آگاه شدن تورانیان: دیده بان توران با دیدن لشکر ایران سوی سپاه خود رفت و گفت« از ایران لشکری به هماون رسیده است!» سوی رفت و گفت « سپاه کمکی از ایران آمده و ما نمیدانیم فرمانده اش کیست؟ حالا باید چه کنیم؟» به او گفت « تا کنون تو فرمانده سپاه بودی و وقتی هنوز کمکی به ایشان نرسیده بود نگذاشتی حمله کنیم. حالا که سپاه آمده از ما می‌پرسی ؟ اما مشکلی نیست ، من و خاقان چین بسیار پهلوان هستیم. تو در را بستی و ما کلید خواهیم آورد ، لشکریان کابل و زابل و هند و مای را من به تنهایی حریفم و همان که شما از او میترسید را دمار از روزگارش برآرم. تو که از لشکر سیستان میترسی، صبر کن تا جنگیدن مرا ببینی و بفهمی در جهان مرد کیست.» پیران گفت« همیشه جاودان باشی.» خاقان چین به پیران گفت « حالا که کاموس را به این جنگ کشاندی ببین که هرچه گفت گزافه نیست. از ایران یک نفر را زنده نخواهیم گذاشت. بزرگان شان را نزد میفرستیم و برگ درختی در ایران باقی نمی‌گذاریم.» پیران خندید و آفرین کرد. سوی لشکریان توران رفت ، و و نزد پیران آمدند و گفتند« از ایران سپاهی آمده که میگویند فرمانده اش کاووس هست. اگر رستم ن باشد که از او باکی نیست هرچند کاموس رستم را به مردی حساب نمی‌کند. وای به حال رستم اگر به جنگ بیاید که دیگر نه سیستان باقی خواهد ماند نه ایران.» @shah_nameh1