eitaa logo
کانال روشنگری‌🇵🇸
19.3هزار دنبال‌کننده
14.3هزار عکس
13.6هزار ویدیو
71 فایل
🔶پاسخ شبهات(اعتقادی-تاریخی-سیاسی) 🔶تحلیلهای ضروری روز 🔶روشنگرانه ها پیج انگلیسی: @Enlightenment40 عربی: @altanwir40 عبری: @modeut40 اینستا instagram.com/roshangarii5 سروش Sapp.ir/roshangarii توییتر twitter.com/tanvire12 نظرات: @Smkomail کپی آزاد
مشاهده در ایتا
دانلود
نیم ساعت قبل از شهادت 😔 🔴 #فرمانده بسیج دارخوین شادگان ترور شد 🔹فرمانده حوزه #بسیج دارخوین شادگان در جنوب استان #خوزستان توسط افراد ناشناس #ترور و به #شهادت رسید.😭 🔹سروان #پاسدار #عبدالحسین_مجدمی فرمانده حوزه بسیج شهر #دارخوین از توابع شهرستان #شادگان استان خوزستان بامداد چهارشنبه توسط افراد ناشناس و نقاب‌دار مورد ضرب مستقیم #گلوله اسلحه قرار گرفته است. بدست همان #مزدور هایی ترور شد که در #آشوبهای_خیابانی مردم و نیروهای امنیتی را میکشند تا آتش آشوبها شعله ورتر بشه ننگ بر مزدوران #پهلوی و #رجوی و #ترامپ.. نفرین بر #وطنفروش هایی که بهترین مردان این سرزمین را نشانه میگیرند 👉 @roshangarii 🚩
🔴 دکتر : به دو ژانر «فیلم سیاه» و «فیلم زرد» خلاصه شده. هفته هاست دوستان ما برای فیلمنامه ای به شدت جذاب درباره و پیوند و ، دنبال و هستند. مدعیان هم این وقتها معلوم نیست کجایند؟ شاید هم درحال تهیه کنندگی همین فیلمهای سیاه و زرد! 👆لطفا رسانه باشید و این پیام را منتشر کنید👆 ☑️ @abdollahy_moh 👉 @roshangarii 🚩
✍️ 💠 صورتش در هم رفت، گونه هایش از ناراحتی گل انداخت و با لحنی گرفته اعتراض کرد :«مگه من تو ستاد بودم که میگی کردم؟ اگه واقعاً فکر می کنین تقلب شده، چرا آقایون رسماً به شکایت نمی کنن؟» سپس با نگاه نگرانش اطرافش را پائید و با صدایی آهسته ادامه داد :«بیا بریم تو محوطه، اینجا یکی ببینه بده!» و من به قدری عصبی شده بودم که در همان میانه راهرو پاسخ هر دو حرفش را با هم و آن هم با صدایی بلند دادم :«شماها هر کاری می کنید، بد نیست! فقط ما اگه کنیم، بَده؟؟؟» 💠 باورش نمی شد آن دختر آرام و مهربان اینهمه به هم ریخته باشد که این بار تنها مبهوتم شد تا باز هم اعتراض کنم :«تو ستاد انتخابات نبودی، ولی تو دانشکده که هر روز نشستی و سر هم کردی! تو ستاد انتخابات هم یه مشت آدم حقه باز و دروغگو مثل تو نشستن!!!» حقیقتاً دست خودم نبود که این آوار دغلکاری در کشور، آرامشم را ویران کرده بود و فقط می خواستم را به گوش کسی برسانم. اگرچه این گوش، دل صبور مردی باشد که می دانستم بسیار دوستم دارد و من هم بی نهایت عاشقش بودم. 💠 اصلاً همین بود که ما را به هم وصل کرد، اما در این مدت نامزدی، دعواهای انتخاباتی بنیان رابطه مان را سخت لرزانده بود و امروز هم به چشم خودم می دیدم خانه عشقم در حال فروریختن است. بچه های دانشکده از دختر و پسر از کنارمان رد می شدند، یکی خیره براندازمان می کرد، یکی پوزخند می زد و دیگری در گوش رفیقش پِچ پِچ می کرد. 💠 احساس کردم دندان هایش را به هم فشار می دهد تا پاسخ حرف هایم از دهانش بیرون نریزد و دیگر نتوانست تحملم کند که با اخمی مردانه سرزنشم کرد :«روزی که اومدم خواستگاری ات، به نظرم واقعاً یه فرشته بودی! انقدر که پاک و مهربون و آروم بودی! یک سال تو دانشکده زیر نظرت گرفته بودم و جز خوبی و متانت چیزی ازت ندیدم! حالا چی به سرت اومده که وسط راهرو جلو چشم اینهمه غریبه، صداتو می بری بالا؟ اصلاً دور و برت رو کیا گرفتن؟ یه روزی دوستات همه از دخترهای خوب و متدین دانشگاه بودن، حالا چی؟؟؟ دوستات شدن اونایی که صبح تا شب تو کافی شاپ ها با پسرها قرار میذارن و واسه به هم ریختن دانشگاه، نقشه می کشن!!! اگه یخورده به خودت نگاه کنی می بینی همین یکی دو ماه آرمان چه بلایی سرت اورده!» سخنان تیزش روی شیشه احساسم ناخن کشید، همه غضبم تبدیل به بغض شد و نمی خواستم اشکم جاری شود که با لب هایی که می لرزید، صدایم را بلندتر کردم :«شماها همه تون عین همید! حق اینهمه مردمی رو که به میرحسین رأی دادن خوردین، حالا تازه منو محکوم می کنی که با کی می گردم با کی نمی گردم؟» 💠 و نتوانستم مقابل احساس شکستن زنانه ام بیش از این مقاومت کنم که پیش چشمانش شکستم و ناله زدم :«اصلاً من زن ایده آل تو نیستم! پس ولم کن و برو!!!» و گریه طوری گلویم را پُر کرد که نتوانستم حرفم را ادامه دهم و با دستپاچگی معصومانه ای از او رو گردانده و به سرعت به راه افتادم. دیگر برایم مهم نبود که همه داشتند نگاه مان می کردند و ظاهراً برای او هم دیگر مهم نبود که با گام هایی بلند پشت سرم آمد و مثل گذشته صدایم زد :«فرشته جان، صبر کن یه لحظه!» سر راه پله که رسیدم، از پشت دستم را کشید و با قدرت مردانه اش نگهم داشت. به سمتش چرخیدم و میان گریه گفتم :«دستمو ول کن! برو دنبال اون دختری که مثل خودت باشه، من به دردت نمی خورم!» 💠 دستش را مقابل لب هایش گرفت و با همان مهربانی همیشگی اش، عذر تقصیر خواست :«من فعلاً هیچی نمیگم تا آروم بشی، من معذرت می خوام عزیزم!» و من هم نمی خواستم عشقم را از دست بدهم که تکیه ام را به دیوار راه پله دادم و همچنان نگاهش نمی کردم تا باز هم برایم ولخرجی کند که با لحنی گرم و گیرا ادامه داد :«اگه این حرفا رو می زنم، واسه اینه که دوسِت دارم! واسه اینه که دلم می خواد همیشه همون فرشته و مهربون باشی!» و همین عقیده اش بود که دوباره روی آتش دلم اسفند پاشید که مستقیم نگاهش کردم و با تندی طعنه زدم :«تا مثل همه این مردم ساده، گول مون بزنید و تقلب کنید؟!!!» 💠 سپس به نگاهش که دوباره در برابر آتش زبانم گُر گرفته بود، دقیق شدم و مثل اینکه به همه چیز کرده باشم، پرسیدم :«اصلاً شماها چی هستین؟ تو کی هستی؟ بچه ها میگن های دانشکده همه نفوذی ها و خبرچین های اطلاعاتی هستن!» و واقعاً حرف های دوستانم دلم را خالی کرده بود که کودکانه پرسیدم :«شماها واقعاً گرای بچه ها رو میدید؟؟؟»... ✍️نویسنده: ✍️ کانال @dastanhaye_mamnooe
✍️ 💠 واقعاً حرف های دوستانم دلم را خالی کرده بود که کودکانه پرسیدم :«شماها واقعاً گرای بچه ها رو میدید؟؟؟» هر آنچه از حجم حرف هایم در دلش جمع شده بود با نفسی بلند بیرون داد. دقیقاً مقابلم ایستاد، کف دستش را به دیوار کنار سرم گذاشت، صورتش را به من نزدیک تر کرد طوری که فقط چشمانش را ببینم و صادقانه شهادت داد :«فرشته جان! من اگه تو دفتر میشینم واسه با بچه هاس، همین! همونطور که بچه های دیگه مناظره می کنن، نشریه می زنن، فعالیت می کنن، ما هم همین کارا رو می کنیم!» 💠 برای لحظاتی محو نگاه گرم و مهربانی شدم که احساس می کردم هنوز برایم قابل هستند، اما این چه شومی بود که پای عشقم را می لرزاند؟ باز نتوانستم ارتباط نگاهم را با نگاهش همچون گذشته برقرار کنم که مژگانم به زیر افتاد و نگاهم زیر پلک هایم پنهان شد و او می خواست بحث را عوض کند که با مهربانی زمزمه کرد :«مثل اینکه قرار بود فردا که تولد (علیهاالسلام) هستش، بیایم خونه تون واسه تعیین زمان عروسی، یادت رفته؟» 