▪️هر چند در زندگی به بیشتر سخت می‌گذشت، بیشتر مصمم می‌شد درس بخواند. شب‌ها تا دیر وقت درس می‌خواند. چون معلمی دلسوز به او درس می‌داد هر چند خودش در درس‌های عربی، بدیع و قافیه مشکل داشت. قرار شد یک معلم در این زمینه‌ها پیدا کنند. آن موقع کلاس‌های آموزشی امروزی نبود. معلم خصوصی هم نبود. اگر هم بود، کم بود. ▫️ با چند نفر صحبت کرد. فردی به اسم محمد کیانی را به او معرفی کردند. کیانی دبیری مشهور بود. آقارضا به او مراجعه کرد. آقای کیانی قبول کرد هفته‌ای چهارساعت به آقارضا درس بدهد. وقتی آقارضا پرسید باید ساعتی چقدر بپردازد، گفت درس دادن به افراد را وظیفه‌ی خودش می‌داند و هیچ پولی را دریافت نمی‌کند. چند جلسه آقارضا به کتابخانه شرف‌الدین علی رفت. آن‌جا آقای کیانی به او درس می‌داد. ▪️فضای کتابخانه برای درس‌ دادن مناسب نبود. روزی آقارضا، آقای کیانی را به خانه‌اش دعوت کرد. کیانی با خوشحالی دعوت آقارضا را پذیرفت و به خانه‌ی او رفت. وقتی فهمید مهری نوه‌ی ، گفت که در بچگی شاگرد ملّاشهربانو بوده است. او از شهربانو بسیار تعریف و گفت که از سال ۱۳۱۶ تا ۱۳۲۱ فقط با سه نفر دیگر پیش شهربانو درس خوانده است. در آن سالها شهربانو به تعداد کمی درس می‌داد. ▫️ گفت از دانشگاه تهران لیسانس ادبیات فارسی گرفته است و در دوره‌ی دانشجویی گهگاه برای پرسیدن بعضی از اشکال‌های درسی‌اش درباره‌ی اشعار عرفانی، به شهربانو مراجعه می‌کرده است. بعد ادامه داد: "بعضی سئوال‌ها را که استادان دانشگاه تهران در پاسخ به آن‌ها مشکل داشتند، به راحتی پاسخ می‌داد. تقریباً تمام اشعار سنایی، عطار، مثنوی و دیوان شمس، حافظ، عراقی و شیخ محمود شبستری را حفظ بود، به علاوه، همه آیات و سوره‌های قرآن را از حفظ می‌خواند. او تطبیق اشعار را با آیات و روایات و احادیث، به خوبی می‌دانست." ▪️به همین جهت، آن دبیر شریف احترام بیشتری برای مهری و آقارضا قایل بود. آقای کیانی گفت تمام تلاشش را خواهد کرد تا آقارضا امسال در متفرقه‌ی اول دبیرستان قبول شود‌. بالاخره هم چنین شد. در خرداد، کلاس اول دبیرستان قبول شد. ▫️ هم تصمیم گرفت دیپلم بگیرد. خانم رئیس دبیرستان ایراندخت بود. مهری به او مراجعه کرد و از آن بانوی فرهیخته کمک خواست دیپلمش را به طور متفرقه بگیرد. خانم نشاط وقتی فهمید مهری قصد دارد ادامه تحصیل دهد خوشحال شد و او را تشویق به آن کار کرد. همه اعلام آمادگی کردند که به مهری درس بدهند و مشکلات درسی‌اش را برطرف کنند. ▪️هنوز رابطه‌ی میان معلم و شاگرد نشده بود. هیچ معلمی حرف از پول نزد، یا از او پول و کادو نخواست. هنوز مثل امروز پولی نشده بود. مهری از تشویق‌های خانم نشاط و معلم‌ها خوشحال شده بود. در راه بازگشت از مدرسه به خانه، مثل این که بال درآورده بود. درست مثل زمانی که دختربچه‌ی ۸_۷ ساله بود شادی‌کنان در کوچه می‌دوید. ▫️دو گوشه‌ی چادرنمازش را از بالای کتف‌هایش گرفت و دوید. باد در چادرنمازش افتاد. چندنفر از زن‌های اهل محل او را دیدند. متعجب مانده بودند. خبر به سرعت در کوچه پخش شد. زن آقارضا پاسبان مثل دختربچه‌های ۷_۶ ساله توی کوچه می‌دوید. چادر نمازش را باد می‌داد. حالا ، آقارضا را بیشتر از همیشه دوست داشت. همسرش؛ هم مرد درستکاری بود و هم به او اجازه داده بود درس بخواند. شادیِ مهری وصف ناپذیر بود. ✅ ادامه دارد... 📚 شازده حمام، جلد۴ ✍ @zarrhbin