#تجربه_من ۳۶۴
#ازدواج_آسان
#فرزندآوری
#سبک_زندگی_اسلامی
#قسمت_اول
ما ازدواج ساده ای داشتیم و به جای گرفتن مراسم عروسی و هزار جور خرج اضافه، تصمیم گرفتیم که به سفر زیارتی بریم و خدا برامون خواست و ما رو به خونه ی خودش طلبید.
وقتی زندگی مون رو زیر یه سقف شروع کردیم خانواده همسرم اصرار داشتند که ما زودتر بچه دار بشیم اما من همیشه اعتقاد داشتم که اول آمادگی لازم رو در خودم ایجاد کنم، بعد اقدام کنیم. ( البته هنوزم این اعتقاد رو دارم اما می دونم که خود فرد می تونه به خودش کمک کنه که زودتر به این آمادگی برسه) این رو هم بگم که من همیشه عاشق بچه بودم و از زمان مجردیم به همه می گفتم که من دوست دارم ۴ تا بچه داشته باشم. در هر صورت تا این شرایط برام بوجود بیاد، یک سال و نیم از زندگی مون گذشت و اون موقع بود که دوتامون نیاز به حضور عضو سومِ خونمون رو احساس کردیم.
اما ۶ ماه طول کشید که خداوند این موهبتش رو شامل حال ما بکنه و این رو بگم که این مدت خیلی بهم سخت گذشت(بعدها فهمیدم چون تو این مدت خیلی استرس داشتم ناامید می شدم و درست زمانی که به یه سفر رفتم و بی خیال شرایط شدم، لطف خدا شامل حالم شد)
خلاصه دختر اولم ۱/۵ ساله شد که من و همسرم داشتیم برنامه ریزی می کردیم که شش ماه بعد، دوباره اقدام به بارداری کنم که متوجه شدم دوباره باردارم. اولش یکم شوکه شدم (فقط شوک شدم اما اصلا ناراحت نشدم) اما از عکس العمل خانواده ها نگران بودم، اما خداروشکر همه برخورد خوب و دلگرم کننده ای داشتن.
اینطور شد که دختر دومم هم به جمع ما اضافه شد. وقتی دخترم حدود یه سالش شد، دوباره درسم رو شروع کردم البته این بار به صورت غیر حضوری و رشته ی مفید مدیریت خانواده، هرچند آروم آروم پیش می رفت و حدود چهار سال طول کشید که فوق دیپلمم رو بگیرم اما برام شیرین بود. چون واقعا مطالبش به دردم می خورد و کاربردی بود.
دختر دومم که ۳/۵ ساله شد، دوباره تصمیم گرفتیم که از خدا بخوایم که یه فرزند دیگه بهمون عنایت کنه(اینم بگم که هیچ زمان جنسیت بچه ها برامون مهم نبود)
این بار ماه دوم، با درد ها و سختی های فراوون بارداری سوم من شروع شد.
الحمدالله سر هر بارداریم امام حسین(ع) ما رو دعوت می کردن و من با کمال ناباوری در شرایطی به زیارت ایشون می رفتم که به سختی از دکترم اجازه رفتن می گرفتم، چون شرایطم یکم سخت بود.
دختر اولم کلاس اول بود و دومین دخترم پیش دبستانی میرفت در صورتی که من یه بچه یه ماهه داشتم و هر دوتا به پشتیبانی شدیدی نیاز داشتن اما خداوند همیشه دست قدرت و محبتش پشت ماست و هوامون رو داره الحمدلله
الان که این ها رو براتون می نویسم دختر سومم ۲ سالش تموم شده و من به فکر فرزند چهارم هستم. یه زمان هایی که به خاطر سختی های بچه داری و جامعه و حرف مردم و ... در تصمیمم شک می کنم، دوباره به این نتیجه می رسم که نه، تصمیمم بر فرزند آوری تصمیم درستیه و به فرموده ی رهبر عزیزم جهاد زن فرزند آوریه و من همیشه دوست داشتم که مجاهد راه خدا باشم پس این یه شرایط ایده آل برای من هرچند سخت باشه که صدالبته که هیچ جهادی آسان نیست.
🍀 ادامه دارد...
🆔
@asanezdevag