💠 از این حرفش دلم لرزید، من حالا به همه چیز شک کرده بودم، اصلاً دیگر از این مرد می ترسیدم که بیشتر در خودم فرو رفتم و او بی خبر از تردیدم، با آرامشی ادامه داد :«یه برگزار شد، من و تو هر کدوم طرفدار یه بودیم، این مدت هم کلی با هم کلنجار رفتیم، حالا یکی بُرده یکی باخته! اگه واقعاً به سطح شهر و مردم هم نگاه می کردی، می دیدی اکثر مردم طرفدار بودن.» سپس با لبخندی معنادار مقنعه سبزم را نشانه رفت و برایم دلیل آورد :«اما بخاطر همین رنگ سبزی که همه تون استفاده می کردید و تو تجمعات تون می دیدید همه هستن، این احساس براتون ایجاد شده بود که طرفدارای بیشترن، درحالی که قشر اصلی جامعه با احمدی نژاد بودن. خب حالا هم همه چی تموم شده، ما هم دیگه باید برگردیم سر زندگی خودمون...» 💠 و نگذاشتم حرفش به آخر برسد که دوباره کاسه صبرم سر رفت :«هیچ چی تموم نشده! تو هنوزم داری می گی! میرحسین نباخته، اتفاقاً میرحسین انتخابات رو بُرده! شماها کردید! شماها دروغ میگید! اکثریت جامعه ما بودیم، اما شماها مون رو دزدیدید!!!» سفیدی چشمان کشیده اش از عصبانیت سرخ شد و من احساس می کردم دیگر در برابر این مرد چیزی برای از دست دادن ندارم که اختیار زبانم را از دست دادم :«شماها میخواید هر غلطی بکنید، همه مردم مثل گوسفند سرشون رو بندازن پایین و هیچی نگن! اما من گوسفند نیستم! با تو هم سر هیچ خونه زندگی نمیام!» 💠 از شدت عصبانیت رگ پیشانی‌اش از خون پُر شد، می دیدم قلب نگاهش می لرزد و درست در لحظه ای که خواست پاسخم را بدهد صدای بلندی سرش را چرخاند. من هم از دیوار کَندم و قدمی جلوتر رفتم تا ببینم چه خبر شده که دیدم همان دوستان دخترم به همراه تعداد زیادی از دانشجوهای دختر و پسر که همگی از طرفداران و بودند، در انتهای راهرو و در محوطه باز بین کلاس ها، چند حلقه تو در تو تشکیل داده و می چرخند. 💠 می چرخیدند، دستان شان را بالای سرشان به هم می زدند و سرود "" را با صدای بلند می خواندند. اولین باری نبود که دانشگاه ما شاهد این شکل از بود و حالا امروز دانشجوها در اعتراض به تقلب در انتخابات، بار دیگر دانشکده را به هم ریخته بودند. 💠 می دانستم حق دارند و دلم می خواست وارد حلقه اعتراض شان شوم، اما این دست و پایم را بند کرده بود. دیگر حواسم به مَهدی نبود، محو جسارت دوستانم شده بودم که برای احقاق حق شان کرده و اصلاً نمی دیدم مَهدی چطور مات فرشته‌ای شده است که انگار دیگر او را نمی شناخت. 💠 قدمی به سمتم آمد، نگاهش سرد شده بود، اصلاً انگار دلش یخ زده بود که با نفسی که از اعماق سینه اش به سختی برمی آمد، صدایم کرد :«دیگه نمی شناسمت فرشته...» هنوز نگاهم می کرد اما انگار دیگر حرفی برای گفتن نداشت که همچنانکه رویش به من بود، چند قدمی عقب رفت. 💠 نگاهش به قدری سنگین بود که احساس کردم همه وجودم را در هم شکست و دیگر حتی نمی خواست نگاهم کند که رویش را از من گرداند و به سرعت دور شد. همهمه یار دبستانی من، دانشجویانی که برای به پا خواسته بودند، عشقی که رهایم کرد و دلی که در سینه ام بیصدا جان داد؛ اصلاً اینها چه ارتباطی با هم داشتند؟ 💠 راستی مَهدی کجا می رفت؟ بی اختیار چند قدمی دنبالش رفتم، به سمت دفتر بسیج دانشکده می رفت، یعنی برای می رفت؟ بهانه خوبی بود تا هم عقده حرف هایش را سرش خالی کنم هم عشقم را بگیرم که تقریباً دنبالش دویدم... ✍️نویسنده: ✍️ کانال @dastanhaye_mamnooe
