عشقی که رهایم کرد و دلی که در سینه ام بیصدا جان داد؛ اصلاً اینها چه ارتباطی با هم داشتند؟ 💠 راستی مَهدی کجا می رفت؟ بی اختیار چند قدمی دنبالش رفتم، به سمت دفتر بسیج دانشکده می رفت، یعنی برای می رفت؟ بهانه خوبی بود تا هم عقده حرف هایش را سرش خالی کنم هم عشقم را بگیرم که تقریباً دنبالش دویدم... ✍️نویسنده: ✍️ کانال @dastanhaye_mamnooe
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴اینقدر گند اصلاحات تو کار نکردن برای مردم زده بالا که دیگه صدای سیدمحمد خاتمی هم از تو غار دراومد! داره با زبون بی زبونی میگه بابا انتخابات نزدیکه؛ ببینید این حزب اللهی ها و بسیجیها و طلبه ها چه جوری به مردم کمک میکنن و گند دولت مارو جبران می کنن بجنبید تا بتونم ۱۴۰۰ تکرار کنم :) 👉 @roshangarii 🚩
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
...همه چيز فانى است جز ذات اقدس خداوند كه زنده ى ابدى است ... . سوره قصص آیه 88 . .كَالَّذِينَ مِنْ قَبْلِكُمْ كَانُوا أَشَدَّ مِنْكُمْ قُوَّةً. . . فَاسْتَمْتَعُوا بِخَلَاقِهِمْ فَاسْتَمْتَعْتُمْ بِخَلَاقِكُمْ كَمَا اسْتَمْتَعَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِكُمْ بِخَلَاقِهِمْ وَخُضْتُمْ كَالَّذِي خَاضُوا ۚ أُولَٰئِكَ حَبِطَتْ أَعْمَالُهُمْ فِي الدُّنْيَا وَالْآخِرَةِ ۖ وَأُولَٰئِكَ هُمُ الْخَاسِرُونَ [كافران و منافقان]كه پيش از شما در دنيا زيستند[همه مثل شما بودند]حتّى از شما نيرومندتر ... ، آنها از سهم لذّت زودگذر دنيايى خود برخوردار شدند ... و شما با ياوه گويى هاى خود[عليه دين]سرگرم شده ايد همچنان كه آنها به ياوه گويى سرگرم بودند و اعمال آنها در دنيا و آخرت تباه شد پس آنها بواقع زيانكار شدند* سوره توبه 69 . . . . إِنَّمَا بَغْيُكُمْ عَلَىٰ أَنْفُسِكُمْ ۖ مَتَاعَ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا ۖ ثُمَّ إِلَيْنَا مَرْجِعُكُمْ فَنُنَبِّئُكُمْ بِمَا كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ۞ ...طغيان و شرارت شما تنها به زيان خود شماست،سود و سرمايه ى حيات اين دنيا فانى است و سپس بازگشتتان بسوى ماست و ما شما را از اعمال ناشايستى كه مرتكب شده ايد آگاه خواهيم فرمود* سوره یونس 23 👉 @roshangarii 🚩