"تفاوت نقد ادبی و خلق ادبی" همواره در تاریخ ادبیات جهان، بین منتقدان و ادیبان در این‌سو و خالقان ادبی(نویسندگان و شاعران) در آن‌سو، اختلاف نظر و جدال بوده است. چخوف منتقدان را به خرمگس تشبیه می‌کند و رنه ولک در کتاب تاریخ نقد جدید، صدها نظر گوناگون و گاه متضاد در این حوزه مطرح کرده است. باید منصفانه گفت که متناسب با مکاتب ادبی مختلف و بوطیقاهای گوناگون، وضعیت و جایگاه نقد و آفرینش با هم متفاوت است. برای مثال در مکتب کلاسیسیم یا ادبیات بازگشت یا بر اساس تعریف کسانی چون: نظامی عروضی و شمس قیس رازی و دیگران، خلق ادبی با آموزش و آگاهی صورت می‌گیرد، بر این اساس منتقد ادیب می‌تواند پس از آموزش آیین و مقدمات نویسندگی و شاعری، خالقی توانمند باشد. نشانه‌های این نگره را در اشارات ابن سینا و اساس الاقتباس خواجه نصیر توسی و حدائق السحر رشید وطواط و کتاب‌های آیین دبیری و حتی بوطیقای ارسطو نیز می‌توان دید. اگر از نظر رمانتیک‌ها و سمبولیست‌ها و مکاتب ادبیِ انتزاع‌گرا بنگریم، فاصله‌ی نقد و خلق ادبی بسیار زیاد و به‌اندازه‌ی دره‌هایی عمیق و تودرتوست. فارغ از تایید یا تکذیب اين نگاه‌های مختلف در این یادداشت، باید گفت که قطعا جهان نقد و خلق تفاوت‌هایی جدی با هم دارد. هرچه به خلق ادبی اصیل نزدیک می‌شویم زمینه‌های ناخودآگاه و استعداد و جوشش افزونی می‌یابد و هرچه به ساحت نقد و ارزیابی و آموزش هنر وارد می‌شویم، دانش و کوشش و خودآگاه جدی می‌شود. پس در غالب موارد می‌توان گفت که منتقد دقیق و موفق حتما نباید خالق ادبی باشد و خالق نیز نباید نقد بداند. البته آفرینشگری منتقد برخی زوایای پنهان نقد را بر او گشوده می‌کند، همچنانکه دانش نویسنده یا شاعر می‌تواند برخی کاستی‌ها و آسیب‌های شعر یا داستان او را برطرف کند. از این منظر باید گفت که اغلب خالقان ادبی منتقد نیستند و اغلب منتقدان خالق. مگر اینکه بتوانند ساحت و مرزهای جداگانه‌ی هریک را بشناسند؛ چنانکه در مواردی استثنا از ادبیات معاصر چون: رضا براهنی و شفیعی کدکنی و تاحدودی میرصادقی و قیصر امین‌پور و دیگرانی هر دو سویه را با تفاوت اهمیت و موفقیت می‌توان دید. جز این باید گفت که عمق سویه‌های خودآگاه و ناخودآگاه در ادبیات داستانی و شعر متفاوت است. اگر هنر را آمیخته‌ای از فن و خلاقیت بدانیم، بُعد "فنی" اثر را منتقد می‌تواند بیاموزد و بیاموزاند اما بُعد خلقی اثر درونی و غیر آموختنی است. به قول سنایی: "عشق آمدنی بود نه آموختنی" تفاوت شعر و داستان نیز در همین است که شعر بُعد جوششی و درونی بیشتری دارد، پس کمتر آموزشی است و داستان بعد فنون و صناعتی غالبی دارد، پس آموزش‌پذیرتر است. بر این اساس هرچه آموزش‌پذیری در هنری برجسته‌تر شود، جایگاه نقد و اعتماد به منتقد در آن افزونی می‌یابد. گزاره‌ی پایانی آنکه در نقد ادبی تخصص و تکثر دیدگاه دو سویه‌ی جدی است. همچنین معنامندی و تعهد چیزی متفاوت با دانش ادبی و نقد و قوت اثر و فرم صحیح آن است. پس هر نویسنده یا شاعری نمی‌تواند در ساحت نقد و آموزش هنر صاحب صلاحیت باشد. https://eitaa.com/mmparvizan