✍️ 💠 بهانه خوبی بود تا هم عقده حرف هایش را سرش خالی کنم هم عشقم را بگیرم که تقریباً دنبالش دویدم. دفتر چند متری با حلقه دانشجویان فاصله داشت و درست مقابل در دفتر، به او رسیدم. بی توجه به حضورم وارد دفتر شد و در دفتر تنها بود که من پشت سرش صدا بلند کردم :«چیه؟ اومدی گرای بچه ها رو بدی؟» 💠 به سمتم چرخید و بی توجه به طعنه تلخم، با چشمانی که از خشمی مردانه آتش گرفته بود، نهیب زد :«اگه خواستی بری قاطی شون، فقط با نرو!» نمی دانم چرا، اما در انتهای نهیبش، را می دیدم که همچنان نگرانم بود. هیاهوی بچه ها هرلحظه نزدیک تر می شد و به گمانم به سمت دفتر بسیج می آمدند. مَهدی هم همین را حس کرده بود که نزدیکم شد و می خواست باز هم عشقش را پنهان کند که آهسته نجوا کرد :«اینجا نمون، خطرناکه! برو خونه!» و من تشنه عشقش، تنها نگاهش می کردم! 💠 چقدر دلم برای این دلواپسی هایش تنگ شده بود و او باز تکرار کرد :«بهت میگم اینجا نمون، الانه که بریزن تو دفتر، برو بیرون!» و همزمان با دست به آرامی هُلم داد تا بروم، اما من مطمئن بودم دوستانم وحشی نیستند و دلم می خواست باز هم پیشش بمانم که زیر لب گفتم :«اونا کاری به ما ندارن! اونا فقط شون رو می خوان!» از بالای سرم با نگاهش در را می پائید تا کسی داخل نشود و با صدایی که در بانگ بچه ها گم می شد، پاسخ داد :«حالا می بینی که چجوری حق شون رو می گیرن!» 💠 سپس از کنارم رد شد و در حالی که به سمت در می رفت تا مراقب اوضاع باشد، با صدایی عصبانی ادامه داد :«تو نمی فهمی که اینا همش بهانه اس تا کشور رو صحنه کنن! امروز تا شب نشده، دانشگاه که هیچ، همه شهر رو به آتیش می کشن...» و هنوز حرفش تمام نشده، شاهد از غیب رسید و صدای خُرد شدن شیشه های آزمایشگاه های کنار دفتر، تنم را لرزاند. مَهدی به سرعت به سمتم برگشت، دید رنگم پریده که دستم را گرفت و همچنان که مرا به سمت در می کشید، با حالتی مضطرب هشدار داد :«از همین بغل دفتر برو تو یکی از کلاس ها!» 💠 مثل کودکی دنبالش کشیده می شدم تا مرا به یکی از کلاس های خالی برساند و می دیدم همین دوستانم با پایه های صندلی، همه شیشه های آزمایشگاه ها و تابلوهای اعلانات را می شکنند و پیش می آیند. مرا داخل کلاسی هُل داد و با اضطرابی که به جانش افتاده بود، دستور داد :«تا سر و صداها نخوابیده، بیرون نیا!» و خودش به سرعت رفت. 💠 گوشه کلاس روی یکی از صندلی ها خزیدم، اما صدای شکستن شیشه ها و هیاهوی بچه ها که هر شعاری را فریاد می زدند، بند به بند بدنم را می لرزاند. باورم نمی شد اینجا است و اینها همان دانشجویانی هستند که تا دیروز سر کلاس های درس کنار یکدیگر می نشستیم. 💠 قرار ما بر بود، نه این شکل از ! اصلاً شیشه های دانشگاه و تجهیزات آزمایشگاه کجای ماجرای بودند؟ چرا داشتند همه چیز را خراب می کردند؟ هم دانشگاه و هم مسیر را؟ گیج که دوستانم آتش بیارش شده بودند، به در و دیوار این کلاس خالی نگاه می کردم و دیگر فکرم به جایی نمی رسید و باز از همه سخت تر، نگاه سرد مَهدی بود که لحظه ای از برابر چشمانم نمی رفت. 💠 آن ها مدام شیشه می شکستند و من خرده های احساسم را از کف دلم جمع می کردم که جام عشق من و مَهدی هم همین چند لحظه پیش بین دستانم شکست. دلم برای مَهدی شور می زد که قدمی تا پشت در کلاس می آمدم و باز از ترس، برمی گشتم و سر جایم می نشستم تا حدود یک ساعت بعد که همه چیز تمام شد. 💠 اما نه، شعار "" همچنان از محوطه بیرون از دانشکده به گوش می رسید. از پشت پنجره پیدا بود جمعیت معترض از دانشکده خارج شده و به سمت در خروجی دانشگاه می روند که دیگر جرأت کرده و از کلاس بیرون آمدم. از آنچه می دیدم زبانم بنده آمده بود که کف راهرو با خرده های شیشه و نشریه های پاره، پُر شده و یک شیشه سالم به در و دیوار دانشکده نمانده بود. 💠 صندلی هایی که تا دقایقی پیش، آلت قتاله بود، همه کف راهرو رها شده و انگار زلزله آمده بود! از چند قدمی متوجه شدم شیشه های دفتر بسیج شکسته شده که دلواپس مَهدی، قدم هایم را تندتر کردم تا مقابل در رسیدم. 💠 از نیمرخ مَهدی را دیدم که دستش را روی میز عصا کرده و با شانه هایی خمیده ایستاده است. حواسش به من نبود، چشمانش را در هم کشیده و به نظرم دردی بی تابش کرده بود که مرتب پای چپش را تکان می داد. تمام دفتر به هم ریخته، صندلی ها هر یک به گوشه ای پرتاب شده و قفسه کتب و نشریه ها سرنگون شده بود. نمی دانستم چه بلایی سرش آمده تا داخل دفتر شدم و ردّ را روی زمین دیدم... ✍️نویسنده: ✍️ کانال @dastanhaye_mamnooe
🔵فرمان فرمانده معظم کل قوا به رئیس ستاد کل #نیروهای_مسلح در زمینه مقابله با #کرونا؛ تشکیل #قرارگاه_بهداشتی_و _درمانی برای #درمان، #پیشگیری و مقابله با #جنگ_بیولوژیک سلام خدا بر #رهبر حکیم و مدبر #ایران که با مدیریت و درایت خود به نجات مردم آمدند.. 🙏 وگرنه #روحانی و اطرافیانش تا کشتن تمام مردم ایران کاری نمیکردند.. سایه ات بر سرمان #آیت_الله_خامنه_ای 🌸 با توکل بر #الله #خامنه_ای #قرارگاه #وزارت_بهداشت #دولت_روحانی #سپاه #ارتش #بسیج #نظامی #سرهنگها 👉 @roshangarii 🚩
🔶 قیمت یک بشکه نفت: 20 دلار! قیمت 1 عدد #ماسک : 100 دلار! اون #جوان های #بیکار که میگن #کار نیست، کجا نشستن؟ کار هست، فقط از جاتون بلند بشین چقدر خوبه فرماندهان #پایگاههای_بسیج و هیات امنای #مساجد بشتابن.. دست جوونها رو بگیرن. راهشون بندازن. تا کم کم بیفتن رو غلتک 👌 لطفا منتشر کنید عزیزان 🙏 #کرونا #فرصت #شغل #اشتغال #دلار #ثروت #بسیج #مسجد #خیاطی #تولید #جهش_تولید #رهبر #مجلس #قالیباف #روحانی #نمایندگان_مجلس #دانشگاه #گان #شهید_سلیمانی 👉 @roshangarii 🚩
🔶 دستور داده از بیستم فروردین همه چی عادی بشه!! آقای روحانی هنوز جای اون شنبه قبلی که قرار بود همه چی عادی بشه درد میکنه!! هر چه روحانی گفت، برعکس عمل کنید.. هدف او مردم به هر طریقی است.. لطفا همچنان در بمانید و با جان خود و بقیه بازی نکنید.. بمانید بمانید بمانید تا کامل ریشه کن شود.. 👉 @roshangarii 🚩
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥این کانتینر که توسط پلیس تحت تدابیر شدید امنیتی اسکورت میشود، حامل چیه؟ حامل ۳۰۰هزار دونه ! از ترس حمله مردمشون.. تو فقط پایگاههای روزی ۱۰برابر این کانتینر (۳میلیون) ماسک تولید و بین مردم توزیع می‌کنند😂😂 ای خدااااا.. کجا را بعنوان و مرکز و جهان سالها تو سرمون زدن😐🙈 👉 @roshangarii 🚩
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 ابتکار جالب جهادگرا: خیلی جالبه😉👋 . 🔸در حالیکه جنازه‌ها تو بیمارستانهای رو هم تلنبار شده، بخاطر نبود و دستکش چندین بار از کادر درمان و مردم عذرخواهی میکنه، و تو هم مثل آمریکا های دسته جمعی میکنند و... تازه ابتکار بچه‌های مهندسی گُل کرده و تونل مکانیزه ضد عفونی درست می‌کنند. ولی شما نمیبینیدش چون کانالای تلگرامی پول گرفتن تا فیلم تونلای ضدعفونی کننده و کشورهای دیگه رو پخش کنن! و را تحقیر کنند.. . ❌❌حالا اگه این اتفاق در یکی از کشورهای عربی یا غربی بود ، الان ها و غربگداها خودشون رو شرحه شرحه کرده بودن!!! 👉 @roshangarii 🚩
🔶 سوم خرداد سال 1361 بعد از 578 روز از اشغال دشمن بعثی اینگونه خارج شد.. 👆 هر کس جرات داره، قصد جنگ با ما کنه، اول سرگذشت شهدایمان را بخواند.. 👉 @roshangarii 🚩
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🚩 : دعا کنید برایم مثل (ره) باشم .. حقا که سوز جگر ما از رحلت و شهادت تو شبیه هم بود.. تو بهترین سرباز و پیرو خمینی بودی سردار دلها.. عزیز دلها 😭🚩 👉 @roshangarii 🚩
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خوشا به غیرت امام جمعه اهواز که در این سالها هر جا مشکلی برای مردم خوزستان پیش آمد در کنارشان ایستاد نه شبیه رئیس‌جمهوری که از ترس کرونا ماهها از اتاقش بیرون نیامد و حتی جلسه سران سه قوه را هم لغو کرد تا مبادا خطری تهدیدش کند؛ نه شبیه کسی که وسط مشکلات اقتصادی مردم، از ترسش حتی برای تقدیم لایحه بودجه هم به مجلس نرفت... 👉 @roshangarii 🚩
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سوال انتقادی مجری از استاندار خوزستان درباره وضعیت مردم اهواز، المیرا شریفی مقدم: پس مشکلات مردم ، مربوط به شما نیست؟ 👉 @roshangarii 🚩
🔶 قابل توجه گروههای جهادی 🔷 قابل توجه هنرمندان بیکار اینطوری میتونید از صنایع دستی و ساخته های دست هنرمند زنان سیستان و بلوچستان و لرستان و کردستان و.. برای بهتر شدن زندگی شون استفاده کنید👆 لطفا برای همه بفرستید کمیته امداد، و دهها موسسه خیریه کشور کاش به این روشها هم فکر میکردند👆 👉 @roshangarii 🚩
🔶 سینماگران در فیلمهایشان تخم نفرت و تصویرسازی منفور از ها را میکارند.. در آشوب های خیابانی، میوه نحس این نفرت پراکنی را میخورند... •┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈• کپی همه مطالب آزاد است روشنگری = گسترش آگاهی 👇👇 👉 https://eitaa.com/joinchat/1244856320Ccc8cd009b9 🚩
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یادی کنیم از شهدای اغتشاشات🖤 روحشان شاد و راهشان پر ره‌رو باد🇮🇷 •┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈• کپی کن = گسترش آگاهی 👇👇 👉 @Roshangarii 🚩
♦️ خوب نگاه کنید 👆 🔹ایستاده در حال گفتگو و پاسخ به هزار و یک شبهه ای است که موسسات و سازمان ها و مراکزی ، قرار بوده کارفرهنگی کرده و به آن پاسخ دهند. 🔹این روایتی از است که هیچ وقت نگذاشتند دیده شود. پلیسی که با چهار عکس و فیلم، بیرحمانه در فضای مجازی ذبح شد. مسئولان که فعلا خوابند اما شما همه جا کتابهای پاسخ به شبهات مثل ، یا را تبلیغ کنید.. ذهن برخی پر است از این شایعات که حقیقتش برملا شده👆 👉 @roshangarii 🚩
⚫️ بگذارید من بگویم کومله و دموکرات یعنی چه؟ از زبان «مشهدی مسلم» راننده جهاد کشاورزی، ساکن روستای «احمدآباد» شهرستان تکاب: وقتی کومله و دمکرات با و... ائتلاف کردند و با حملة نظامی به روستا و کشتار وحشیانه در آن، مردم بی دفاع و مستضعف این روستای بزرگ و شلوغ را به خاک و خون کشیدند، روستا را اشغال کردند و در آن مستقر شدند، خانة من را به عنوان ستاد انتخاب کردند و در آن مستقر شدند. همسرم را که شش روز بود بچه ای به دنیا آورده بود و حال خوبی نداشت و بستری بود، با چهار فرزند دیگرم به درون طویله انداختند😞 و در را بستند و فقط به پسر شش روزه ام که در اتاق و در ننوی دیواری گوشة شمال غربی اتاق بود، دست نزدند و این طفل معصوم همانجا در اتاق ماند. زنم که از «پاجة» (سوراخ پنجره مانند) طویله اتاق آنها را می دید و صدای آنها را می شنید، می گوید که حدود دو شبانه روز پسرم زنده بود و مرتباً از صبح تا شب و از شب تا صبح گریه می کرد و از گرسنگی جیغ می کشید و بی تابی می کرد و آنها در کنار و زیر ننو نشسته بودند و درست مثل این که کر باشند و یا از ناله ها و ضجّه های این طفل گرسنة شش روزه که فقط وقتی بی حال می شد و ضعف می کرد یا به خواب می رفت و صدایش می برید، لذت می بردند! ککشان هم نگزید! تا نزدیک سه روز صدای گریة بچه ام را می شنیدم و بعد از سه روز که روستا را برادران و پاکسازی کردند و ضدانقلاب تارومار شد و گریخت، وقتی سروقت کودکم رفتم دیدم که در گهواره خشک شده و بدنش مثل یک تکه چوب شده بود. 😭 شما سؤال کردید، و یعنی چه؟ حالا من برای شما می گویم؛ شما خودتان فکر کنید و ببینید که ممکن است کسی در جبهه باشد و بجنگد و ناله های ممتد و آن هم به مدت سه روز یک کودک را بشنود و بگوید و بخندد و تخته نرد بازی کند و ککش هم نگزد. کومله و دمکرات کسی است که می تواند سه روز تمام در اتاقی بنشیند، بگوید، بخندد، تخته نرد بازی کند، در حالی که در کنار او طفل چندروزه ای از گرسنگی سه روز تمام ضجّه بزند، ناله کند و گریه سردهد و او فقط لذت ببرد و شاهد مرگ آن طفل معصوم باشد. قربانِ امام حسین(ع) بروم! این است کومله.. این است دموکرات.. بدتر از حرمله.. بدتر از شمر و یزید.. ✍️ اطلاعات بیشتر: https://hawzah.net/fa/Magazine/View/5737/6609/77202/ •┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈• کپی کن روشنگری = گسترش آگاهی 👇👇 👉 https://eitaa.com/joinchat/1244856320Ccc8cd009b9 🚩
🔴 سخنان کریمی قدوسی عضو کمیسیون امنیت ملی مجلس در تبیین پشت پرده امنیتی آشوب‌های اخیر: 🔹ما پیروزیهای بسیار بزرگی در این آشوبها بدست آوردیم. مهمترین تبیین در باره این اغتشاشات را رهبری در دانشگاه افسری ارائه کردند و فرمودند این اتفاق خلق الساعه نبود. 🔹از حداقل شش هفت سال قبل ۴۹کشور برای براندازی ج.ا.ا توافق کردند ولی دو کشور ترکیه و امارات از دو سال قبل از این ائتلاف کناره گیری کردند. 🔹۴۷سرویس جاسوس از کشورهای امریکا، انگلیس، فرانسه، اسرائیل، آل سعود، اسپانیا، مصر، اردن و... در این کار ستاد تشکیل داده و این جنگ ترکیبی را طراحی کردند. 🔹 در زمان روحانی زیرساختهای براندازی آماده شد و قرار بود همان زمان عملیاتی شود که به علت کرونا برنامه هایشان بهم ریخت. پنجاه درصد توان دشمن در سازماندهی شده بود. 🔹یکی از گسلهای جامعه ما است. دشمن این گسل را انتخاب کرد. یکی دیگر از گسلها احزاب بود اکثر سران فتنه ۸۸ نیز به نفع این اغتشاش هم موضع گیری کردند. گسل های قومی و مذهبی از دیگر موارد مورد استفاده این جنگ ترکیبی بود. 🔹 در جنگ ترکیبی به سمت رفتند در حالیکه مسئولین می گفتند ما به اندازه کافی دلار به بازار تزریق کرده ایم. 🔹 در طی شصت روز آمار حضور اغتشاشگران در خیابان ۵۰۰ هزار نفر روز بوده است. البته اگر یک نفر ده بار هم آمده ده در آمار وارد شده. اوج این حضور در یک روز ۴۵هزار نفر بود. ( طبق آمار غیر رسمی ۳۱۰ هزارنفر کل جمعیت اغتشاشگران بودند که می شود ) 🔹 گفتند نمادهای حاکمتی باید سقوط کند. یکی از نمادها مشهد است. قرار بود برای یکی از سران قوا در مشهد حادثه هفت تیر ۶۰ تکرار شود. 🔹 آخرین مرحله هم ورود بود. در سال ۸۸ هم نقشه همین بود. مرحوم فیروز آبادی در سال ۸۸ در کمیسیون امنیت ملی مجلس گفت در فتنه ۸۸ با فرمانده ناتو دیدار داشت و از آنها خواستند کار ما در داخل که جلو رفت شما وارد شوید.😳 🔹 جنگ شناختی یکی دیگر از ابعاد این جنگ ترکیبی بود. اینها مدتها القاء می کردند در این ۴۰ سال کاری صورت نگرفته است. 🔹 اکثر دستگیرشدگان یک یا دو شب نگهداری شدند بعد با تعهد والدین آزاد شدند. اما از میان بازدشتیهای هدفمند که ادامه هم دارد ۱۸٪ آنها آموزش دیده اند. تمام این ارتباطات بدست آمده که به عنوان مستندات بیانیه دو دستگاه اطلاعاتی در آینده منتشر می شود. ۷۰ درصد دستگیر شدگان دیپلم و زیر دیپلم بوده اند. ۶۷ درصد اهل شرب خمر بوده اند. از این شاربان خمر ۴۷ درصد دائم الخمر بودند. اکثر اینها معتاد به موارد مخدر گل بودند. درصدی از زنان بازداشت شده اهل فحشا بودند. همانکس که خودکشی کرد یکی از همین افراد بود. ۸۰ درصد اینها خارج از کشور را بهشت می دانند. 🔹 خانم معاون طرحی داشت و می خواست ها را بیمه کند. 🔹 دولت نزدیکترین دولتها به ایران است. ما سه خواسته از دولت عراق داشتیم اول اخراج کل و از عراق دوم تحویل کسانی که در ترورها دست داشتند سوم استقرار دولت عراق در مرزها. عراق آنها را پذیرفت. 🔹 یکی از مسئولان کومله عمدا با دو اش به محل جلسه آمده بود لذا آن مقر را نزدیم.😟 مسئولین نظامی می گفتند ما نوک خودکار را روی نقشه می گذاشتیم و همان هدف را روی زمین می زدیم. 🔹 با باز شدن مسیر ، راه زمینی ما تا و حزب الله و دریای باز شد. تحولات منطقه بعد از این آشوبها شدت می گیرد. و همه چیز را آماده کرده و پای کار برده ایم. 🔹 دستگاه اطلاعاتی ما از این طرح مطلع شد و در سند امنیتی ۴۰۱ برای مقابله با این طرح آماده شدیم و به ۵۰ درصد از استعداد و توان دشمن ضربه زدیم. 🔹 در آینده در داخل و خارج تحولاتی رخ خواهد داد. دشمن در عناصر رسانه ای خود تجدیدنظر می کند. ما هنوز کارهای بین المللی خود را شروع نکرده ایم. ما دستمان برای هزینه دادن امریکا، انگلیس و فرانسه خیلی باز است. 🔹 هر گره‌ای که دولتهای قبل زدند این دولت یکی بعد از دیگری در حال باز کردن آن است. 🔹عده ای در زمان بدون گزینش در آموزش و پرورش نفوذ داده شدند. معلم هایی که دانش آموزان را تحریک کردند همه شناسائی شدند. 🔹 مظلومیت در این آشوب این بود که دست خالی به میدان رفت. 👉 @roshangarii 🚩
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آشپز معروف ترکیه‌ای با گریه می‌گوید اعلام کند و همگی بریم کمک مردم ، مردم در این سرما دوام نمیارن در ضمن غذا رو هم توی رستوران‌هاش کرده مثل لاشخور و بقیه نیست که فقط بلده از خون هم‌وطنانش کاسبی کنه ، لعنت به شما بی‌شرف‌ها •┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈• کپی کن = گسترش آگاهی 👇👇 👉 @Roshangarii 🚩
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥کودک سوری به فرمانده حشدالشعبی: بهتر از هر دولتی هستید 🔹یک کودک زلزله‌ زده سوری در استان حلب هنگام روبرو شدن با رئیس ستاد مشترک در حالیکه اشک می‌ریخت، با تقدیر از کمک‌های گسترده نیروهای مردمی به مردم زلزله‌زده خطاب به وی گفت شما بهتر از هر دولتی هستید. 🔹ابوفدک به همراه تیم‌های امداد و نجات این نیروی مردمی عراق راهی مناطق زلزله زده سوریه در شمال این کشور شده و مستقیما بر روند امدادرسانی نظارت دارد. •┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈• کپی کن = گسترش آگاهی 👇👇 👉 @Roshangarii 🚩